آیا جنبش ایثارگر و شجاع جاری ما در ایران در این نبرد و مرحله جدید توان و آگاهی کافی برای غلبه بر رسوبات حافظه تاریخی ناسیونالیزم ایرانی را خواهد یافت؟ آیا این جنبش عظیم قادر به حل چنین معضل دیرپایی خواهد بود؟ جواب به این سوال در وجه مهمی از آن وابسته به نتیجه مبارزه آگاهگرانه مذکور و درجه موفقیت نیروی دمکراسی، توسعه و پیشرفت در این عرصه بنیادی میباشد ...
در فضای پر شور مبارزات شجاعانه و بی امان جاری مردم ما در ایران شاید یادآوری و تحلیل مشکلات تاریخی جنبش ضد استبدای و دمکراسی خواهانه ما و بررسی دشواریهای پروسه حرکت آن بسمت دمکراسی، توسعه و پیشرفت بنظر خوشایند نیاید. اما از انجا که آینده را امروز بنا باید گذاشت و شور و شوق را باید با زیور شناخت و بازگویی تجربه آراست، خود را مجبور به نگارش ستون ذیل یافتم.
در مبارزه برای تشکیل و ایجاد یک آلترناتیو هدفمند، مناسب و کارامد در تحول آتی صحنه سیاسی و اجتماعی ایران، کردستان ایران و احزاب منتسب به اقلیتهای ملی ساکن ایران در مقابل سوال دشوار انتخاب و در پیش گرفتن یک استراتژی روشن و موضوعی، و در این رابطه مشکل پایه ای اتخاذ یک ارزیابی دقیق از مجموعه ناسیونالیزم ایرانی قرار گرفته است. تلاش برای احراز شناختی موضوعی و روشن از ویژه گی های اصلی و بنیادی این ناسیونالیزم گامی اساسی، ضروری و غیرقابل اجتناب در این مسیر و چراغی است روشنایی بخش در گشایش این معضل و رهایی از دودلی، تردید، سردرگمی و ناروشنی تاکتیک و استراتژی در برخورد صحیح و سنجیده با مجموعه ناسیونالیزم ایرانی در همه گستره و طیف های رنگارنگ چپ و راست آن.
پیش از شروع و برای درک ویژهگی ها و علل اصلی ناتوانی و ناکامی ناسیونالیزم ایرانی در هدایت جامعه بسوی دمکراسی، پیشرفت، توسعه و مدنیت در قرن گذشته نگاهی کوتاه به گامهای بنیادی نهاده شده و تکالیف و وظایف ضروری انجام شده توسط ناسیونالیزم کشورهای موفق در این رابطه شاید مفید و آموزنده باشد.
در کشورهای نسل اول و کلاسیک، رشد و پیدایش عناصر اولیه و اساسی سیستم جدید بعضا دهها سال پیش از شکل گیری و ایجاد یک دولت ملی- بعنوان نتیجه منطقی یک روند قانونمند - یعنی در دامان سیستم و نظام کهنه آغار شد و بتدریج و طی پروسهای کمابیش درازمدت رشد یافته، فرهنگ و مناسبات لازم و ضروری، سیستم آموزشی و کادر علمی و آگاهی، شعور و هوشیاری ملی ایجاد شده و پرورش و تکامل یافت. جامعه کهن خود را در مکتب مانوفاکتور برای سیستم جدید آماده نمود و فرزندانش را برای وظایف بعدی بدرجات گوناگون آموزش داد و ساخت. کارگر، کارفرما و دیگر اقشار و لایههای جامعه در میدان رقابت نفسبر و سرنوشتساز مجبور به کشف، استفاده و کاربرد آخرین دستاورهای علمی و صنعتی شدند. بدعت، نوآوری، خلاقیت، آموزش برنامهریزی شده، انضباط و کار کارشناسانه و هدفمند در وجه عمده آن شرط غیر قابل چشمپوشی بقا و قابلیت رقابت کارفرما و حفظ کار کارگر در چنین میدانی است.
استقرار دمکراسی، پیداش نهادهای مدنی و ایجاد دولت ملی بعنوان ساختار سیاسی آن در این کشورها نه رویدادی تصادفی بلکه حاصل و نتیجه منطقی و قابل فهم یک روند علمی و قانونمند بود، و درک عمیق این نکته بخصوص برای روشنفکران کشورهای عقبمانده حائز اهمیت بنیادی و بسزایی است. قانونمندیهای ناظر بر اصل رقابت، درک عمیق ضرورت حیاتی حفظ قابلیت رقابت و اصل سود در طی یک روند طولانی و بر بستر مبارزهای سخت در سطح تمامی اقشار، لایهها و طبقات یعنی کارگران و زحمتکشان و اقشار میانی و بالای جامعه، نظام سرمایه داری را مجبور به کشف دوباره نیروی شگرف و عظیم نهفته در وحدت اراده ملی و دمکراسی نمود. نظام سرمایهداری در این کشورها بدرجات مختلف مجبور شد بیاموزد، بدون بسیج حداکثر ممکن نیرو و توانایی های جامعه، بدون ایجاد و بسیج حداکثر اراده ملی و بدون استقرار دمکراسی و نهادهای آن، حفظ قابلیت رقابت و حرکت به پیش در درازمدت در بهترین حالت بسیار دشوار و بعضا غیرممکن است.
