Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

بلوچ و بلوچستان- دوران حاضر


 دوران حاضر. از پایان جنگ جهانی دوم به بعد، تغییرات شگرفی در سراسر بلوچستان پدید آمد. این تغییرات که نخست تدریجی بود، به سبب دگرگونی در اقتصاد سیاسی خلیج فارس، از 1350 ش به بعد سرعت گرفت. در افغانستان، عوامل عمدهای که در زندگی بلوچها تأثیر کرد عبارت بود از برنامههای عمرانی رود هیرمند، سیاست دولت برای پشتونستان، درآمدن کشور به تصرف شوروی. در ایران، دولتهای دوران پهلوی یکی پس از دیگری کوشیدند تا نفوذ سرداران را از میان ببرند.
دولت افغانستان، به بلوچهای آن کشور توجه بسیار کمی معطوف داشته است.

اثر عمدة طرح هیرمند در زندگی ایشان، از زمان شروع آن در 1327 ش و ادامة آن به اشکال مختلف تا پایان رژیم داودخان * در 1357 ش، این بوده که سیلی از افراد غریبه به این بخش دورافتادة کشور روانه کرده است. اعلامیة دولت افغانستان دربارة «پشتونستان» ـ که عمداً مبهم بود ـ نیز چندان اثری در وضع ایشان نداشت. تا 1357 ش، بسیاری از بلوچهای افغانستان نسبت به همقومان خود در ایران و پاکستان نزدیکی بیشتری احساس میکردند تا نسبت به بقیة اهالی افغانستان.

کمی پس از کودتای اردیبهشت 1357/ آوریل 1978، مقامات حکومت جدید به ناحیه وارد شدند و خواستند که حیات اجتماعی آنجا را بر مبنای اصول مارکسیستی بازسازی کنند. بلوچها، بویژه در مورد اقداماتی که با معتقدات ایشان نسبت به روابط میان زن و مرد و مالکیت و قدرت سر و کار داشت، شدیداً عکسالعمل نشان دادند. پس از تسلط روسها بر افغانستان در 1359 ش، حدود نودهزار بلوچ افغانستان به ایران یا پاکستان نقل مکان کردند. اکثریت عظیمی از بلوچهای هر سه کشور ایران، افغانستان و پاکستان، به سبب رقابت با پشتوها و پنجابیهای پاکستان، از اتخاذ موضع موافق یا مخالف با حکومت کابل سرباز زدند. اندکی پس از کودتا، زبان بلوچی، همراه با اُزبکی و ترکمنی و نورستانی، در فهرست زبانهای رسمی افغانستان به پشتو و دری افزوده شد و بدین ترتیب، بلوچی نیز تبدیل به زبان انتشارات و آموزش و پرورش گردید. ولی، در زمان حاضر، از تداوم این سیاست یا نشر متون به زبان بلوچی، شاهدی در دست نیست.

در ایران، بلوچها اندکی بیش از نصف جمعیت استان سیستان و بلوچستان را تشکیل میدادند. چاپ نشریات به زبان بلوچی غیر قانونی و زبان آموزش فقط فارسی بود. در مدارس یا در اجرای امور دولتی پوشیدن لباس بلوچی مجاز نبود.
بارکزاییها ـ که پس از رفتن انگلیسیان از پاکستان به ایران بازگشته بودند ـ زمینهای خالصهای را که از 1307 ش تنها منبع درآمد ایشان بود، پس گرفتند. سیاست دولت بر این بود که وسایل معیشت خانوادههای حکام قدیم را در سراسر استان فراهم کند تا آنها به دولت متکی شوند و به نظام حکومت سراسری بپیوندند. آنها را به مقامات محلی، مانند ریاست شهرداری، نیز منصوب میکردند. این سیاست در دراز مدت، و با استثناهایی در کوتاه مدت نیز، موفق بود. از سوی دیگر، از اصلاحات اجتماعی و اقتصادی که در سطحی ملی به اجرا درآمد در این استان تقریباً خبری نبود؛ مثلاً هیچیک از بلوچها آنقدر زمین نداشت که مقررات قانون اصلاحات ارضی شامل حال او شود. در استان آرامش کامل حکمفرما نبود، ولی رویدادهای مهم بندرت پیش میآمد. در 1337 ش/ 1958، تغییراتی جزئی در خط مرزی آن ناحیه با پاکستان داده شد.

