Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

ماهیت سیاست در بلوچستان ایران: عصر پهلوی احمد رضا طاهری


طغیان بلوچ ها در سالهای 1896 - 1898 باعث شکست سیاستهای حکومت قاجار در بلوچستان غربی شد. این روند موجب شد تا انگلیسی ها در ارتباط خود با سرداران بلوچ شیوه دیگری را برگزینند.

متن کامل سخنرانی احمد رضا طاهری در دانشگاه سیستان و بلوچستان، تالار ملاصدرا، همایش سراسری گذری بر تاریخ بلوچستان 15/02/87 - 16/02/87

از زمانیکه جوامع بشری شکل گرفته شده، سیاست دخیل بوده است. اگر که جامعه انسانی فاقد "سیاست" باشد دیگر نمیتوان آن را یک جامعه انسانی دانست، چرا که جامعه و سیاست لازم و ملزوم همدیگر میباشند و بدون یکدیگر نمیتوانند پایدار بمانند. سیاست زمانی بوجود می آید که جامعه ای وجود داشته باشد، و تا جامعه ای نباشد سیاستی وجود نخواهد داشت. بنابراین، یک جامعه زمانی توسعه پیدا میکند که سیاست در آن باشد. به همین دلیل است که ارسطو، پدر علم سیاست، در دو هزار و پانصد سال پیش، انسان را، حیوانی سیاسی میخواند.

در کل، طبیعت سیاست هم میتواند گرایش دموکراتیک داشته باشد و هم استبدادی، هم میتواند سنتی باشد و هم مدرن، هم میتواند فدرال باشد و هم متمرکز، و هم میتواند ترکیبی از عوامل مختلف باشد. سیاست به هر نوع و فرمی که باشد بستگی به بنیان، ساخت و ترکیب جامعه دارد. لذا در "ماهیت سیاست در بلوچستان ایران، عصر پهلوی" سعی بر آن است که نوع سیاست و طبیعت آن بر اساس مهمترین تحولات سیاسی جامعه بلوچی ایران بین بلوچ و حکومت پهلوی تا قبل از انقلاب اسلامی ایران مورد بحث واقع شود.

بلوچستان غربی (بلوچستان ایران امروزی) مانند بلوچستان شرقی (بلوچستان پاکستان کنونی) جزء مناطقی بوده است که در رقابتهای قدرتهای اروپایی چون بریتانیا، روسیه، پرتغال، و فرانسه، به دلیل اهمیت استراتژیکی آن مثل نزدیکی با هند مورد نوعی بهره کشی سیاسی از جانب این کشورها قرار گرفته که در نتیجه آثاری جز فقر اقتصادی و عقب ماندگی سیاسی و فرهنگی بر این منطقه بر جای نگذاشته است. از سوی دیگر، حکومت های مختلف مرکزی ایران در دوران پیش از عصر پهلوی چون دوران صفویه و قاجاریه بهتر عمل نکرده اند. سیاستهای قاهرانه که در دوره صفویان برای کنترل بلوچستان به کار گرفته میشد، در دوره قاجار نیز همچنان ادامه داشت. نتایج حاکمیت قاجارها در بلوچستان هیچ گونه تحول سازنده ای برای جامعه بلوچی به همراه نیاورد. چنین به نظر میرسد که قاجارها به بلوچستان به چشم سرزمینی انضمامی مینگریستند که تنها میتوانست هر ساله منافعی را به خزانه حکومتی برساند.
طغیان بلوچ ها در سالهای 1896 - 1898 باعث شکست سیاستهای حکومت قاجار در بلوچستان غربی شد. این روند موجب شد تا انگلیسی ها در ارتباط خود با سرداران بلوچ شیوه دیگری را برگزینند. همچنین تضعیف سلسله قاجاریه در طول سلطنت مظفرالدین شاه این فرصت را به سرداران بلوچ داد تا دوباره به قدرت آیند. در میان سرداران بلوچ، دو سردار قدرتمند، سردار سعید خان حاکم ساحلی مکران و امیر بهرام خان بارانزهی (بارکزهی) حاکم دزک بودند. لازم به ذکر است که در این دوران، بلوچستان شرقی درگیر شورش بر علیه انگلیسی ها بود که سرانجام پیشروی سربازان انگلیسی موجب عقب نشینی و فرار برخی از سرداران سرکش بلوچ به بلوچستان غربی در سال 1901 میشود که از بهرام خان تقاضای پناهندگی مینمایند. این حرکت برای انگلیسی ها بعنوان یک زنگ خطر بشمار میرفت، چرا که در صورت اتحاد احتمالی سرداران بلوچستان شرقی و بلوچستان غربی، میتوانست تهدیدی باشد علیه منافع انگلیسی ها در منطقه. بنابراین، انگلیسی ها طرح دیگری را برنامه ریزی کردند. طرحی که نیروی نظامی مشترک بریتانیا و ایران توانست بهرام خان را در قرارگاه خود دزک تحت محاصره نظامی در آورد. با این وجود، نیروی مشترک بریتانیا و ایران موفق به شکست بهرام خان نشد و پس از محاصره طولانی و مذاکرات بی نتیجه با حاکمان بلوچ از منطقه خارج گشتند.(1) اگرچه که نادر شاه توانست بلوچستان را یکپارچه کند و مرکزی برای آن تعیین نماید، ولی حوادث بعد از قتل او و تحولاتی مانند شروع فعالیت های مشروطه خواهان در تهران و ظهور مبارزات مردمی که در ایران روی داد موجب شد تا دولتمردان ایران فرصت توجه به نواحی پیرامون ایران به خصوص بلوچستان را نداشته باشند، و از طرف دیگر فشارهای گوناگون بر مردم چنان زیاد بود که بلافاصله بعد از حوادث مشروطه شورش و طغیان سراسر بلوچستان را در برگرفت و خوانین محلی با استفاده از نارضایتی مردم توانستند آخرین نشانه های ضعیف تسلط دولت مرکزی را در بلوچستان براندازند و حکومت های محلی را دوباره احیاء نمایند. این شرایط تا سال 1928 که مصادف بود با سال های اول سلطنت رضا شاه بر ایران ادامه یافت. (2)

قبل از به قدرت رسیدن سلسله پهلوی، در جامعه بلوچستان نه اثری از دولت مدرن و نه اثری از سیاست مدرن مشاهده میشد، و علت اساسی این امر آن بوده که ساختار جامعه بلوچی از نوع سنتی بوده است. اما اگر بخواهیم سیستم حکومتی بلوچستان را جدا از سیستم حکومتی ایران عنوان گذاری کنیم میتوان آن را یک سیستم سرداری قبیله ای نام نهاد، چرا که جامعه بلوچی عمدتا توسط گروه خوانین و سرداران بلوچ اداره میشده است.