نمود دمکراسی و تعهد آگاهانه به آن در قوانین اساسی این کشورها و نماد عمومی آن در شکل اعلامیهها و منشورهای حقوق بشر اساسا و در وجه عمده خود نتیجه و ثمره این پروسه قانونمند میباشد.
در اینجا اشارهای به روند تدریجی استقرار دمکراسی و پروسه توسعه و رقابت در کشورهای چند ملیتی بخصوص برای ما حائز اهمیت بنیادی است و نقشی کلیدی دارد. بطور عام ایجاد اتحاد ملی بعنوان شرط پایهای و بنیادی در روند توسعه، پیشرفت و حفظ قابلیت رقابت یکی از اهداف بنیادی در روند استقرار دمکراسی و دستگاه مدنی در هر کشور و جامعه خواهان توسعه و پیشرفت میباشد. بدون ایجاد و تامین وحدت ملی در یک جامعه و یک کشور سخنگفتن از توسعه، پیشرفت و رقابتپذیری توهمی بیش نیست. جامعه و اقتصاد در نظام سرمایهداری برای شرکت موثر در پروسه حیاتی رقابت به امکان بسیج همه و یا دست کم حداکثر نیروها و پتانسیل موجود خود نیازمند است. بدون آزاد کردن، جاری کردن و تامین امکان استفاده از حداکثر ممکن نیرو، خلاقیت و توانایی احاد و اجزا تشکیل دهنده جامعه اساسا سطح کنونی پیشرفت و ترقی در دنیای مدرن امروزی میسر نمیشد.
این امر البته بطور عام در مورد هر کشور و جامعه و اساسا هر واحد اقتصادی و اجتماعی خواهان پیشرفت و ترقی صادق است، اما اجرا و تامین آن در کشورها و جوامع چندملیتی پیچیدهتر و بسیار بغرنجتر بوده و هست.
در کشورهای چند ملیتی جامعه و اقتصاد در گام اول و قبل از هر چیز در مقابل مسئله ایجاد وحدت اراده و وحدت ملی با مضمون تامین شانس برابر ملل یا اقوام تشکیل دهنده جامعه در شئون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بعنوان یکی از پیش شرط های بنیادی و غیرقابل چشمپوشی هر گونه حرکت جدی بسوی توسعه و پیشرفت قرار میگیرند. به جرأت میتوان گفت که درجه موفقیت در حل این مسئله بنیادی و پایهای معیار، ترازو و مبنای قابل اطمینان و روشنی است که بکمک آن میتوان سطح رشد و موفقیت در عرصه توسعه، پیشرفت و قابلیت رقابت را در این کشورها سنجید. نگاهی گذرا به پروسه رشد و توسعه و تاریخ آن در کشورهایی مانند اسپانیا، انگلستان، سویس، سوئد، آلمان و... اهمیت چنین معیاری را بروشنی آشکار میسازد. بی توجهی و عدم موفقیت در حل بموقع این مسئله یکی از مهمترین و بنیادی ترین عواملی است که اثرات زیانبخش آن را تا به امروز نیز می توان در سیمای جامعه، توان اقتصادی و قابلیت رقابت کشورهایی مانند اسپانیا و انگلستان بوضوح مشاهده نمود. موفقیت بقیه کشورهای نامبرده فوق در حل این مسئله از شاخص های اصلی و از پایهها و عوامل بنیادی و اساسی درجه رشد و جایگاه امروزی چنین جوامعی در دنیای مدرن میباشد.
امپراتوری و کشور بزرگ ایران در دوران صفوی بر بستر ویرانی فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بعد از هجوم اعراب و مغول، بر خلاف رقبای اروپایی خود، شانس و امکان کافی برای درک ضرورت های عصر رنسانس را نیافته و بر بستر رقابت و خصومتی تاریخی با رقیب ترک عثمانی سنی مذهب، شاید اجبارأ راه تاریخأ تأسفبار استفاده از مذهب شیعه را با هدف احیای عظمت گذشته خود برگزید. نتایج ویرانگر این استراتژی علاوه بر استحاله جغرافیایی ایران در بعد اجتماعی عدم اعتماد بنفس، سستی و یاس، ناآگاهی و یا سطح آگاهی نازل عمومی، گسترش فرهنگ خرافات و فرهنگ دعای باران خواندن بجای باران ساختن در مقطع قبل از انقلاب مشروطیت میباشد.
