در باب فدرالوفوبی (هراس از فدرالیسم) در ایران
هنوز بعضیها (که متاسفانه تعدادشان کم هم نیست) به تلاش برای فدرالیزاسیون ایران بعنوان یک توطئه نگاه میکنند، از فدرالیسم هیولا میسازند و پیشنهاد اجرای این سیستم را که شماری از پیشرفتهترین کشورهای جهان با آن اداره میشود یک امر ارتجاعی تلقی میکنند. موضوع هراس از فدرالیسم و یا مخالفت اصولی با فدرالیسم در ایران را میتوان از زوایای مختلف منجمله ریشههای تاریخی و یا دلایل این ترس و مخالفت از نظر روانشناسی سیاسی بررسی کرد. محتوای این مقالهاما به پرداختن به این سؤال محدود میشود که استدلالهای مخالفان فدرالیسم در ایران چقدر از صحت و جدیت برخوردار است؟
مطالعهی عمدهترین دلایل و بهانههای مخالفت با فدرالیسم در ایران (که عوارض هراس از فدرالیزاسیون ایران هم همین دلایل و بهانهها هستند) روشن میسازد که فدرالوفوبی ایرانی – صرفنظر از انگیزهها و رفلکسهای استیلاطلبانهقبل از هر چیز ناشی از درک نامناسب امر دمکراتیزاسیون در ایران است. انصافا باید به این واقعیت اذعان داشت که مدافعین فدرالیسم هم همیشه رابطهی فدرالیسم با دمکراسی را بدرستی تعریف نکردهاند و شاید براحتی بتوان گفت که نقطه شروع سوء ظن و سوء تفاهم حول موضوع فدرالیسم در ایران همان مسالهی جایگاه فدرالیسم در میان سایر مفاهیم سیاسی و حقوقی مربوطه است. برای رفع این اشکال (که در واقع یک اشکال اسلوب شناسیست) میبایست در وهلهی اول به فدرالیسم بعنوان یک سیستم حکومتی نگریست، نه به مثابهی یک نظام سیاسی (سیستم حکومتی بر اساس راه و روش و مکانیسمها تعریف میشود، در حالیکه نظام سیاسی فرآوردهی اصول و ارزشها و ایدئالها میباشد). یک چنین تفکیک نوعیما را در درک صحیح رابطهی دمکراسی و فدرالیسم و نتیجتا در امر متقاعد ساختن آن عده از نخبههای ایرانی که میگویند فدرالیسم با باورهای دمکراتیک و برابری خواهانهیشان همخوانی ندارد یاری میدهد.
رابطهی بین دمکراسی و فدرالیسم بدون مشخص ساختن محتوای هر یک از این مقولهها قابل تعریف نیست. اگر دمکراسیمد نظر فقط بر پایهی حقوق شهروندی استوار باشد (الگوی فرانسه)، خواست مشارکت سیاسی بر مبنای قومی و هویتی برآورده نخواهد شد. بهمین ترتیب، اگر منظور از فدرالیسم فقط شکل و قالب حکمرانی باشد، - حتی با وجود برسمیت شناخته شدن بعد جمعی و هویتی در حوزهی عمومی و سیاسی - میتوان همچنان از دمکراسی محروم ماند (الگوی شوروی سابق). شاخصهای برگزیده برای ترسیم آلترناتیو سیاسی یک کشور چهاز نظر سیستم حکومتی و چه از لحاظ نظام سیاسی مکمل همدیگر هستند. برای اینکه فدرالیسم واقعی، پایدار و مطابق با اصول ذاتی و بنیادیاش باشد نمیتواند دمکراتیک نباشد، و بالعکس در کشورهایی که خواست همه جانبهی مشارکت سیاسی بر اساس جمعی و هویتی مطرح است، راهکارهای فدرالیستی مناسبترین شیوهی استقرار دمکراسی را دربرمیگیرد. البتهاین بمعنی نادیده گرفتن برابری حقوق شهروندان نیست : آن دسته از مخالفان فدرالیسم که اجرای این سیستم در ایران را موجب تعمیم دادن و رسمیت بخشیدن به تبعیضها وانمود میکنند، عمدا منکر واقعیت الگوهایی مانند سوئیس یا هندوستان میشوند که در آنها دمکراسی بر هر دو پایهی حقوق شهروندی و حقوق ملیتها استوار است و بزحمت میتوان ادعا کرد که سطح محافظت از حقوق بشر در این کشورها از آنچه که در کشورهای تمرکزگرای قابل مقایسهمشاهده میشود پائین تر است.
