كنفرانس مزبور به دعوت مشترك حزب سوسيال دموكرات سوئد، مركز بين المللي اولوف پالمه، كنگره ملتهاي ايران فدرال و مٶسسه فرهنگي ABF در تاريخ 25 دسامبز 2009 در استكهلم در ساختمان مركزي ABF برگزار شد. سخنرانان عبارت بودند از :
كنفرانس مزبور به دعوت مشترك حزب سوسيال دموكرات سوئد، مركز بين المللي اولوف پالمه، كنگره ملتهاي ايران فدرال و مٶسسه فرهنگي ABF در تاريخ 25 دسامبز 2009 در استكهلم در ساختمان مركزي ABF برگزار شد. سخنرانان عبارت بودند از :
اردلان شكرآبي نماينده علي البدل حزب سوسيال دموكرات سوئد در پارلمان اروپا،
دكتر عثمان آيتار، استاد دانشگاه استكهلم و محقق در رشته سوسيولوژي، احمد علي پور، محقق در رشته علوم سياسي
علي رضا اردبيلي: عضو هيئت اجرائيه جنبش فدرال دموكرات آذربايجان
و كلاس نوردمارك نماينده حزب سوسيال دموكرات سوئد بعنوان مودراتور كنفرانس در پانل كنفرانس.
صحنه هايي كه در ماههاي اخير از خيابانهاي تهران در صفحه تلويزيونها ديده ايم، ما را به ياد حوادث مشابه در همان خيابانها و ميدانها در سي سال قبل مياندازد. طوري كه معلوم است، دو انقلاب بزرگ در قرن بيستم از برآوردن آرزوي مردم تشنه آزادي و دموكراسي كافي نبوده و ما امروز شاهد يك خيزش مردمي ديگر هستيم. سوآل بجايي كه به ذهن هر ناظري خطور ميكند اين است: چرا دو انقلاب از ساختن يك ساختار سياسي دموكراتيك ناتوان مانده¬اند؟
جواب ساده من به اين سوآل اين است كه در هردوي آن انقلابات، نفرت از قشر حاكم، انگيزه به حركت درآمدن توده هاي مردم در مارشهايي خونين بر عليه رژيم بود. همه در لزوم پايان دادن به خودكامگي هم نظر بودند اما تصور يكدستي از چيزي كه قرار بود جاي رژيم در حال احتزار را بگيرد وجود نداشت.
اينك طليعه دور جديدي از جنبش اعتراضي مردم بر عليه رژيم نمايان شده است و وقت آن است كه در مورد مشخصات سيستم جايگزين رژيم مذهبي فعلي به بحث و بررسي پرداخت. براي نيروهايي كه خواهان تعويض رژيم كنوني با يك دموكراسي هستند ليست بلندي از مسائلي كه بايستي در مورد آنها موضع گيري كنند وجود دارد. سه مثال از ليست مزبور ميتواند به شرح زير باشد:
پايان دادن به تبليغ نفرت عليه جهان و كشورهاي منطقه و جهان.
اعتراف به وجود ملتهاي مختلف در كشور و رعايت حقوق آنها و پايان دادن به پروژه هاي ناظر بر ايجاد يك كشور تك مليتي به بهاي نابودي تمامي اشكال تنوع.
تلاش براي برقراي يك فضاي هارمونيك در مناسبات داخل كشور و با ملل منطقه و جامعه جهاني.
تنها از طريق حل اين قبيل مشكلات است كه كشور ميتواند بسوي يك توسعه جديد جهت گيري كند. توسعه اي كه بتواند نسلهاي آينده را از زحمات يك خيزش مردمي جديد معاف بكند.
طي ماههايي كه از آغاز موج مخالفت با رژيم سپري شده است، مشاهده فاكتهايي دال بر دريافت ناقص از حقوق بشر و ارزشهاي دموكراتيك از سوي مخالفان رژيم در ايران مشاهده شده است.
ساختار حكومتي 88 ساله دولت در ايران در طي 30 سال گذشته از سوي ملتهاي تحت ستم در ايران بطور جدي آماج انتقاد واقع شده است. در اين مدت، روشنفكران، نيروهاي سياسي و متخصصين عرب، آذربايجاني، بلوچ، كرد و تركمن خواهان اين بوده اند كه نمايندگان منتخب آنها، اين ملتها را در يك ايران فدرال و دموكراتيك در كنار ملت فارس نمايندگي كنند. اين ملتها هرگز راضي نبوده اند كه نمايندگان ملت فارس با اتيكت "ايرانيان واقعي و وطنپرست"، خودشان به خودشان حق نمايندگي فرهنگهايي را تفويض بكنند كه قصد محو آنها را به قصد ساختن كشوري تك مليتي و آريايي را دارند. جالب است كه دكتر اكبر اعلمي نماينده پيشين تبريز در مجلس شوراي اسلامي و معاون وقت كوميسيون امنيت ملي، جمهوري اسلاامي ايران را "رژيم آپارتايد" ناميده است كه نشان دهنده وجود آگاهي نسبت به ماهيت سيستم حاكم در نزد نخبگان رسمي كشور است.