مهمترین رویدادهای تاریخ بلوچ، از زمان عزیمت انگلستان، در ناحیهای پیش آمده است که انگلیسیان آنجا را ترک کردهاند. ایشان رابطة امیرنشینهایی چون کلات را با دولتهای هند و پاکستان در وضعی بسیار مبهم و پیچیده رها کردند و رفتند. بعلاوه، کلات اعلام کرده بود که چون «هند»ی نیست وضعش با بقیة امیرنشینها متفاوت است. ازینرو، در 24مرداد 1326/ 15 اوت 1947، یعنی روز بعد از تأسیس کشور پاکستان، خان استقلال کلات را اعلام کرد ولی آمادگی خود را برای مذاکره با پاکستان دربارة روابطی ویژه در زمینههای دفاع و امور خارجی و ارتباطات ابراز داشت که این پیشنهاد رد شد. سیاستی که دولت پاکستان در سالهای پس از استقلال دنبال کرده تا حدی متأثر از سیاست پشتونستانِ افغانستان و تا حدی نیز معلول نیاز حتمی به ایجاد حکومتی دائمی بوده است. در مارس 1948، محمدعلی جناح * (متوفی 1327 ش)، بنیانگذار پاکستان، توانست بهرغم مخالفت سردارها، موافقت خان را با پیوستن بلوچستان به پاکستان جلب کند. یک ماه نگذشته بود که ارتش پاکستان بلوچستان را به بقیه کشور منضم ساخت (بلوچ، 1975، ص 150ـ166).

یکی از دلایل عمدة مخالفت سردارهای بلوچ با پیوند مستقیم با پاکستان این بود که پاکستان نسبت به ادامة وضع جداگانة سه ناحیة «استیجاری» بلوچنشین (لسبلا، خاران، مکران) که انگلیس جداشان کرده بود، اصرار میورزید (اس. هریسون، ص 24). ولی اقدام چند سال بعد دولت برای تشکیل اتحادیة ایالات بلوچستان در چارچوب پاکستان غربی (1331ـ1334 ش/ 1952ـ1955)، که متضمن مقدار زیادی خودمختاری بود و ادغام کامل را به تأخیر میانداخت، از شدت زور و اجبار کاست (ویرسینگ ، ص 10). در 1334ش/1955 با منضم ساختن بلوچستان و دیگر ایالات پاکستان غربی در حکومتی واحد، ضربة نهایی به آمال و اهداف بلوچها وارد شد (گوادر در تملک عمان باقی ماند، تا اینکه در 1337ش/1958 پاکستان آن را به قیمت سه میلیون لیره خرید).

