Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

Baloch Community Swedens blog wont be updated during the Christmas and New Year holidays. Wish our readers a Merry Christmas and a Happy New year. See you all next year.

Military, Baloch militants suffer losses in day-long fight


In a fierce fight between Baloch militants and Pakistan’s military forces on Monday in Balochistan’s Dasht area, both sides suffered multiple casualties. A number of civilians were also repo…
BALOCHISTANTIMES.COM

Pakistan Army’s Malicious Activities Causing Regional Instability


For several years, Pakistan army and its Inter-Services Intelligence (ISI) are betraying its allies United States and misleading UN. But during the past three…
AFTRIBUNE.COM/PAKISTAN-ARMYS…

Pakistani and Iranian armies: Stop atrocities in Balochistan

BALOCHWARNA.ORG: The religious fascism ruling Iran hanged political prisoner Mr. Abdolqani Gangouzehi Rigi, 29, a valiant youth from Baluchistan, in Zahedan’s central prison on Saturday, December 19 (in occupeid Balochistan)


The religious fascism ruling Iran hanged political prisoner Mr. Abdolqani Gangouzehi Rigi, 29, a valiant youth from Baluchistan, in Zahedan’s central prison on Saturday, December 19. In the past eight years he had been imprisoned and undergone severe tortures upon the mullahs’ fabricated charge of Moharebeh (enmity with God). He was martyred despite the fact that the Iranian regime’s unjust court in Zahedan had informed his family two months ago that his death sentence has been commuted by the Supreme Court. However, Mr. Gangouzehi’s resistance against all attempts by the Iranian regime to break him caused strong ire against him by the regime, and two days after the UN General Assembly resolution condemned the egregious violation of human rights in Iran they hanged him.
Call on Security Council to adopt binding resolution against the ruling bloodthirsty religious fascism The…
NCR-IRAN.ORG|AV EDITOR-M

Iran hangs 3 political prisoners - opposition (In Iranian Occupeid Balochistan)


Iran Focus
Tehran, 20 Dec - Iranian authorities on Saturday hanged three political prisoners in a prison in the south-eastern province of Sistan and Baluchistan, the main Iranian opposition coalition reported.
Abdolqani Gangozei, 29, and two other unnamed political prisoners were hanged at dawn on Saturday in Zahedan Prison, the National Council of Resistance of Iran (NCRI) said.
"Gangozei had spent the past eight years in the regime's notorious prisons", the report said, adding that on Thursday he was transferred from Ward 5 of Zahedan Prison to solitary confinement in preparation for his execution.
Other prisoners had reported that Gangozei had been told by the regime's local judiciary officials that he would soon be released from prison, but following a series of skirmishes in the region in recent days which led to the death of a number of government security forces, the authorities executed him in "an act of vengeance", the NCRI said.
Gangozei was an active opponent of the regime and routinely smuggled out news about the regime's crimes in Zahedan Prison, the report added. He also signed numerous statements by political prisoners condemning the "regime's atrocities inside Iran and abroad".

Baloch Genocide Continue:One more Baloch kid was killed by Occupying Pakistani Army Shelling in Dasht of Gwadar district

Balochi TV Online









Balochi tv Online PLUS







User Bio

Balochi TV Online
Latest news & reports from Occupied Balochistan

External Links

DASHT: At least four Baloch freedom fighters were killed and one Pakistan army Lieutenant colonel was seriously wounded in a 15-hour gun battle in Darchko area of district Kech Balochistan on Tuesday.


