مردم از یک طرف دیدند که "موسوی و کرّوبی" کلّیت نظام را زیر علامت سوال نمیبرند. از طرف دیگر اوپوزیسیون خارج حکومتی لائیک دموکراتیک معتبری که که تحوّلگرای بنیادی باشد وجود خارجی ندارد. حال قضیه در خارج از چهارچوبه جغرافیایی ایران کاملا متفاوت بود.
"ولتر" وقتی که از آلمان و از ترس "فردریک شاه" فرار کرده بود تا به فرانسه برود، و او را از شهروندی فرانسه هم محروم کرده بودند، تا مجبور شد در شهر کوچکی در سویس اقامت کند، در جواب رفتاری که با او شده بود گفت "من اوّل انسان هستم بعد فرانسوی". میدانیم که "ولتر" مظهر "آزادی" و "ژان ژاک روسو" مظهر "برابری" در انقلاب کبیر فرانسه بودند. برابری بدون آزادی میتواند فاجعه آمیز باشد و همچنین آزادی بدون برابری.
یکی از مزایای حمایت از یک حرکت در عین حال در کنار آن بودن در این است که بموقع میتوانی اگر نقدی بر اندیشه ها و عملکردهای آن تشکیلات داشته باشی براحتی و آزادانه بیان بکنی. نظریات اخیر دوست ارجمندم "یونس شاملی" در مصاحبه ای که با "ترکمن صحرا میدیا" مرا بر آن داشت تا چند کلامی در این مورد به نقد بنویسم.
بحث در باره موضعگیریهای "جنبش فدرال دموکرات آذربایجان" را به فرصتی دیگر واگذار میکنم و امیدوارم فرصت آنرا بیابم که به این مهّم در یک فرصت دیگر پرداخته باشم. امروز فقط کفایت میکنم به نقد چرخشی که در اندیشه های جناب "شاملی" در این مصاحبه نسبت به مواضع قبلی "جنبش فدرال دموکرات آذربایجان" (ج ف د آ) مشاهده میشود بپردازم.
مقدمه: نگاهی کوتاه به کردار سیاسی ( ج ف د آ) در بکساله اخیر و خصوصا از آغاز جریانات انتخابات ریاست جمهوری نشانگر نه یک استراتژی ثابت، بلکه کش و قوسهای چند پهلویی در اتخاذ استراتژیک بوده است. این سیاستها با "سکوت" مطلق در تب و تابی که در آذربایجان حول محور حمایت از "کاندیداتوری اکبر اعلمی" آغاز و با حمایت کامل و بدون مماشات با خیزش میلیونی مردم ادامه پیدا کرد. ویژگی بعدی مواضع با عدم همکاری با سازمانهای سیاسی سرتاسری و ارگانهای سرتاسری "سکولار دموکراتیک"، یا بقول دوستان محکمکار مان "لائیک و دموکراتیک" میباشد که این برخورد حتّی با همکاری جدّی با "کنگره ملیّتهای ایران" هم همراه نبود. اخرین موضعگیری استراتژیک بر اساس شعار "یاشاسین آذربایجان" در مسابقه فوتبال تیم تراکتورسازی بنیانگذاری میشود که آذربایجان باید مستقّل حرکت بکند. بر اساس چنین استراتژیی در دامان "داک" آرامش میگیرد تا خلاُ حمایت مشروط ترکیّه از آذربایجان شمالی در کنار آنها پر کرده باشد
.
الف) آیا میتوان ماهیّت یک خیزش مردمی را با شعارهایی که در آن طرح میشود تعیین کرد؟
مولانا جلالالدین رومی چه زیبا گفت "هر کسی از ظّن خود شد یار من. از درون من نجست اسرار من". خیزش ملیونی مردم و سینه سپر کردن زنان و جوانان در مقابل گلوله های دژخیمان بخاطر چه بود؟ درد دل این مردم که تا این حّد جانشان به لبشان رسیده بود که حاضر شده بودند جانشان را فدا کنند چه بود؟ آیا ما تلاش لازم را کرده ایم که نه مواضع سازمانهای سیاسی، بلکه به درد دل دختران و پسران جوانی که جانشان را از دست دادند توجّه بکنیم؟ آیا علّت جانفشانیهای آنها شعارهایی مثل "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" و شعارهایی از این قبیل بود؟ تحلیل تاریخی، اجتماعی، افتصادی، ملّی، سیاسی ما از خیزشهای مردمی اخیر تا این حّد نزول میکند که با شعارهای مطرح شده در مسابقه فوتبال موضعگیریهای ما بصورت استراتژیک عوض میشود؟ ایا متدولوژی صحیح آنالیز ماهیّت این خیزش نباید بر این پایه باشد که به علّتهای این پدیده بنگریم که "چرا میلیونها نفر در طول زمان بیشتر از یک هفته به خیابانها ریخته و در مقابل گلوله ها سینه سپر کردند؟ این مردم کی ها بودند و چی میخواستند؟ ریشه های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و.......... این خیزش در چیست و در کجاها میباشد؟ اینکه شخصیّتها و سازماهای سیاسی از "چپهای افراطی" گرفته تا "پان ایرانیستهای شونیست"، از قصابان ارتجاعی اسلامی گرفته تا اسلامّیون متمایل به لیبرالیسم از سیاسیّون فسیل شده زمان قاجارها گرفته تا دستمالچیان درگاههای قدرتهای بزرگ با تمام قوا وارد گود شدند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند یک امر طبیعی بود. چه کسانی در پیشبرد آمال شخصی خود درستترین تاکتیکها را اتخاذ کردند و بیشتر ازهمه از آب گل آلود ماهی گرفتند و میگیرند. اینجاست که دوباره لازم میدانم بخش دوم بیت مولانا را تکرار کنم که میگوید " از درون من نجست اسرار من". همه به ماهیگیری از آب گل آلود مشغواند و کسی از درد واقعی میلیونها مردمی که به خیابانها ریخته و جانفشانیها کردند صحبت نمیکنند از زمین تا آسمان فاصله موجود است میان آمال کسانی که "مرگ بر دیکتاتور" میگفتند، و کسانیکه شعار "نه غزه نه لبنان - جانم فدای ایران" را آگاهانه به اندرون حرکت مردم میبرند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند. اشتباه استراتژیک به این فاحشی در بنیانگذاری اساس و پایه های تحلیل محوری نه بر بنیانهای حرکتهای مردمی، بلکه بر پایه های شعارهای من در آوردی و تزریقی اوپورچونیستها ادامه خطرناک استراتژی کش و قوس و چند پهلویانه میباشد.حقوق بشر ماورای مرزهای جغرافیایی و مّلی قرار گرفته و از آن فراتر میزند. حقوق ملیّتها در اندرون "حقوق بشر" جا میگیرد، نه بر عکس.