بزرگترین مشکل بلوچها فقدان رهبری نیرومند بود. به موازات تشدید مقاومت در دورة اتحاد (1334ـ1359 ش/ 1955ـ1970)، بتدریج سه نفر به عنوان رهبران بالقوه شاخص شدند که عبارت بودند از خیربخش مَری، میرقوسبخش بیزَنجو، و عطاءالله مِنگَل (اس. هریسون، ص 40ـ69). پس از انحلال حکومت واحد در 1350ش/1970، واکنش بلوچها آمیخته به احتیاط بود. در انتخابات عمومی بعدی، حزب مردم پاکستان، به رهبری بوتو * ، با کسب فقط دو درصد آرا، هیچیک از کرسیهای بلوچستان را در مجلس ملی یا ایالتی به دست نیاورد. حزب عوامی ملی سه کرسی در مجلس ملی و هشت کرسی در مجلس ایالتی به دست آورد. رهبری حزب عوامی ملی در دست خان عبدالولیخان بود که او پسر یکی از رهبران ملیگرای پشتوها موسوم به خان عبدالغفارخان بود. این حزب در اصل مبتنی بر اتحاد بلوچها و پشتوهای منطقه بود، که در 1336 ش/ 1957 تأسیس شده و تا حدودی خلف نهضت ضدجدایی متعلق به دوران قبل از استقلال بود. چند روز پس از انتخابات، بوتو سعی کرد که با انتصاب یکی از حامیان بلوچ خود، یعنی قوسبخش رئیسانی به فرمانداری بلوچستان، نتایج انتخابات را نادیده بگیرد، ولی بر اثر فشار پذیرفت که به حزب عوامی ملی اجازه دهد تا با ائتلاف با حزب محافظهکارِ «جمعیتالاسلام» حکومتی تشکیل دهد. در فروردین 1351/ آوریل 1972، میرقوسبخش بیزنجو فرماندار بلوچستان شد. ائتلاف پارلمانی حزب عوامی ملی و جمعیتالاسلام در مجمع ایالتی بلوچستان سردار عطاءالله منگل را به رهبری خود انتخاب کرد. بدین ترتیب، او وزیر اعظم ایالت شد. در اردیبهشت 1352/ آوریل 1973، بوتو هر دو فرماندار و دولت بلوچستان را با این بهانه برکنار کرد که حکومت حزب عوامی ملی و جمعیتالاسلام اشاعة بیقانونی و خشونت را در سراسر ایالت نادیده گرفته و حتی آن را تشویق کرده و هدفش رسیدن به استقلال است. در سفارت عراق نیز محمولهای از سلاحهای ساخت شوروی کشف شد که تصور میشد مقصد آن بلوچستان باشد. بوتو، اکبرخان بوگطی سرکردة ایلی به همین نام و از دشمنان حزب عوام ملی را به فرمانداری منصوب کرد، ولی بوگطی در کمتر از یک سال ناچار به کنارهگیری شد و بینظمی و خشونت همهجا را گرفت. میرقوسبخش بیزنجو و عطاءالله خان منگل و نیز خیربخش مری، که ریاست حزب عوامی ملی را در بلوچستان عهدهدار بود، دستگیر شدند. از 1352 ش/ 1973 تا 1356 ش/ 1977 بلوچستان شرقی صحنة شورش ایلی عمدهای بر ضد دولت پاکستان بود. در 1353 ش، در اوج شورش، حدود پنجهزار بلوچ، عمدتاً از ایلهای منگل و مری، به مبارزه
مشغول بودند. عدة نیروهای دولتی پاکستان را هفتادهزار تن تخمین زدهاند. ایران، که هنوز نگران جداییطلبی بلوچها بود، تعدادی بالگردان (هلیکوپتر) به کمک فرستاد. بسیاری از بلوچها به افغانستان گریختند. با انتشار کتاب سفیدی از جانب دولت پاکستان حاوی نظر آن دولت مبنی بر آنچه روی داده بود، بخش عمدة نبرد در 1353ش/1974 خاتمه پذیرفت، ولی خصومتها به صورت متناوب تا پایان حکومت بوتو در 1356 ش/ 1977 ادامه یافت. در فروردین 1355/آوریل1976، بوتو با خطابهای در کویته، «نظام سرداری» را ملغی کرد و نظام ایلیِ عایدات و قدرت اجتماعی را غیرقانونی خواند (ایوبخان قبلاً برای الغای آن اقدام کرده ولی موفق نشده بود). در 1356 ش، مقامات حکومت نظامی رهبران حزب عوامی ملی را آزاد کردند و اعمال خصومتآمیز متوقف شد (ویرسینگ، ص 11).

در عین حال، زبان بلوچی در پاکستان برای نشریات و آموزش و پرورش به رسمیت شناخته شده بود. برای پیشبرد زبانها و فرهنگهای بلوچی و برهویی دو فرهنگستان تشکیل گردید (پیشرفت برهویی به صورت هویتی مشخص باعث تضعیف همبستگی بلوچستان و ازینرو به نفع دولت بود). رادیو کویته تهیهکنندة عمدة برنامه به زبان بلوچی شد (رادیو زاهدان و رادیو کابل هر یک در هفته کمتر از ده ساعت برنامه داشتند). نویسندگان بلوچ به انتشار مجله و کتاب به زبانهای بلوچی و انگلیسی و اردو پرداختند. از آغاز دهة 1340 ش، عدة روزافزونی از نویسندگان بلوچ آثاری دربارة تاریخ و فرهنگ بلوچی به چاپ رساندند.