DASHT: At least four Baloch freedom fighters were killed and one Pakistan army Lieutenant colonel was seriously wounded in a 15-hour gun battle in Darchko area of district Kech Balochistan on Tuesday.
According to sources the fight broke out after the Baloch Sarmachaars attacked a convoy of Pakistan Para-Military forces.
Lieutenant Colonel Haroon has been critically injured in the firing between Baloch fighters and Pakistani forces. The Colonel was shifted to CMH (Combined Military Hospital) Quetta for treatment.
Resident of the affected areas reported that Pakistan forces backed with gunship helicopters attacked civilian populations and cordoned off the several townships by establishing check-posts at all entrance and exist routes.
A 9-year-old Baloch girl, Samreen daughter of Fida Hussain Baloch, was killed due Pakistani forces indiscriminate firing on Baloch civilian populations in Dasht area of Turbat Balochistan.
The Baloch fighters killed during Dasht battle have been identified as Jala Baloch resident of Nodez Kech, Ghani Bugti Baloch resident of Dera Bugti, Sabir Baloch and Daad Jaan Baloch resident of Pedarak Balochistan.
The four fighters belong to Baloch resistance organisations Baloch Republican Army and the Baloch Liberation Front.
Baloch social media activists claimed that dozen of Pakistani forces were killed by Baloch fighters in different area of Balochistan including Zangi, Hochaat, Bahot chaat, Sorak Kour and Drachko area of Dasht Kech. However, news has not been verified by government and other media sources until the filing of this report.
Pakistani force intensified their offensives in Kech and other surrounding districts after Baloch fighters had kidnapped four candidates of Local Bodies election in BP-50 and attacked the house of Akran Dashti a member of pro-establishment National Party.


DASHT: At least four Baloch freedom fighters were killed and one Pakistan army Lieutenant colonel was seriously wounded in a 15-hour gun battle in Darchko…
BALOCHWARNA.COM

اعدام سه زندانی سیاسی در زندان زاهدان Tre Baloch prisoners have been executed by iranian regime in iranian occupeid Balochistan


Ahmad Maleki har lagt till 3 nya foton.Följ
اعدام سه زندانی سیاسی در زندان زاهدان
تاریخ ایجاد در 29 آذر 1394
دژخیمان خامنه ای سه زندانی سیاسی را در زندان زاهدان اعدام کردند.
صبح روز شنبه هموطن بلوچ عبدالغنی گنگو - زه‌ای ریگی که روز پنجشنبه به سلول انفرادی منتقل شده بود، به همراه دو زندانی سیاسی دیگراعدام شدند. عبدالغنی گنگو - زه‌ای ریگی از هشت سال پیش در زندان بود. دو ماه پیش رئیس شعبه ۱۰۲ بی‌دادگاه ضدانقلاب زاهدان به آنها اطلاع داده بود که به زودی آزاد می شود.
وی از زندانیان سیاسی مقاوم بود و در یک بیانیه جمعی با سایر زندانیان سیاسی زاهدان، موشک باران جنایتکارانه ولی فقیه ارتجاع خامنه ای، علیه کم‍پ لیبرتی در پنجم دی ۹۲ را قاطعانه محکوم کرد. اعدام جنایتکارانه این زندانی سیاسی، کین توزی بازجویان خامنه ای زهرخورده، را نشان می‌دهد.
دو زندانی سیاسی دیگر نیزبرای اجرای حکم اعدام، از اداره اطلاعات زاهدان به قرنطینه زندان زاهدان، منتقل شده بودند.