با اینکه بلوچستان همواره بخشی از خاک ایران بوده، ولی گاهی حکومت بر بلوچستان از کنترل دولتهای مرکزی خارج میشده و گاهی هم تحت کنترل آنان قرار میگرفته است. به هر صورت، جایگاه خوانین و سرداران بلوچ کاملا تعریف شده بود. خوانین از اجزای مهم حکومت تلقی میشدند و حکومت را در انجام وظایفش یاری میرساندند. خود خوانین در تامین امنیت و برقراری آرامش نقش مهمی ایفا میکردند و در جمع آوری مالیات یار و مددکار دولت بودند و مهمترین وظیفه سرداران این بود که رابط بین مردم و دولت باشند. (3)

همانطور که اشاره شد، پس از محاصره طولانی نیروی نظامی مشترک بریتانیا و ایران که موفق به شکست بهرام خان نشدند و مذاکرات هم بیهوده واقع شد و سرانجام باعث شد تا آنان از منطقه خارج شوند، این امر باعث تشویق و دلگرمی بهرام خان گردید، لذا او قلمروی خود را در بلوچستان بیش از پیش توسعه داد. در سال 1907 بهرام خان با همیاری سعید خان آخرین قلعه قاجار در بمپور را تحت سلطه خود در آورد. در سال 1910 وقتیکه حکومت قاجار نیروی های خود را برای تسخیر دوباره بمپور علیه بهرام خان اعزام کرد دوباره با شکست مواجه شد. (4) در واقع، چنین نبردی شهرت و قدرت بهرام خان را افزایش داد تا حدی که لقب حاکم بلوچستان به او داده میشد. بهرام خان همچنین توانست هم برخی از طوایف سرکش منطقه سرحد بلوچستان و هم مناطقی از مکران را که قبلا تحت سلطه سردار سعید خان بودند، را نیز تحت سلطه خود در آورد. (5)

بعدها، امیر دوست محمد خان که برادرزاده بهرام خان بود جانشین بهرام خان گردید. حسن ارفع مینویسد "هنگامی که رضا خان به قدرت رسید، چندین طایفه بلوچ از کنترل دولت مرکزی خارج بودند." بزرگترین مخالف رضا خان در بلوچستان دوست محمد خان بزرگ طایفه بارانزهی بود که بخش هایی مهم از بلوچستان جنوبی (مکران) را تحت کنترل داشت و طوایف قدرتمند دیگر یار احمد زهی، گمشادزهی، و اسماعیل زهی، منطقه سرحد در شمال بلوچستان را در اختیار داشتند.
دوست محمد خان همچنان سیاستهای عموی خود را ادامه داد. او اکثر مناطقی که در بلوچستان غربی توسط حاکمهای دیگر اداره میشد تحت سلطه خود در آورد. در این باره آن سردارانی که پافشاری میکردند، یا از بین میرفتند و یا به خشونت با آنان رفتار میشد. در این خصوص میتوان از حاکمان بزرگزاده در دزک یاد نمود. (6) مرحله تحکیم قدرت دوست محمد خان در بلوچستان غربی همزمان بود با به قدرت رسیدن رضا خان در ایران در سال 1921. رضا خان توسط انگلیسیها و با حمایت آنان به قدرت رسید. از لحاظ سیاسی، میتوان چنین استنباط نمود که رضا خان در پی این بود تا سیستم به اصطلاح فدرال سنتی ایران را تبدیل به سیستم متمرکز مدرن نماید. به همین دلیل، بنابر اسناد تاریخی سرویس اطلاعاتی ناول بریتانیای کبیر، در سال 1921 گیلان، در سال 1922 کردستان، در سال 1924 لرستان و در سال 1925 خوزستان مطیع حکومت مرکزی (رضا شاه) واقع شدند.
مسئله ایران متمرکز در حقیقت طرح بریتانیا بوده، چرا که جهت حفظ منافع ملی خود این کشور خواهان برقراری نظامی متمرکز در ایران بوده است. به این دلیل که انگلیس از نفوذ شوروی و پیشرفت آن به خلیج فارس به شدت وحشت داشت، چرا که نفوذ شوروی در این قسمت باعث تضعیف قدرت بریتانیا میشد. وجود ذخایر نفتی در این منطقه علی الخصوص ذخایر نفتی ایران میتوانست منافع انگلیس را تامین کند. در نتیجه، مقابله با نفوذ شوروی و مذاکره با یک ایران متمرکز در رابطه با معاملات نفتی برای انگلیسیها بسیار به صرفه تر بوده تا مذاکره با یک ایران فدرال. برای انجام این طرح رضا خان بهترین گزینه برای انگلیسی ها بود. (7)

قطعا چنین تحولاتی کم و بیش مورد توجه دوست محمد خان (حاکم بخش مکران بلوچستان) بوده و این تصور میرفته که دیر یا زود حکومت وی در معرض نوعی انحلال قرار گیرد. گفته میشود که در سال 1926 موافقتی بین دوست محمد خان و حکومت رضا شاه شکل گرفته که به موجب آن مبلغی بعنوان مالیات توسط دوست محمد خان به رضا شاه پرداخت میشده مشروط بر اینکه حکومت رضا شاه در مسائل داخلی بلوچستان غربی دخالت ننماید. در این خصوص، دکتر محمد حسن حسین بر در رساله خود مینویسد "ظاهرا این اقدام دوست محمد خان برای آن بوده تا وی برنامه حمله رضا شاه به بلوچستان را به تاخیر بیاندازد تا بتواند موقعیت نظامی و سیاسی خود را بیش از پیش در بلوچستان تحکیم نماید بطوریکه توان مقابله با حکومت مرکزی را داشته باشد."(8) بنابراین، اگرچه که سردار دوست محمد خان در نظر داشت روشی در پیش گیرد که دولت مرکزی تا حدودی از دخالت مستقیم در امور بلوچستان خودداری کند، ولی از آنجا که در این هنگام دولت مرکزی نفوذ خود را در سرتاسر کشور گسترش داده بود دیگر نمیتوانست از سرزمین بلوچستان صرف نظر نماید و همانند گذشته آن منطقه را به حال ملوک الطوایفی باقی گذارد. (9)

از قبل، به حکومت ایران طرح ایران متمرکز داده شده بود و رضایت حاکم بلوچستان به هیچ عنوان مهم نبوده است. عکس العمل مثبت دوست محمد خان روند طرح ریزی شده را میتوانست سریعتر به پایان برساند، در حالیکه پاسخ منفی وی به دولت مرکزی کار را کمی دشوارتر میکرد. در نتیجه، مذاکره و گفتگوی سیاسی بین دوست محمد خان و رضا شاه جهت رسیدن به منافع دو جانبه هیچ معنی و مفهومی نداشته است، و پذیرفتن شرط دولت مرکزی در واقع به معنای حذف قدرت و جایگاه خود (دوست محمد خان) بوده است. گذشته از آن، اگرچه که دوست محمد خان دارای نوعی استقلال سیاسی بوده و وی لقب حاکم بلوچستان را داشته است اما حکومت وی به هیچ عنوان از حاکمیت سیاسی رسمی برخوردار نبوده است، چرا که حکومت وی نوعی حکومت محلی بوده و توسط کشورهای دیگر به رسمیت شناخته نمیشد. این خود ضعفی سیاسی برای دوست محمد خان بشمار میرفت. در واقع، پیداش حکومت های محلی چون حکومت بارانزهی را میتون ناشی از بی توجهی و ظلم و ستم ایران به این منطقه دانست.