در حاشیهی موضوع رابطهی فدرالیسم با دمکراسی، مخالفان فدرالیسم در ایران همخوانی تصویب راهکارهای مشارکت سیاسی بر اساس هویتی را با حق تعیین سرنوشت داخلی تمامی مردم ایران نیز زیر سوال میبرند. در این رابطه که به موضوع راهکارهای گذار به یک سیستم غیرمتمرکز در ایران مربوط میشود، باید گفت که در یک جامعهی باز نخبههای سیاسی برخاسته از بازی دمکراتیک، تمایلات و حساسیتهای موجود در آن جامعه را نمایندگی میکنند و ترسیم آلترناتیو سیاسی هم قبل از هر چیز محصول توافق بین این نخبههاست. تا جایی هم که به ملیتهای تحت ستم ایران بخصوص کردها بر میگردد، نمادینه شدن هشیاری هویتی آنها باید این فرصت را به آنها بدهد که جایگاه هویت ملی خود در حوزهی سیاسی را خودشان تعیین و تعریف بکنند. این امر به هیچ وجه بمعنی انکار سرنوشت مشترک ساکنین ایران نیست و البته که باید آلترناتیو سیاسی آیندهی ایران تا جایی که به تعیین نحوهی ادارهی امور مشترک مربوط میشود مورد توافق سراسری قرار بگیرد. ولی حتی در این صورت هم – به شرطی که بسترسازیهای لازم صورت بگیرد - دلیلی نیست برای اینکه اکثریتی از مردم ایران که همان مردمانی هستند که در صد سال گذشته در حاشیهی قدرت سیاسی و توسعهی فرهنگی و اقتصادی نگاه داشته شدهاند، به ترفیع و ارتقای حقوق خودشان رأی ندهند.
محور دیگر بدبینی مخالفان فدرالیسم مبنی بر این پیشداوریست که گویا فدرالیسم ذاتا یک سیستم خشونتزا بوده و به نزاعهای قومی دامن میزند. اولا، بحرانهای همزیستی قومی ریشههای بسیار قدیمیتر از شکلگیری معاصر دولتها را دارد. ثانیا، اگر به تاریخ بحرانهای همزیستی و به نقشهی فدرالیسم در جهان نگاهی بیاندازیم براحتی به این واقعیت پی میبریم که به ندرت فدرالیسم و آشوبهای قومی باهم مصادف بودهاند: اکثر کشورهایی که در آنها بحران همزیستی قومی وجود دارد فدرالی نیستند و در اغلب کشورهای فدرالی هم آشوب قومی با تعریفی که مخالفان فدرالیسم هشدار میدهند وجود ندارد. برخلاف ادعای مذکور، فدرالیسم به کانالیزه شدن اختلافات هویتی کمک کرده و فرصت بروز یا لااقل وسعت آسیبهای ناشی از این اختلافات را محدود میسازد که در این رابطه میتوان به کانالیزه شدن تنشها در بلژیک، کانادا و حتی بوسنی هرزه گووین جدید اشاره کرد. طبعا مخالفان فدرالیسم بجای توجه به این موارد تنها و تنها به بحران یوگوسلاوی سابق اشاره میکنند. حقیقت امر اینست که اگر در منطقهی بالکان کار به کشتار و خانمانسوزی کشید، این نه از تقصیر فدرالیسم، بلکه دقیقا بدلیل خیانت به اصول فدرالی و در مجموع بخاطر عدم وجود بستر لازم برای همزیستی مسالمت آمیز و اتحاد داوطلبانه بود.