چرا ملت ایران با قضایای کشور دوگانه برخورد می کنند؟


چرا ملت ایران با قضایای کشور دوگانه برخورد می کنند؟

 در تیر ماه امسال دو کارگر بلوچ، 23 و 25 ساله به نام های نعیم عباس زهی و مولابخش عباس زهی، توسط وزارت اطلاعات چابهار بازداشت می شوند و بعد از دو ساعت جسد این دو جوان به بیمارستان چابهار تحویل داده شده  و علت مرگ سکته اعلام میشود، این خبر را کمپین فعالین بلوچ  منتشر کرد و برخی از خبرگزاری های حقوق بشری نیز بازتاب دادند در فضای مجازی فعالان بلوچ به آن واکنش نشان داند، اما به طور کلی هموطنان ایرانی خیلی کم به آن واکنش دادند گویا کشته شدن دو جوان بلوچ برای هموطن ها مهم نبود ما هم گمان کردیم شاید با همه حوادث، اینچنین برخورد می کنند.
 تا اینکه دو ماه بعد در شهریور ماه امسال هم وطن عزیزمان شاهرخ زمانی که در سال 90 بازداشت و به 11 سال حبس محکوم شده بود در زندان فوت کرد و علت فوت این مرحوم سکته مغزی اعلام شد، اینجا بود که همه خبرگزاری های ایرانی خارج از کشور واکنش نشان دادند کمیته حمایت از شاهرخ زمانی تشکیل شد، در فضای مجازی اعتراض ها به فوت وی شروع شد، که باید علت مرگ وی مشخص شود و مسئولان باید جوابگو باشند، ده ها مصاحبه در رادیو و تلویزیون های مختلف پخش شد، خود من هم جزو کسایی بودم که اعتراض کردم و گفتم باید علت مرگ مشخص بشود، اما از اینجا بود که با خود گفتم این همه هموطن، وقتی که دو جوان بلوچ در چابهار بعد از دو ساعت بازداشت جسد بیجان آنها به بیمارستان تحویل داده شد کجا بودند؟! اتفاقا در برخی پست ها این گلایه را هم کردم که برخی از عزیزان گفتند بله ما باید همه ایرانیان را به یک دید بنگریم و ما مقصریم، خوشحال شدم و گفتم خوبه دیگه هموطن های ما بلوچستان را جزو ایران و اهالی آنرا هم وطن میدانند.
تا اینکه دو حادثه و خطای پزشکی هم زمان رخ داد، باز کرده بخیه های کودک اصفهانی به علت فقر و بی پولی و قطع سر نوزاد و مرگ مادری که برای زایمان به بیمارستان چابهار مراجعه کرده بود، با کمال تعجب و تاسف اینجا هم واکنش ها متفاوت بود، در فضای مجازی و خبر گزاری مختلف فارسی زبان خبر کودک اصفهانی پوشش داده شد، اعتراض ها شکل گرفت و وزارت بهداشت تحت فشار مجبور شد از این کودک دلجویی کند و قوه قضاییه پزشک و پرستار متخلف را بازداشت کرده و پی گیر مسئله شد، فعالان بلوچ بار دیگر مثل چندین بار قبل از این تبعیض و عدم توجه به درد هایشان را از طرف هم وطن ها احساس کردند، مگر قطع سر یک نوزاد حین ولادت توسط پزشکان و پرستاران بیمارستان چابهار و مرگ مادر به همراه نوزادش به اندازه باز کردن بخیه های کودک اصفهانی اهمیت نداشت؟ حکومت که سال هاست بلوچ ها را فراموش کرده و در واقع یکی از درد های بلوچ ها هست که ما بلوچ ها از طرف نظام مورد تبعیض هستیم، اما انتظار داشتیم ملت آزاده ایران که خودشان را آزاده فکر می کنند و رسانه های که اعلان می کنند ما مستقل هستیم و همه درد های ملت ایران را به گوش جهانیان می رسانیم، کاش با ما همدردی می کردند و  یک بام دو هوا با مسائل و قومیت های مختلف کشور برخورد نمی کردند.
تنها درد ها این نیست بامداد دی ماه 93 در روستای نصیرآباد واقع در شهرستان سرباز استان سیستان و بلوچستان نیروهای سپاه با هجوم به خانه های مردم 33 جوان این محله را از خواب بیدار کردند و به شکنجه گاه ها در زاهدان بردند و تا ماه ها خانواده از آنها بیخبر بودند و هیچ گونه ملاقات و تماسی با عزیزانشان نداشتند و به آنها اتهام های مختلف زده شد. شما تصور کنید اگر این حادثه در تهران، اصفهان، مشهد و یا جایی دیگر غیر از بلوچستان صورت می گرفت و نظام 33 نفر را از خواب بیدار کرده و به شکنجه گاه ها می برند، رسانه های فارسی زبان خارج ایران و خبر گزاری ها ساکت و آرام از آن می گذشتند؟! در فضای مجازی چه، آیا ایرانی های که دم از دفاع از ملت مظلوم ایران می زدند آیا ساکت و آرام از این مسئله رد می شدند؟
بدون شک اگر این حادثه  در جایی غیر از بلوچستان می بود رسانه ها تا هفته ها و ماه ها واکنش نشان می دادند و هم وطن های ایرانی ساکت نمی نشستند، اما چون در یک منطقه قومیتی حاشیه کشور بود جز دو سه رسانه اهل سنت و خبرگزاری هرانا از جایی دیگر مصاحبه و گزارشی منتشر نشد و ایرانی ها خیلی ساکت و آرام از آن گذشتند.
این تنها درد من نیست بلکه درد همه فعلان بلوچ، علما و رهبران  و ملت بلوچ هست، این سبب شده که اعتماد ملت بلوچ از بسیاری از رسانه های فارسی زبان و خبر گزاری به اصطلاح مستقل سلب شود.
محمد عمر ملازهی
26آذر 94

