من آنجا به احترامشان زیاد شلوغ نکردم اما هیچگاه قانع نشدم که کسی که یک وبلاگ را لینک دهد جوابگوی کل مطالب آن وبلاگ باشد. بنظر من باید قانونی مدون در مورد وبلاگ نویسی تدوین شود تا آدم بفهمد.
قرار بود روز یکشنبه به محضر بزرگان در دادگاه ویژه روحانیت حاضر شوم . روز شنبه با ماشین حرکت کردیم. با آنکه ماشینهای امروزی بسیار راحت هستند و جاده ها هم خوب هستند ولی با همه اینها انسان احساس خستگی شدید می نماید. ساعت یک شب به مشهد رسیدیم به منزل یکی از دوستان رفتیم و مقداری استراحت نموده صبج روز بعد رهسپار محل دادگاه که در خیابان کوهسنگی بود شدیم.
من به دوستان دادگاه ویژه ارادت و علاقه داشتم با وجود خستگی راه مشتاق بودم زودتر با آن بزرگواران ملاقات نمایم. با خود می گفتم حتما در جاهایی در کارم نقص وجود دارد و آن بزرگان به من تذکر می دهند و عیب کار را نشانم می دهند.
تقریبا ساعت 8 صبح مثل کسی که بعد از سالها انتظار، وارد خانه دوستانش شود، وارد دادگاه شدم و به شعبه دو به نزد حاج آقای امجدی رفتم. امجدی روحانی نسبتا میانسال و لاغر اندامی بود با چهره ای خوش سیما . بعدا متوجه شدم تقریبا مسن ترین شخص آن دادگاه ایشان بودند . وقتی وارد شدم خودم را معرفی کردم لبخندی زد و پرونده ام را که جلویش گذاشته بود باز کرد و گفت ابوعمار شما هستید؟ خیلی شلوغ کردی. گفتم نه حاج آقا من آدم مستضعفی هستم . گفت نه خیلی قدرتمند..
خلاصه آنکه شروع به بحث نمودیم مثل بحث استاد و شاگرد . حاج آقای امجدی چهره ای تقریبا محبت آمیز داشت یعنی با چهره باز و محبت آمیز سخن می گفت. روش کارشان این بود که برگه ای را بر می داشت و با صدای بلند می خواند و سوال می کرد یا خودش توضیح می داد. در مرحله بعد سوال می نوشت و می داد تا من جواب را بنویسم.
بخاطر همان ارادت قبلی که به آن بزرگان داشتم تا دو ساعت اول اصلا احساس متهم بودن نکردم .
روحانیان جوانی که در بخشهای مختلف کار می کردم وقتی وارد اتاق می شدند و مرا می دیدند با خوشرویی و خنده می گفتند ابوعمار اینجا چه کار می کند؟ معلوم می شد از مشتریهای وبلاگم هستند .
چیزی که مرا ناراحت ساخت این بود که مطالبی که دیگران نوشته بودند و من هرگز ندیده بودم را روی پرونده من گذاشته بودند. هر چه توضیح می دادم که حاج آقا این مطلب را من اصلا ندیده ام و آدرسش را نگاه بفرمایید در وبلاگ من نبوده. حاج آقا می گفت اینرا از سایت شما بیرون آورده اند . تا اینکه حاج آقا یک روحانی دیگری را احضار کرد آن روحانی که صدر نام داشت از خوانندگان مطالب من بود گفت اینرا از یکی از سایتها که شما در قسمت پیوندهای وبلاکتان ثبت نموده و به اصطلاح لینک داده اید گرفته اند.
بسیار متعجب شدم . برایشان توضیح دادم که روش ما در ثبت پیوندها یا همان لینک دادن این است که یک نفر مدیر وبلاگ پیام می دهد من وبلاگ شما را جزو پیوندهای وبلاگ خودم ثبت کردم شما نیز چنین بکنید. ما با یک نظری که به مطالبش می اندازیم و متوجه می شویم خیلی تند و به اصطلاح معاند نیست آنرا ثبت می کنیم و دیگر شاید تا مدتها به آن وبلاگ مراجعه نکنیم لذا نوشته های آنان چه ربطی به ما دارد؟
قانع نمی شدند می فرمودند به هر صورت از داخل وبلاگ شما ما وارد آن وبلاگ شدیم. آن مطلب به نام میرین بلوچ بود هر چه فکر کردم به یادم نمی آمد که میرین بلوچ جزو لینکهای من بود یا نبود به یادم نمی آمد که جزو پیوندها باشد. دفتر حاج آقای امجدی اینترنت نداشت به دفتر صدر رفتم و از وی خواستم اگر ممکن است وبلاگم را بیاورد تا ببینم میرن بلوچ جزو پیوندها است یا نه . ایشان فرمودند من اینترنت ندارم اما شما شک نکن که که هست. (الان که به وطن برگشتم هر چه نگاه کردم وبلاگی با نام میرین بلوچ در پیوندها ندیدم فکر می کنم شاید برخی از دوستان فکر کرده اند و حدس زده اند که مثلا میرین بلوچ خودم هستم (والله اعلم) )
من آنجا به احترامشان زیاد شلوغ نکردم اما هیچگاه قانع نشدم که کسی که یک وبلاگ را لینک دهد جوابگوی کل مطالب آن وبلاگ باشد. بنظر من باید قانونی مدون در مورد وبلاگ نویسی تدوین شود تا آدم بفهمد.
یک نفر مثلا علاقه به اخبار و رویدادهای دنیا دارد برای سهولت کار خود تعدادی خبرگزاری داخلی و خارجی را قسمت پیوندها لینک می دهد تا آسانتر وارد آن سایتها شود. این لینک دادن سایت به منزله تایید همه مطالب آن خبرگزاریها نیست.
یک نمونه از کم لطفی و بی انصافی دوستان پرونده ساز
من یک زمانی به قم رفتم در آنجا با قزوینی آشنا شدم یک مطلبی در مورد ایشان نوشتم تصاویری نیز با هم گرفته بودیم . دوستان اهل سنت بالاتفاق با شدت تمام از من ناراحت شدند . از داخل ایران تا کشورهای دیگر . همه ناراحت و عصبانی شده بودند که چرا شما از قزوینی تعریف کرده اید؟ عده ای از نزدیک ترین دوستان تا مدتها قهر کردند. برخی از بزرگان که سمت استادی بنده را دارند تا الان به شوخی یا طعنه وقتی مرا می بینند می گویند: چطوری رفیق قزوینی؟ یا می فرمایند: حال رفیقت قزوینی چطور است؟
پاکت زرد رنگی بود که رویش نوشته شده بود : متهم عبدالمجید شه بخش . حاج آقا کاغذها را از داخلش بیرون آورد تصویر قزوینی بود که رویش نوشته شده بود رافضی . و یک مطلب چند صفحه ای در مورد قزوینی.
گفتم من اولین بار است این مطلب را می بینم کسی دیگر نوشته و من خبر ندارم. حاج اقا همچنان می فرمودند از سایت شما گرفته شده.
مطالبی هم از سایت دوربین نیز روی پرونده من گذاشته شده بود.
ادامه دارد
http://majd21.blogfa.com/post-472.aspx
No comments:
Post a Comment