حرکت رضا شاه در بلوچستان غربی، از همان ابتدا همراه با سیاست سرکوب بوده است، بدین شرح که سرانجام جنگ بین نیروهای رضا شاه و برخی از سرداران و خوانین بلوچ مانند سردارانی که مناطق سرحد و مکران را در دست داشتند، صورت میگیرد که در نهایت پس از گذشت ماه ها منجر به شکست آنها از جمله دوست محمد خان در سال 1928 میگردد. قبل از جنگ، حکومت مرکزی به دوست محمد خان پیشنهاد میدهد که در صورت عدم مقابله با حکومت مرکزی و تسلیم بدون شرط و شروط وی، حکومت مرکزی نه تنها عادلانه با وی رفتار خواهد کرد بلکه مورد توجه دولت نیز قرار خواهد گرفت. اما حاکم بلوچستان زیر بار نمیرود و در پاسخ میگوید که "ما با دولت مرکزی هیچ خصومتی نداریم و به خدا پناه میبریم."

در نبرد با دوست محمد خان، نیروی نظامی حکومت مرکزی رضاه شاه از سه گردان اصلی تشکیل میشد، یا به عبارت دیگر شامل نیروهایی بود که از کرمان، خراسان و سیستان به بلوچستان اعزام میشدند. بعلاوه، این سه گردان هم توسط نیروی هوایی ایران و هم توسط پانصد نفر از قوای شبه نظامی بلوچهای منطقه سرحد حمایت میشدند. بر اساس تخمین ژنرال جهانبانی که خود فرماندهی نیروی حکومت مرکزی را عهده دار بوده، تعداد بلوچ های جنگجو که از دوست محمد خان حمایت میکردند به 14000 نفر میرسید. از این تعداد 5000 نفر تحت نظارت دوست محمد خان بوده و حدود 7500 نفر دیگر قرار بوده توسط حاکمهای دیگر بنابر درخواست دوست محمد خان در اختیار وی قرار گیرد. دوست محمد خان نیروهای تحت نظارت خویش را در شهرهایی چون دزک (واقع در سراوان)، پهره (ایرانشهر امروزی)، و بمپور قرار داده بود در حالیکه پایگاه های ساحلی مکران تحت نظر حاکمان محلی قرار داشت. (10)

دوست محمد خان تصور میکرد که حکومت مرکزی طبق معمول از طریق کرمان به بمپور حمله خواهد کرد. اما بر خلاف چنین تصوری، ژنرال جهانبانی حمله خود را از دزک آغاز کرد. در این مورد به دو علت میتوان اشاره نمود. اول اینکه، دلیل حمله به دزک که هم مرز بود با بلوچستان انگلیس (بلوچستان پاکستان امروزی) به این علت بود که انتظار میرفت دوست محمد خان به احتمال قوی از بلوچهای پاکستان تقاضای کمک نظامی نماید، ولی حضور نیروهای مرکزی میتوانست با این پدیده مقابله کند تا اجازه ندهند که نیرویی از بلوچستان شرقی وارد دزک شود. دوم اینکه، در صورت شکست احتمالی دوست محمد خان، وی نتواند عقب نشینی کند و یا به بلوچستان شرقی پناهنده شود، (11) بلکه در تله حکومت مرکزی بیافتد تا بعدها نتواند دردسری برای حکومت مرکزی ایجاد کند. ژنرال جهانبانی میگوید "قبل از حمله نظامی به بلوچستان غربی با دولت بریتانیا هماهنگی های لازم شده بوده تا دولت بریتانیا در آن زمان خاص به کسی یا گروهی از بلوچستان شرقی که تحت کنترل بریتانیا بوده اجازه ندهد که جهت کمک به دوست محمد خان وارد بلوچستان غربی شود" (12) و از این بابت به حکومت ایران ضمانتهای لازم داده شده بود. در ادامه، جهانبانی می افزاید "علاوه بر آن، دزک یکی از مهمترین پایگاه های سردار دوست محمد خان بارانزهی بود. در نتیجه پس از محاصره دزک، نقاط تحت سلطه دیگر بدون پافشاری شدید آسانتر بدست دولت مرکزی تسخیر میشد." اما، با وجود همکاری سیاسی و نظامی بریتانیا با حکومت رضا شاه جهت شکست دوست محمد خان، دولت مرکزی با مشکلات خاصی مواجه شد. مثلا در این مورد جهانبانی صحنه مقابله با نیروی سردار دوست محمد خان بارانزهی را بطور خلاصه چنین توصیف میکند:

"بسیار متعجب شده بودم که چطور چنین گروه کوچکی از بلوچ ها در مقابل سپاهی عظیم از دولت با شجاعت درگیر شده بودند. به نظر میرسید که برای آنها محاصره و مرگ هیچ اهمیتی ندارد. براستی چه چیزی باعث شده بود که آنها خود را اینگونه قربانی کنند...! آیا چنین دلیری ناشی از بی اطلاعی آنها از جنگ و عواقب آن بود، و یا براستی شجاعت آنها را نشان میداد؟... نیروی نظامی حکومتی با مقاومت شدیدی از طرف بلوچ ها مواجه شده بود... از آنجائیکه هیچ یک از بلوچهای جنگجو خود را تسلیم نمیکردند تا جایی میجنگیدند تا کشته شوند... حمله های هوایی بهتر موثر واقع میشد تا حمله های زمینی... این جنگ حدود هفت ماه طول کشید، اما در نهایت دوست محمد خان مجبور به تسلیم شد و به او ضمانت داده شد تا امنیت وی در خطر نباشد"... (13)

در هر حال، عاقبت حکومت محلی دوست محمد خان مانند حکومتهای محلی دیگر در سال 1928 از هم پاشیده شد. درباره علل شکست دوست محمد خان بارانزهی و الحاق بلوچستان غربی به ایران در سال 1928 چندین نظریه به شرح ذیل قابل تشریح میباشد.