كمتر از شش ماه از آغاز اعتراضات به تقلب انتخاباتي و رژيم مقصر در اين كار ميگذرد. در اين فاصله فرصتهاي متعددي بوده است كه ملتهاي تحت ستم ايران ميتوانستند حمايت خود از جنبش اعتراضي را به نمايش بگذارند. اما سكوت نسبي در اين مدت در مناطق مورد ملي اعراب، آذربايجانيها، بلوچها، كردها و تركمنها همچنان حاكم بوده و هست. تنها سه سال پيش بود كه مليونها نفر در 25 شهر آذربايجان نسبت به رفتار ناشايست شوينيسم فارس عليه ملت آذربايجان دست به اعتراض زدند. با وجود اين همان شهرهاي معترض اينك ساكتند. در بدو امر ميشد علت سكوت رابه طرق مختلف توضيح داد. اما اينك، زماني كه فرصتهاي متعددي براي اعتراض بدون مداخله آذربايجان ، كردستان و ديگر مناطق ملي سپري شده است، بنظر ميرسد كه تنها يك تفسير از ميان تفسيرهاي محتمل اوليه باقي مانده باشد: ملتهاي تحت ستم ايران نميخواهند از جنبشي كه آنها را ناديده مي انگارد، از جنبشي كه طلب آنها براي يك راه حل فدراتيو براي حل مسئله ملي در ايران را قبول ندارد، حمايت كنند.
ميشود فكر كرد كه اين ملتها در جريان يك جنبش دمكراتيك تصميمي با عجله گرفته¬اند و آنها نيز مي¬بايستي با پيوستن به جنبش دمكراتيك جاري، در فشار آوردن بر فاناتيسم ديني كه از سوي حاكميت نمايندگي ميشود، سهيم مي¬شدند. اين همان منطقي بود كه بخش مهمي از نيروهاي چپ، زنان و طبقه متوسط جامعه زمان شاه را به زير قباي آيت الله خميني سوق داد. اين تجربه هنوز هم در جامعه ايران و در نزد گروههاي اجتماعي متفاوت مصداق خبطي است كه يك بار ديگر نبايد مرتكب آن شد. رهبري جنبش سبز به خيال خود با صحبت كردن مبهم از "اقوام"، خواستهاي اساسي مليي غير فارس ايران را در برنامه خود منظور كرده است. كلمه "قوم" عبارت تحقير آميزي است كه در ايران از سوي دستگاه سانسور به ملتهايي كه بين 5 تا 30 مليون انسان با زبان، فرهنگ خاص خود در سرزمين تاريخي خودشان زندگي مي¬كنند، اتلاق مي-شود. به هر رو امروز نزديك شش ماه گذشته از شروع جنبش اعتراضي تهران و برخي شهرهاي فارس عليه استبداد حاكم، سير تحولات نشان مي¬دهد كه سكوت گوياي ملتهاي تحت ستم، تصادفي و نتيجه سوءتفاهم نبوده و پيام روشتي به نمايندگان ملت حاكم و طرفداران ادامه سيادت ملت فارس دارد.
جاي آن است كه به خواستهاي ناسيوناليسم اتنيك ملت فارس نيز اشاره كنم. صحنه سياسي ايران در اصل مكان اجراي نقش حداقل 6 ملت با آرزوها و برنامه¬هاي اتنيكي خاص خود است. جالب است كه هيچكدام از اين 6 بازيگر اصلي صحنه سياست ايران، مخالف حقوق شهروندي برابر براي عموم نيستند و اختلافات در تفسير اين حقوق برابر ظهور مي¬كند. از نظر فارسها حقوق برابر به معني حقوق همگاني در آموزش به زبان فارسي و گردن نهادن همگاني به موقعيت زبان فارسي بعنوان زبان رسمي و زبان مشترك است. طرف ديگر يعني 5 ملت ديگر تحت ستم در 88 سال گذشته، مدعي هستند كه برابري بايستي شامل حق برابر همه ملتهاي در آموزش به زبان خود و رسميت زبان خودشان در سرزمين تاريخي آنها بايستي باشد.
مثل همه ملتهاي حاكم در جوامع چند مليتي گرفتار سلطه بلامنازع يك ملت، ملت فارس نيز هرگز آماده تعريف خود به عنوان يك ملت نيست. ملت فارس در ايران مي¬خواهد خود را نماينده خودخوانده ديگر ملتها جا بزند. براي همين است كه موسيقي فارسي، فيلم فارسي، زبان و ادبيات فارسي، فرش فارسي، فرهنگ فارسي و غذاي فارسي از هركدام به وفور موجود است ولي حتي يك سازمان سياسي بنام فعالترين ملت سياسي و ملت حاكم در ايران وجود ندارد. در همين سوئد، سازماني بنام "اتحاديه سراسرين ايرانيان" كه تمامي فعاليتهايش را با كمكهاي مالي ماليات دهندگان سوئدي اداره مي¬كند و در كل تاريخ موجوديت خود، دفاع از موقعيت "زبان فارسي" را بعنوان مترادف دفاع از "زبان مادري" تعقيب كرده است، خود را نه اتحاديه فارسها كه اتحاديه ايرانيان مي¬نامد. در صروتي كه آذربايجاني¬ها و كردها و ديگران، اتحاده¬ها و انجمنهاي خودشان را دارند و ذره¬اي احساس اينكه منافع و خوستهاي آنان از سوي اين اتحاديه "ايرانيان" نمايندگي بشود نمي¬كنند.
استدال تاريخي طرفداران سلطه ملت فارس در قبال ملل تحت سلطه¬ دعوت آنها به ترجيح دادن هم كشوري بر همزباني بوده است. يعني ترك، كرد، عرب، تركمن و بلوچ بجاي همدلي با همزبانان خود در منطقه بايستي به همراه ملت حاكم بر منافع و مزاياي ناشي از زندگي تحت سلطه ملت فارس در چهارچوب كشور ايران بينديشند.