ب) قیام مردمی مُرد. زنده باد قیام مردمی
چرا قیام مردم راکد شد. چرا عرض سی سال گذشته خیزشهامی مردمی با نا امیدی ناکام می ماند. آیا علّت آن شدّت خفقان حاکمه و سرکوب سازمانهای سیاسی دگراندیش میباشد یا کمکهای رفاهی دولت به طبقات پایین در به دنبال کشیدن آنها به نماز جمعه ها. آیا فرار سازمانهای سیاسی اپوزیسیون به خارج میباشد یا ریشه های فرهنگ ارتجاعی مذهبی در جامعه. آیا نقش عوامل خارجی از قبیل رقابتهای بلوکهای اقتصادی سیاسی جهانی در اعمال کنترل بر منافع اقتصادی، ژئوپولتیک میباشد یا نبود آلترناتیو سیاسی ایدئولوژیک تحوّلکرای لائیک دموکراتیک.آیا عدم رشد نهادهای اقتصادی تولیدی صنعتی در مقیاس وسیع میباشد که جامعه مصرفی هفتاد ملیونی را یدست سرمایه داری تجاری با حمایت روحانیّت سپرده است؟ آیا نیود نهادهای اجتماعی روشنفکری ، صنفی و سیاسی وسیع و متشّکل که قدرت بسیج ملیونی داشته باشد میباشد؟ آیا بعد از از هم پاشیدگی بلوک شرق ، خلاُ ایدئولوژیک لازم هنوز پر نسده است؟ آیا مجموعه و یا ترکیبی از این عاملهای فوق بوده است که به درجات مختلف در ترکیب با همدیگر باعث چنین ناکامی سیاسی شده اند؟ من در مقاله قبلی خود "جنبش سبز راه نجات یا ره به سراب" در گرماگرم خیزشهای اولّیه آنچه که به "جنبش سبز" مشهور شد به دلایل اینکه به چه دلایلی این جنبش میتوان با ناکامی خاتمه یابد اشاره کرده بودم. آنجا من ضمن اشاره به اینکه گسست عمیقی بین رهبری سازمانهاس سیاسی جنبشهای مردمی و قابلیتهای آنها در ارائه آلترناتیو ایدئولوژیک سیاسی لائیک-دموکراتیک جهت بسیج مردم وجود دارد که بصورت فاجعه باری ادامه دارد. این مشکل از سالهای 1362 تحت رهبری سازماهای "فدائیان خلق ایران- اکثریّت" و حزب توده ایران ادامه داشته هیچوقت قادر به جلب اعتماد مردم نشده و نخواهد شد که هیچ منجر به سرخوردگی و یاس و شکست متداوم این خیزشها خواهد شد.
"پدر من" یک بقّال ساده در یکی از شهرهای کوچک آذربایجان بود که 9 ماه سال را به روستائیان نسیه میفروخت تا دوره خرمن از دهاتیان گندم و غلّات دیگر عوض بدهی آنها پس بگیرد. یک روز که به مغازه رفته بودم دیدم دو عدد دستکش دست چپ را که بازاریان تبریز داخل محموله های خریدش ، قالبش کرده بودند، در دستهای یکی از مشتریان کرده و بعنوان دستکشهای دستهای راست و چپ بوی میخواهد بفروشد. مشتری بیچاره که نمیتوانست باور و قبول کند که این دستکشها مال دستهای چپ و راست باشند، از طرف دیگر به قسمهای پدرم حیران مانده بود. این دو تا سازمان هم مدّت سی سال گذشته همچنان در اغفال حرکتهای مردمی فعاّلانه سهیم بوده و تلاش میکنند به قشرها و طبقات اجتماعی بالنده بقبولانند که "ارتجاعّیون مجسّم و مسّلم" نه تنها استحاله یافته و لیبرال و دموکرات میشوند، بلکه بطور استراتژیک، تحوّل به جامعه لائیک- دموکراتیک تحت رهبری این حضرات "استحاله شدنی" صورت خواهد پذیرفت. این خطای استراتژیک بزرگترین علّت عدم شکل گیری اپوزیسیون لائیک- دموکراتیک منسجم و متحّد میباشد که اساس بنیه ایدئولوژیکی خود را بر اساس "حقوق فردی و اجتماعی " قرار داده باشد.آنها سی سال است "دستکش دست راست" را بجای "دست چپ" میخواهند قالب کنند، مردم هم هیچموقع به این خزعبلات باور
نکرده و نمیکنند، چون آنچه به چشم خود میبینند، باورکردنیتر است، تا "اردک" را رنگ کردن و به جای "غاز" به مردم فروختن این حضرات. در وهله اوّل نبود رهبری مستّقل از حکومت و تحوّلگرا که بنیان اندیشه های ایدئولوژیک آن بر اساس "حقوق بشر" در ابعاد فردی و اجتماعی باشد علّت اصلی مرگ قیامهای مردمی میباشد. بدلیل دنباله رو و پسیو بودن این به اصطلاح "رهبری"، نه مردم به آنها اعتماد میکنند، و نه به "اوردک های رنگ کرده" آنها که هیچموقع مردم بجای "غاز" خریدارش نخواهند شد.
پس از سرکوبهای اولّیه رژیم کودتا و دستگیریها و مناظره های تلویزیونی، جنبش مردمی در چهارچوب جغرافیایی داخل ایران با سکوت جدّی مواجه شد. مردم از یک طرف دیدند که "موسوی و کرّوبی" کلّیت نظام را زیر علامت سوال نمیبرند. از طرف دیگر اوپوزیسیون خارج حکومتی لائیک دموکراتیک معتبری که که تحوّلگرای بنیادی باشد وجود خارجی ندارد. حال قضیه در خارج از چهارچوبه جغرافیایی ایران کاملا متفاوت بود. از یک طرف سازمانهایی در خط و مسیر "حزب توده ایران و سازمان اکثریّت" همچنان در دنیای خود فکر میکردند که مشاورین سیاسی "موسوی و کرّوبی" هستند و آنها به حرفهای این حضرات "تحوّل" یافته و به انسانهای "سکولار دموکراتیک" تبدیل خواهند شد و حکومت جمهوری دموکراتیک برقرار خواهند کرد. همچنان به کاغذ سیاه کردنهای خود ادامه میدادند که "این مرغ ما تخم اردک خواهد زایید". از طرف دیگر موسوی و رفسنجانی فریاد میزنند که "جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر". اینها همه به طرفداران موسوی تبدیل شده و در خارج به تظاهرات نه به طرفداری از جنبش مستقّل مردم، بلکه به طرفداری از موسوی تحت شعار "موسوی ، لنگش کن" ادامه میدادند.