1. طرح انگلیس و حمایت آن از رضا شاه. بریتانیا از یک بلوچستان غربی مستقل احساس خطر میکرد، زیرا دوست محمد خان فردی ضد انگلیسی بوده و از طرف دیگر یک بلوچستان ضعیف مستقل به راحتی میتوانست تحت نفوذ و تاثیر شوروی قرار گیرد. در این مورد، عنایت الله بلوچ (مورخ بلوچ) میگوید، به خاطر گرایش های ضد انگلیسی بیشتر مردم بلوچ در ایران در آن زمان هوادار شوروی بوده اند. (14)

2. سی پی اسکرین، افسر وقت کنسولگری بریتانیا که در کرمان، بلوچستان و سیستان مامور به خدمت بوده میگوید، انگلیسی ها کنترل نواحی منطقه سرحد را که از طریق راه آهن به بلوچستان شرقی وصل میشد در سال 1924 به حکومت ایران واگذار کردند. این بدان جهت بود که آنان (انگلیسی ها) بتوانند طرح مبارزه با دوست محمد خان را آسانتر به اجرا در آورند. (15) از اینرو، منطقه سرحد بعنوان یک فاکتور مساعد در اختیار نیروی دولت مرکزی بر علیه دوست محمد خان قرار گرفت. برخی از طوایف سرحد که تحت کنترل بریتانیا بودند بواسطه عیدو ریگی، یک سردار سرحدی مورد تشویق دولت مرکزی قرار گرفتند تا بر علیه نیروی دوست محمد خان بجنگند. بنابراین، نیروی دوست محمد خان فاقد بسیاری از جنگجویان بلوچ سرحد بود. (16)

3. حمایت خارجی، کمبود تسهیلات جنگی برای سپاه دوست محمد خان و توطئه داخلی. در این مورد، دکتر محمد حسن حسین بر مینویسد "دولت مرکزی شاه توسط بریتانیا حمایت میشد، و همین حمایت باعث دلگرمی دولت مرکزی شده بود. از طرف دیگر، تسهیلات جنگی که در اختیار دوست محمد خان قرار داشت قابل مقایسه با تسهیلات نظامی نیروی دولت مرکزی نبود. دیگر اینکه، بریتانیا بلوچستان شرقی را تحت کنترل شدید قرار داده بود تا مبادا بلوچ های شرقی به نیروی دوست محمد خان ملحق شوند و بر علیه دولت مرکزی ایران بجنگند. این امر خود دلیلی دیگر جهت تضعیف نیروی دوست محمد خان بود. در نهایت، هر چند که در مقابل با نیروی حکومت مرکزی، دوست محمد خان دارای پایگاه اجتماعی بود اما نوعی تفرقه اندازی و توطئه از داخل قابل رویت بود. بعضی از حاکمان و سرداران بلوچ نسبت به قدرت دوست محمد خان احساس خطر میکردند، چرا که وجود وی موجب میشد تا سرداران دیگر امتیازات ویژه (سنتی ارثی) خود را بعنوان یک حاکم از دست بدهند. در این مورد، ژنرال جهانبانی میگوید، در حین جنگ با نیروی دوست محمد خان بعضی از سرداران بلوچ منطقه دزک به عهد خود وفادار نکرده و دست از حمایت از دوست محمد خان کشیدند."

لشکرکشی دولت مرکزی در سال 1928 به بلوچستان با لشکرکشی های دیگر متفاوت بود. در این باره، قاسم سیاسر در کتاب خود مینویسد، در حمله های قبلی دولت مرکزی به بلوچستان، تغییرات اساسی رخ نمیداد و صرفا باعث تغییراتی سطحی میشد، مثلا جابجایی موقعیتی و جایگاهی برخی از حاکمان و سرداران بلوچ بین همدیگر. در حالیکه عملیات جنگی 1928 موجب پیدایش حضور مستمر دولت مرکزی در بلوچستان غربی (ایران) شد. در واقع، میتوان گفت که سال 1928 نقطه عطفی در تاریخ سیاسی بلوچستان ایران در نظر گرفته شده است. (17)

رضا شاه در پی آن بود تا نهادها و سازمانهایی را تاسیس کند تا بوسیله آن دولت بتواند به طور مستقیم با توده های مردم در ارتباط باشد و آن کانال ارتباطی که توسط سرداران و خوانین صورت میگرفت را از بین برد. این امر باعث میشد که خوانین بلوچ رفته رفته جایگاه و پایگاه خود را در جامعه سنتی از دست بدهند. در این مورد قاسم سیاسر می افزاید، پس از سال 1928 دولت مرکزی سازمانهایی را جایگزین کرد و بسیاری از وظایفی که قبلا توسط سرداران انجام میگرفت توسط این سازمانها صورت میگرفت. این روند تا جایی پیشرفت که جایگاه سرداران را مورد تهدید قرار میداد. اما از طرف دیگر دولت مرکزی میکوشید تا در راستای برقراری امنیت از وجود همین خوانین سود جوید. سرداران هم که میدیدند قدرتشان در معرض خطر است و یارای مقابله با دولت را ندارند سعی میکردند تا به حکومت پهلوی روی خوش نشان دهند و بیشتر به حکومت نزدیک شوند، حتی در مواردی مانند ماجرای قتل دادشاه صادقانه با حکومت همکاری میکردند. در هر صورت وقتی که چنین همیاری صورت میگرفت حکومت مرکزی نیز آنها را مورد حمایت خود قرار میداد. بدون شک دلیل انتخاب چنین روشی از سوی دولت این بود که دولت مرکزی به این موضوع پی برده بود که نمیتواند خوانین را از صحنه حذف کند، (18) بلکه به وجود آنها در جهت برقراری آرامش و امنیت در بلوچستان نیاز دارد.

اکثر سرداران و حاکمان بلوچ که در مقابل نیروی رضا شاه مقاومت نکردند مورد توجه دولت مرکزی قرار گرفتند. بعنوان مثال، برخی از این افراد صاحب امتیاز و یا پست و مقام هایی چون نمایندگی مجلس شورای ملی میشدند و یا مستمری ماهانه ای از دولت دریافت میکردند. چنین شیوه ای در دوران محمد رضا شاه نیز ادامه داشت. یا به تعبیری دیگر، اکثر افرادی که به رژیم رضا شاه وفادار بودند، وفاداری خود را نسبت به پسر وی محمد رضا شاه نیز اعلام نمودند. باید اشاره نمود که پایه و اساس اصلی رژیم شاه در بلوچستان حضور فعال سیستم سرداری بلوچی بوده است. بجز چندین مورد خاص، حکومت مرکزی محمد رضا شاه از طریق اسد الله علم روابط خوبی با سرداران بلوچ داشته است. با این وجود، این نکته نباید فراموش گردد، هر زمانیکه سرداران بلوچ احساس میکردند که دولت مرکزی به آنان بی اعتنا است و توجهی به سرداران و حاکمان ندارد و به آنان احترام نمی گذارد، حاکمان بلوچ در بعضی مواقع مشکلاتی سیاسی امنیتی برای دولت مرکزی ایجاد میکردند تا اهمیت خود را به نوعی مطرح نمایند. در این خصوص میتوان از جنگ ها و درگیریهای جمعه خان اسماعیل زهی و جیهند خان یار احمد زهی در سال 1931 و همچنین برخورد های نظامی بین برخی از سرداران کوهک سراوان و دولت مرکزی شاه یاد نمود. ) 19)