در سالهاي اخير در جهاني كه ريختن ديوار برلين و ديوار ارتباطات قديمي مابين ملتها، جهاني گلوبال را به واقعيت غير قابل انكار بدل كرده است، هم فارسها و هم ديگر ملتها امكان تماس نزديكتري با همزبانان خود در منطقه كسب كرده¬اند. حال در اين ميدان، رفتار ملت فارس كه 88 سال از مزاياي هم كشور بودن براي ملتهاي محكوم در ايران موعظه كرده است، جالب توجه است. در ايران رژيم جمهوري اسلامي بجاي چاپ كتاب درسي به زبان همكشوران ترك و كرد و عرب و بلوچ و تركمن، كتاب درسي براي ملتهاي فارس در افغانستان و تاجيكستان چاپ مي¬كند. رئيس جمهوري محافظه¬كار اين كشور اسلامي عيد نوروز را به جاي تبريك به همه همكشوريها به فارسي زبانان تبريك مي¬گويد. رئيس جمهوري اصلاح طلب سابق در زمان رياست جمهوري خود، زبان فارسي را اساس وحدت ترك و كرد و ديگر ملل در ايران اعلام مي¬كند.
اما در خارج از ايران در ميان فارسهايي كه چند دهه در جوامع دمكراتيك زندگي كرده¬اند نيز اوضاع همينگونه است. تلويزيونهاي فارسي بي بي سي و صداي آمريكا كه در ايران مليونها بيننده دارند، شاخص مناسبي براي شناخت پديده مورد توجه من هستند. اين تلويزيونها كه با بودجه بريتانيا و ايالات متحده آمريكا پخش مي¬شوند، اراده سياسي ملت فارس و آرزوهاي آنها را بروشني نشان مي¬دهند. اشاره كردم كه طرفداران سلطه زبان و فرهنگي فارسي ديري است بر لزوم مقدس شمردن همكشوري و و مرجح دانستن آن بر همزباني پافشاري مي¬كنند. در اين دو تلويزيون آنچه در هر لحظه نمايش داه ميشود همزباني ملت فارس ايران با ملل همزبان در افغانستان و تاجيكستان است. بيننده اين تلويزيونها از جزئيان رشوه خواري فلان بخشدار افغانستان گرفته تا ماجراي يك كنسرت كوچك در دوشنبه پايتخت تاجيكستان با تصوير و خبردهي مستقيم ماهواره¬اي توسط خبرنگار موجود در محل باخبر ميشود اما دريغ از مهمترين اخبار سياسي آذربايجان و بلوچستان و كردستان در اين تلويزيونها. تمامي مجريان برنامه و تمامي مصاحبه شوندگان اين برنامه زبان فارسي را با لهجه فارسي صحبت مي¬كنند و از زبان فارسي با لهجه تركي و ديگر لهجه¬هاي فارسي در اين تلويزيونها خبري نيست در حالي كه اكثريتي از اهالي ايران زبان فارسي را با لهجه غيرفارسي خود صحبت مي¬كنند. اما در همين تلويزيونها تاجيكهاي تاجيكستان و دري¬زبان افغانستان فارسي را با "ديالكت" خاص خود صحبي مي¬كنند كه براي متكلم زبان فارسي اعم و فارس و غير فارس در ايران ناآشناست. متكلمين اين ديالكتها علاوه بر تفاوت شديد در لهجه از كلمات و عباراتي استفاده مي¬كنند كه در فارسي (رايج در ايران) اصلاً مرسوم نيست. به اينترتيب، ايران واقعي با ملتهاي غير فارس و مسائل خاص خود، در عالم تلويويزني بي بي سي و صداي آمريكا با يك فارسستان با لهجه، ديالكت، موضوعهاي اجتماعي و جفرافياي تحت پوشش بكلي متفاوت عوض ميشود. اگر توجه كنيم كه تأثير رفتار ملت حاكم بر ملل تحت سلطه به لحاظ پداگوژيكي بسيار قوي است، سرايت اين رفتار ملت فارس كه مطلقاً منحصر به تلويزيونهاي مذكور در فوق نيست، به ملل غير فارس قابل درك ميشود. عجيب نيست كه براي اولين بار در تاريخ صد ساله ايران، در تهران و شهرهاي فارس يك سلسه جنبش اعتراضي در جريان است، بدون اينكه ملل غير فارس ايران در اين قدمي بجلو بگذارند.
چنانچه مي¬دانيم، جنبش اعتراضي كنوني، در اعتراض به تقلب دولتي در انتخابات شكل گرفته است و از نكات برنامه¬اي روشن خاص خود برخوردار نيست. اما عليرغم اين ناروشني، در ماههاي گذشته امكان ديدن نشانه¬هايي از عدم تساهل (intolerance) و توافق با اكثريت جامعه بزرگ غير فارس ايران قابل كه خواهان تغييرات جدي سيستم اداره كشور هستند، قابل مشاهده بوده است. رهبران و فعالين جنبش اعتراضي سكوت گوياي ملل غير فارس را به وضوح هرچه كاملتر مي¬شنوند اما تظاهر به نديدن و نشنيدن مي¬كنند.
ادعاي تعلق ايراني¬ها به نژاد موهوم "آريايي" در شعار " نژاد ما آرياست، دين از سياست جداست"(!) و شعار "جمهوري ايراني"(؟!) بجاي "جمهوري اسلامي" و نه "جمهوري فدرال" از چنين نشانه¬هايي است. با توجه به نبودن هيچ تجربه¬اي از جمهوريت در ايران به غير از همين جمهوري اسلامي، "جمهوري ايراني" بجز تظاهر به ناسيونالسم چيزي نيست و شبيه "انجمن اسلامي ارامنه" بي مضمون و بي مسماست.