http://balochcampaign.com/

روستایی که اهالی‌اش «رئیس جمهور» را هم نمی‌شناسند


اینجا نه برق هست نه آب و نه بهداشت و درمان؛ اینجا نه از مسئولی خبری می‌شود و نه حتی از آنتن موبایل و سیگنال‌ رادیو و تلویزیون؛ اینجا نه اخبار معنایی دارد و نه سیاست؛ زندگی در اینجا سال‌ها است به حاشیه رفته و زمان ده‌ها سال است متوقف مانده...
تصور پا گذاشتن به نقطه‌ای آن قدر دور افتاده که حتی کودکانش در تمام عمر، «جعبه جادویی تلویزیون» را به چشم ندیده‌اند و حس فشردن کلید برق و روشن شدن فضای تاریک، برایشان باورنکردنی است، آن قدر غیرقابل باور هست که پیه 2000 کیلومتر سفر را به تن بمالی و تمام سختی و ناامنی رسیدن به این نقطه را به جان بخری؛ غیرقابل باور است مجسم کردن زندگی مردمانی که هیچ تصوری از زندگی امروز و مظاهر بَدَوی آن هم ندارند؛ از تلویزیون و تلفن و برق و اخبار و جنجال‌های سیاسی و فوتبالی تا تغذیه و بهداشت و حتی سرپناهی امن؛ آنقدر غیرقابل باور که حس ماجراجویت را زنده می‌کند و وقتی پا به این سفر می‌گذاری، می‌توانی حس عجیب کریستف کلمب در کشف نقطه‌ای ناشناخته روی این کره خاکی را بعد از قرن‌ها در وجودت حس کنی...
 