بلوچها در مناطق مختلف. علاوه بر ایالت بلوچستانِ پاکستان و استان سیستان و بلوچستانِ ایران و گوشهای از خاک افغانستان که در مجاورت آنها قرار دارد، گروههای بلوچ در نواحی مجاورِ هر یک از این سه کشور ـ سند و پنجاب در پاکستان؛ فراه و هرات و بادغیس و فاریاب و جوزجان در افغانستان؛ کرمان و خراسان و سمنان و گرگان در ایران ـ و نیز در کشورهای همسایه یعنی در ترکمنستان، هند، کشورهای خلیجفارس، عمان، کنیا، و تانزانیا (بویژه زنگبار) ـ یافت میشوند.

دربارة این گروههای پراکنده چندان مطلبی منتشر نشده و دسترسی به اطلاعات موثق دربارة آنها مشکل است. گرایش کشورهای میزبان این است که آنها را به توجه به هویت قومی خویش تشویق نکنند. در ایران، بلوچهای گرگان در دهة 1340 ش، به صورت کارگر مهاجر از سیستان بدانجا رفتند. بلوچهای خراسان و سمنان پیشتر و گاه بسیار پیشتر بدان نقاط رفتهاند. بسیاری از آنها دیگر به زبان مادری خود تکلم نمیکنند، و این امر برای بعضی در ایام اخیر اتفاق افتاده است. کسانی که در شمال بلوچستان هستند به شبانی مشغولاند یا تا کمی پیش از این شبان بودهاند. بلوچهای ترکمنستان همگی از دو سوی افغانی و ایرانی سیستان، طی سه موج مهاجرت، به آنجا رفتهاند. نخستین مهاجرت در اواخر قرن سیزدهم/ نوزدهم، و دومین در سالهای میان 1336 تا 1339/ 1917ـ1920، و آخرین مهاجرت که مهاجران آن از همه بیشتر بودند، از 1302 تا 1307ش/ 1923ـ 1928 روی داده است (رجوع کنید به بلوچهای ترکمنستان * ). در تاجیکستان نیز گروههای کوچک بلوچ وجود دارند، ولی از نظر زبانی جذب تاجیکها شدهاند. گروههای کوچکی از برهوییهای ترکمنستان هنوز به زبان برهویی تکلم میکنند، ولی بسرعت در حال جذب شدن در زبان بلوچی هستند. دولت ترکمنستان، احتمالاً به دلایلی مشابه تشویق برهوییها از طرف دولت پاکستان، بقای بلوچها را به عنوان یک قوم تشویق میکند (بنیگسن ، ص 120ـ121). ایل بلوچی ذهیره آن قدر در عمان بوده که امروزه در عداد قبایل عمان آورده میشود. آنها با بلوچهای ساحل باطنه * یا نقاط دیگر عمان ارتباط مستقیمی ندارند. گروه دیگری در داخل کشور، در حدود 150 کیلومتری جنوب بُرَیمی * سکونت دارند. بلوچهای زنگبار در خدمت کشور مسقط بودند که پس از کودتای 1342 ش/ 1963 موقعیت ممتاز خود را از دست دادند. در 1344 ش/ 1965 یکی از بلوچهای کنیا به عنوان دانشجوی خارجی در دانشگاه تهران ثبت نام کرد.

مدارکی دال بر مهاجرت از مکران از اوایل قرن سیزدهم/ نوزدهم موجود است. قسمت اعظم مهاجرت گروههای پراکنده ظاهراً در قرون دوازدهم و سیزدهم روی داده است. ولی برخی در قرن نهم از آنجا حرکت کردند، و دیگران ممکن است قبل از آمدن به این ناحیه از راههای دیگری عزیمت کرده باشند. عزیمت ایشان عمدتاً به دلایل اقتصادی بود، و قبل از اشتغال به کار در صنعت نفت، در صنعت مروارید کار میکردند. بلوچها احتمالاً از زمان ساسانیان به صورت سربازان اجیر به اینجا و آنجا رفتهاند. بسیاری از گروههای مهاجر، از نظر زبان و جهات دیگر، با جامعة پیرامون خود یکسان شدهاند ولی هنوز هویت خود را حفظ کردهاند. از ممیزات نواحیی مانند مکران، که باروری زنان در آنجا اندک است، یکی این است که به جمعیت آنها افزوده نمیشود.

اسپونر، تلخیص از ایرانیکا

http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=4574

No comments:

Post a Comment