شعار زير در روز 18 سپتامبر امسال (2009) در بخشي از تهران طنين انداخته بود: "نه غزه، نه لبنان جانم فداي ايران" اين شعار از سوي جنبشي كه تقاضاي حمايت از دنيا كرده و در 110 شهر جهان به اين نداي خود پاسخ مثبت شنيده است، واقعاً غير قابل توجيه است. سر دادن اين شعار كه نوعي مقايسه بدبختي¬هاي سه جامعه گرفتار است، كاري انساني و متساهلانه (tolerant) نيست. اين كار بيشتر شبيه گروههاي راسيست در مقايسه معيشت سالمندان و بازنشستگان بومي با مهاجرين براي ايجاد افكار عمومي منفي عليه مهاجرين در كشورهاي اروپايي است.
افسانه "نژاد آريايي" اگر در موطن اروپايي خود از فرداي روشن شدن ماهيت نازيسم و فاشيسم، طرد شده است، در كشورهايي مثل ايران و افغانستان دوران رونق مجدد خود را طي از سر مي¬گذراند. "آريا" نام يك روزنامه مهم اصلاح طلب به سر دبيري احمد غلامي، نام يك خبرگزاري، تمام يا بخشي از نام دهها شركت خصوصي، نام موسسات هنري، نام يك شركت توليد مواد غذايي در شيراز، نام سايت قناري داران ايران(!)، نام "سايتي براي نسل پاك آريا"(!)، نام يك شركت لحيم سازي(!)، نام يك مجتمع كشت و صنعت، بخشي از نام يك سايت (بنام "افتخار نسل آريا")، بخشي از نام يك شركت اصفهاني (شركت حمل و نقل آريا سپاهان)، نام يك شركت بطري¬سازي در تهران، نام يك كارگاه پنجره¬سازي، نام گروههاي مهندسي و مشاوره و هزاران مٶسسه دولتي و خصوصي ديگر است. از عجايب روزگار توسل بخش فارسي راديو اسرائيل به اين حربه راسيستي است كه بصورت استفاده روزانه از يك تقويم محير العقول و مدن درآوردي "آريايي" با "هفت هزار سال قدمت"(!) خود را نشان مي¬دهد. انگار نه انگار كه بزرگترين قربانيان اين آريانيسم در موطن اروپايي اين تز نژادپرستانه همان يهوديان بودند!
اخيراً در يك ميتن پيشنهادي براي قانون اساسي جديد ايران با امضاي "حقوقدانان جنبش سبز" (=بابك داد و شركا) با استفاده از همان ادبيات نظام ولايت فقيهي با نام "اقوام" از ملل غيرفارس يادشده و حق آنان در حد ملل سرزمينهاي اشغال شده هم لحاظ نشده است. (اصل 15 قانون اساسي فعلي!)
اين تحولات منفي زماني در ايران رخ مي¬دهد كه حواث اميدوار كننده¬اي در منطقه پيرامون كشور ايران اتفاق افتاده و يا در شرف وقوع است: در عراق با تقسيم مجدد قدرت دولتي، شيعيان و كردهاي محروم از قدرت در حاكميت سياسي سهيم شده¬اند، يخهاي روابط تركيه با ارمستان و كردهاي تركيه در حال آب شدن است، در افغانستان، زبانها و فرهنگهاي مورد تبعيض از حقوق در قانون اساسي جديد كشور برخوردار شده اند، آذربايجان و ارمنستان بيش از هر وقت ديگري به يك راه حل صلح آميز نزديك شده اند و... عليرغم اين نمايشات گسترده از تفاهم و ميل به حل مناقشات گذشته، طرفداران تداوم سيادت ملت فارس بر طبل نديدن و نشنيدن اعتراضات گويا و خموشانه، خشونت آميز و عاري از خشونت و هر نوع ديگري از بيان آلام ملل غيرفارس، مي¬كوبند.
در چنين اوضاعي آيا براي توضيح علت نپيوستن ملل غير فارس ايران به جنبش اعتراضي عليه ديكتاتوري مذهبي حاكم، دلايل پوشيده¬اي هم مي¬ماند؟ بدبختي بزرگتر آنجاست كه رهبران جنبش اعتراضي كه صرفنظر از تعلق ملي خودشان طرفدار ادامه سلطه ملت فارس در ايران و ادامه مسير قطار يكسان سازي زباني و فرهنگي بسوي مدينه فاضله "يك كشور، يك زبان" متوجه اين ماجرا هستند و علت آن را هم بروشني مشاهده ميكنند اما چندان از اين وضع ناراضي نيستند و فكر مي¬كنند كه در صورت انفعال ملل غيرفارس، آنها ميتوانند قدرت دولتي را بدون هيچ تغييري در ماهيت و مضمون راسيستي آن از بالاي سر اين ملتها از حاكمان كنوني تحويل بگيرند. آينده (وقتي كه ديگر بسيار ديگر شده است) به اين رهبران خود خوانده ملتهاي ايران نشان خواهد داد كه بهتر بود آنان بجاي اينكار از زبان ملت فارس سخن ميگفتند و ملتهاي ديگر را براي ساختن يك ايران فدرال مشترك به همكاري دعوت مي¬كردند. فراخوان امروزي سران جنبش موسوم به سبز، دعوتي است از ديگر ملتها كه براي محو و انحلال ابدي خود در فاز دوم ساختن "يك كشور، يك زبان" داوطلبانه نيروي خود را در اختيار اين جنبش قرار دهند. بدينسان بعداز طي اين فاز جديد، نام ملتهاي ترك، كرد، عرب، بلوچ و تركمن در كنار ملتهاي بيشمار مضمحل شده و امروز صرفاً "تاريخي" چون عيلامي¬ها. هيتي¬ها، هوري¬ها، ليديايي¬ها، تخازي¬ها، اكدي¬ها، آرامي¬ها و امثالهم به ثبت برسانند.