از تهران به چابهار؛ از چابهار به نیک شهر؛ از نیک شهر به بنت و از بنت به «تُتان»؛ از اینجا به بعد هم دیگر نه جاده‌ای هست و نه نقشه‌ای؛ تا چشم کار می‌کند کوه است و صخره و سنگ و درختچه‌هایی که از لابه لای صخره‌ها، سر بر آورده و در کنار رودخانه بزرگ و نیمه خشک «هاکان»، بیابان نشین شده‌اند...
روستای پوقومزی آخرین روستایی است که می‌توان ته مانده‌های زندگی هزاره سوم را در آن دید و از اینجا به بعد باید قید تمام امکانات اولیه را زد؛ از امواج موبایل و دسترسی به تلفن تا برق و آب و حتی فرکانس رادیو و تلویزیون؛ زندگی در این نقطه از دنیا، یعنی زندگی به سبک ده‌ها سال پیش.
با یکی از اهالی و چند راه بلد، همراه می‌شویم؛ مسیر، آن قدر صعب العبور است که تنها تویوتای دو کابین، از پس عبور از سنگ و چاله‌هایش بر می‌آید... تنه آهنی و زنگ زده تویوتا، به آرامی‌کش و قوسی به خودش می‌دهد و کج و معوج و با احتیاط، یکی یکی، سنگ و کلوخ و چاله و تپه‌های سنگی و خاکی را رد می‌کند؛ در میان سکوت وهم آور کوهستان، صدای قژقژ فنرهای ژاپنی و تق تقِ به هم کوبیده شدن لوله‌های فلزی کلاشینکف‌های روسی  داخل کابین، بد جوری توی دلت را خالی می‌کند؛ پسر جوانی که لباس بلوچی آبی به تن کرده، دستش را روی قنداق کلاشینکف روسی‌اش می‌گذارد و می‌گوید «اینجا امنه؛ مشکلی نیست» ولی لحن کلامش، طپش قلبت را بیشتر می‌کند.
راه بلد میانسال که منطقه را مثل کف دست می‌شناسد شروع می‌کند به شمردن روستاهای این منطقه؛  روستاهایی که نه برق دارند، نه آب و نه حتی پای امواج رادیو، تلویزیون و یا موبایل به آنجا رسیده؛ روستاهایی که ساکنانشان در محرومیت و فقر کامل به سر می‌برند... کج دار و مریض نام چند روستا را از میان لهجه غلیظ بلوچی راه بلدمان متوجه می‌شوم و یادداشت می‌کنم؛ روستای گورجه تک، تخت پشت، کُناردر، ریکو، زیبدوک، سرگِل، براگان، میرعبدالله، سیرکی، گزم آهو و ...؛ می‌گوید اینها نه برق دارند و نه آب.
زیر بار بردنمان به روستای گزم آهو، سیرکی و میرعبدالله نمی‌رود؛ می‌گوید:
-  اینها را نمی‌شود رفت...
- چرا؟
- نه اینکه نمی‌شود؛ با ماشین راه نداره.
- حتی با این؟ (به تویوتا اشاره می‌کنم)
- نه اصلا راه دسترسی ندارن؛ اگر می‌خواید باید چند ساعتی پیاده بریم.
- خب باشد می‌رویم.
- نه امروز نمی‌شود؛ به تاریکی می‌خوریم.
کلاشینکف روسی‌اش را توی دست جا به جا می‌کند و فرمان تویوتا را به سمت روستای کُناردر می‌چرخاند؛ روستایی در مجاورت رودخانه سدیچ و درست در نقطه‌ای مقابل کوه عظیم میخان در مرز سیستان و بلوچستان و هرمزگان؛ روستایی به غایت محروم، با 50-40 خانواری که علی رغم وجود چند آلونک ویرانه سیمانی، هنوز کپرنشین مانده‌اند...
تویوتا با صدای بلندی در میان کپرها ترمز می‌کند؛ لاستیک‌های پهن ژاپنی، چند متری روی خاک‌ها کشیده می‌شود و حسابی گرد و خاک می‌کنند؛ گرد و خاک که فروکش می‌کند چهره آفتاب سوخته مردها، پوست چروکیده زن‌ها و پاهای برهنه کودکانی که تویوتا را دوره کرده اند، شوکه مان می‌کند؛ مردمانی که چهره‌هایشان از شدت خشونت طبیعت منطقه و سوءتغذیه شدید و محرومیت، لاغر، چروکیده و زرد شده و در اثر آفتاب سوزان، کاملا سوخته است.
نمی‌دانم به خاطر لباس‌های غیر بلوچی‌مان است که ما را با مسئولین اشتباه گرفته اند یا به دلیل هیکل‌های گوشتی‌مان؛ خلاصه دوره مان کرده اند و با زبان بلوچی محلی، از مشکلاتشان می‌گویند؛ هر کسی چیزی می‌گوید و در این میان تنها کودکانی که تا به حال غریبه‌ای را با این شکل و شمایل ندیده‌اند، مات و مبهوت نگاهمان می‌کنند؛ راه بلد میانسال، ما را به داخل کپر نوسازی می‌کشاند؛ کپر عروس و دامادی است که چند روز پیش ازدواج کرده اند؛ کپر «یکشنبه و همسرش»؛ اسم همسرش را نمی‌گوید؛ می‌گویند بلوچ عادت ندارد نام همسرش را پیش غریبه‌ها ببرد...
عزیز تنها جوانی است که فارسی را سلیس صحبت می‌کند؛ از وضعیت زندگی اهالی می‌پرسم و می‌گوید: «از دستاوردهای جمهوری اسلامی، تنها 45 هزار تومانی است که نصیب برخی‌ها می شود و بعضی از اهالی هم از آن محرومند و گرنه از بقیه امکانات محروم مانده‌ایم؛ نه آب شربی داریم و نه برق و امکاناتی برای درمان؛ خداکند که شما برای ما کاری کنید که پیش امام خمینی و رهبری و شهدا شرمنده نباشید» با دست به زن چروکیده‌ای اشاره می‌کند که کودک حدوداً یک ساله‌ای را در آغوش گرفته و می‌گوید: «این بچه دستش امروز سوخته؛ خودتان ببینید؛ ولی ما کاری نمی‌توانیم بکنیم؛ نه دکتری هست نه دارویی»...  سراغ کودک می‌روم؛ دستش بدجوری سوخته و پوست نازک دستش حسابی تاول زده و ور آمده؛ آنقدر شدید گریه می‌کند که هر از گاهی نفسش بند می‌آید...
- مگه بیمه روستایی نیستید؟
- (تلخ می‌خندد) اینها حتی شناسنامه هم ندارن چه برسه به بیمه؛ اینها یارانه هم نمی‌گیرن...
- خب تا نزدیک ترین بیمارستان چقدر فاصله داریم؟
- تا تُتان 40 کیلومتر راهه؛ اونجا هم همیشه دکتر نیست؛ اگر هم باشه ماشینی نداریم که تا اونجا بریم؛ اونجا هم فقط یه بهداریه؛ بیمارستان توی بنته که 100 کیلومتر با اینجا فاصله داره...
 