کاربرد اصطلاح "اتحاد داوطلبانه" از طرف نخبههای ملیتهای ستمدیدهی ایران گاهی اوقات موجب شکلگیری این تصور در ذهن مخالفان فدرالیسم میشود که فدرالیسم ایستگاهی بر سر راه تجزیهی ایران بیش نیست. تا جایی که به کردها مربوط میشود، بدون تردید تا زمانیکه خواستهایشان تحقق پیدا نکند، مبارزهی آنها در این راه همچنان ادامه خواهد داشت. پس به جای تعیین تکلیف و واهمه گری و برچسپزنی، بهتر است در فکر مهیا ساختن شرایطی بود که کردها و دیگر ملیتهای ساکن ایران آنقدر در ادارهی کشور سهیم و در تصمیمگیریهای مربوط به خودشان خودمختار باشند که تأمین و تضمین منافع امروز و فردای خود را همچنان در چهارچوب ایران ببینند.
بدپنداری بعضی از مخالفان فدرالیسم تا جایی میرود که طرفداران استقرار این سیستم مخصوصا آنهایی را متعلق به ملیتهای محروم ایران هستند به رهگشای نفوذ و مداخلهی بیگانگان در تعیین سرنوشت آیندهی ایران متهم سازند. صرفنظر از نحوهی برخورد با برچسبها، باید گفت که جستجوی حفاظت بینالمللی از حقوق بشر و حقوق اقلیتها کاملا مشروع میباشد و حتی خطوط گفتاری نمایندگان ملیتهای تحت ستم نیز در حقوق بینالملل و حقوق سیاسی مقارنه بوضوح امتداد و مبانی دارد. بعلاوه، مدافعین حقوق ملیتها میبایست بدون کمپلکس و با کمال صراحت طرفداری خویش از ایجاد یک محیط منطقهای و بینالمللی مساعد برای موفقیت فدرالیسم را ابراز داشته و تا رسیدن به نقطهی مطلوب اعتماد سازی همهجانبه، در جهت وضع ضمانتهای بینالمللی برای جایگاه سیاسی و قانونیملیتها هم گام بردارند.
دستهی آخر از استدلالهای فدرالوفوب مبنی بر این باور است که وضعیت تاریخی و فعلی ایران آنچنان خاص و متمایز است که در هیچ کجای جهان همتا و مشابهی ندارد، لذا فدرالیسم از نظر عملی برای آیندهی ایران مناسب نیست. مخالفان فدرالیزاسیون ایران از یک طرف ادعا میکنند که برای فدرالیزاسیون یک کشور باید واحدهای فدرالی پس از گذشتهای از حکمرانی جداگانه بهمدیگر بپیوندند؛ از طرف دیگر آنها بر پیچیدگی و درهم تنیدگی بافت دموگرافی ایران و وضعیت ناهمگون مناطق مختلف ایران تأکید میورزند. در رابطه با استدلال اول، صرفنظر از اینکه چنین دیدگاهی حاکی از یک بینش تاریخی کوتاه است و گذشتهی تجارب گوناگون خودگردانی مناطق و ممالک ایران را مورد اغماض قرار میدهد، باید گفت که تفکیک بین فدرالیزاسیون از طریق بهم پیوستن و فدرالیزاسیون از طریق از هم گریختن فاقد ارزش علمی مطلق میباشد. نه همهی الگوهای موفق فدرالیسم در نتیجهی بهم پیوستن واحدهای قبلا جدا از هم بوجود آمدهاند، و نه همهی مواردی هم که در زیرمجموعهی فدرالیسم از طریق بهم پیوستن طبقه بندی شدهاند مطابقت درست با این نوعشناسی تئوریک را دارند.