پس از فرو افتادن رضا شاه از قدرت در سال 1941 فرزندش محمد رضا به قدرت رسید. در دوره محمد رضا شاه تا پایان عمر سلسله پهلوی در سال 1978 پنج برنامه عمرانی در کشور به اجرا گذاشته شد. اولین برنامه عمرانی 7 ساله بود (1955 - 1948) در این دوران تکاپوی دولت پهلوی در بلوچستان از چارچوب ساختن تعدادی مدرسه، تعمیر راه های شوسه و... فراتر نرفت. در دومین برنامه که آن هم 7 سال بود (1955 - 1962) رشد توسعه نسبت به برنامه اول بیشتر بود. در این زمان شهرهایی چون ایرانشهر، سراوان، و چابهار از نعمت برق برخوردار شدند و شعباتی از سازمانها و ادارات جدید نیز در بلوجستان ایجاد شد. برنامه سوم (1962 - 1967) بهتر از دو برنامه اول و دوم بود که هدف اصلی آن صنعتی کردن سریع کشور بود اما در بلوچستان این برنامه تاثیر چندانی نداشت. برنامه های چهارم و پنجم به نوعی استراتژی برنامه سوم را دنبال کردند، اما در کل آثار چندانی را در منطقه بوجود نیاورد. (20)

به طور کلی، عملکرد دولت مرکزی (پهلوی) در بلوچستان رضایت بخش نبوده است. مردم بلوچ شاهد بی عدالتی های اقتصادی و سیاسی بوده اند. در این دوره در ذهن مردم بلوچ نوعی آگاهی سیاسی وجود داشته است اما در عمل دارای نوعی گرایش پاسیو (passive) بوده اند. تبعیضات سیاسی باعث میشد تا گاه گاهی برخوردهایی بین دولت مرکزی و بلوچ بوجود آید. در چنین آشفتگی هایی دولت مرکزی به شدت برخورد میکرد و جهت مبارزه با چنین مسائلی اصل را بر راه های خشونت میگذاشت. ولی در مواردی که شورش ها با خشونت حل و فصل نمیشد دولت به طریق دیگر عمل میکرد. در این مورد میتوان موضوع دادشاه را بعنوان مثال ذکر نمود. بایست یادآور شد که مسئله دادشاه (1946 - 1957) ریشه در مسائل سیاسی نداشته ولی به مرور زمان ابعاد سیاسی پیدا میکند. زمانی این ماجرا به اوج خود میرسد که گروه دادشاه دو آمریکائی را به قتل میرساند. این حادثه در مطبوعات آمریکا و اروپا انعکاس پیدا میکند و آمریکا شاه را تحت فشار قرار میدهد تا مسئله را هر چه سریع تر فیصله دهد.

اسدالله علم که مدتها استاندار سیستان و بلوچستان بود، توانست با نزدیک شدن به سرداران بلوچ، روابط دولت را با آنها مستحکم کند. وی در مقام وزیر دربار نیز تلاشهایی بسیار در نزدیک ساختن سرداران به دربار انجام داد. اما از سوی دیگر تحرکات سیاسی که اساسا تحت نفوذ حوزه سیاسی بلوچها در پاکستان بود، به منصه ظهور رسید. تشکیل گروهی بنام جبهه آزادی بخش بلوچستان به دست جمعه خان، و گروه دیگری بنام حزب دموکرات بلوچستان در دهه 1960 را میتوان حاصل این تحرکات دانست. در واقع، حزب دموکرات بلوچستان شاخه بلوچی جبهه ملی خلق ایران، ائتلافی از اعضای حزب توده، بود که در بغداد تشکیل شد. این گروه خواستار یک دولت دموکراتیک ملی در بلوچستان بود. استفاده از زبان بلوچی در امور آموزشی، از دیگر خواسته های این گروه بشمار میرفت. (21)

اما عامل مهم دیگر از کشمکشهای سیاسی بین دولت مرکزی و بلوچ مسئله "جبهه آزادی بخش بلوچستان" بود که توسط دولت های سوریه، مصر و مخصوصا عراق حمایت میشد. این جبهه در واقع یک سازمان نظامی سیاسی بود که در سال 1964 بوجود آمد و با نیروهای دولتی در بلوچستان درگیر میشد. بنیانگذاران مهم این تشکیلات جمعه خان (رئیس سابق آکادمی بلوچی در کویته)، عبدالصمد بارکزهی (نویسنده شاعر)، میر عبدی خان (حاکمی از طایفه سردارزهی)، موسی خان (فرد برجسته ای از طایفه لاشاری)، و رحیم زرد کوهی بودند. هدف اصلی این سازمان ایجاد یک بلوچستان بزرگ مستقل بوده است. (22) برای رسیدن به چنین هدفی جبهه آزادی بخش بلوچستان از روشهای نظامی بر علیه دولت مرکزی استفاده میکرد.(23) در واقع، پایبند به چنین اصولی بیشتر به خاطر عدم ایجاد عدالت و برابری و آزادی سیاسی، فقدان توسعه اقتصادی در بلوچستان، و سیاست خشونت از طرف دولت مرکزی شاه بوده است.

پس از به قدرت آمدن حزب بعث در سال 1968 در عراق، این کشور به جبهه آزادی بخش بلوچستان اجازه داد تا پایگاه های خود را در این کشور بر قرار کند و تسهیلات و امکانات جنگی و استفاده از رادیو بغداد و پخش برنامه به زبان بلوچی را در اختیار آنان قرار داد. (24) جبهه آزادی بخش بلوچستان پیوسته از مردم بلوچ به هر نحوی تقاضای کمک و همکاری بر علیه دولت مرکزی میکرد. به تدریج دولت مرکزی ایران از وجود این جبهه احساس خطر میکرد. نتیجتا، دولت مرکزی وارد عمل شد. از یک سو به مبارزه با جبهه آزادی بخش بلوچستان جهت سرکوب آن متوسل شد، و از سوی دیگر در ابتدای دهه 1970شروع به ایجاد سازندگی در جهت توسعه اقتصادی بلوچستان برداشت. سیاست توسعه اقتصادی بیشتر بدان دلیل بود تا جنبش هایی چون جبهه آزادی بخش بلوچستان در جامعه بلوچی جایگاه خود را از دست بدهند و یا ریشه نگیرند و توجه مردم بلوچ بیشتر بسوی دولت مرکزی جلب شود. چنین سیاستهایی رفته رفته برای دولت مرکزی موفقیت آمیز بود. ضربه نهائی که به جبهه آزادی بخش بلوچستان وارد شد قراردادی بود تحت عنوان قرارداد الجزایر (1975) که بین شاه و صدام امضاء شد، بر اساس آن هر دو کشور توافق کردند که از گروهای مخالف علیه یکدیگر حمایت نکنند: شاه از حمایت کردهای مخالف بر علیه صدام، و صدام از حمایت بلوچ های مخالف بر علیه شاه دست کشیدند.

در حقیقت، میتوان چنین ادعا کرد که سیاستها و عملکردهای گروهها و یا سازمانهایی مانند حزب دموکرات بلوچستان و جبهه آزادی بخش بلوچستان موجب شد تا دولت مرکزی پهلوی به خود آید و در جهت تضعیف مخالفان خود علاوه بر سیاست خشونت از شیوه های دیگر چون "توسعه بلوچستان" برای جلب توجه مردم بلوچ به حکومت، استفاده نماید. این امر باعث شد تا دولت مرکزی در جهت توسعه نسبی بلوچستان گام بردارد. آسفالت سازی برخی از جاده های بلوچستان، تاسیس موسسات آموزشی چون دانشگاه بلوچستان (دانشگاه سیستان و بلوچستان امروزی)، راه اندازی ایستگاه رادیوی ایرانشهر و خاش جهت تضعیف نمودن برنامه های رادیویی بلوچی که از عراق پخش میشد و غیره، صورت گرفت.