پدرش، محمد یک ساله را بغل می‌گیرد و شیشه شیر کبره بسته‌ای را که سرش کنده شده، در دهان محمد یک ساله می‌گذارد تا آرام شود؛ شروع می‌کند به صحبت؛ لهجه‌اش بلوچی است و بیشتر از آنکه لب‌هایش تکان بخورد، دست‌هایش تکان می‌خورد تا با ایما و اشاره منظورش را برساند؛ چشم‌هایش نشئه است و با همان حال نشئگی به شیشه شیر کبره بسته محمد اشاره می‌کند و می‌گوید:
-  توی این 8 ماه فقط چای خورده.
متعجب نگاهش می‌کنم
- مادرش رو ببین؛ شیر داره که به این بچه بده؟! خشکه خشکه؛ - و با دست به مادر محمد اشاره می‌کند که از سوتغذیه رنگش زرد زرد شده و لباس بلند و گشاد بلوچی‌اش به تنش زار می‌زند؛ محمد گریه می‌کند و با چشم‌های کم رمقش، رد شیشه شیری که در دست پدرش و با ایما و اشاره‌هایش تکان تکان می‌خورد را دنبال می‌کند و برای رساندن دهانش به شیشه شیر کبره بسته تقلا می‌کند- ما هم که پول نداریم براش شیر بخریم؛ مجبوریم که با چای، سیرش کنیم.

عزیز وسط حرف‌هایش می‌پرد و می‌گوید: این وضع همه اهالی اینجا است و با دست به پسربچه 6-5 ساله‌ای اشاره می‌کند که در حال خوردن ساقه درخت است...
از درآمد اهالی می‌پرسم و مادر محمد با لهجه غلیظش کلماتی را می‌گوید و عزیز ترجمه می‌کند:
- می‌گه تنها درآمدشون حصیر بافیه؛ توی یه ماه هرچی حصیر می‌بافن می‌فروشن و یه کیسه آرد می‌خرن.
راه بلد، لب‌هایش را به گوشم نزدیک می‌کند و می‌گوید: تمام غذای این‌ها نونه و خرما و شیر بز؛ اگه حیونی هم در حال تلف شدن باشه حلالش می‌کنن و گوشتش رو همون روز می‌خورن؛ متعجب نگاهش می‌کنم و می‌گم همون روز؟ سر تکان می‌دهد و با لهجه غلیظ بلوچی، به زن میانسالی که کنار عزیز ایستاده چیزی می‌گوید. عزیز دست ما را می‌گیرد و به همراه زن میانسال به سمت چند تکه چوبی که توی زمین کاشته شده و دورش حصیری کشیده شده می‌برد؛ زن میانسال که تقریباً هیچ کدام از کلماتش برایمان مفهوم نیست، قسمتی از حصیر را کنار می‌زند و دبه‌های آب را نشانمان می‌دهد و با ایما و اشاره به ما می‌فهماند که این محوطه، یخچال اهالی «کنار در» است و دبه‌های آب را برای خنک شدن اینجا می‌گذارند؛ یخچالی کاملاً اولیه و بدوی...
 