بنظر من شايسته است كه ملتهاي غير فارس ايران با شعارها و خواستهاي خود در مناطق ملي خود به ميدان بيايند و به رژيم اسلامي و مدعيان خود خوانده نمايندگي ملل غير فارس نشان دهند كه خود قادر به فرياد كردن آمال و آلام خود هستند و نيازي به مفسر و قيم ندارند
كنفرانس مزبور به دعوت مشترك حزب سوسيال دموكرات سوئد، مركز بين المللي اولوف پالمه، كنگره ملتهاي ايران فدرال و مٶسسه فرهنگي ABF در تاريخ 25 دسامبز 2009 در استكهلم در ساختمان مركزي ABF برگزار شد. سخنرانان عبارت بودند از :
اردلان شكرآبي نماينده علي البدل حزب سوسيال دموكرات سوئد در پارلمان اروپا،
دكتر عثمان آيتار، استاد دانشگاه استكهلم و محقق در رشته سوسيولوژي، احمد علي پور، محقق در رشته علوم سياسي
علي رضا اردبيلي: عضو هيئت اجرائيه جنبش فدرال دموكرات آذربايجان
و كلاس نوردمارك نماينده حزب سوسيال دموكرات سوئد بعنوان مودراتور كنفرانس در پانل كنفرانس.
صحنه هايي كه در ماههاي اخير از خيابانهاي تهران در صفحه تلويزيونها ديده ايم، ما را به ياد حوادث مشابه در همان خيابانها و ميدانها در سي سال قبل مياندازد. طوري كه معلوم است، دو انقلاب بزرگ در قرن بيستم از برآوردن آرزوي مردم تشنه آزادي و دموكراسي كافي نبوده و ما امروز شاهد يك خيزش مردمي ديگر هستيم. سوآل بجايي كه به ذهن هر ناظري خطور ميكند اين است: چرا دو انقلاب از ساختن يك ساختار سياسي دموكراتيك ناتوان مانده¬اند؟
جواب ساده من به اين سوآل اين است كه در هردوي آن انقلابات، نفرت از قشر حاكم، انگيزه به حركت درآمدن توده هاي مردم در مارشهايي خونين بر عليه رژيم بود. همه در لزوم پايان دادن به خودكامگي هم نظر بودند اما تصور يكدستي از چيزي كه قرار بود جاي رژيم در حال احتزار را بگيرد وجود نداشت.
اينك طليعه دور جديدي از جنبش اعتراضي مردم بر عليه رژيم نمايان شده است و وقت آن است كه در مورد مشخصات سيستم جايگزين رژيم مذهبي فعلي به بحث و بررسي پرداخت. براي نيروهايي كه خواهان تعويض رژيم كنوني با يك دموكراسي هستند ليست بلندي از مسائلي كه بايستي در مورد آنها موضع گيري كنند وجود دارد. سه مثال از ليست مزبور ميتواند به شرح زير باشد:
پايان دادن به تبليغ نفرت عليه جهان و كشورهاي منطقه و جهان.
اعتراف به وجود ملتهاي مختلف در كشور و رعايت حقوق آنها و پايان دادن به پروژه هاي ناظر بر ايجاد يك كشور تك مليتي به بهاي نابودي تمامي اشكال تنوع.
تلاش براي برقراي يك فضاي هارمونيك در مناسبات داخل كشور و با ملل منطقه و جامعه جهاني.
تنها از طريق حل اين قبيل مشكلات است كه كشور ميتواند بسوي يك توسعه جديد جهت گيري كند. توسعه اي كه بتواند نسلهاي آينده را از زحمات يك خيزش مردمي جديد معاف بكند.
طي ماههايي كه از آغاز موج مخالفت با رژيم سپري شده است، مشاهده فاكتهايي دال بر دريافت ناقص از حقوق بشر و ارزشهاي دموكراتيك از سوي مخالفان رژيم در ايران مشاهده شده است.
ساختار حكومتي 88 ساله دولت در ايران در طي 30 سال گذشته از سوي ملتهاي تحت ستم در ايران بطور جدي آماج انتقاد واقع شده است. در اين مدت، روشنفكران، نيروهاي سياسي و متخصصين عرب، آذربايجاني، بلوچ، كرد و تركمن خواهان اين بوده اند كه نمايندگان منتخب آنها، اين ملتها را در يك ايران فدرال و دموكراتيك در كنار ملت فارس نمايندگي كنند. اين ملتها هرگز راضي نبوده اند كه نمايندگان ملت فارس با اتيكت "ايرانيان واقعي و وطنپرست"، خودشان به خودشان حق نمايندگي فرهنگهايي را تفويض بكنند كه قصد محو آنها را به قصد ساختن كشوري تك مليتي و آريايي را دارند. جالب است كه دكتر اكبر اعلمي نماينده پيشين تبريز در مجلس شوراي اسلامي و معاون وقت كوميسيون امنيت ملي، جمهوري اسلاامي ايران را "رژيم آپارتايد" ناميده است كه نشان دهنده وجود آگاهي نسبت به ماهيت سيستم حاكم در نزد نخبگان رسمي كشور است.
كمتر از شش ماه از آغاز اعتراضات به تقلب انتخاباتي و رژيم مقصر در اين كار ميگذرد. در اين فاصله فرصتهاي متعددي بوده است كه ملتهاي تحت ستم ايران ميتوانستند حمايت خود از جنبش اعتراضي را به نمايش بگذارند. اما سكوت نسبي در اين مدت در مناطق مورد ملي اعراب، آذربايجانيها، بلوچها، كردها و تركمنها همچنان حاكم بوده و هست. تنها سه سال پيش بود كه مليونها نفر در 25 شهر آذربايجان نسبت به رفتار ناشايست شوينيسم فارس عليه ملت آذربايجان دست به اعتراض زدند. با وجود اين همان شهرهاي معترض اينك ساكتند. در بدو امر ميشد علت سكوت رابه طرق مختلف توضيح داد. اما اينك، زماني كه فرصتهاي متعددي براي اعتراض بدون مداخله آذربايجان ، كردستان و ديگر مناطق ملي سپري شده است، بنظر ميرسد كه تنها يك تفسير از ميان تفسيرهاي محتمل اوليه باقي مانده باشد: ملتهاي تحت ستم ايران نميخواهند از جنبشي كه آنها را ناديده مي انگارد، از جنبشي كه طلب آنها براي يك راه حل فدراتيو براي حل مسئله ملي در ايران را قبول ندارد، حمايت كنند.