هر چند که سال 1928 به بعد بعنوان پیدایش دولت مدرن در بلوچستان نام گرفته شده و بسیاری از نهادها و سازمانهای دولتی تاسیس شدند، اما بایست یاد آور شد که طبیعت سیاست در بلوچستان بین بلوچ و دولت مرکزی و ما بین نخبگان بلوچ (سرداران، علمای مذهبی و گروه کوچک تحصیل کردگان) همچنان سنتی بوده است، نه مدرن. بعنوان مثال، جامعه بلوچی ایران فاقد ابتدایی ترین اصل دموکراسی یعنی "رای گیری" بوده است. یکی از اساسی ترین فرم های مشارکت سیاسی رای گیری یا (voting) میباشد که میتواند در سطوح مختلف از جمله ملی، استانی/ایالتی، و در ابعاد محدودتر دیگر مانند شهری یا منطقه ایی صورت گیرد. علت سنتی بودن جامعه بلوچستان ریشه در تفکر سنتی مذهبی مردم این منطقه داشته است. نخستین نخبگان بلوچی علمای بلوچ بوده اند که بین هفتاد تا صد سال پیش جهت یادگیری تعالیم اسلامی به مکتب دیوبند در هندوستان رفته و پس از سالها تحصیل به بلوچستان باز گشته اند. در آن زمان اثری از گروه تحصیل کرده بلوچ به مفهوم امروزی در بلوچستان ایران وجود نداشته است. در نتیجه پدیده سنتی مذهبی بودن جامعه بلوچستان خود میتواند انگیزه ای بر این امر باشد که دولت مرکزی (در مقایسه با استانهای دیگر کشور چون تهران) در بلوچستان سیاست را به صورت سنتی عمل میکرده است و تا حدی روش دولت ناشی از ساختار سنتی این منطقه بوده است.

در بلوچستان، از بین علمای مذهبی، خوانین، و تحصیل کردگان بلوچ، نخستین گروهی که وارد حوزه سیاست شده اند، خوانین و سرداران بلوچ بوده اند که عملا در سیاست فعال بوده اند. جنگ بر سر قدرت در ابعاد مختلف بین خوانین و سرداران بوده است. مثلا شواهد حاکی از آن است که در روزگار پهلوی دو گروه از خوانین و سرداران در برابر هم صف آرایی میکردند. این دو گروه عبارت بودند از لاشاری ها، مبارکی ها و (ریگی ها تا سال 1951)، و از سوی دیگر طوایف بارکزهی، سعیدی (بلیده ای)، سردارزهی، شیرانی، و (ریگی ها بعد از سال 1951). این دو رقیب همواره با یکدیگر در رقابت بودند و هر کدام در کمین فرصت به سر میبردند تا در نزدیکی به دولت و دستیابی به قدرت بر دیگری پیشی گیرند. حکومت پهلوی نیز بسیار زیرکانه به این رقابت ها دامن میزد و از آن سود میبرد. (25) نزدیکی به دولت برای سرداران و خوانین به معنای دستیابی به قدرت، مقام و ثروت و نفوذ بیشتر بود. با این کار نه تنها حس جاه طلبی خود را ارضا میکردند بلکه به خاطر پیروزی بر رقیب، غیرت طایفه ای و قبیله ای خویش را نیز بر می انگیختند و برگ افتخاری به کارنامه افتخارات طایفه خویش می افزودند. در انتخابات، هم چشمی ها و اختلافات، مسائل بعضی اوقات به اوج خود میرسید و هر کدام میکوشیدند تا کرسی نمایندگان مجلس را از آن خویش کنند. (26) لازم به ذکر است که چنین انتخاباتی بصورت عادلانه و دموکراتیک برگزار نمیشده و کاملا حالت فرمایشی داشته است. در حقیقت، بجز سالهای بین 1941 - 1953 که نمایندگان مجلس شورای ملی دارای قدرت بوده اند و محمد رضا بیشتر حالت یک شاه مشروطه را ایفا میکرده و تحت الشعاع دکتر مصدق و سیاستمداران دیگر بوده است، در طول سلطنت پهلوی انتخاب نمایندگان مجلس صرفا فرمایشی بوده و کنترل انتخابات مجلس در دست یک سیستم متمرکز شدید استبدادی بوده است. (27)

گروه تحصیل کردگان بلوچ به تدریج در دهه 1960 و پس از آن بوجود آمدند، اما نقش آنان در مسائل سیاسی و اجتماعی بسیار کمرنگ بوده است. حتی در دهه قبل از انقلاب اسلامی در ایران، طبقه تحصیل کردگان دانشگاهی بلوچ بسیار محدود بوده و تعداد آنها را حدود یکصد نفر تخمین میزنند. آنها برعکس سرداران و علمای مذهبی، فاقد جایگاه ویژه بوده اند و از سوی رژیم هم چندان به رسمیت شناخته نمیشدند. علمای مذهبی هم زیاد تمایل به شرکت در صحنه سیاست نداشتند. به نظر میرسد مهمترین عامل منع کننده آنان به سیاست وجود نوع سیستم سیاسی حاکم غیر مذهبی و نامساعد بوده است، وگرنه بر اساس تجربه در جوامعی که شرایط برای علمای سنی مذهب فراهم باشد آنان نیز برای بدست آوردن قدرت وارد صحنه سیاست میشوند. در این مورد میتوان از طالبان در عصر معاصر مثال زد.

در مورد نقش علمای بلوچ، پیر محمد ملازهی میگوید "تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی علمای مذهبی اهل سنت بلوچ تحت نفوذ خوانین و سرداران بلوچ بوده اند. تعداد اندکی با حکومت در ارتباط بوده اند ولی از موقعیت تثبیت شده ای برخوردار نبودند. برجسته ترین روحانی بلوچ مولوی عبدالعزیز بود که در زاهدان سکونت داشت. وی فردی دلسوز بود و تلاش میکرد که بین قوم بلوچ و حکومت سلطنتی نوعی تعاون سازنده بوجود آورد. اما به دلیل بی اعتمادی حکومت از توفیق چندانی برخوردار نمیشد. با این حال مرحوم مولوی عبدالعزیز با ترتیب دادن شبکه ای از مدارس مذهبی حول محور مدرسه دینی مکی در زاهدان موفق شد موقعیت روحانیون اهل سنت را تا حدی بهبود ببخشد." (28)