بر این اساس ناسیونالیزم ایرانی در بدو ظهور خود به لحاظ تاریخی و بدلیل منشا وارداتی پیدایش و شیوه رشد آن قادر به درک قانونمندیهای ناظر بر پروسههای فوق نبود و انرا اساسا نیاموخته و فرصت آموزش آنرا نیافته بود. در ایران قبل از مشروطیت صرفنظر از برخی صنایع نظامی حاصل از تلاشهای عباسمیرزا و برخی دیگر از سران اواخر دوران قاجار اساسا زیربنای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ضرور و منطقی ظهور ناسیونالیزم وجود خارجی نداشته و ایجاد نشده بود. کارگر و کارفرما و دیگر اقشار و لایههای جامعه در بطن سیستم کهن و در مکتب مانوفاکتور برای ایجاد سیستم و نظام جدید آموزش نیافته و اساسا در شکل و ابعاد لازم موجود نبودند. پروسهای که طی آن توده مردم بر بستر رشد قانونمند نیروهای مولده و در جریان مبارزه و برخورد منافع طبقات و اقشار مختلف و در جریان مکتب آموزنده رقابت مجبور به درک ضرورت و تعهد به دمکراسی و قانونیت و تامین وحدت اراده ملی آنهم در کشوری چند ملیتی شود جریان نیافته بود. دولت ملی بعنوان نتیجه ضرور و منطقی چنین پروسهای اساسا امکان و شانس ظهور و پیدایش چندانی نداشت. در واقع آنچه که وجود داشت عمدتأ القای فکری و کپی ناسیونالیزم بر بستر تسلط نظام سرمایهداری در کشورهای پیشرفته جهان انروز و سیاستهای توسعهطلبانه آنان بمنظور تقسیم جهان و انطباق مسیر اقتصادی ماباقی کشورهای جهان بر منافع خود بود. فرهنگ رایج کپی ایدئولژیهای وارداتی ملون و گوناگون هشت دهه گذشته را شاید بر این مبنا بتوان توضیح داد.
نگاهی جوینده به اسناد انقلاب مشروطیت بوضوح کم عمقی و سطح نسبتا نازل درک رهبران بزرگ آنرا از مفاهیم دمکراسی، توسعه و وحدت و اراده ملی در کشور چند ملیتی ایران آشکار میسازد. این ضعف تاریخی یکی از دلایل و زمینههای فکری اصلی شکست انقلاب مشروطیت میباشد.
در اینجا هدف از اشاره به این واقعیت تاریخی البته به هیچ وجه تبرئه کردن این ناسیونالیزم و لاپوشانی ناتوانی و نتایج اسفبار آن بر دمکراسی، روند رشد و توسعه و پروسه ایجاد وحدت و اراده ملی در قریب به یک قرن گذشته در ایران نیست. کم نیستند تعداد کشورهای که در آنها نظام سرمایهداری از سیستم مونتاژ و بشکل وارداتی آغاز شد. اما بسیاری از این کشورها در یک پروسه زمانی معین بدرجات مختلف موفق شدند این ضعف تاریخی را جبران نمایند. کشورهای مانند کره جنوبی، تایوان، سنگاپور ، مالزی و ... موفق شدند نه تنها بر این ضعف تاریخی غلبه نمایند بلکه در عین حال بدرجات مختلف و هر کدام بنوع خود ثابت نمودند فکر و صنعت مونتاژ، عقبماندگی و استبداد تقدیر و جبر نیستند و دمکراسی در عمل آموختنی و توسعه، پیشرفت و رقابتپذیری در مقیاس جهانی و در عرصههای معین تنها مختص کشورهای نسل اول و کلاسیک سرمایهداری نیستند و امری قابل برنامهریزی و میسر میباشند.
علت عدم موفقیت و شکست ناسیونالیزم ایرانی در طی یک قرن گذشته را علاوه بر منشا و شکل وارداتی پیدایش نظام سرمایهداری و الزامات فرهنگی سیستم و اقتصاد کپی و مونتاژ باید همچنین در گذشته امپراتوری این کشور جستجو کرد. درک و برداشت امپراتوری از مفاهیمی نظیر توسعه و پیشرفت اساسا بر مبنای کمی و مقداری، خاک بیشتر، کشور بزرگتر و الحاق سرزمینهای بیشتر و سرکوب ساکنین آنان پایهریزی شده است. این عقلیت بر بستر فرهنگ خرافات و حافظه تاریخی خود هر فکر و مفهوم مدرنی را فقط در صورت خدشهدار نشدن شوکت، عظمت و مبانی فکریش و نهایتا تا آنجا که به این امر خللی وارد نیاید میپذیرد. این درک کمی و مقداری اساسا تلاش و آرزوهای مردم و ملل تحت سلطه و زیردست را برای شانس برابر بمعنای شورش و توطئه میفهمد، در یک کلام این درک منطق و ضرورت دمکراسی و مبانی مفاهیم مدرن پروسه توسعه و پیشرفت را اگر چه بارها شنیده و مشاهده نموده اما نیاموخته و هنوز هم در اسارت این قفس کهنه و پوسیده از درک و فهم آن بمقدار زیادی عاجز و ناتوان بوده و هست. این امر در کنار وضعیت حساس و ویژه ژئو استراتژیک ایران در مقطع جنگ جهانی اول و منافع و سیاستهای امپراتوریهای روسیه و انگیس در این دوره زمینه عینی روی کار آمدن حکومت رضا شاه و بعدأ سرکوبی جنبشهای ملی از جمله در کردستان و آذربایجان میباشد و تاثیرات مخرب دنباله آنرا در سیاستهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و شیوه یکجانبه سیاست توسعه و رشد پسر ایشان شاه فقید را در تمامی دوران تسلط آنها بصراحت و آشکار مشاهده نمود.