ميشود فكر كرد كه اين ملتها در جريان يك جنبش دمكراتيك تصميمي با عجله گرفته¬اند و آنها نيز مي¬بايستي با پيوستن به جنبش دمكراتيك جاري، در فشار آوردن بر فاناتيسم ديني كه از سوي حاكميت نمايندگي ميشود، سهيم مي¬شدند. اين همان منطقي بود كه بخش مهمي از نيروهاي چپ، زنان و طبقه متوسط جامعه زمان شاه را به زير قباي آيت الله خميني سوق داد. اين تجربه هنوز هم در جامعه ايران و در نزد گروههاي اجتماعي متفاوت مصداق خبطي است كه يك بار ديگر نبايد مرتكب آن شد. رهبري جنبش سبز به خيال خود با صحبت كردن مبهم از "اقوام"، خواستهاي اساسي مليي غير فارس ايران را در برنامه خود منظور كرده است. كلمه "قوم" عبارت تحقير آميزي است كه در ايران از سوي دستگاه سانسور به ملتهايي كه بين 5 تا 30 مليون انسان با زبان، فرهنگ خاص خود در سرزمين تاريخي خودشان زندگي مي¬كنند، اتلاق مي-شود. به هر رو امروز نزديك شش ماه گذشته از شروع جنبش اعتراضي تهران و برخي شهرهاي فارس عليه استبداد حاكم، سير تحولات نشان مي¬دهد كه سكوت گوياي ملتهاي تحت ستم، تصادفي و نتيجه سوءتفاهم نبوده و پيام روشتي به نمايندگان ملت حاكم و طرفداران ادامه سيادت ملت فارس دارد.
جاي آن است كه به خواستهاي ناسيوناليسم اتنيك ملت فارس نيز اشاره كنم. صحنه سياسي ايران در اصل مكان اجراي نقش حداقل 6 ملت با آرزوها و برنامه¬هاي اتنيكي خاص خود است. جالب است كه هيچكدام از اين 6 بازيگر اصلي صحنه سياست ايران، مخالف حقوق شهروندي برابر براي عموم نيستند و اختلافات در تفسير اين حقوق برابر ظهور مي¬كند. از نظر فارسها حقوق برابر به معني حقوق همگاني در آموزش به زبان فارسي و گردن نهادن همگاني به موقعيت زبان فارسي بعنوان زبان رسمي و زبان مشترك است. طرف ديگر يعني 5 ملت ديگر تحت ستم در 88 سال گذشته، مدعي هستند كه برابري بايستي شامل حق برابر همه ملتهاي در آموزش به زبان خود و رسميت زبان خودشان در سرزمين تاريخي آنها بايستي باشد.
مثل همه ملتهاي حاكم در جوامع چند مليتي گرفتار سلطه بلامنازع يك ملت، ملت فارس نيز هرگز آماده تعريف خود به عنوان يك ملت نيست. ملت فارس در ايران مي¬خواهد خود را نماينده خودخوانده ديگر ملتها جا بزند. براي همين است كه موسيقي فارسي، فيلم فارسي، زبان و ادبيات فارسي، فرش فارسي، فرهنگ فارسي و غذاي فارسي از هركدام به وفور موجود است ولي حتي يك سازمان سياسي بنام فعالترين ملت سياسي و ملت حاكم در ايران وجود ندارد. در همين سوئد، سازماني بنام "اتحاديه سراسرين ايرانيان" كه تمامي فعاليتهايش را با كمكهاي مالي ماليات دهندگان سوئدي اداره مي¬كند و در كل تاريخ موجوديت خود، دفاع از موقعيت "زبان فارسي" را بعنوان مترادف دفاع از "زبان مادري" تعقيب كرده است، خود را نه اتحاديه فارسها كه اتحاديه ايرانيان مي¬نامد. در صروتي كه آذربايجاني¬ها و كردها و ديگران، اتحاده¬ها و انجمنهاي خودشان را دارند و ذره¬اي احساس اينكه منافع و خوستهاي آنان از سوي اين اتحاديه "ايرانيان" نمايندگي بشود نمي¬كنند.
استدال تاريخي طرفداران سلطه ملت فارس در قبال ملل تحت سلطه¬ دعوت آنها به ترجيح دادن هم كشوري بر همزباني بوده است. يعني ترك، كرد، عرب، تركمن و بلوچ بجاي همدلي با همزبانان خود در منطقه بايستي به همراه ملت حاكم بر منافع و مزاياي ناشي از زندگي تحت سلطه ملت فارس در چهارچوب كشور ايران بينديشند.
در سالهاي اخير در جهاني كه ريختن ديوار برلين و ديوار ارتباطات قديمي مابين ملتها، جهاني گلوبال را به واقعيت غير قابل انكار بدل كرده است، هم فارسها و هم ديگر ملتها امكان تماس نزديكتري با همزبانان خود در منطقه كسب كرده¬اند. حال در اين ميدان، رفتار ملت فارس كه 88 سال از مزاياي هم كشور بودن براي ملتهاي محكوم در ايران موعظه كرده است، جالب توجه است. در ايران رژيم جمهوري اسلامي بجاي چاپ كتاب درسي به زبان همكشوران ترك و كرد و عرب و بلوچ و تركمن، كتاب درسي براي ملتهاي فارس در افغانستان و تاجيكستان چاپ مي¬كند. رئيس جمهوري محافظه¬كار اين كشور اسلامي عيد نوروز را به جاي تبريك به همه همكشوريها به فارسي زبانان تبريك مي¬گويد. رئيس جمهوري اصلاح طلب سابق در زمان رياست جمهوري خود، زبان فارسي را اساس وحدت ترك و كرد و ديگر ملل در ايران اعلام مي¬كند.
اما در خارج از ايران در ميان فارسهايي كه چند دهه در جوامع دمكراتيك زندگي كرده¬اند نيز اوضاع همينگونه است. تلويزيونهاي فارسي بي بي سي و صداي آمريكا كه در ايران مليونها بيننده دارند، شاخص مناسبي براي شناخت پديده مورد توجه من هستند. اين تلويزيونها كه با بودجه بريتانيا و ايالات متحده آمريكا پخش مي¬شوند، اراده سياسي ملت فارس و آرزوهاي آنها را بروشني نشان مي¬دهند. اشاره كردم كه طرفداران سلطه زبان و فرهنگي فارسي ديري است بر لزوم مقدس شمردن همكشوري و و مرجح دانستن آن بر همزباني پافشاري مي¬كنند. در اين دو تلويزيون آنچه در هر لحظه نمايش داه ميشود همزباني ملت فارس ايران با ملل همزبان در افغانستان و تاجيكستان است. بيننده اين تلويزيونها از جزئيان رشوه خواري فلان بخشدار افغانستان گرفته تا ماجراي يك كنسرت كوچك در دوشنبه پايتخت تاجيكستان با تصوير و خبردهي مستقيم ماهواره¬اي توسط خبرنگار موجود در محل باخبر ميشود اما دريغ از مهمترين اخبار سياسي آذربايجان و بلوچستان و كردستان در اين تلويزيونها. تمامي مجريان برنامه و تمامي مصاحبه شوندگان اين برنامه زبان فارسي را با لهجه فارسي صحبت مي¬كنند و از زبان فارسي با لهجه تركي و ديگر لهجه¬هاي فارسي در اين تلويزيونها خبري نيست در حالي كه اكثريتي از اهالي ايران زبان فارسي را با لهجه غيرفارسي خود صحبت مي¬كنند. اما در همين تلويزيونها تاجيكهاي تاجيكستان و دري¬زبان افغانستان فارسي را با "ديالكت" خاص خود صحبي مي¬كنند كه براي متكلم زبان فارسي اعم و فارس و غير فارس در ايران ناآشناست. متكلمين اين ديالكتها علاوه بر تفاوت شديد در لهجه از كلمات و عباراتي استفاده مي¬كنند كه در فارسي (رايج در ايران) اصلاً مرسوم نيست. به اينترتيب، ايران واقعي با ملتهاي غير فارس و مسائل خاص خود، در عالم تلويويزني بي بي سي و صداي آمريكا با يك فارسستان با لهجه، ديالكت، موضوعهاي اجتماعي و جفرافياي تحت پوشش بكلي متفاوت عوض ميشود. اگر توجه كنيم كه تأثير رفتار ملت حاكم بر ملل تحت سلطه به لحاظ پداگوژيكي بسيار قوي است، سرايت اين رفتار ملت فارس كه مطلقاً منحصر به تلويزيونهاي مذكور در فوق نيست، به ملل غير فارس قابل درك ميشود. عجيب نيست كه براي اولين بار در تاريخ صد ساله ايران، در تهران و شهرهاي فارس يك سلسه جنبش اعتراضي در جريان است، بدون اينكه ملل غير فارس ايران در اين قدمي بجلو بگذارند.
چنانچه مي¬دانيم، جنبش اعتراضي كنوني، در اعتراض به تقلب دولتي در انتخابات شكل گرفته است و از نكات برنامه¬اي روشن خاص خود برخوردار نيست. اما عليرغم اين ناروشني، در ماههاي گذشته امكان ديدن نشانه¬هايي از عدم تساهل (intolerance) و توافق با اكثريت جامعه بزرگ غير فارس ايران قابل كه خواهان تغييرات جدي سيستم اداره كشور هستند، قابل مشاهده بوده است. رهبران و فعالين جنبش اعتراضي سكوت گوياي ملل غير فارس را به وضوح هرچه كاملتر مي¬شنوند اما تظاهر به نديدن و نشنيدن مي¬كنند.
ادعاي تعلق ايراني¬ها به نژاد موهوم "آريايي" در شعار " نژاد ما آرياست، دين از سياست جداست"(!) و شعار "جمهوري ايراني"(؟!) بجاي "جمهوري اسلامي" و نه "جمهوري فدرال" از چنين نشانه¬هايي است. با توجه به نبودن هيچ تجربه¬اي از جمهوريت در ايران به غير از همين جمهوري اسلامي، "جمهوري ايراني" بجز تظاهر به ناسيونالسم چيزي نيست و شبيه "انجمن اسلامي ارامنه" بي مضمون و بي مسماست.
شعار زير در روز 18 سپتامبر امسال (2009) در بخشي از تهران طنين انداخته بود: "نه غزه، نه لبنان جانم فداي ايران" اين شعار از سوي جنبشي كه تقاضاي حمايت از دنيا كرده و در 110 شهر جهان به اين نداي خود پاسخ مثبت شنيده است، واقعاً غير قابل توجيه است. سر دادن اين شعار كه نوعي مقايسه بدبختي¬هاي سه جامعه گرفتار است، كاري انساني و متساهلانه (tolerant) نيست. اين كار بيشتر شبيه گروههاي راسيست در مقايسه معيشت سالمندان و بازنشستگان بومي با مهاجرين براي ايجاد افكار عمومي منفي عليه مهاجرين در كشورهاي اروپايي است.