علاوه بر سیستم مجلس و یا پارلمانی، یکی دیگر از نشانه های سیاست مدرن حضور حزب های سیاسی است. در دوره حکومت پهلوی اثری از سیستم حزبی رقابتی به مفهوم واقعی وجود نداشته است. در بلوچستان عصر پهلوی وجود چنین سیستمی میتوانست به تدریج تاثیر نهادهای سنتی را کاهش دهد. چرا که فلسفه وجود حزب های سیاسی در واقع نوعی وساطت بین دولت و مردم است. در کشورهای دموکراتیک که وجود حزب های سیاسی حالت رقابتی دارد حزب های سیاسی دولت خود را تحت فشار قرار میدهند تا به مسائل و منافع ملت رسیدگی کند. اما در کشورهای استبدادی چون ایران پهلوی معمولا حزب های سیاسی فرمایشی بوده اند و به جای آنکه در پی منافع مردم باشند ساختاری را پیاده میکردند تا بر اساس آن رفتارهای مردم را در جهت خاصی هدایت و کنترل نمایند. در ایران علی رغم وجود یک حاکمیت دیکتاتوری، شاه میخواست به نوعی به جهانیان وانمود کند که دارای نوعی دموکراسی به سبک غربی میباشد، به همین دلیل معمولا تا قبل از تاسیس حزب رستاخیز همیشه دو حزب قوی تر اما با ساختاری فرمایشی در ایران حضور داشته اند. حزب هایی چون حزب ملیون، حزب مردم، حزب ایران نوین، حزب پان ایرانیست و غیره دارای شعباتی در سیستان و بلوچستان بوده اند. ولی پس از تشکیل حزب رستاخیز تمام حزب های دیگر منحل شدند. حزب رستاخیز، حزبی انحصاری و کاملا فرمایشی بوده است و اساس آن بر پایه استبدادی بوده و نه دموکراسی. تا اوایل سال 1977 این حزب انحصاری دارای 55000 شعبه در سرتاسر ایران و دارای 5/5 میلیون عضو بوده است. یکی از اصول اصلی این حزب عقیده به نظام شاهنشاهی پهلوی بوده است. تا سال 1978 امیر اسدالله علم که وزیر دربار بود نوعی پل ارتباطی بین محمد رضا شاه و سرداران و خوانین بلوچ ایفا میکرده یا به تعبیر دیگر نوعی باصطلاح کانال ارتباطی بین مردم و دولت را ایفا میکرده است. در این مورد دکتر محمد رضا طاهری مینویسد "تحت شرایط خاصی در بعضی مواقع جلساتی بین وزیر دربار و جمعی از خوانین و سرداران بصورت محرمانه در منزل وزیر صورت میگرفت. در چنین جلساتی موضوعات حساس مختلفی مطرح میشد. علم از قدرت زیادی برخوردار بود و در مواردی که مثلا چه کسی از میان بلوچ ها از چه امتیازاتی برخوردار شود و یا نشود یا پست و مقام ها به چه کسانی واگذار گردد، تصمیم گیری بر عهده وی بود. از طرف دیگر مفهوم ضمنی چنین جلساتی بین دسته خاصی از بلوچ ها و وزیر دربار برای شاه آن بود که سرداران و خوانین بلوچ به رژیم شاه وفادار باشند." (29)

دکتر محمد رضا طاهری در ادامه می افزاید، در سال 1975 محمد رضا شاه تاسیس حزب رستاخیز ملت ایران را اعلام نمود. در حقیقت، حزب رستاخیز یک حزب متمرکز شدید در مرکز بود که کلیه مسایل ملت ایران را تحت الشعاع قرار میداد. در هر شهر و روستایی از ایران این حزب جهت دسترسی به مردم ایران شعبه هایی تحت عنوان کانون های حزبی ایجاد کرده بود. چندین مرتبه در سال مردم در این کانون های حزبی دور هم جمع میشدند و مسائل و مشکلات خود را عنوان میکردند. گزارشات و یا مسائل مردم توسط مسئولین گرد آوری میشد و به مقامات بالاتر جهت رسیدگی ارسال میشد. در این دوران بود که شاه در اوج تکبر و غرور بود. میگویند غرور شاه به آن درجه رسیده بود که علنا اظهار داشته هر شخصی که از اصول و قوانین حزب اطاعت ننماید، ما گذرنامه وی را در اختیار او قرار میدهیم و اجازه میدهیم تا کشور را ترک کند.

زیر مجموعه این سیستم تک حزبی دو گرایش وجود داشت. 1. گرایش سنتی که توسط امیر اسدالله علم اداره میشد. 2. گرایش مدرن که توسط طرفداران شاه بانو اداره میشد. برخی از رهبرانی که جزء گرایش دوم بشمار میرفتند افرادی بودند مانند قطبی (دایی فرح پهلوی)، جعفریان (قائم مقام حزب رستاخیز)، و داریوش همایون (وزیر جهانگردی و اطلاعات). پایه و اساس گرایش سنتی حزب در بلوچستان همین خوانین و سرداران بلوچ بودند. اگرچه که حزب رستاخیز اعلام نموده بود که تمام مردم ایران میتوانند در انتخابات شرکت کنند ولی در بلوچستان این چنین نبوده است و در واقع ماهیت برگزاری انتخابات با دوران پیش از تاسیس حزب رستاخیز چندان تفاوتی نداشت. علی رغم وجود فرمایشی صندوق های رای در بلوچستان، انتخابات بصورت دموکراتیک برگزار نمیشد و تصمیم علم در انتصاب نمایندگان مجلس از بلوچستان نهایی بوده است و افرادی که جهت نمایندگی مجلس توسط علم انتخاب میشدند معمولا کسانی جز سرداران و خوانین بلوچ نبودند. (30)

هرچند که تعداد بلوچ های تحصیل کرده بسیار ناچیز بوده است ولی با این حال گروهی از آنها در دهه 1970 که همزمان مشغول تحصیل در تهران بودند نشست هایی را بین خود برگزار میکردند و خود را وارد صحنه سیاست کردند. این گروه را میتوان جز اولین دانشگاهیان بلوچ ایرانی دانست. فعالیت های سیاسی آنها کاملا قانونی و تحت چارچوب رژیم وقت بوده است. این گروه تحصیل کرده از دولت تقاضای توجه بیشتر به مسائل اقتصادی و فرهنگی بلوچستان را میکرد. اکثر بلوچ هایی که در این گروه قرار داشتند دانشجویانی بودند که در دوره لیسانس مشغول به تحصیل بودند که جلساتی را با مقامات بلند پایه مرکزی تشکیل میدادند. آنها به این امر معتقد بودند که ساختار سنتی بلوچستان را تغییر داده و جامعه سنتی را به سوی نوعی جامعه مدرن سوق دهند. جامعه سنتی بلوچستان توسط خوانین و سرداران اداره میشد و خوانین و سرداران هم از جایگاه مطلوبی برخوردار بودند و در نتیجه توسط امیر اسدالله علم هم نیز حمایت میشدند، این در واقع، بعنوان یک امتیاز طبیعی برای آنان بشمار میرفت. در حالیکه گروه دانشگاهی بلوچ مخالف چنین وضعیتی بودند. (31)