و اما در رابطه با استدلال پیچیدگی نقشهی دموگرافی قومی در ایران باید پرسید مگر در الگوهای فدرالی جهان واقعا وضعیت طور دیگریست؟ (بعنوان مثال، 17 % ساکنین ایالت فرانسوی زبان کبک کانادا انگلیسی زبان هستند، و بیش از یک میلیون از فرانسوی زبانهای کانادا در خارج از ایالت کبک زندگی میکنند). اساسا فدرالیسم سیستمی انعطاف پذیر، ظرفیت ساز و قابلیت پرور مخصوصا در زمینهی ایجاد همبستگیهای داخلی است. از طرف دیگر، ما در ایران میتوانیم برای حل مشکل ترسیم ایالتها و یا در رابطه با مسالهی سیاست زبانی، راه حلهای اضافی و اصلاحی منجمله راهکارهای گوناگون خودمختاری را با فدرالیسم ادغام کنیم (الگوی روسیه) و در برخی از موارد از روش ادارهی مشترک نیزاستفاده بکنیم (الگوی بلژیک و بوسنی هرزه گووین). در هر صورت باعتقاد من فدرالیسم ایرانی میتواند مانند فدرالیسم یا ریژیونالیسم در کانادا و اسپانیا باشد که در آنها نه همهی ایالتها و مناطق بر اساس قومی ترسیم شدهاند و نه جایگاه قانونی همهی واحدها هم متقارن است، بلکه وضعیت فعلی هر واحد و روند تدریجی رشد نهادی واحدها بر اساس سطح مطالبات و ویژگیهایشان در زمینهی رشد سیاسی و اقتصادی تعیین شدهاست.
ناوارد خواندن دلایل مخالفت با فدرالیسم بمعنی انکار مشکلات سر راه فدرالیزاسیوان ایران و یا دست کم گرفتن چالشهایی نیست که اجرای فدرالیسم در ایران با آنها روبرو خواهد بود. ولی مگر اساسا هیچ آلترناتیو سیاسیای در هیچ کجای جهان یافت میشود که با چالش اجرایی روبرو نباشد، مخصوصا در کشورهای فاقد بستر مساعد در زمینهی توسعهی سیاسی. انتظار اینکه فدرالیسم تمامی مشکلات کشورمان را یکسره حل کند و یا حتی خود منشأ دشواریهایی از لحاظ نهادی و اداری نباشد، یک نوع سادهاندیشی بیش نیست. باید به فدرالیسم همچون یک پروسهی مداوم و مستلزم بسترسازی نگاه کرد که در آن هر کدام از فاکتورهای موفقیت همیشه لازم، ولی هرگز کافی نخواهند بود.
قبول این واقعیت که راه حل ایدئال وجود ندارد نباید ما را از جستجوی راهحلهایی که بیشترین تطابق و تناسب را با واقعیات جامعه و خواست گروههای درون آن را داشته باشد باز بدارد. تاریخ یکصد سالهی اخیر ایران نشان میدهد که بحران دمکراسی در ایران قبل از هر چیز به عدم انعکاس نیروهای ساختاری این جامعه (که ملیتهای ایران مهمترین این نیروهای ساختاری هستند) در دیزاین حکومتی کشور برمیگردد. بهمین خاطر موضعگیری بعضیها که میگویند تا دورانی از تمرین دمکراتیک را طی نکنیم، نباید به مباحث فدرالیسم و عدم تمرکز پرداخت، بمثابهی تأجیل و تعویق آسیبآوری میماند. تجربهی همین روزهای عراق هم نشان میدهد که در بدترین شرایط عینی که مردم این کشور در آن قرار گرفتهاند، این فدرالیسم است که به کمک دمکراتیزاسیون این کشور شتابیده است. آیندهی ایران نیز در گرو باجرا گذاشتن معادلهی بین دمکراسی و عدم تمرکز مخصوصا بر اساس هویت جوامع خواهد بود.
برگرفته از : ایران گلوبال
No comments:
Post a Comment