در حالیکه سازمانهای سیاسی ملّی منطقه ای سر در گم بحثهای درونی خود بودند و یا تحت تنگ نظریهای ناسیونالیستی افراطی خود در کنار حکومت کودتا قرار گرفته بودند، بهترین استفاده "ماکیاولیستی" از فرصت را "پان ایرانیستها" و سلطنت طلبها کردند. آ نها از یک طرف بدرستی مطالبات "دموکراتیک و سکولار" مردم را که خواهان جدایی دین از سیاست همران با خواسته های زنان و جوانان میباشند، تشخیص دادند. از طرف دیگر چون همزمان از اوجگیری حرکتهای ملّی منطقه ای مردمی وحشت داشتند، شعارهای دموکراتیک خود را با رنگ و لعاب "پان ایرانیستی" مخلوط کردند. اینها که غالبا هنوز به تظاهرات و مبارزات خود ادامه میداده و میدهند، نه فقط با شعارهای دموکراتیک، بلکه با شعارهای پان ایرانیستی به فعاّلیتهای خود ادامه میداده و میدهند. البّته از نظر اکثریّت مردمی که آگاهی سیاسیشان کم است، طرفدار عظمت و شوکت ایران بزرگ بودن به مفهوم ضدّیت با ملّیتهایی که در چهارچوبه جغرافیایی ایران زندگی میکنند نمیباشد. آنها "ایران" بزرگ را متشکّل از "اقوام" مختلف میدانند که نباید گذاشت "دشمنان" موجب چند پارچگی آن بشوند. سیاستهای "پان ایرانیستها" از یکطرف بر خواسته های دموکراتیک مردم اتکّا میکنند، از طرف دیگر بر کم آگاهی مردم از تاریخ و هویّت ملیّتها ساکن چهارچوب جغرافیایی سوار میشوند. جناب "شاملی" عزیز، مساله به مراتب پیچیده تر از آن است که با چند شعار دست چین شده من در آوردی خیابانی قابل تحلیل باشد، تا چه برسد به اینکه استراتژی پلاتفرم حرکتی یک سازمان سیاسی بر آن پایه بنیانگذاری شود.
آیا آلترناتیو فدرال دموکراتیک به تنهایی میتواند پلاتفرم استراتژیک راهگشای راه آینده باشد؟
بستگی دارد به اینکه بینش ما نسبت به فدرال دموکراسی چه باشد. معمولا در سیستمهای فدرالی دو سیستم حکومتی در کنار هم و بعنوان مکمل همدیگر به فعاّلیت خود ادامه میدهند.از ایندو سیستمهای حکومتی ، یکی پارلمان و حکومت فدرال یا مرکزی میباشد و دیگری پارلمانها و دولتهای منطقه ای. جهت اینکه ایندو سیستم هر دو بصورت پویا و زنده به فعّالیت و حیات خود ده صورت سالم ادامه دهند، باید هم "احزاب سیاسی سرتاسری" و هم "احزاب سیاسی ملّی محلّی" بتوانند بصورت پویا و زنده به فعّالیت و حیات خود در جامعه بپردازند. نگرشی که یکی از دو وجه این دو روی سکّه را نبیند در تعیین سیاست
و استراتژی خود موجب خطاهای فاحشی خواهد شد که میتواند ضربه های جبران ناپذیر به جنبش مردمی در مقیاس ملّی یا سرتلسری وارد بکند.
اندیشه ای که به نقش سازمانهای "لائیک-دموکراتیک" سرتاسری اهمیّت نمیدهد و با بینش فقط و فقط "ملّی منطقه ای" به قضیه نگاه میکند، مرتکب همان خطاهای عظیمی میشود که دوستان ما در ( ج ف د ا) در موضعگیریهای خود بعد از وقایع خرداد 1388 مرتکب آن شدند. به بخش کوتاهی از این گریزها در بخش اوّل نوشته اشاره کردم. ابن اندیشه اجازه نداد تا با سازمانهای سیاسی سرتاسری به اتّفاق عمل پرداخته شود. حتّی از امضای اعلامیّه مشترک با سازمانهای سرتاسری در محکوم کردن جنایات رژیم کودتا امتناع شد. جا داشت که به تجربه "حزب دموکرات کردستان ایران" و عملکرد این حزب در این وقایع بها داده میشد. لازم به یادآوری است که حزب دموکرات کردستان ایران نه فقط همزمان به اعتصابات سرتاسری در کردستان دعوت کرد، بلکه دو مرتبه با چهار سازمان سیاسی سرتاسری در کنار کومله کردستان اعلامّیه مشترک داد.
همینکه فشرده اسناد کنگره (ج ف د آ) بعد از یک ماه که از برگزاری آن گذشته بود بیرون داده شد، نشانه جدّی و پر طلاطم بودن بحثهای درونی کنگره میتواند باشد. آیا نتایج سمتگیریهای کنگره ما را از چاله دراورده و به چاه می اندازد، با در چه راستایی میبرد؟ اگر نتیجه بحثهای درونی و سمتگیری کنگره در این راستا میباشد که "کنگره ملّیتهای ایران" را جایگزین سازمانهای سیاسی سرتاسری بکند، و جنبش میلیونی مردم در راستای خواسته های آزادیخواهانه شان را "جنبشی متعّلق به جامعه فارس ایران" توی پارانتز ( هیچ ربطی به ما ندارد) ارزیابی بکند. در ادامه نتیجه میگیرد که "جنبش ملیّتهای دیگر در مناطق جغرافیایی آنان به میدان گذاشته شود". البّته دو پهلویی موضعگیریها موجب میشود ما نتوانیم بالاخره "دم خروس" را باور کنیم یا "قسم ملّا" را. آخرسری با این نتیجه گیری مصاحبه خاتمه میابد که "تنها راه موجود اتحاّد عمل میدانی حول مطالبات عموم دموکراتیک و تلاش برای طرحی آگاهانه که بتواند مطالبات تمامی ملّیتهای ساکن ایران را تامین کند، میتواند چشم انداز این اعتراضات را روشنتر و شفافّتر کند".منظور از عموم دموکراتیک چیست که مطالبات ملیّتها را تامین کند آنهم در اتّحاد عمل میدانی؟ آیا ترجمه این تعریف از زبان آقای شاملی غیر از این است که تنها استراتژی درست 1- حرکت مستقّل ملیتهای مختلف در محیطهای جغرافیای خود. 2- اتحّاد عمل این ملّیتها حول محور "کنگره ملیّتهای ایران" در عمل میدانی جهت بر آورده کردن خواسته های عموم دموکراتیک ملیّتها.3- تشکیل دولت فدرال از کاندیداهای پارلمانهای محّلی. این استراتژی دارای نواقص بنیادی میباشد که به این میماند که از چاله در آمده و به چه چاه عمیقی بیافتیم. حتّی اگر بر اساس همین استراتژی و تحلیل بیمار هم بخواهیم حرکت بکنیم باید از مبارزات "ملّت فارس" ( به تعریف آقای شاملی) در راه برچیدن حکومت ارتجاعی مذهبی کودتا و استقرار دموکراسی حمایت کرد. رژیمی که امروز :ملت فارس"( به تعریف آقای شاملی) را تنها گیر آورده و میکوبد، و دوستان ما به تماشاگری تشویق میکنند، فردا که آدربایجانیها، کردها و بلوچها و عربها و غیره را تنها گیر آورد و شروع به سرکوبشان کردند فریاد خواهند زد که "چرا تهرانیها به حمایت ما بلند نمیشوند" و به آنها هزار تا برچسب نا هنجار میچسبانند. بهتر یست کمی در آیینه نگاه کرده و خودرا و سیاستهای خود را مورد تنقید قرار دهیم.
سازمانهای سیاسی ملیّتهای مختلف و معضلات عمومی آنها.
معضلات سازمانهای سیاسی ملیّتهای مختلف را در چهارچوب جغرافیایی ایران میتوان به چند مورد دسته بندی کرد. 1- نا همگونی مواضع سیاسی درونی تک تک ملّیتها در ابعاد سازمانهای سیاسی آنها یکی از فاکتورهای اولیّه و ویژگیهای اولیه بحران سیاسی ملیّتهاست. نیروهای سیاسی تک تک این ملیّتها از بلوچها گرفته تا عربها، از کردها گرفته تا ترکها همه و همه در اندرونشان از سوسیال دموکراتهایی که اندیشه های باز و مدرن دموکراتیک دارند، تا ناسیونالیستهای افراطی که به خون مردم ملّیتهای دیگر"بخصوص فارس" تشنه اند، یافت میشود. آیا غیر از این است که همراهی سوسیال دموکراتها با ناسیونالیستهای افراطی در شرایطی تحقق خواهد یافت که سوسیال دموکراتها از مواضع "سوسیال"و"دموکراتیک" خود عدول کرده و به ناسیونالیستهای افراطی نزدیک شوند؟ (همان کاری که جناب شاملی میکنند). تک تک ملیّتهای درون چهارچوب جغرافیایی ایران چه موقعی مسلّح به رهبری سیاسی "سکولار"،"دموکرات" و "عدالتخواه" خواهند بود، آینده نشان خواهد داد.
2- غیر یونیفورم بودن و عدم هماهنگی و همخوانی سلزمانهای سیاسی ملّیتها با همدیگر. نه تنها مشکل اینکه در اندرون تک تک ملیّتها سازمانهای سیاسی آنها با همدیگر دارای نگرشها و رفتارهای سیاسی کاملا متفاوت و گاه متناقض میباشند، بلکه در مقایسه مبارزات سازمانهای سیاسی ملیّتهای مختلف با همدیگر هم اختلافات فاحشی وجود دارد. آیا سازمانهای سیاسی ملّیت عرب یا بلوچ و کرد با سیاسیّون ملّت ترک آذربایجان همگونی پلاتفورمی، تاکتیکی، سوقاّلجیشی و رفتاری مشابهی دارند؟ آیا بلوچستانی که از نظر سوقالجیشی از وقایع پاکستان و افغانستان متاّثر است، دقیقا در تاکتیکها و حرکات سیاسی روزمرّه اش بمانند آذرباسجان یا کردستان حرکت خواهد کرد که متاّثر از عراق و ترکیّه و آذربایجان شمالی هستند؟ تاریخ سده گذشته در زمینه این همکاریها و نقش قدرتهای بین المللی در استفاده و سوً استفاده از یکی بر علیه دیگری چه تجربیّاتی را برای ماها می آموزد؟
3- رشد بینشهای ناسیونالیستی افراطی در میان سیاسیون ملّیتهای مختلف. امتزاج ناسیونالیسم ارتجاعی ایرانی اسلامی حکومت ارتجاع در ایجاد خفقان و سرکوب مبارزات مردم ملّیتهای مختلف در راستای دستیابی به حقوق حقّه شان توام با فعّالیتهای گسترده "پان ایرانیستهای خارج از کشور" که حتّی موفق شده اند روی بینشها و عملکردهای سازمانهای " به اصطلاح چپ" تاثیر گذاشته و آنها را هم به دنبال خود بکشند از طرف دیگر موجب گسترش هر چه بیشتر ژرفا ما بین جناههایی که میتوانستند در کنار هم قرار بگیرند شده است. این شکاف باعث شده است که از یک طرف ناسیونالیسم افراطی در میان بعضی از سیاسیوّن ملیّتها قدرت بگیرد، از طرف دیگر روحیّه " پان ایرانیستی" در میانانسانهای آزاده و آزادیخواهی که خودشان را در خارج از چهارچوبه محدود مبارزه سیاسّیون ملّیتها قرار میدهند قوّت بگیرد. این عده اخیر که شاید براحتی گفت بیش از 60 درصد مردم عادی را تشکیل میدهند و بالقّوه جهت احقاق حقوقشان میتوانند با هم به میدان بیایند باشند، عملا بصورت کورکورانه به سمت تفابل با همدبگر کشیده میشوند.
4- نداشتن بینش واقعبینانه از ساختار سیاسی و حیات طبیعی حکومت و دولت فدرال. از نظر این دوستان ما ساختار ایران فدرال آینده چگونه خواهد بود؟ در ایران فدرال آینده احزاب سیاسی سرتاسری مثل "سازمانهای فدائیان خلق"، "جبهه مّلی ایران" ، "جمهوریخواهان" و "حزب توده ایران وجود نخواهند داشت؟ در ایران فدرال آینده انتخابات جهت پارلمان دولت فدرال مرکزی به چه صورت شکل خواهد گرفت؟ آیا سازمانهای سرتاسری صنفی مثل سازمانهای زنان، دانشجویان، جوانان، و یا خبرنگاران، وکیلان و مهندسین ، هنرمندان و اتحادّیه های کارگران و غیره همه منحّل شده و منطقه ای خواهند شد؟ این اندیشه بیشتر به "اتوپیای مدینه فاضله افلاطونی" شباهت دارد تا یک کسی که امروز روی کره خاکی و در آذربایجان زندگی بکند و با واقعیّتهای عینی مواجه باشد.
5 - عدم وجود سیاست مشخّص در ارتباط با سازمانهای سیاسی سرتاسری. بینشی که در اوتوپیای خود سازمانهاس سیاسی سرتاسری را از واقعیّت سیاست جاری متطقه ای حذف میکند، در اندرون مدینه فاضله کوچک خود دلش را به این خوش میکند که "کنگره ملّیتهای ایران" با تمام ترکیب نا متجانس خود با تمام ناهمگونیها و ضعفهای ایدئولوژیک، ساختاری و تجربی خود و خواسته های مختلف خود در آینده نقش سیاسی پیاده کردن، استقرار و دوام حکومت فدرال را تضمین خواهد کرد. باز به یاد دستکشهای پدرم می افتم. ایدفعه دیگر این "حزب توده " نیست. این ما هستیم که "اردک" را رنگ کرده به جای "غاز" میخواهیم قالب کنیم. دوباره صحبتهایم را میخواهم با همان سخن پیر پدر دموکراسی انقلاب فرانسه "ولتر" که در اوّل نوشته ام آوردم جمعبندی کنم. " من اوّل بک انسانم، بعد یک فرانسوی". بیایید بعنوان انسانهای آزاده حقوق فردی و اجتماعی بشر را پایه پلاتفورمها، سیاستها ، عملکردها و همکاریهایمان قرار دهیم ، نه بر عکس.
اکتبر 2009
Source: http://www.tribun.com/index.php?option=com_content&view=article&id=417:1388-08-01-14-59-39&catid=108:muedaxil-ya-yox
"ولتر" وقتی که از آلمان و از ترس "فردریک شاه" فرار کرده بود تا به فرانسه برود، و او را از شهروندی فرانسه هم محروم کرده بودند، تا مجبور شد در شهر کوچکی در سویس اقامت کند، در جواب رفتاری که با او شده بود گفت "من اوّل انسان هستم بعد فرانسوی". میدانیم که "ولتر" مظهر "آزادی" و "ژان ژاک روسو" مظهر "برابری" در انقلاب کبیر فرانسه بودند. برابری بدون آزادی میتواند فاجعه آمیز باشد و همچنین آزادی بدون برابری.
یکی از مزایای حمایت از یک حرکت در عین حال در کنار آن بودن در این است که بموقع میتوانی اگر نقدی بر اندیشه ها و عملکردهای آن تشکیلات داشته باشی براحتی و آزادانه بیان بکنی. نظریات اخیر دوست ارجمندم "یونس شاملی" در مصاحبه ای که با "ترکمن صحرا میدیا" مرا بر آن داشت تا چند کلامی در این مورد به نقد بنویسم.
بحث در باره موضعگیریهای "جنبش فدرال دموکرات آذربایجان" را به فرصتی دیگر واگذار میکنم و امیدوارم فرصت آنرا بیابم که به این مهّم در یک فرصت دیگر پرداخته باشم. امروز فقط کفایت میکنم به نقد چرخشی که در اندیشه های جناب "شاملی" در این مصاحبه نسبت به مواضع قبلی "جنبش فدرال دموکرات آذربایجان" (ج ف د آ) مشاهده میشود بپردازم.
مقدمه: نگاهی کوتاه به کردار سیاسی ( ج ف د آ) در بکساله اخیر و خصوصا از آغاز جریانات انتخابات ریاست جمهوری نشانگر نه یک استراتژی ثابت، بلکه کش و قوسهای چند پهلویی در اتخاذ استراتژیک بوده است. این سیاستها با "سکوت" مطلق در تب و تابی که در آذربایجان حول محور حمایت از "کاندیداتوری اکبر اعلمی" آغاز و با حمایت کامل و بدون مماشات با خیزش میلیونی مردم ادامه پیدا کرد. ویژگی بعدی مواضع با عدم همکاری با سازمانهای سیاسی سرتاسری و ارگانهای سرتاسری "سکولار دموکراتیک"، یا بقول دوستان محکمکار مان "لائیک و دموکراتیک" میباشد که این برخورد حتّی با همکاری جدّی با "کنگره ملیّتهای ایران" هم همراه نبود. اخرین موضعگیری استراتژیک بر اساس شعار "یاشاسین آذربایجان" در مسابقه فوتبال تیم تراکتورسازی بنیانگذاری میشود که آذربایجان باید مستقّل حرکت بکند. بر اساس چنین استراتژیی در دامان "داک" آرامش میگیرد تا خلاُ حمایت مشروط ترکیّه از آذربایجان شمالی در کنار آنها پر کرده باشد
.
الف) آیا میتوان ماهیّت یک خیزش مردمی را با شعارهایی که در آن طرح میشود تعیین کرد؟
مولانا جلالالدین رومی چه زیبا گفت "هر کسی از ظّن خود شد یار من. از درون من نجست اسرار من". خیزش ملیونی مردم و سینه سپر کردن زنان و جوانان در مقابل گلوله های دژخیمان بخاطر چه بود؟ درد دل این مردم که تا این حّد جانشان به لبشان رسیده بود که حاضر شده بودند جانشان را فدا کنند چه بود؟ آیا ما تلاش لازم را کرده ایم که نه مواضع سازمانهای سیاسی، بلکه به درد دل دختران و پسران جوانی که جانشان را از دست دادند توجّه بکنیم؟ آیا علّت جانفشانیهای آنها شعارهایی مثل "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" و شعارهایی از این قبیل بود؟ تحلیل تاریخی، اجتماعی، افتصادی، ملّی، سیاسی ما از خیزشهای مردمی اخیر تا این حّد نزول میکند که با شعارهای مطرح شده در مسابقه فوتبال موضعگیریهای ما بصورت استراتژیک عوض میشود؟ ایا متدولوژی صحیح آنالیز ماهیّت این خیزش نباید بر این پایه باشد که به علّتهای این پدیده بنگریم که "چرا میلیونها نفر در طول زمان بیشتر از یک هفته به خیابانها ریخته و در مقابل گلوله ها سینه سپر کردند؟ این مردم کی ها بودند و چی میخواستند؟ ریشه های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و.......... این خیزش در چیست و در کجاها میباشد؟ اینکه شخصیّتها و سازماهای سیاسی از "چپهای افراطی" گرفته تا "پان ایرانیستهای شونیست"، از قصابان ارتجاعی اسلامی گرفته تا اسلامّیون متمایل به لیبرالیسم از سیاسیّون فسیل شده زمان قاجارها گرفته تا دستمالچیان درگاههای قدرتهای بزرگ با تمام قوا وارد گود شدند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند یک امر طبیعی بود. چه کسانی در پیشبرد آمال شخصی خود درستترین تاکتیکها را اتخاذ کردند و بیشتر ازهمه از آب گل آلود ماهی گرفتند و میگیرند. اینجاست که دوباره لازم میدانم بخش دوم بیت مولانا را تکرار کنم که میگوید " از درون من نجست اسرار من". همه به ماهیگیری از آب گل آلود مشغواند و کسی از درد واقعی میلیونها مردمی که به خیابانها ریخته و جانفشانیها کردند صحبت نمیکنند از زمین تا آسمان فاصله موجود است میان آمال کسانی که "مرگ بر دیکتاتور" میگفتند، و کسانیکه شعار "نه غزه نه لبنان - جانم فدای ایران" را آگاهانه به اندرون حرکت مردم میبرند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند. اشتباه استراتژیک به این فاحشی در بنیانگذاری اساس و پایه های تحلیل محوری نه بر بنیانهای حرکتهای مردمی، بلکه بر پایه های شعارهای من در آوردی و تزریقی اوپورچونیستها ادامه خطرناک استراتژی کش و قوس و چند پهلویانه میباشد.حقوق بشر ماورای مرزهای جغرافیایی و مّلی قرار گرفته و از آن فراتر میزند. حقوق ملیّتها در اندرون "حقوق بشر" جا میگیرد، نه بر عکس.
ب) قیام مردمی مُرد. زنده باد قیام مردمی
چرا قیام مردم راکد شد. چرا عرض سی سال گذشته خیزشهامی مردمی با نا امیدی ناکام می ماند. آیا علّت آن شدّت خفقان حاکمه و سرکوب سازمانهای سیاسی دگراندیش میباشد یا کمکهای رفاهی دولت به طبقات پایین در به دنبال کشیدن آنها به نماز جمعه ها. آیا فرار سازمانهای سیاسی اپوزیسیون به خارج میباشد یا ریشه های فرهنگ ارتجاعی مذهبی در جامعه. آیا نقش عوامل خارجی از قبیل رقابتهای بلوکهای اقتصادی سیاسی جهانی در اعمال کنترل بر منافع اقتصادی، ژئوپولتیک میباشد یا نبود آلترناتیو سیاسی ایدئولوژیک تحوّلکرای لائیک دموکراتیک.آیا عدم رشد نهادهای اقتصادی تولیدی صنعتی در مقیاس وسیع میباشد که جامعه مصرفی هفتاد ملیونی را یدست سرمایه داری تجاری با حمایت روحانیّت سپرده است؟ آیا نیود نهادهای اجتماعی روشنفکری ، صنفی و سیاسی وسیع و متشّکل که قدرت بسیج ملیونی داشته باشد میباشد؟ آیا بعد از از هم پاشیدگی بلوک شرق ، خلاُ ایدئولوژیک لازم هنوز پر نسده است؟ آیا مجموعه و یا ترکیبی از این عاملهای فوق بوده است که به درجات مختلف در ترکیب با همدیگر باعث چنین ناکامی سیاسی شده اند؟ من در مقاله قبلی خود "جنبش سبز راه نجات یا ره به سراب" در گرماگرم خیزشهای اولّیه آنچه که به "جنبش سبز" مشهور شد به دلایل اینکه به چه دلایلی این جنبش میتوان با ناکامی خاتمه یابد اشاره کرده بودم. آنجا من ضمن اشاره به اینکه گسست عمیقی بین رهبری سازمانهاس سیاسی جنبشهای مردمی و قابلیتهای آنها در ارائه آلترناتیو ایدئولوژیک سیاسی لائیک-دموکراتیک جهت بسیج مردم وجود دارد که بصورت فاجعه باری ادامه دارد. این مشکل از سالهای 1362 تحت رهبری سازماهای "فدائیان خلق ایران- اکثریّت" و حزب توده ایران ادامه داشته هیچوقت قادر به جلب اعتماد مردم نشده و نخواهد شد که هیچ منجر به سرخوردگی و یاس و شکست متداوم این خیزشها خواهد شد.
"پدر من" یک بقّال ساده در یکی از شهرهای کوچک آذربایجان بود که 9 ماه سال را به روستائیان نسیه میفروخت تا دوره خرمن از دهاتیان گندم و غلّات دیگر عوض بدهی آنها پس بگیرد. یک روز که به مغازه رفته بودم دیدم دو عدد دستکش دست چپ را که بازاریان تبریز داخل محموله های خریدش ، قالبش کرده بودند، در دستهای یکی از مشتریان کرده و بعنوان دستکشهای دستهای راست و چپ بوی میخواهد بفروشد. مشتری بیچاره که نمیتوانست باور و قبول کند که این دستکشها مال دستهای چپ و راست باشند، از طرف دیگر به قسمهای پدرم حیران مانده بود. این دو تا سازمان هم مدّت سی سال گذشته همچنان در اغفال حرکتهای مردمی فعاّلانه سهیم بوده و تلاش میکنند به قشرها و طبقات اجتماعی بالنده بقبولانند که "ارتجاعّیون مجسّم و مسّلم" نه تنها استحاله یافته و لیبرال و دموکرات میشوند، بلکه بطور استراتژیک، تحوّل به جامعه لائیک- دموکراتیک تحت رهبری این حضرات "استحاله شدنی" صورت خواهد پذیرفت. این خطای استراتژیک بزرگترین علّت عدم شکل گیری اپوزیسیون لائیک- دموکراتیک منسجم و متحّد میباشد که اساس بنیه ایدئولوژیکی خود را بر اساس "حقوق فردی و اجتماعی " قرار داده باشد.آنها سی سال است "دستکش دست راست" را بجای "دست چپ" میخواهند قالب کنند، مردم هم هیچموقع به این خزعبلات باور
نکرده و نمیکنند، چون آنچه به چشم خود میبینند، باورکردنیتر است، تا "اردک" را رنگ کردن و به جای "غاز" به مردم فروختن این حضرات. در وهله اوّل نبود رهبری مستّقل از حکومت و تحوّلگرا که بنیان اندیشه های ایدئولوژیک آن بر اساس "حقوق بشر" در ابعاد فردی و اجتماعی باشد علّت اصلی مرگ قیامهای مردمی میباشد. بدلیل دنباله رو و پسیو بودن این به اصطلاح "رهبری"، نه مردم به آنها اعتماد میکنند، و نه به "اوردک های رنگ کرده" آنها که هیچموقع مردم بجای "غاز" خریدارش نخواهند شد.
پس از سرکوبهای اولّیه رژیم کودتا و دستگیریها و مناظره های تلویزیونی، جنبش مردمی در چهارچوب جغرافیایی داخل ایران با سکوت جدّی مواجه شد. مردم از یک طرف دیدند که "موسوی و کرّوبی" کلّیت نظام را زیر علامت سوال نمیبرند. از طرف دیگر اوپوزیسیون خارج حکومتی لائیک دموکراتیک معتبری که که تحوّلگرای بنیادی باشد وجود خارجی ندارد. حال قضیه در خارج از چهارچوبه جغرافیایی ایران کاملا متفاوت بود. از یک طرف سازمانهایی در خط و مسیر "حزب توده ایران و سازمان اکثریّت" همچنان در دنیای خود فکر میکردند که مشاورین سیاسی "موسوی و کرّوبی" هستند و آنها به حرفهای این حضرات "تحوّل" یافته و به انسانهای "سکولار دموکراتیک" تبدیل خواهند شد و حکومت جمهوری دموکراتیک برقرار خواهند کرد. همچنان به کاغذ سیاه کردنهای خود ادامه میدادند که "این مرغ ما تخم اردک خواهد زایید". از طرف دیگر موسوی و رفسنجانی فریاد میزنند که "جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر". اینها همه به طرفداران موسوی تبدیل شده و در خارج به تظاهرات نه به طرفداری از جنبش مستقّل مردم، بلکه به طرفداری از موسوی تحت شعار "موسوی ، لنگش کن" ادامه میدادند.
در حالیکه سازمانهای سیاسی ملّی منطقه ای سر در گم بحثهای درونی خود بودند و یا تحت تنگ نظریهای ناسیونالیستی افراطی خود در کنار حکومت کودتا قرار گرفته بودند، بهترین استفاده "ماکیاولیستی" از فرصت را "پان ایرانیستها" و سلطنت طلبها کردند. آ نها از یک طرف بدرستی مطالبات "دموکراتیک و سکولار" مردم را که خواهان جدایی دین از سیاست همران با خواسته های زنان و جوانان میباشند، تشخیص دادند. از طرف دیگر چون همزمان از اوجگیری حرکتهای ملّی منطقه ای مردمی وحشت داشتند، شعارهای دموکراتیک خود را با رنگ و لعاب "پان ایرانیستی" مخلوط کردند. اینها که غالبا هنوز به تظاهرات و مبارزات خود ادامه میداده و میدهند، نه فقط با شعارهای دموکراتیک، بلکه با شعارهای پان ایرانیستی به فعاّلیتهای خود ادامه میداده و میدهند. البّته از نظر اکثریّت مردمی که آگاهی سیاسیشان کم است، طرفدار عظمت و شوکت ایران بزرگ بودن به مفهوم ضدّیت با ملّیتهایی که در چهارچوبه جغرافیایی ایران زندگی میکنند نمیباشد. آنها "ایران" بزرگ را متشکّل از "اقوام" مختلف میدانند که نباید گذاشت "دشمنان" موجب چند پارچگی آن بشوند. سیاستهای "پان ایرانیستها" از یکطرف بر خواسته های دموکراتیک مردم اتکّا میکنند، از طرف دیگر بر کم آگاهی مردم از تاریخ و هویّت ملیّتها ساکن چهارچوب جغرافیایی سوار میشوند. جناب "شاملی" عزیز، مساله به مراتب پیچیده تر از آن است که با چند شعار دست چین شده من در آوردی خیابانی قابل تحلیل باشد، تا چه برسد به اینکه استراتژی پلاتفرم حرکتی یک سازمان سیاسی بر آن پایه بنیانگذاری شود.
آیا آلترناتیو فدرال دموکراتیک به تنهایی میتواند پلاتفرم استراتژیک راهگشای راه آینده باشد؟
بستگی دارد به اینکه بینش ما نسبت به فدرال دموکراسی چه باشد. معمولا در سیستمهای فدرالی دو سیستم حکومتی در کنار هم و بعنوان مکمل همدیگر به فعاّلیت خود ادامه میدهند.از ایندو سیستمهای حکومتی ، یکی پارلمان و حکومت فدرال یا مرکزی میباشد و دیگری پارلمانها و دولتهای منطقه ای. جهت اینکه ایندو سیستم هر دو بصورت پویا و زنده به فعّالیت و حیات خود ده صورت سالم ادامه دهند، باید هم "احزاب سیاسی سرتاسری" و هم "احزاب سیاسی ملّی محلّی" بتوانند بصورت پویا و زنده به فعّالیت و حیات خود در جامعه بپردازند. نگرشی که یکی از دو وجه این دو روی سکّه را نبیند در تعیین سیاست
و استراتژی خود موجب خطاهای فاحشی خواهد شد که میتواند ضربه های جبران ناپذیر به جنبش مردمی در مقیاس ملّی یا سرتلسری وارد بکند.
اندیشه ای که به نقش سازمانهای "لائیک-دموکراتیک" سرتاسری اهمیّت نمیدهد و با بینش فقط و فقط "ملّی منطقه ای" به قضیه نگاه میکند، مرتکب همان خطاهای عظیمی میشود که دوستان ما در ( ج ف د ا) در موضعگیریهای خود بعد از وقایع خرداد 1388 مرتکب آن شدند. به بخش کوتاهی از این گریزها در بخش اوّل نوشته اشاره کردم. ابن اندیشه اجازه نداد تا با سازمانهای سیاسی سرتاسری به اتّفاق عمل پرداخته شود. حتّی از امضای اعلامیّه مشترک با سازمانهای سرتاسری در محکوم کردن جنایات رژیم کودتا امتناع شد. جا داشت که به تجربه "حزب دموکرات کردستان ایران" و عملکرد این حزب در این وقایع بها داده میشد. لازم به یادآوری است که حزب دموکرات کردستان ایران نه فقط همزمان به اعتصابات سرتاسری در کردستان دعوت کرد، بلکه دو مرتبه با چهار سازمان سیاسی سرتاسری در کنار کومله کردستان اعلامّیه مشترک داد.
همینکه فشرده اسناد کنگره (ج ف د آ) بعد از یک ماه که از برگزاری آن گذشته بود بیرون داده شد، نشانه جدّی و پر طلاطم بودن بحثهای درونی کنگره میتواند باشد. آیا نتایج سمتگیریهای کنگره ما را از چاله دراورده و به چاه می اندازد، با در چه راستایی میبرد؟ اگر نتیجه بحثهای درونی و سمتگیری کنگره در این راستا میباشد که "کنگره ملّیتهای ایران" را جایگزین سازمانهای سیاسی سرتاسری بکند، و جنبش میلیونی مردم در راستای خواسته های آزادیخواهانه شان را "جنبشی متعّلق به جامعه فارس ایران" توی پارانتز ( هیچ ربطی به ما ندارد) ارزیابی بکند. در ادامه نتیجه میگیرد که "جنبش ملیّتهای دیگر در مناطق جغرافیایی آنان به میدان گذاشته شود". البّته دو پهلویی موضعگیریها موجب میشود ما نتوانیم بالاخره "دم خروس" را باور کنیم یا "قسم ملّا" را. آخرسری با این نتیجه گیری مصاحبه خاتمه میابد که "تنها راه موجود اتحاّد عمل میدانی حول مطالبات عموم دموکراتیک و تلاش برای طرحی آگاهانه که بتواند مطالبات تمامی ملّیتهای ساکن ایران را تامین کند، میتواند چشم انداز این اعتراضات را روشنتر و شفافّتر کند".منظور از عموم دموکراتیک چیست که مطالبات ملیّتها را تامین کند آنهم در اتّحاد عمل میدانی؟ آیا ترجمه این تعریف از زبان آقای شاملی غیر از این است که تنها استراتژی درست 1- حرکت مستقّل ملیتهای مختلف در محیطهای جغرافیای خود. 2- اتحّاد عمل این ملّیتها حول محور "کنگره ملیّتهای ایران" در عمل میدانی جهت بر آورده کردن خواسته های عموم دموکراتیک ملیّتها.3- تشکیل دولت فدرال از کاندیداهای پارلمانهای محّلی. این استراتژی دارای نواقص بنیادی میباشد که به این میماند که از چاله در آمده و به چه چاه عمیقی بیافتیم. حتّی اگر بر اساس همین استراتژی و تحلیل بیمار هم بخواهیم حرکت بکنیم باید از مبارزات "ملّت فارس" ( به تعریف آقای شاملی) در راه برچیدن حکومت ارتجاعی مذهبی کودتا و استقرار دموکراسی حمایت کرد. رژیمی که امروز :ملت فارس"( به تعریف آقای شاملی) را تنها گیر آورده و میکوبد، و دوستان ما به تماشاگری تشویق میکنند، فردا که آدربایجانیها، کردها و بلوچها و عربها و غیره را تنها گیر آورد و شروع به سرکوبشان کردند فریاد خواهند زد که "چرا تهرانیها به حمایت ما بلند نمیشوند" و به آنها هزار تا برچسب نا هنجار میچسبانند. بهتر یست کمی در آیینه نگاه کرده و خودرا و سیاستهای خود را مورد تنقید قرار دهیم.