افسانه "نژاد آريايي" اگر در موطن اروپايي خود از فرداي روشن شدن ماهيت نازيسم و فاشيسم، طرد شده است، در كشورهايي مثل ايران و افغانستان دوران رونق مجدد خود را طي از سر مي¬گذراند. "آريا" نام يك روزنامه مهم اصلاح طلب به سر دبيري احمد غلامي، نام يك خبرگزاري، تمام يا بخشي از نام دهها شركت خصوصي، نام موسسات هنري، نام يك شركت توليد مواد غذايي در شيراز، نام سايت قناري داران ايران(!)، نام "سايتي براي نسل پاك آريا"(!)، نام يك شركت لحيم سازي(!)، نام يك مجتمع كشت و صنعت، بخشي از نام يك سايت (بنام "افتخار نسل آريا")، بخشي از نام يك شركت اصفهاني (شركت حمل و نقل آريا سپاهان)، نام يك شركت بطري¬سازي در تهران، نام يك كارگاه پنجره¬سازي، نام گروههاي مهندسي و مشاوره و هزاران مٶسسه دولتي و خصوصي ديگر است. از عجايب روزگار توسل بخش فارسي راديو اسرائيل به اين حربه راسيستي است كه بصورت استفاده روزانه از يك تقويم محير العقول و مدن درآوردي "آريايي" با "هفت هزار سال قدمت"(!) خود را نشان مي¬دهد. انگار نه انگار كه بزرگترين قربانيان اين آريانيسم در موطن اروپايي اين تز نژادپرستانه همان يهوديان بودند!
اخيراً در يك ميتن پيشنهادي براي قانون اساسي جديد ايران با امضاي "حقوقدانان جنبش سبز" (=بابك داد و شركا) با استفاده از همان ادبيات نظام ولايت فقيهي با نام "اقوام" از ملل غيرفارس يادشده و حق آنان در حد ملل سرزمينهاي اشغال شده هم لحاظ نشده است. (اصل 15 قانون اساسي فعلي!)
اين تحولات منفي زماني در ايران رخ مي¬دهد كه حواث اميدوار كننده¬اي در منطقه پيرامون كشور ايران اتفاق افتاده و يا در شرف وقوع است: در عراق با تقسيم مجدد قدرت دولتي، شيعيان و كردهاي محروم از قدرت در حاكميت سياسي سهيم شده¬اند، يخهاي روابط تركيه با ارمستان و كردهاي تركيه در حال آب شدن است، در افغانستان، زبانها و فرهنگهاي مورد تبعيض از حقوق در قانون اساسي جديد كشور برخوردار شده اند، آذربايجان و ارمنستان بيش از هر وقت ديگري به يك راه حل صلح آميز نزديك شده اند و... عليرغم اين نمايشات گسترده از تفاهم و ميل به حل مناقشات گذشته، طرفداران تداوم سيادت ملت فارس بر طبل نديدن و نشنيدن اعتراضات گويا و خموشانه، خشونت آميز و عاري از خشونت و هر نوع ديگري از بيان آلام ملل غيرفارس، مي¬كوبند.
در چنين اوضاعي آيا براي توضيح علت نپيوستن ملل غير فارس ايران به جنبش اعتراضي عليه ديكتاتوري مذهبي حاكم، دلايل پوشيده¬اي هم مي¬ماند؟ بدبختي بزرگتر آنجاست كه رهبران جنبش اعتراضي كه صرفنظر از تعلق ملي خودشان طرفدار ادامه سلطه ملت فارس در ايران و ادامه مسير قطار يكسان سازي زباني و فرهنگي بسوي مدينه فاضله "يك كشور، يك زبان" متوجه اين ماجرا هستند و علت آن را هم بروشني مشاهده ميكنند اما چندان از اين وضع ناراضي نيستند و فكر مي¬كنند كه در صورت انفعال ملل غيرفارس، آنها ميتوانند قدرت دولتي را بدون هيچ تغييري در ماهيت و مضمون راسيستي آن از بالاي سر اين ملتها از حاكمان كنوني تحويل بگيرند. آينده (وقتي كه ديگر بسيار ديگر شده است) به اين رهبران خود خوانده ملتهاي ايران نشان خواهد داد كه بهتر بود آنان بجاي اينكار از زبان ملت فارس سخن ميگفتند و ملتهاي ديگر را براي ساختن يك ايران فدرال مشترك به همكاري دعوت مي¬كردند. فراخوان امروزي سران جنبش موسوم به سبز، دعوتي است از ديگر ملتها كه براي محو و انحلال ابدي خود در فاز دوم ساختن "يك كشور، يك زبان" داوطلبانه نيروي خود را در اختيار اين جنبش قرار دهند. بدينسان بعداز طي اين فاز جديد، نام ملتهاي ترك، كرد، عرب، بلوچ و تركمن در كنار ملتهاي بيشمار مضمحل شده و امروز صرفاً "تاريخي" چون عيلامي¬ها. هيتي¬ها، هوري¬ها، ليديايي¬ها، تخازي¬ها، اكدي¬ها، آرامي¬ها و امثالهم به ثبت برسانند.
بنظر من شايسته است كه ملتهاي غير فارس ايران با شعارها و خواستهاي خود در مناطق ملي خود به ميدان بيايند و به رژيم اسلامي و مدعيان خود خوانده نمايندگي ملل غير فارس نشان دهند كه خود قادر به فرياد كردن آمال و آلام خود هستند و نيازي به مفسر و قيم ندارند
No comments:
Post a Comment