تداوم رسوبات عظمت طلبی متاثر از حافظه تاریخی در شکل موجود مذهبی آن نتیجه منطقی این فهم و درک دیرپا بوده و میباشد و ادامه آن از سوی طیفهای گوناگون و لائیک ناسیونالیسم ایرانی نه تنها به پروسه دمکراسی، توسعه ، پیشرفت و رقابت پذیری در این کشور ضربات جبران ناپذیری وارد میاورد بلکه میتواند تمامی پروسه رشد و توسعه را در کل خاورمیانه دچار یک خطر جدی با عواقب دردناک بسازد.
وجه مشترک و نقطه تلاقی تمامی طیفهای رنگارگ چپ و راست این ناسیونالیزم عظمتطلبی آشکار یا شرمگین آن و به تبع آن خصومت و دشمنی ریشهای آن با مبارزات و جنبشهای برابری طلبانه، ترقیخواهانه و آزایخواهانه مردم و ملیتهای ساکن کشور است. نتیجه این امر قربانی شدن منافع مردم و ملل ساکن ایران در عمل و سیاست بنفع روح عظمت طلب او، تفرقه ملی و دست نیافتنی شدن و رویایی شدن آرزوهای شیرین مردم و ملل ساکن ایران و آرزوهای خود این ناسیونالیزم بسوی دمکراسی، توسعه، پیشرفت و رقابتپذیری در قریب به یک قرن گذشته و شاید در آینده نزدیک میباشد.
این ناسیونالیزم در وجه قاطع خود هنوز از درک مضمون این حقیقت عاجز است که اساسا تنها شانس واقعی خفط هر گونه اتحادی و از جمله حفظ اتحاد ایران در درازمدت نه سیاست اجبار بلکه ایجاد شرایطی است که تحت آن ملل ساکن یک کشور منافع خود را آگاهانه و داوطلبانه در حفظ این اتحاد بیابند و این تنها هنگامی میسر است که برابری حقوق و شانس این ملل در همه شئون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بر آنان مسجل شود و این مضمون در ساختار سیاسی، اقتصادی و اداری کشور بروشنی انعکاس بیابد.
ناسیونالیزم ایرانی باید بجای وحشت و ترس بیکران و ایوئولوژیک از تجزیه ایران و تکرار خستگی ناپذیر خطر توطئههای خارجی، از خواستگاه منافع مردم و ملل ساکن ایران و منطقه در مسیر ایجاد اتحاد و اتحادهای ممکن حرکت نموده و انرژی و توان خود را صرف ایجاد شرایط و بنیادهای اتحاد و کشوری بنماید که دێگران خود داوطلبانه برای شرکت در آن بشتابند. اساس را باید نه بر وحشت ایدئولوژیک از تجزیه و تقدیس کور تمامیت ارضی بلکه بر ایجاد اتحادی داوطلبانه و جامعهای انسانی و قابل رقابت بر بستر دمکراسی ،توسعه،پیشرفت گذاشت.
باید وقت آن رسیده باشد که ناسیونالیزم ایرانی این حقیقت را در یابد، اتحاد ایران و ایران اصولا و اساسا هدف نیستند بلکه تنها ابزاری در مسیر دمکراسی ، توسعه و پیشرفت و در جهت ایجاد جامعهای شایسته و انسانی و برای انسانها میباشند . ایدولوژیک کردن و تقدیس آن اساسا مانند هر خشکگرایی و جمود فکری و ایدئولوژیک دیگر تنها چشمپوشی از واقعیات، به قیمت درجازدن خود و دیگران و به قیمت بقای دیکتاتوری و بقایای ﺁن در اشکال گوناگون خشونت و تبعات آن در جامعه میباشد.
ناسیونالیزم ایرانی مادام که خود زندانی قفس خودساخته عظمت طلبی است اساسا و منطقأ قادر به ایجاد ایرانی آزاد نیست و مانعی نفس گیر و جدی خواهد بود در مسیر دمکراسی، رشد، توسعه و رقابت پذیری در ایران و در خاورمیانه.
جمهوری اسلامی ایران در سی سال گذشته متاثر از حافظه تاریخی و درک کمی و مقداری خود، و به مصداق مهیا کردن گوشت دم توپ، ترکیب جمعیت ایران را در فاصله زمانی نسبتا اندکی در بعد کمی و بمقدار قابل ملاحظهای بنفع نیروی جوان تغییر داد. این نیرو بعضا بر بستر رویاهای تجدید عظمت صدور انقلاب رهبران جمهوری اسلامی و همچنین بسبب خصلت تودهای انقلاب بهمن در کنار دستاوردهای مرزشکن و غیر قابل کنترل انقلاب علمی و فنی از ظرفیت و دانش اکادمیک نسبتا بالایی برخوردار است . این نیرو بیشتر از هر برهه دیگری در تاریخ این کشور از پتانسیل غیر قابل انکاری در طرح، درک و تحلیل علمی و حل هدفمند و واقعبینانهی مشکلات برخوردار میباشد. و بهمین دلیل امروز شانس عبور از مرز حافظه و ترس تاریخی و یافتن راه حلی مناسب برای معضل حرکت در مسیر دمکراسی، توسعه و پیشرفت در این کشور چند ملیتی از هر زمان دیگر بیشتر بنظر میرسد.
این نیرو را باید از درد و رنج اقلیتهای ساکن ایران آگاه نمود. توجه او را باید به معضل اساسی دمکراسی در ایران چند ملیتی یا بقولی چند قومی جلب نمود . باید از او خواست که تعیین سرنوشت آینده ایران وظیفه و حق همه مردم ساکن آن میباشد.
بخش قابل ملاحظه ناسیونالیزم ایرانی متاثر از حافظه تاریخی خود، تحت فشار قابل فهم و سنگین ملل و مردم ساکن کشور و افکار عمومی و مترقی جهان هنوز سعی در تحریف مفاهیم دمکراسی، و خالی نمودن آن از الزامات بنیادی آن در کشوری چند ملیتی داشته و دارد. مبارزه مداوم و خستگی ناپذیر در این میدان در کنار شرکت فعال و همهجانبه در مبارزات پر شور ضد استبدای و دمکراسی خواهانه جاری مردم قهرمان ایران دوروی یک سکه بوده و از هم غیر قابل تفکیک میباشند.
آیا جنبش ایثارگر و شجاع جاری ما در ایران در این نبرد و مرحله جدید توان و آگاهی کافی برای غلبه بر رسوبات حافظه تاریخی ناسیونالیزم ایرانی را خواهد یافت؟ آیا این جنبش عظیم قادر به حل چنین معضل دیرپایی خواهد بود؟ جواب به این سوال در وجه مهمی از آن وابسته به نتیجه مبارزه آگاهگرانه مذکور و درجه موفقیت نیروی دمکراسی، توسعه و پیشرفت در این عرصه بنیادی میباشد.
جهانبخش رستمی
دوم دی ماه ۱۳۸۸
Source: http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=25929
در فضای پر شور مبارزات شجاعانه و بی امان جاری مردم ما در ایران شاید یادآوری و تحلیل مشکلات تاریخی جنبش ضد استبدای و دمکراسی خواهانه ما و بررسی دشواریهای پروسه حرکت آن بسمت دمکراسی، توسعه و پیشرفت بنظر خوشایند نیاید. اما از انجا که آینده را امروز بنا باید گذاشت و شور و شوق را باید با زیور شناخت و بازگویی تجربه آراست، خود را مجبور به نگارش ستون ذیل یافتم.
در مبارزه برای تشکیل و ایجاد یک آلترناتیو هدفمند، مناسب و کارامد در تحول آتی صحنه سیاسی و اجتماعی ایران، کردستان ایران و احزاب منتسب به اقلیتهای ملی ساکن ایران در مقابل سوال دشوار انتخاب و در پیش گرفتن یک استراتژی روشن و موضوعی، و در این رابطه مشکل پایه ای اتخاذ یک ارزیابی دقیق از مجموعه ناسیونالیزم ایرانی قرار گرفته است. تلاش برای احراز شناختی موضوعی و روشن از ویژه گی های اصلی و بنیادی این ناسیونالیزم گامی اساسی، ضروری و غیرقابل اجتناب در این مسیر و چراغی است روشنایی بخش در گشایش این معضل و رهایی از دودلی، تردید، سردرگمی و ناروشنی تاکتیک و استراتژی در برخورد صحیح و سنجیده با مجموعه ناسیونالیزم ایرانی در همه گستره و طیف های رنگارنگ چپ و راست آن.
پیش از شروع و برای درک ویژهگی ها و علل اصلی ناتوانی و ناکامی ناسیونالیزم ایرانی در هدایت جامعه بسوی دمکراسی، پیشرفت، توسعه و مدنیت در قرن گذشته نگاهی کوتاه به گامهای بنیادی نهاده شده و تکالیف و وظایف ضروری انجام شده توسط ناسیونالیزم کشورهای موفق در این رابطه شاید مفید و آموزنده باشد.
در کشورهای نسل اول و کلاسیک، رشد و پیدایش عناصر اولیه و اساسی سیستم جدید بعضا دهها سال پیش از شکل گیری و ایجاد یک دولت ملی- بعنوان نتیجه منطقی یک روند قانونمند - یعنی در دامان سیستم و نظام کهنه آغار شد و بتدریج و طی پروسهای کمابیش درازمدت رشد یافته، فرهنگ و مناسبات لازم و ضروری، سیستم آموزشی و کادر علمی و آگاهی، شعور و هوشیاری ملی ایجاد شده و پرورش و تکامل یافت. جامعه کهن خود را در مکتب مانوفاکتور برای سیستم جدید آماده نمود و فرزندانش را برای وظایف بعدی بدرجات گوناگون آموزش داد و ساخت. کارگر، کارفرما و دیگر اقشار و لایههای جامعه در میدان رقابت نفسبر و سرنوشتساز مجبور به کشف، استفاده و کاربرد آخرین دستاورهای علمی و صنعتی شدند. بدعت، نوآوری، خلاقیت، آموزش برنامهریزی شده، انضباط و کار کارشناسانه و هدفمند در وجه عمده آن شرط غیر قابل چشمپوشی بقا و قابلیت رقابت کارفرما و حفظ کار کارگر در چنین میدانی است.
استقرار دمکراسی، پیداش نهادهای مدنی و ایجاد دولت ملی بعنوان ساختار سیاسی آن در این کشورها نه رویدادی تصادفی بلکه حاصل و نتیجه منطقی و قابل فهم یک روند علمی و قانونمند بود، و درک عمیق این نکته بخصوص برای روشنفکران کشورهای عقبمانده حائز اهمیت بنیادی و بسزایی است. قانونمندیهای ناظر بر اصل رقابت، درک عمیق ضرورت حیاتی حفظ قابلیت رقابت و اصل سود در طی یک روند طولانی و بر بستر مبارزهای سخت در سطح تمامی اقشار، لایهها و طبقات یعنی کارگران و زحمتکشان و اقشار میانی و بالای جامعه، نظام سرمایه داری را مجبور به کشف دوباره نیروی شگرف و عظیم نهفته در وحدت اراده ملی و دمکراسی نمود. نظام سرمایهداری در این کشورها بدرجات مختلف مجبور شد بیاموزد، بدون بسیج حداکثر ممکن نیرو و توانایی های جامعه، بدون ایجاد و بسیج حداکثر اراده ملی و بدون استقرار دمکراسی و نهادهای آن، حفظ قابلیت رقابت و حرکت به پیش در درازمدت در بهترین حالت بسیار دشوار و بعضا غیرممکن است.
نمود دمکراسی و تعهد آگاهانه به آن در قوانین اساسی این کشورها و نماد عمومی آن در شکل اعلامیهها و منشورهای حقوق بشر اساسا و در وجه عمده خود نتیجه و ثمره این پروسه قانونمند میباشد.
در اینجا اشارهای به روند تدریجی استقرار دمکراسی و پروسه توسعه و رقابت در کشورهای چند ملیتی بخصوص برای ما حائز اهمیت بنیادی است و نقشی کلیدی دارد. بطور عام ایجاد اتحاد ملی بعنوان شرط پایهای و بنیادی در روند توسعه، پیشرفت و حفظ قابلیت رقابت یکی از اهداف بنیادی در روند استقرار دمکراسی و دستگاه مدنی در هر کشور و جامعه خواهان توسعه و پیشرفت میباشد. بدون ایجاد و تامین وحدت ملی در یک جامعه و یک کشور سخنگفتن از توسعه، پیشرفت و رقابتپذیری توهمی بیش نیست. جامعه و اقتصاد در نظام سرمایهداری برای شرکت موثر در پروسه حیاتی رقابت به امکان بسیج همه و یا دست کم حداکثر نیروها و پتانسیل موجود خود نیازمند است. بدون آزاد کردن، جاری کردن و تامین امکان استفاده از حداکثر ممکن نیرو، خلاقیت و توانایی احاد و اجزا تشکیل دهنده جامعه اساسا سطح کنونی پیشرفت و ترقی در دنیای مدرن امروزی میسر نمیشد.
این امر البته بطور عام در مورد هر کشور و جامعه و اساسا هر واحد اقتصادی و اجتماعی خواهان پیشرفت و ترقی صادق است، اما اجرا و تامین آن در کشورها و جوامع چندملیتی پیچیدهتر و بسیار بغرنجتر بوده و هست.
در کشورهای چند ملیتی جامعه و اقتصاد در گام اول و قبل از هر چیز در مقابل مسئله ایجاد وحدت اراده و وحدت ملی با مضمون تامین شانس برابر ملل یا اقوام تشکیل دهنده جامعه در شئون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بعنوان یکی از پیش شرط های بنیادی و غیرقابل چشمپوشی هر گونه حرکت جدی بسوی توسعه و پیشرفت قرار میگیرند. به جرأت میتوان گفت که درجه موفقیت در حل این مسئله بنیادی و پایهای معیار، ترازو و مبنای قابل اطمینان و روشنی است که بکمک آن میتوان سطح رشد و موفقیت در عرصه توسعه، پیشرفت و قابلیت رقابت را در این کشورها سنجید. نگاهی گذرا به پروسه رشد و توسعه و تاریخ آن در کشورهایی مانند اسپانیا، انگلستان، سویس، سوئد، آلمان و... اهمیت چنین معیاری را بروشنی آشکار میسازد. بی توجهی و عدم موفقیت در حل بموقع این مسئله یکی از مهمترین و بنیادی ترین عواملی است که اثرات زیانبخش آن را تا به امروز نیز می توان در سیمای جامعه، توان اقتصادی و قابلیت رقابت کشورهایی مانند اسپانیا و انگلستان بوضوح مشاهده نمود. موفقیت بقیه کشورهای نامبرده فوق در حل این مسئله از شاخص های اصلی و از پایهها و عوامل بنیادی و اساسی درجه رشد و جایگاه امروزی چنین جوامعی در دنیای مدرن میباشد.
امپراتوری و کشور بزرگ ایران در دوران صفوی بر بستر ویرانی فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بعد از هجوم اعراب و مغول، بر خلاف رقبای اروپایی خود، شانس و امکان کافی برای درک ضرورت های عصر رنسانس را نیافته و بر بستر رقابت و خصومتی تاریخی با رقیب ترک عثمانی سنی مذهب، شاید اجبارأ راه تاریخأ تأسفبار استفاده از مذهب شیعه را با هدف احیای عظمت گذشته خود برگزید. نتایج ویرانگر این استراتژی علاوه بر استحاله جغرافیایی ایران در بعد اجتماعی عدم اعتماد بنفس، سستی و یاس، ناآگاهی و یا سطح آگاهی نازل عمومی، گسترش فرهنگ خرافات و فرهنگ دعای باران خواندن بجای باران ساختن در مقطع قبل از انقلاب مشروطیت میباشد.
بر این اساس ناسیونالیزم ایرانی در بدو ظهور خود به لحاظ تاریخی و بدلیل منشا وارداتی پیدایش و شیوه رشد آن قادر به درک قانونمندیهای ناظر بر پروسههای فوق نبود و انرا اساسا نیاموخته و فرصت آموزش آنرا نیافته بود. در ایران قبل از مشروطیت صرفنظر از برخی صنایع نظامی حاصل از تلاشهای عباسمیرزا و برخی دیگر از سران اواخر دوران قاجار اساسا زیربنای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ضرور و منطقی ظهور ناسیونالیزم وجود خارجی نداشته و ایجاد نشده بود. کارگر و کارفرما و دیگر اقشار و لایههای جامعه در بطن سیستم کهن و در مکتب مانوفاکتور برای ایجاد سیستم و نظام جدید آموزش نیافته و اساسا در شکل و ابعاد لازم موجود نبودند. پروسهای که طی آن توده مردم بر بستر رشد قانونمند نیروهای مولده و در جریان مبارزه و برخورد منافع طبقات و اقشار مختلف و در جریان مکتب آموزنده رقابت مجبور به درک ضرورت و تعهد به دمکراسی و قانونیت و تامین وحدت اراده ملی آنهم در کشوری چند ملیتی شود جریان نیافته بود. دولت ملی بعنوان نتیجه ضرور و منطقی چنین پروسهای اساسا امکان و شانس ظهور و پیدایش چندانی نداشت. در واقع آنچه که وجود داشت عمدتأ القای فکری و کپی ناسیونالیزم بر بستر تسلط نظام سرمایهداری در کشورهای پیشرفته جهان انروز و سیاستهای توسعهطلبانه آنان بمنظور تقسیم جهان و انطباق مسیر اقتصادی ماباقی کشورهای جهان بر منافع خود بود. فرهنگ رایج کپی ایدئولژیهای وارداتی ملون و گوناگون هشت دهه گذشته را شاید بر این مبنا بتوان توضیح داد.
نگاهی جوینده به اسناد انقلاب مشروطیت بوضوح کم عمقی و سطح نسبتا نازل درک رهبران بزرگ آنرا از مفاهیم دمکراسی، توسعه و وحدت و اراده ملی در کشور چند ملیتی ایران آشکار میسازد. این ضعف تاریخی یکی از دلایل و زمینههای فکری اصلی شکست انقلاب مشروطیت میباشد.
در اینجا هدف از اشاره به این واقعیت تاریخی البته به هیچ وجه تبرئه کردن این ناسیونالیزم و لاپوشانی ناتوانی و نتایج اسفبار آن بر دمکراسی، روند رشد و توسعه و پروسه ایجاد وحدت و اراده ملی در قریب به یک قرن گذشته در ایران نیست. کم نیستند تعداد کشورهای که در آنها نظام سرمایهداری از سیستم مونتاژ و بشکل وارداتی آغاز شد. اما بسیاری از این کشورها در یک پروسه زمانی معین بدرجات مختلف موفق شدند این ضعف تاریخی را جبران نمایند. کشورهای مانند کره جنوبی، تایوان، سنگاپور ، مالزی و ... موفق شدند نه تنها بر این ضعف تاریخی غلبه نمایند بلکه در عین حال بدرجات مختلف و هر کدام بنوع خود ثابت نمودند فکر و صنعت مونتاژ، عقبماندگی و استبداد تقدیر و جبر نیستند و دمکراسی در عمل آموختنی و توسعه، پیشرفت و رقابتپذیری در مقیاس جهانی و در عرصههای معین تنها مختص کشورهای نسل اول و کلاسیک سرمایهداری نیستند و امری قابل برنامهریزی و میسر میباشند.
علت عدم موفقیت و شکست ناسیونالیزم ایرانی در طی یک قرن گذشته را علاوه بر منشا و شکل وارداتی پیدایش نظام سرمایهداری و الزامات فرهنگی سیستم و اقتصاد کپی و مونتاژ باید همچنین در گذشته امپراتوری این کشور جستجو کرد. درک و برداشت امپراتوری از مفاهیمی نظیر توسعه و پیشرفت اساسا بر مبنای کمی و مقداری، خاک بیشتر، کشور بزرگتر و الحاق سرزمینهای بیشتر و سرکوب ساکنین آنان پایهریزی شده است. این عقلیت بر بستر فرهنگ خرافات و حافظه تاریخی خود هر فکر و مفهوم مدرنی را فقط در صورت خدشهدار نشدن شوکت، عظمت و مبانی فکریش و نهایتا تا آنجا که به این امر خللی وارد نیاید میپذیرد. این درک کمی و مقداری اساسا تلاش و آرزوهای مردم و ملل تحت سلطه و زیردست را برای شانس برابر بمعنای شورش و توطئه میفهمد، در یک کلام این درک منطق و ضرورت دمکراسی و مبانی مفاهیم مدرن پروسه توسعه و پیشرفت را اگر چه بارها شنیده و مشاهده نموده اما نیاموخته و هنوز هم در اسارت این قفس کهنه و پوسیده از درک و فهم آن بمقدار زیادی عاجز و ناتوان بوده و هست. این امر در کنار وضعیت حساس و ویژه ژئو استراتژیک ایران در مقطع جنگ جهانی اول و منافع و سیاستهای امپراتوریهای روسیه و انگیس در این دوره زمینه عینی روی کار آمدن حکومت رضا شاه و بعدأ سرکوبی جنبشهای ملی از جمله در کردستان و آذربایجان میباشد و تاثیرات مخرب دنباله آنرا در سیاستهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و شیوه یکجانبه سیاست توسعه و رشد پسر ایشان شاه فقید را در تمامی دوران تسلط آنها بصراحت و آشکار مشاهده نمود.