شرایط حاکم شده آن زمان در بلوچستان ایران از این قرار بود که سرداران و خوانین نفوذ زیادی در بین توده های بلوچ داشتند و دولت مرکزی هم به این موضوع پی برده بود. از سوی دیگر یکی از مهمترین سیاستهای دولت وقت برقراری امنیت در بلوچستان بوده است. در نتیجه، دولت با بودجه کم میتوانست امنیت و آرامش را در بلوچستان از طریق خوانین و سرداران بر قرار کند، و این همان چیزی بود که دولت مرکزی بدان نیاز داشت. از اینرو، جهت برقراری امنیت دولت مجبور نبود تا بودجه هنگفتی را در بلوچستان اختصاص دهد، اما برای حفظ امنیت بودجه قابل توجهی از طرف دولت به کیسه خوانین و سرداران میرفت. در نتیجه این سیاست، توجهی به مردم بلوچ و آبادانی بلوچستان نمیشد. بنابراین، بلوچ های دانشگاهی در پی آن بودند تا با حمایت تصمیم گیرندگان دولتی این روش را تغییر دهند و جایگاه سرداران و خوانین را تضعیف نمایند. یکی از مهمترین تصمیم گیرندگان در این خصوص که بلوچ های دانشگاهی میتوانستند روی او حساب کنند داریوش همایون وزیر وقت جهانگردی و اطلاعات بود. طی چندین جلسه که با داریوش همایون گرفته شد، همایون به بلوچ های دانشگاهی میگفت "شما که دلتان برای بلوچستان میسوزد و احساس همدردی میکنید، چرا به بلوچستان نمیروید و فعالیت های سازنده خود را از آنجا شروع نمیکنید. ما هم به سهم خود شما را در توسعه فرهنگی و اقتصادی بلوچستان از تهران حمایت می کنیم." این جریانات باعث شده بود تا خوانین و سرداران بلوچ از وجود گروه در حال توسعه دانشگاهی بلوچ احساس خطر نمایند و به آنها بعنوان یک رقیب تازه وارد در صحنه سیاسی بلوچستان بنگرند. در این خصوص، کریم بخش سعیدی که خود یک سردار بلوچ و نماینده شورای مجلس ملی بود جلسه ای بسیار مهم با حضور وزیر دربار اسد الله علم تشکیل داد. دعوت شدگان این جلسه گروهی از سرداران و گروهی از بلوچ های دانشگاهی بودند. هدف از تشکیل این جلسه توسط کریم بخش سعیدی آن بود که به دولت مرکزی بفهماند که بین گروه تحصیلکرده و خوانین بلوچ هیچ اختلافی وجود ندارد و همه یک هدف را دنبال میکنند. در آن جلسه کریم بخش سعیدی به قسمتی از موارد و مشکلاتی که مربوط به خوانین میشد پرداخت و چنان وانمود کرد که همین مشکلات مسائل دانشگاهیان نیز میباشند. در هر صورت، بلوچ های دانشگاهی راه خود را از خوانین جدا کرده و به فعالیت های قانونی خود همچنان ادامه میدادند. داریوش همایون از بلوچ های دانشگاهی خواسته بود تا از بین خود یک نفر را بعنوان نماینده انتخاب نموده و وی را به دولت مرکزی برای سمت دبیر کلی شاخه حزب رستاخیز در سیستان و بلوچستان معرفی نمایند. پس از جلسات متعدد بین بلوچهای دانشگاهی در نهایت غلام رضا حسین بر بعنوان بهترین گزینه به دولت معرفی شد و پس از چندی حکم رسمی ایشان از طرف حزب رستاخیز صادر شد. بلافاصله غلام رضا حسین بر از تهران به زاهدان اعزام شد تا فعالیت های خود را شروع نماید. همراه با حسین بر تعدادی دیگر از بلوچهای دانشگاهی به بلوچستان آمده و با بلوچهای تحصیل کرده دیگر که قبلا در بلوچستان حضور داشتند پیوستند و فعالیت های خود را شروع کردند. (32)

اگرچه که شاخه حزب با کمک استانداری، انتخابات انجمن های شهر و شهرستان و استان و نمایندگی مجلس را اداره میکرد، اما هم حزب و هم بلوچ های دانشگاهی با یک مشکل اساسی مواجه بودند. امیر اسدالله علم و گروه خوانین و سرداران از چنان نفوذی در جامعه بلوچستان برخوردار بودند که نه حزب و نه بلوچ های دانشگاهی قدرت مقابله با آنان را داشتند و قادر به نفوذ در جامعه سنتی بلوچستان نبودند.

لذا، در چنین اوضاع و احوالی گروه تحصیل کرده بلوچ چندان موفق نبوده اند و علت اساسی آن را درچهار مورد میتوان بیان کرد. 1. عدم پایگاه مردمی گروه تحصیل کرده و جدی نگرفتن این گروه. 2. سیاستهای دولت در جهت حمایت سیستم سرداری. 3. اگرچه که گروه تحصیل کرده دارای امتیاز تحصیلات بوده اند اما در حوزه سیاست افرادی به طور کلی بی تجربه بوده اند. 4. تغییر ساختار سنتی به ساختار مدرن زمان بر میباشد و چنین تغییری در مدت کوتاه امکان پذیر نمیباشد، بلکه نیاز به توسعه فرهنگی سیاسی دارد.

از نحوه سیاست بین بلوچ و حکومت پهلوی چنین میتوان نتیجه گرفت که با ظهور دولت مدرن در بلوچستان ایران از سال 1928 به بعد، نظام فدرال سنتی حاکم بر بلوچستان ایران، به نوعی نظام متمرکز شدید سنتی تغییر یافت. طبیعت سیاست بین بلوچ و سلسله پهلوی عملا حالتی سنتی و غیر دموکراتیک بوده است. جهت تحکیم پایه های حکومت مرکزی در بلوچستان ایران "سیاست سرکوب و فشار" سیاستهای توسعه ای فرهنگی و اقتصادی را تحت الشعاع قرار داده است. دولت در حفظ و برقراری امنیت بیشتر از روش های استبدادی استفاده میکرده و در مسائلی که سیاست خشونت هم کارساز نبوده دولت سیاست تفرقه اندازی را پیش میگرفت.

حضور تحصیل کردگان بلوچ در صحنه سیاسی اجتماعی بلوچستان بسیار ضعیف بوده و بنابراین چندان مورد توجه دولت مرکزی نبوده اند. اگرچه که علمای مذهبی در سیاست حضور نداشتند ولی در مسائل اجتماعی و مذهبی مهمترین نقش را ایفا می کرده اند. اما خوانین و سرداران نسبت به دو گروه ذکر شده از جایگاه نسبتا مطلوب تری برخوردار بوده اند و به وجود آنها در جامعه سنتی بلوچستان به شدت نیاز بود. در حقیقت، دولت مرکزی همیشه به دنبال تضعیف قدرت سیاسی و اجتماعی خوانین و سرداران بلوچ بوده

Source: http://www.ahmadrezataheri.org/post-129.aspx

No comments:

Post a Comment