محرومیت اهالی این روستا و زندگی بدوی آن‌ها چنان تحت تاثیرمان قرار داده که باورش امکان پذیر نیست؛ زندگی به سبک و روش صدها سال پیش در گوشه‌ای از ایران خودمان؛ زندگی عجیبی که رسانه‌ها و اخبار هیچ جایی در آن ندارند و امواج رادیو و تلویزیون و موبایل و یا هر وسیله ارتباطی دیگری راه به آنجا نیافته و زندگی اهالی این خطه را در عین سختی، کاملاً ایزوله کرده است؛ آنقدر ایزوله که برخی از اهالی، حتی نام رئیس جمهور فعلی و روسای جمهور قبل را هم نمی‌دانند و تنها نام احمدی نژاد را به واسطه یارانه‌ای که زندگی‌شان را متحول کرده، شنیده‌اند...
اما فارغ از تمام محرومیت‌های زندگی اهالی این روستا، چگونگی تهیه آب آشامیدنی اهالی روستا نیز دیدنی بود؛ آنجا که زنان و دختران این روستا هر روز مجبور بودند 6-5 نوبت، نزدیک به 30 دقیقه راه را پیاده تا رسیدن به چشمه‌ای که در نزدیک رودخانه قرار داشت طی کنند و در هر نوبت، قابلمه یا دبه‌ای را از آب پر کرده و تا روستا به دوش بکشند.
اقامت چند ساعته در میان این روستا و در شرایط آب و هوایی و گرم این منطقه، آنقدر دردآور است که تصور قرار گرفتن به جای اهالی این روستا را غیر قابل درک می‌کند؛ غیرقابل درک و تحمل نه از باب محرومیت‌های صرف این روستا، بلکه بابت احساسی که مثل خوره، به جان این اهالی افتاده و حس ناخوشایندی فراموش شدن را در وجودشان پررنگ و امید به بهبود شرایط را در دل‌های خسته‌شان کمرنگ‌ کرده است.
گزارش از محمد قربانی

Members of Congress Dana Rohrabacher has expressed their concerns that the military equipment and other weapons the U.S. provides to Pakistan are being used “against innocent people” in ‪#‎Balochistan‬

Voice for Baloch Missing Persons leaders reached in America to launch 3rd phase of long march



WASHINGTON DC: The General Secretary of VBMP, Farzana Majeed Baloch and vice Chairman of…
BALOCHWARNA.COM

The General Secratery of VBMP, Farzana Majeed Baloch and Voice Chairman of VBMP, Mama Qadeer Baloch, have reached to America


International Voice for Baloch Missing Persons
ce for Baloch Missing Persons have been struggling against enforced-disappearances in ‪#‎Balochistan‬. They along with several volunteers lead the historical and peaceful 3000 Km Long March from Quetta capital of Balochistan to Islamabad capital of Pakistan in 2014. On the way they faced several hurdles including threats, intimidation and physical attacks from Pakistani ISI and military personnel but nothing could break their resolve to complete the ‪#‎VBMPLongMarch‬.

Fateha will be offered for Hyrbyair Marri’s mother in London

LONDON: The Fateha (condolences) for the mother of pro-freedom Baloch leader Hyrbyair will be offered at London’s Regent Park Masjid on Sunday 20 December, 2015.
Mr Marri’s mother had passed away in London on 7 December after losing a long battle against cancer.
Her body was flown to Quetta Balochistan last Sunday where she was buried next to her husband veteran Baloch leader Nawab Khair Bakhsh Marri at Baloch Martyrs Graveyard in New Kahan.
All Baloch and other friends in UK are requested to participate to offer condolences and pay your respects to mother-e-Balochistan.
Date: 20 December, 2015 (Sunday)
Timing: The offering of condolences starts at 1 PM
Venue: : 146 Park Rd, London NW8 7RG

یک دانشجوی آزربایجانی خطاب به وزیر علوم خاتمی آزربایجان دیگر بازیچه دست شما نخواهد بود


-06:26
2 161 visningar
اؤیرنجی سسی‎ har lagt till ett nytt ‎آزربایجان دیگر بازیچه دست شما نخواهد بود‎.
17 tim
یک دانشجوی آزربایجانی خطاب به وزیر علوم خاتمی
آزربایجان دیگر بازیچه دست شما نخواهد بود
اؤیرنجی سسی: مراسم سخنرانی دکتر معین وزیر علوم محمد خاتمی در دانشگاه تبریز، به دنبال سخنان سهند میلانی دبیر کانون آزربایجانی شناسی این دانشگاه به تنش کشیده شد.
به گزارش اؤیرنجی سسی، این مراسم که صبح روز دوشنبه 30 آذر، در دانشگاه تبریز با عنوان "احیای هویت دانشجویی ؛چالش ها وراهکارها" برگزار گردید با سخنرانی تند و قهار دانشجوی آزربایجانی به تنش کشیده شد.
ادامه: