اولا؛ سازمانهای و احزاب سیاسی سراسری که مکررا در نوشته دنیز ایشچی به اعتبار آنان اشاره شده است. سازمانهای متعلق به جامعه فارس ایران هستند و نه سراسر ایران. مدال سراسری به سازمانهای جامعه فارس ایران را چه کسی به سینه آنان آویخته است، خودشان و یا ملیتهای غیرفارس ایران؟
چندی پیش مقاله ایی تحت عنوان " یونس شاملی واستراتژی دو پهلوی فدرال دموکراسی" در دنیای مجازی به قلم آقای دنیز ایشچی منتشر شد. از آنجا که این نوشته خطاب به من و در نقد نظرات من تحریر شده بود، توضیحاتی درباره بعضی از مفاهیم مورد استفاده در آن را لازم می دانم.
...
دنیز ایشچی می نویسد: " اندیشه ای که به نقش سازمانهای "لائیک-دموکراتیک" سرتاسری اهمیّت نمیدهد و با بینش فقط و فقط "ملّی منطقه ای" به قضیه نگاه میکند، مرتکب همان خطاهای عظیمی میشود که دوستان ما در ( ج ف د ا) در موضعگیریهای خود بعد از وقایع خرداد 1388 مرتکب آن شدند. ... این اندیشه اجازه نداد تا با سازمانهای سیاسی سرتاسری به اتّفاق عمل پرداخته شود. حتی از امضای اعلامیّه مشترک با سازمانهای سرتاسری در محکوم کردن جنایات رژیم کودتا امتناع شد."
دنیز ایشچی به کرات در نوشته خود از "سازمانهای سیاسی سراسری" نام برده و حتی گاه مفهوم "سازمانهای سیاسی سراسری" را مثل چماغی بر سرما کوفته است. به همین جهت لازم است در خصوص "سازمانها و احزاب سیاسی سراسری" که آقای ایشچی در نوشته خود به همکاری با آنها تاکید ورزیده اند اندکی توضیح دهم.
به نظر میرسد که دنیز ایشچی از ذهنیات سیاسی برگرفته از فضای بعد از انقلاب 57 هنوز خلاصی نیافته است. از این رو، این باور که گویا سازمانهای سراسری تافتهء جدابافته ایی است و نزدیکی و دوری جنبش ملی دمکراتیک آذربایجان به آن، محک درستی و نادرستی آن جنبش را تعیین می کند، باوری دور از واقعیتهای امروز است و این نوع نگاه به مسئله از نظر من دو خطای ترمینولوژیک را به همراه می آورد؛
اول اینکه این نوع نگرش دور از واقعیت، خطای دید در تحلیل را گسترش میدهد. با یک نگاه دقیق به احزاب سیاسی موجود، آندسته از تشکلهای سیاسی که در ایران فعالیت می کنند، از نوع حزب مشارکت، انقلاب اسلامی و یا دفترتحکیم و احزابی از این دست هم احزاب مطرح در جامعه ایران هستند و هم از گستردگی در میان مردم برخوردارند و هم با مسائل روز ایران بصورت مدام در استکاکند. در مقابل اغلب احزاب سیاسی خارج از کشور عمدا منزوی و خارج از گود عمل می کنند و به خاطر عدم اتصال دینامیک با تحولات سیاسی در داخل ایران تاثیری در تحولات ندارند.
دوم اینکه این نوع نگاه، سازمانها و تشکلهای سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس را به جایگاه درجه دومی در تغییر و تحولات ایران می راند. به عبارت دیگر این نوع نگاه هم درک غیررئالی در خصوص سیاست ورزی به ذهنیت انسان منتقل می کند و هم سیاست ورزی دمکراتیک و کلان در ایران را با موانع جدی مواجه می سازد. در این نظام فکری یک مرکز و چند منطقه غیر موثر محلی وجود دارد که تناسب این دو از بالا به پایین تعیین می شود و نه برعکس. بنابراین مفهوم سازمانهای سراسری و به قولی دیگر "سازمانهای فراملیتی" که دنیز ایشچی جای دیگری از این اصطلاح برای همان "سازمانهای سیاسی سراسری" بهره جسته است، تحلیل گر را با خطاهای جدی در دید مواجه می سازد. برای اینکه:
اولا؛ سازمانهای و احزاب سیاسی سراسری که مکررا در نوشته دنیز ایشچی به اعتبار آنان اشاره شده است. سازمانهای متعلق به جامعه فارس ایران هستند و نه سراسر ایران. مدال سراسری به سازمانهای جامعه فارس ایران را چه کسی به سینه آنان آویخته است، خودشان و یا ملیتهای غیرفارس ایران؟ به نظرم پاسخ اول درست است. ملیتهای غیرفارس ایران، مدالی اضافی ندارند که به سینه فعالین سیاسی ملیت حاکم آویزان کنند، در صورتیکه فعالین سیاسی متعلق به این ملیتها همچنان بدون مدال و برای آرمانهای ملی دمکراتیک ملیتشان مبارزه میکنند. تازه اگر مدالی هم وجود داشته باشد بایستی به گردن کسی از فعالین به اصطلاح سراسری، آویزان شود که حقوق برابر ملیتهای در ایران را به رسمیت بشناسد و از آن ایده دفاع کند. اگر چنین کسی از میان فعالین سیاسی متعلق به جامعه فارس ایران یافت شد. من اولین کسی هستم که دادن مدال به آن کس را توصیه خواهم کرد.
دوم؛ احزاب و سازمانهای سیاسی به اصطلاح سراسری تنها به جامعه فارس ایران تعلق دارند و از طریق فرهنگ، زبان، تاریخ و دولتمداری آن خود را به توضیح میدهند و به منافع آن جامعه می اندیشند. مجاهدین خلق ایران، سازمان فداییان خلق با تمامی شاخه های ریز و درشتش، جبهه ملی، نهضت آزادی، حزب کمونیست کارگری با شاخه های متعددش (این حزب حتی بندی برای اصلاحات در زبان فارسی در برنامه حزبی اش گنجانده است، کاری که طرفدران سلطنت هنوز آنرا انجام نداده اند)، حزب توده و خلاصه اسامی و عناوین دیگری که لازم به آوردن آن در اینجا نیست. یک نمونه از این احزاب نخواهیم یافت که منافع خلق ترک و یا منافع خلق کرد و یا بلوچ و ... را در محور برنامه های خود داشته باشند. اما هم و غم تمامی این احزاب اصلاح به اصطلاح ایران (اسم مستعار فارس) است. حال باید پرسید، زبان ایران، تاریخ ایران، دولت ایران، دانشگاههای ایران، فیلم ایران، ادبیات ایران، سرزمین ایران و غیره چیست؟ شما کافی است واژه ایران را بردارید و به جای آن واژه فارس بگذارید، آنگاه مفهومی که از ایران امروز مستفاد میشود بهتر درخواهید یافت، مثل زبان فارس، تاریخ فارس، دولت فارس، دانشگاههای فارس، فیلم فارسی، ادبیات فارسی و الآخر. و بنابراین این احزاب متعلق به ملت فارس ایران هستند، هرچند در میان کادرهای این احزاب به وفور میتوان آذربایجانی و یا کرد ... یافت. البته این حضور حضوری منتاقض است. حضور آذربایجانیها در این احزاب سیاسی در واقع چیزی در حد یک خود هویت کشی و خودفراموشی و خود نادیده انگاری و شاید نوعی خودفریبی است. چرا که سیاستی که در ایران علیه ملیتهای غیرفارس اعمال می شود سیاست نابودی و امحای هویتهای ملی غیرفارس است و این سیاست متاسفانه به نرم فرهنگی و سیاسی در جامعه فارس ایران تبدیل شده است. پس حضور یک غیرفارس در یک حزب متعلق به جامعه فارس خواه ناخواه در تناقض با خویشتن خویش، و در واقع تن دادن به قربانی شدن فرهنگ و هویت فرهنگی خویش است. این چه نوع فعال سیاسی و پیشرو جامعه است که زبان و هویت خودش را قبل از هر چیز به قربانگاه امحاء می فرستد؟ این نه تنها نرمال نیست، بلکه خیلی هم غیرطبیعی است. پذیرش این واقعیتها و یا عدم پذیرش آن هیچ توفیری به آنچه که در حال جریان است نمی کند. ولی این یک واقعیت انکار ناپذیر است. بنابراین سازمانهای سیاسی که به جامعه فارس ایران تعلق دارند، سازمانهای سراسری بحساب نمی آیند. این ترم دیگر ترم کنهه و قدیمی ایست که بایستی از ادبیات سیاسی حذف شود. استفاده از این ترم به دوره ایی بازمی گردد که نفس خلقهای غیرفارس آن در سینه هاشان حبس و حرکتهای سیاسی شان به خاک وخون کشیده شده بود. آیا در زمانیکه دولت ملی آذربایجان به رهبری مرحوم پیشه وری و جمهوری کردستان به رهبری قاضی محمد تاسیس شد، میتوانستیم ار تاثیر احزاب سراسری در آذربایجان و کردستان سخن بگوییم؟ ولی شاه به آذربایجان هجوم آورد و با کشتاری بی سابقه نفس آذربایجان را در سینه اش حبس کرد و بعد از آن به تدریج مفهوم " احزاب سراسری" معنی و مفهوم پیدا کردند و البته با این کار می خواستند به همه ملیتهای غیرفارس بقبولانند که دیگر اینجا وطن شما نیست. سرزمین ملت حاکم است! اینها سخنان تلخی است که از واقعیتهای تلخی تاریخ خلق آذربایجان مایه گرفته است و بایستی با دقت به آن گوش داد و تامل کرد.
بنابراین سازمانهای سیاسی تنها به خاطر تعلق ملی خودشان قابل شناسایی هستند. دیگر وقتی می گوییم حزب توده، جبهه ملی، سازمان فدایی، مجاهد خلق و یا حزب مشروطه این احزاب هیچ تعلق خاطری به خلق بلوچ و کرد و یا ترک ندارند. چرا که کردها، بلوچها و ترکها امروزه احزاب سیاسی خود را دارند و در سمت وسوی منافع خلق خودشان عمل می کنند.
دنیز ایشچی میپرسد که:" آیا سازمانهای سرتاسری صنفی مثل سازمانهای زنان، دانشجویان، جوانان، و یا خبرنگاران، وکیلان و مهندسین ، هنرمندان و اتحادّیه های کارگران و غیره همه منحّل شده و منطقه ای خواهند شد؟"
پاسخ من به این پرسش روشن است. چیزی منحل نخواهد شد. بلکه چیزهایی خلق شده و یا در حال خلق شدن هستند. برای نمونه با تشکیل احزاب سیاسی در آذربایجان و یا کردستان و بلوچستان، هیچ حزب سیاسی جامعه فارس تعطیل و یا منحل نمی شود چون تاسیس آن حزب به فعالیت در این مناطق بستگی ندارد. بنابراین تاسیس سازمانهای صنفی نیز نه به انحلال سازمانهای صنفی موجود، بلکه به ایجاد سازمانهای صنفی جدید منجر خواهد شد. آنچنانکه دنیز ایشچی فکر می کند، این اتوپیا نیست. واقعیتهای جامعه امروز ایران و جهتگیرهای تازه ایست که در شرف وقوع است. مگر سازمانهای صنفی در کانادا، سویس و یا هندوستان و یا حتی عراق امروز چگونه عمل می کنند. ما نیز میتوانیم چنان عمل کنیم. این خلاقیت زیادی طلب نمی کند چون تجارب زیادی در این خصوص و در کشورهای مختلف دیگر وجود دارد. جنبش زنان در بخش انگلیسی زبان با جنبش زنان در بخش فرانسوی زبان اگر از نظر دیدگاه به هم نزدیک باشند در عین حفظ استقلا ل تشکیلاتی متحد می شوند و یا کارگران با تشکل خود در آذربایجان میتواند با تشکلهای کارگری در مناطق ملی و نقاط دیگر ایران اتحاد عمل داشته و حتی برنامه مشترکی را دنبال کنند.
سوم؛ فاکت بسیار مهم دیگری که استفاده از ترم سراسری برای احزاب جامعه فارس ایران را با یک واقعیت تلخ مواجه می سازد، عدم وجود جنبشهای سیاسی موازی این سازمانها در ایران است. این احزاب به اصطلاح سراسری کدام جنبش سیاسی در داخل را نمایندگی می کنند؟ اغلب این احزاب سیاسی سردرگم یافتن پاسخی به هویت خود هستند. هویتی که توضیح دهد این احزاب موازی کدامین جنبش سیاسی در ایران عمل می کنند. جنبش سبز اخیر کاسه کوزه همهء این احزاب را برهم ریخت و بخشی از این احزاب را برای یافتن هویت سیاسی کارآمد به جرگه طرفداران جنبش سبز به رهبری موسوی سوق داد.
همین احزاب که تا دیروز برای برپایی یک تظاهرات سیاسی همه زورشان را می زندند تنها 20 تا 100 نفر (به استثنای مجاهدین) را گرد هم بیاورند، و حتی در جریان جنبش اعتراضی اخیر در ایران نیز منزوی عمل کردند. چرا که شعارهای اینان با شعارهای جنبش اعتراضی اخیر خوانایی نداشت. برعکس آن، اما فراخوان یک انجمن فرهنگی و یا سیاسی و بخشی از موج سوران سیاسی کهنه کار توانست در شهرهای بزرگ اروپا تظاهرات های چندین هزارنفره برپاکند. همین تجربه چهار ماه گذشته نشان میدهد که احزاب سیاسی به اصطلاح سراسری از گردونه تحولات ایران تا حدود بسیار زیادی خارج اند. با این حال دنیز ایشچی معیار درستی و نادرستی کردار سیاسی فعالین سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس را با کردار همان احزاب سراسری سردرگم به محک می زند! و عدم امضاء مشترک با این احزاب را برایمان گناه کبیره به حساب می آورد!
چهارم؛ ما از هرگونه نزدیکی برای همکاری با احزاب و سازمانهایی سیاسی متعلق به ملت فارس ایران در صورتیکه حقوق برابر ملت ما را به رسمیت به شناسند استقبال می کنیم. این همکاری البته که بی قید و شرط نیست. چه هر اتحاد عملی چه تاکتیکی و چه استراتژیک بایستی متضمن منافع مشترک طرفین باشد. در عین حال باید اذعان کنم که تلاش برای برپایی همکاری دو جانبه در اشلهای مختلفی در جریان است. بگذارید در باره یک تجربه همکاری با یکی از تشکل های جامعه فارس ایران بگویم. تجربه ایی که در همان آغاز مسکوب گذاشته شد. یکبار توافق کردیم دیداری میان من به عنوان عضوی از جنبش فدرال دمکرات آذربایجان با یکی از دوستان عضو کومله(زحمتشکان) آقای زاگرس با آقایان مهرداد درویش پور و شهاب فیضی از مسئولین جمهوریخواهان دمکرات و لاییک بر سر همکاریهای چند جانبه به گفتگو بنیشنیم. و چنان نیز شد. قرار بر این بود که به تدریج و با مشورت همدیگر به تعداد شرکت کنندگان اضافه کنیم. اولین دیدارمان به خوبی پیش رفت. در این جلسه در خصوص جهتگیریهای عمومی دمکراتیک و مطالبات آن با همدیگر سخن گفتیم. در پایان آقای درویش پور پیشنهاد کردند که گزارشی از این دیدار را در مطبوعات منعکس کنیم. همه موافق بودیم. آقای فیضی مرا برای نوشتن گزارش نشست پیشنهاد کرد و همه پذیرفتند. یکی دو روز بعد گزارش را حاضر کردم و برای تایید و تا تغییرات احتمالی به دوستان فرستادم. آقای زاگرس از طریق تلفنی گزارش را تایید کرد و آقای شهاب فیضی در دیدار حضوری گفت که گزارش خوب بود. اما پاسخی از آقای مهرداد درویش پور در نیامد. یکبار دیگر متن گزارش را فرستادم. بعد از سه هفته زنگ تلفنم به صدا در آمد. آقای مهرداد درویش پور بود. با هم گفتگو کردیم و متوجه شدم که متن گزارش حساسیتاهای او را برانگیخته و عموما انتشار چنین گزارشی را زودرس ارزیابی می کردند. حتی به شوخی گفت که با انتشار این گزارش خواهند گفت که مهرداد هم به تجزیه طلب ها! پیوسته است! به همین جهت گزارش آن دیدار هرگز در مطبوعات انعکاس نیافت. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
yunes.shameli@gmail.com
2009-11-02
لینک مقاله دنیز ایشچی:
http://www.tribun.com/index.php?option=com_content&view=article&id=417:1388-08-01-14-59-39&catid=108:muedaxil-ya-yox
چندی پیش مقاله ایی تحت عنوان " یونس شاملی واستراتژی دو پهلوی فدرال دموکراسی" در دنیای مجازی به قلم آقای دنیز ایشچی منتشر شد. از آنجا که این نوشته خطاب به من و در نقد نظرات من تحریر شده بود، توضیحاتی درباره بعضی از مفاهیم مورد استفاده در آن را لازم می دانم.
...
دنیز ایشچی می نویسد: " اندیشه ای که به نقش سازمانهای "لائیک-دموکراتیک" سرتاسری اهمیّت نمیدهد و با بینش فقط و فقط "ملّی منطقه ای" به قضیه نگاه میکند، مرتکب همان خطاهای عظیمی میشود که دوستان ما در ( ج ف د ا) در موضعگیریهای خود بعد از وقایع خرداد 1388 مرتکب آن شدند. ... این اندیشه اجازه نداد تا با سازمانهای سیاسی سرتاسری به اتّفاق عمل پرداخته شود. حتی از امضای اعلامیّه مشترک با سازمانهای سرتاسری در محکوم کردن جنایات رژیم کودتا امتناع شد."
دنیز ایشچی به کرات در نوشته خود از "سازمانهای سیاسی سراسری" نام برده و حتی گاه مفهوم "سازمانهای سیاسی سراسری" را مثل چماغی بر سرما کوفته است. به همین جهت لازم است در خصوص "سازمانها و احزاب سیاسی سراسری" که آقای ایشچی در نوشته خود به همکاری با آنها تاکید ورزیده اند اندکی توضیح دهم.
به نظر میرسد که دنیز ایشچی از ذهنیات سیاسی برگرفته از فضای بعد از انقلاب 57 هنوز خلاصی نیافته است. از این رو، این باور که گویا سازمانهای سراسری تافتهء جدابافته ایی است و نزدیکی و دوری جنبش ملی دمکراتیک آذربایجان به آن، محک درستی و نادرستی آن جنبش را تعیین می کند، باوری دور از واقعیتهای امروز است و این نوع نگاه به مسئله از نظر من دو خطای ترمینولوژیک را به همراه می آورد؛
اول اینکه این نوع نگرش دور از واقعیت، خطای دید در تحلیل را گسترش میدهد. با یک نگاه دقیق به احزاب سیاسی موجود، آندسته از تشکلهای سیاسی که در ایران فعالیت می کنند، از نوع حزب مشارکت، انقلاب اسلامی و یا دفترتحکیم و احزابی از این دست هم احزاب مطرح در جامعه ایران هستند و هم از گستردگی در میان مردم برخوردارند و هم با مسائل روز ایران بصورت مدام در استکاکند. در مقابل اغلب احزاب سیاسی خارج از کشور عمدا منزوی و خارج از گود عمل می کنند و به خاطر عدم اتصال دینامیک با تحولات سیاسی در داخل ایران تاثیری در تحولات ندارند.
دوم اینکه این نوع نگاه، سازمانها و تشکلهای سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس را به جایگاه درجه دومی در تغییر و تحولات ایران می راند. به عبارت دیگر این نوع نگاه هم درک غیررئالی در خصوص سیاست ورزی به ذهنیت انسان منتقل می کند و هم سیاست ورزی دمکراتیک و کلان در ایران را با موانع جدی مواجه می سازد. در این نظام فکری یک مرکز و چند منطقه غیر موثر محلی وجود دارد که تناسب این دو از بالا به پایین تعیین می شود و نه برعکس. بنابراین مفهوم سازمانهای سراسری و به قولی دیگر "سازمانهای فراملیتی" که دنیز ایشچی جای دیگری از این اصطلاح برای همان "سازمانهای سیاسی سراسری" بهره جسته است، تحلیل گر را با خطاهای جدی در دید مواجه می سازد. برای اینکه:
اولا؛ سازمانهای و احزاب سیاسی سراسری که مکررا در نوشته دنیز ایشچی به اعتبار آنان اشاره شده است. سازمانهای متعلق به جامعه فارس ایران هستند و نه سراسر ایران. مدال سراسری به سازمانهای جامعه فارس ایران را چه کسی به سینه آنان آویخته است، خودشان و یا ملیتهای غیرفارس ایران؟ به نظرم پاسخ اول درست است. ملیتهای غیرفارس ایران، مدالی اضافی ندارند که به سینه فعالین سیاسی ملیت حاکم آویزان کنند، در صورتیکه فعالین سیاسی متعلق به این ملیتها همچنان بدون مدال و برای آرمانهای ملی دمکراتیک ملیتشان مبارزه میکنند. تازه اگر مدالی هم وجود داشته باشد بایستی به گردن کسی از فعالین به اصطلاح سراسری، آویزان شود که حقوق برابر ملیتهای در ایران را به رسمیت بشناسد و از آن ایده دفاع کند. اگر چنین کسی از میان فعالین سیاسی متعلق به جامعه فارس ایران یافت شد. من اولین کسی هستم که دادن مدال به آن کس را توصیه خواهم کرد.
دوم؛ احزاب و سازمانهای سیاسی به اصطلاح سراسری تنها به جامعه فارس ایران تعلق دارند و از طریق فرهنگ، زبان، تاریخ و دولتمداری آن خود را به توضیح میدهند و به منافع آن جامعه می اندیشند. مجاهدین خلق ایران، سازمان فداییان خلق با تمامی شاخه های ریز و درشتش، جبهه ملی، نهضت آزادی، حزب کمونیست کارگری با شاخه های متعددش (این حزب حتی بندی برای اصلاحات در زبان فارسی در برنامه حزبی اش گنجانده است، کاری که طرفدران سلطنت هنوز آنرا انجام نداده اند)، حزب توده و خلاصه اسامی و عناوین دیگری که لازم به آوردن آن در اینجا نیست. یک نمونه از این احزاب نخواهیم یافت که منافع خلق ترک و یا منافع خلق کرد و یا بلوچ و ... را در محور برنامه های خود داشته باشند. اما هم و غم تمامی این احزاب اصلاح به اصطلاح ایران (اسم مستعار فارس) است. حال باید پرسید، زبان ایران، تاریخ ایران، دولت ایران، دانشگاههای ایران، فیلم ایران، ادبیات ایران، سرزمین ایران و غیره چیست؟ شما کافی است واژه ایران را بردارید و به جای آن واژه فارس بگذارید، آنگاه مفهومی که از ایران امروز مستفاد میشود بهتر درخواهید یافت، مثل زبان فارس، تاریخ فارس، دولت فارس، دانشگاههای فارس، فیلم فارسی، ادبیات فارسی و الآخر. و بنابراین این احزاب متعلق به ملت فارس ایران هستند، هرچند در میان کادرهای این احزاب به وفور میتوان آذربایجانی و یا کرد ... یافت. البته این حضور حضوری منتاقض است. حضور آذربایجانیها در این احزاب سیاسی در واقع چیزی در حد یک خود هویت کشی و خودفراموشی و خود نادیده انگاری و شاید نوعی خودفریبی است. چرا که سیاستی که در ایران علیه ملیتهای غیرفارس اعمال می شود سیاست نابودی و امحای هویتهای ملی غیرفارس است و این سیاست متاسفانه به نرم فرهنگی و سیاسی در جامعه فارس ایران تبدیل شده است. پس حضور یک غیرفارس در یک حزب متعلق به جامعه فارس خواه ناخواه در تناقض با خویشتن خویش، و در واقع تن دادن به قربانی شدن فرهنگ و هویت فرهنگی خویش است. این چه نوع فعال سیاسی و پیشرو جامعه است که زبان و هویت خودش را قبل از هر چیز به قربانگاه امحاء می فرستد؟ این نه تنها نرمال نیست، بلکه خیلی هم غیرطبیعی است. پذیرش این واقعیتها و یا عدم پذیرش آن هیچ توفیری به آنچه که در حال جریان است نمی کند. ولی این یک واقعیت انکار ناپذیر است. بنابراین سازمانهای سیاسی که به جامعه فارس ایران تعلق دارند، سازمانهای سراسری بحساب نمی آیند. این ترم دیگر ترم کنهه و قدیمی ایست که بایستی از ادبیات سیاسی حذف شود. استفاده از این ترم به دوره ایی بازمی گردد که نفس خلقهای غیرفارس آن در سینه هاشان حبس و حرکتهای سیاسی شان به خاک وخون کشیده شده بود. آیا در زمانیکه دولت ملی آذربایجان به رهبری مرحوم پیشه وری و جمهوری کردستان به رهبری قاضی محمد تاسیس شد، میتوانستیم ار تاثیر احزاب سراسری در آذربایجان و کردستان سخن بگوییم؟ ولی شاه به آذربایجان هجوم آورد و با کشتاری بی سابقه نفس آذربایجان را در سینه اش حبس کرد و بعد از آن به تدریج مفهوم " احزاب سراسری" معنی و مفهوم پیدا کردند و البته با این کار می خواستند به همه ملیتهای غیرفارس بقبولانند که دیگر اینجا وطن شما نیست. سرزمین ملت حاکم است! اینها سخنان تلخی است که از واقعیتهای تلخی تاریخ خلق آذربایجان مایه گرفته است و بایستی با دقت به آن گوش داد و تامل کرد.
بنابراین سازمانهای سیاسی تنها به خاطر تعلق ملی خودشان قابل شناسایی هستند. دیگر وقتی می گوییم حزب توده، جبهه ملی، سازمان فدایی، مجاهد خلق و یا حزب مشروطه این احزاب هیچ تعلق خاطری به خلق بلوچ و کرد و یا ترک ندارند. چرا که کردها، بلوچها و ترکها امروزه احزاب سیاسی خود را دارند و در سمت وسوی منافع خلق خودشان عمل می کنند.
دنیز ایشچی میپرسد که:" آیا سازمانهای سرتاسری صنفی مثل سازمانهای زنان، دانشجویان، جوانان، و یا خبرنگاران، وکیلان و مهندسین ، هنرمندان و اتحادّیه های کارگران و غیره همه منحّل شده و منطقه ای خواهند شد؟"
پاسخ من به این پرسش روشن است. چیزی منحل نخواهد شد. بلکه چیزهایی خلق شده و یا در حال خلق شدن هستند. برای نمونه با تشکیل احزاب سیاسی در آذربایجان و یا کردستان و بلوچستان، هیچ حزب سیاسی جامعه فارس تعطیل و یا منحل نمی شود چون تاسیس آن حزب به فعالیت در این مناطق بستگی ندارد. بنابراین تاسیس سازمانهای صنفی نیز نه به انحلال سازمانهای صنفی موجود، بلکه به ایجاد سازمانهای صنفی جدید منجر خواهد شد. آنچنانکه دنیز ایشچی فکر می کند، این اتوپیا نیست. واقعیتهای جامعه امروز ایران و جهتگیرهای تازه ایست که در شرف وقوع است. مگر سازمانهای صنفی در کانادا، سویس و یا هندوستان و یا حتی عراق امروز چگونه عمل می کنند. ما نیز میتوانیم چنان عمل کنیم. این خلاقیت زیادی طلب نمی کند چون تجارب زیادی در این خصوص و در کشورهای مختلف دیگر وجود دارد. جنبش زنان در بخش انگلیسی زبان با جنبش زنان در بخش فرانسوی زبان اگر از نظر دیدگاه به هم نزدیک باشند در عین حفظ استقلا ل تشکیلاتی متحد می شوند و یا کارگران با تشکل خود در آذربایجان میتواند با تشکلهای کارگری در مناطق ملی و نقاط دیگر ایران اتحاد عمل داشته و حتی برنامه مشترکی را دنبال کنند.
سوم؛ فاکت بسیار مهم دیگری که استفاده از ترم سراسری برای احزاب جامعه فارس ایران را با یک واقعیت تلخ مواجه می سازد، عدم وجود جنبشهای سیاسی موازی این سازمانها در ایران است. این احزاب به اصطلاح سراسری کدام جنبش سیاسی در داخل را نمایندگی می کنند؟ اغلب این احزاب سیاسی سردرگم یافتن پاسخی به هویت خود هستند. هویتی که توضیح دهد این احزاب موازی کدامین جنبش سیاسی در ایران عمل می کنند. جنبش سبز اخیر کاسه کوزه همهء این احزاب را برهم ریخت و بخشی از این احزاب را برای یافتن هویت سیاسی کارآمد به جرگه طرفداران جنبش سبز به رهبری موسوی سوق داد.
همین احزاب که تا دیروز برای برپایی یک تظاهرات سیاسی همه زورشان را می زندند تنها 20 تا 100 نفر (به استثنای مجاهدین) را گرد هم بیاورند، و حتی در جریان جنبش اعتراضی اخیر در ایران نیز منزوی عمل کردند. چرا که شعارهای اینان با شعارهای جنبش اعتراضی اخیر خوانایی نداشت. برعکس آن، اما فراخوان یک انجمن فرهنگی و یا سیاسی و بخشی از موج سوران سیاسی کهنه کار توانست در شهرهای بزرگ اروپا تظاهرات های چندین هزارنفره برپاکند. همین تجربه چهار ماه گذشته نشان میدهد که احزاب سیاسی به اصطلاح سراسری از گردونه تحولات ایران تا حدود بسیار زیادی خارج اند. با این حال دنیز ایشچی معیار درستی و نادرستی کردار سیاسی فعالین سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس را با کردار همان احزاب سراسری سردرگم به محک می زند! و عدم امضاء مشترک با این احزاب را برایمان گناه کبیره به حساب می آورد!
چهارم؛ ما از هرگونه نزدیکی برای همکاری با احزاب و سازمانهایی سیاسی متعلق به ملت فارس ایران در صورتیکه حقوق برابر ملت ما را به رسمیت به شناسند استقبال می کنیم. این همکاری البته که بی قید و شرط نیست. چه هر اتحاد عملی چه تاکتیکی و چه استراتژیک بایستی متضمن منافع مشترک طرفین باشد. در عین حال باید اذعان کنم که تلاش برای برپایی همکاری دو جانبه در اشلهای مختلفی در جریان است. بگذارید در باره یک تجربه همکاری با یکی از تشکل های جامعه فارس ایران بگویم. تجربه ایی که در همان آغاز مسکوب گذاشته شد. یکبار توافق کردیم دیداری میان من به عنوان عضوی از جنبش فدرال دمکرات آذربایجان با یکی از دوستان عضو کومله(زحمتشکان) آقای زاگرس با آقایان مهرداد درویش پور و شهاب فیضی از مسئولین جمهوریخواهان دمکرات و لاییک بر سر همکاریهای چند جانبه به گفتگو بنیشنیم. و چنان نیز شد. قرار بر این بود که به تدریج و با مشورت همدیگر به تعداد شرکت کنندگان اضافه کنیم. اولین دیدارمان به خوبی پیش رفت. در این جلسه در خصوص جهتگیریهای عمومی دمکراتیک و مطالبات آن با همدیگر سخن گفتیم. در پایان آقای درویش پور پیشنهاد کردند که گزارشی از این دیدار را در مطبوعات منعکس کنیم. همه موافق بودیم. آقای فیضی مرا برای نوشتن گزارش نشست پیشنهاد کرد و همه پذیرفتند. یکی دو روز بعد گزارش را حاضر کردم و برای تایید و تا تغییرات احتمالی به دوستان فرستادم. آقای زاگرس از طریق تلفنی گزارش را تایید کرد و آقای شهاب فیضی در دیدار حضوری گفت که گزارش خوب بود. اما پاسخی از آقای مهرداد درویش پور در نیامد. یکبار دیگر متن گزارش را فرستادم. بعد از سه هفته زنگ تلفنم به صدا در آمد. آقای مهرداد درویش پور بود. با هم گفتگو کردیم و متوجه شدم که متن گزارش حساسیتاهای او را برانگیخته و عموما انتشار چنین گزارشی را زودرس ارزیابی می کردند. حتی به شوخی گفت که با انتشار این گزارش خواهند گفت که مهرداد هم به تجزیه طلب ها! پیوسته است! به همین جهت گزارش آن دیدار هرگز در مطبوعات انعکاس نیافت. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
yunes.shameli@gmail.com
2009-11-02
لینک مقاله دنیز ایشچی:
http://www.tribun.com/index.php?option=com_content&view=article&id=417:1388-08-01-14-59-39&catid=108:muedaxil-ya-yox
No comments:
Post a Comment