سازمانهای سیاسی ملیّتهای مختلف و معضلات عمومی آنها.
معضلات سازمانهای سیاسی ملیّتهای مختلف را در چهارچوب جغرافیایی ایران میتوان به چند مورد دسته بندی کرد. 1- نا همگونی مواضع سیاسی درونی تک تک ملّیتها در ابعاد سازمانهای سیاسی آنها یکی از فاکتورهای اولیّه و ویژگیهای اولیه بحران سیاسی ملیّتهاست. نیروهای سیاسی تک تک این ملیّتها از بلوچها گرفته تا عربها، از کردها گرفته تا ترکها همه و همه در اندرونشان از سوسیال دموکراتهایی که اندیشه های باز و مدرن دموکراتیک دارند، تا ناسیونالیستهای افراطی که به خون مردم ملّیتهای دیگر"بخصوص فارس" تشنه اند، یافت میشود. آیا غیر از این است که همراهی سوسیال دموکراتها با ناسیونالیستهای افراطی در شرایطی تحقق خواهد یافت که سوسیال دموکراتها از مواضع "سوسیال"و"دموکراتیک" خود عدول کرده و به ناسیونالیستهای افراطی نزدیک شوند؟ (همان کاری که جناب شاملی میکنند). تک تک ملیّتهای درون چهارچوب جغرافیایی ایران چه موقعی مسلّح به رهبری سیاسی "سکولار"،"دموکرات" و "عدالتخواه" خواهند بود، آینده نشان خواهد داد.
2- غیر یونیفورم بودن و عدم هماهنگی و همخوانی سلزمانهای سیاسی ملّیتها با همدیگر. نه تنها مشکل اینکه در اندرون تک تک ملیّتها سازمانهای سیاسی آنها با همدیگر دارای نگرشها و رفتارهای سیاسی کاملا متفاوت و گاه متناقض میباشند، بلکه در مقایسه مبارزات سازمانهای سیاسی ملیّتهای مختلف با همدیگر هم اختلافات فاحشی وجود دارد. آیا سازمانهای سیاسی ملّیت عرب یا بلوچ و کرد با سیاسیّون ملّت ترک آذربایجان همگونی پلاتفورمی، تاکتیکی، سوقاّلجیشی و رفتاری مشابهی دارند؟ آیا بلوچستانی که از نظر سوقالجیشی از وقایع پاکستان و افغانستان متاّثر است، دقیقا در تاکتیکها و حرکات سیاسی روزمرّه اش بمانند آذرباسجان یا کردستان حرکت خواهد کرد که متاّثر از عراق و ترکیّه و آذربایجان شمالی هستند؟ تاریخ سده گذشته در زمینه این همکاریها و نقش قدرتهای بین المللی در استفاده و سوً استفاده از یکی بر علیه دیگری چه تجربیّاتی را برای ماها می آموزد؟
3- رشد بینشهای ناسیونالیستی افراطی در میان سیاسیون ملّیتهای مختلف. امتزاج ناسیونالیسم ارتجاعی ایرانی اسلامی حکومت ارتجاع در ایجاد خفقان و سرکوب مبارزات مردم ملّیتهای مختلف در راستای دستیابی به حقوق حقّه شان توام با فعّالیتهای گسترده "پان ایرانیستهای خارج از کشور" که حتّی موفق شده اند روی بینشها و عملکردهای سازمانهای " به اصطلاح چپ" تاثیر گذاشته و آنها را هم به دنبال خود بکشند از طرف دیگر موجب گسترش هر چه بیشتر ژرفا ما بین جناههایی که میتوانستند در کنار هم قرار بگیرند شده است. این شکاف باعث شده است که از یک طرف ناسیونالیسم افراطی در میان بعضی از سیاسیوّن ملیّتها قدرت بگیرد، از طرف دیگر روحیّه " پان ایرانیستی" در میانانسانهای آزاده و آزادیخواهی که خودشان را در خارج از چهارچوبه محدود مبارزه سیاسّیون ملّیتها قرار میدهند قوّت بگیرد. این عده اخیر که شاید براحتی گفت بیش از 60 درصد مردم عادی را تشکیل میدهند و بالقّوه جهت احقاق حقوقشان میتوانند با هم به میدان بیایند باشند، عملا بصورت کورکورانه به سمت تفابل با همدبگر کشیده میشوند.
4- نداشتن بینش واقعبینانه از ساختار سیاسی و حیات طبیعی حکومت و دولت فدرال. از نظر این دوستان ما ساختار ایران فدرال آینده چگونه خواهد بود؟ در ایران فدرال آینده احزاب سیاسی سرتاسری مثل "سازمانهای فدائیان خلق"، "جبهه مّلی ایران" ، "جمهوریخواهان" و "حزب توده ایران وجود نخواهند داشت؟ در ایران فدرال آینده انتخابات جهت پارلمان دولت فدرال مرکزی به چه صورت شکل خواهد گرفت؟ آیا سازمانهای سرتاسری صنفی مثل سازمانهای زنان، دانشجویان، جوانان، و یا خبرنگاران، وکیلان و مهندسین ، هنرمندان و اتحادّیه های کارگران و غیره همه منحّل شده و منطقه ای خواهند شد؟ این اندیشه بیشتر به "اتوپیای مدینه فاضله افلاطونی" شباهت دارد تا یک کسی که امروز روی کره خاکی و در آذربایجان زندگی بکند و با واقعیّتهای عینی مواجه باشد.
5 - عدم وجود سیاست مشخّص در ارتباط با سازمانهای سیاسی سرتاسری. بینشی که در اوتوپیای خود سازمانهاس سیاسی سرتاسری را از واقعیّت سیاست جاری متطقه ای حذف میکند، در اندرون مدینه فاضله کوچک خود دلش را به این خوش میکند که "کنگره ملّیتهای ایران" با تمام ترکیب نا متجانس خود با تمام ناهمگونیها و ضعفهای ایدئولوژیک، ساختاری و تجربی خود و خواسته های مختلف خود در آینده نقش سیاسی پیاده کردن، استقرار و دوام حکومت فدرال را تضمین خواهد کرد. باز به یاد دستکشهای پدرم می افتم. ایدفعه دیگر این "حزب توده " نیست. این ما هستیم که "اردک" را رنگ کرده به جای "غاز" میخواهیم قالب کنیم. دوباره صحبتهایم را میخواهم با همان سخن پیر پدر دموکراسی انقلاب فرانسه "ولتر" که در اوّل نوشته ام آوردم جمعبندی کنم. " من اوّل بک انسانم، بعد یک فرانسوی". بیایید بعنوان انسانهای آزاده حقوق فردی و اجتماعی بشر را پایه پلاتفورمها، سیاستها ، عملکردها و همکاریهایمان قرار دهیم ، نه بر عکس.
اکتبر 2009
Source: http://www.tribun.com/index.php?option=com_content&view=article&id=417:1388-08-01-14-59-39&catid=108:muedaxil-ya-yox
No comments:
Post a Comment