تداوم رسوبات عظمت طلبی متاثر از حافظه تاریخی در شکل موجود مذهبی آن نتیجه منطقی این فهم و درک دیرپا بوده و میباشد و ادامه آن از سوی طیفهای گوناگون و لائیک ناسیونالیسم ایرانی نه تنها به پروسه دمکراسی، توسعه ، پیشرفت و رقابت پذیری در این کشور ضربات جبران ناپذیری وارد میاورد بلکه میتواند تمامی پروسه رشد و توسعه را در کل خاورمیانه دچار یک خطر جدی با عواقب دردناک بسازد.
وجه مشترک و نقطه تلاقی تمامی طیفهای رنگارگ چپ و راست این ناسیونالیزم عظمتطلبی آشکار یا شرمگین آن و به تبع آن خصومت و دشمنی ریشهای آن با مبارزات و جنبشهای برابری طلبانه، ترقیخواهانه و آزایخواهانه مردم و ملیتهای ساکن کشور است. نتیجه این امر قربانی شدن منافع مردم و ملل ساکن ایران در عمل و سیاست بنفع روح عظمت طلب او، تفرقه ملی و دست نیافتنی شدن و رویایی شدن آرزوهای شیرین مردم و ملل ساکن ایران و آرزوهای خود این ناسیونالیزم بسوی دمکراسی، توسعه، پیشرفت و رقابتپذیری در قریب به یک قرن گذشته و شاید در آینده نزدیک میباشد.
این ناسیونالیزم در وجه قاطع خود هنوز از درک مضمون این حقیقت عاجز است که اساسا تنها شانس واقعی خفط هر گونه اتحادی و از جمله حفظ اتحاد ایران در درازمدت نه سیاست اجبار بلکه ایجاد شرایطی است که تحت آن ملل ساکن یک کشور منافع خود را آگاهانه و داوطلبانه در حفظ این اتحاد بیابند و این تنها هنگامی میسر است که برابری حقوق و شانس این ملل در همه شئون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بر آنان مسجل شود و این مضمون در ساختار سیاسی، اقتصادی و اداری کشور بروشنی انعکاس بیابد.
ناسیونالیزم ایرانی باید بجای وحشت و ترس بیکران و ایوئولوژیک از تجزیه ایران و تکرار خستگی ناپذیر خطر توطئههای خارجی، از خواستگاه منافع مردم و ملل ساکن ایران و منطقه در مسیر ایجاد اتحاد و اتحادهای ممکن حرکت نموده و انرژی و توان خود را صرف ایجاد شرایط و بنیادهای اتحاد و کشوری بنماید که دێگران خود داوطلبانه برای شرکت در آن بشتابند. اساس را باید نه بر وحشت ایدئولوژیک از تجزیه و تقدیس کور تمامیت ارضی بلکه بر ایجاد اتحادی داوطلبانه و جامعهای انسانی و قابل رقابت بر بستر دمکراسی ،توسعه،پیشرفت گذاشت.
باید وقت آن رسیده باشد که ناسیونالیزم ایرانی این حقیقت را در یابد، اتحاد ایران و ایران اصولا و اساسا هدف نیستند بلکه تنها ابزاری در مسیر دمکراسی ، توسعه و پیشرفت و در جهت ایجاد جامعهای شایسته و انسانی و برای انسانها میباشند . ایدولوژیک کردن و تقدیس آن اساسا مانند هر خشکگرایی و جمود فکری و ایدئولوژیک دیگر تنها چشمپوشی از واقعیات، به قیمت درجازدن خود و دیگران و به قیمت بقای دیکتاتوری و بقایای ﺁن در اشکال گوناگون خشونت و تبعات آن در جامعه میباشد.
ناسیونالیزم ایرانی مادام که خود زندانی قفس خودساخته عظمت طلبی است اساسا و منطقأ قادر به ایجاد ایرانی آزاد نیست و مانعی نفس گیر و جدی خواهد بود در مسیر دمکراسی، رشد، توسعه و رقابت پذیری در ایران و در خاورمیانه.
جمهوری اسلامی ایران در سی سال گذشته متاثر از حافظه تاریخی و درک کمی و مقداری خود، و به مصداق مهیا کردن گوشت دم توپ، ترکیب جمعیت ایران را در فاصله زمانی نسبتا اندکی در بعد کمی و بمقدار قابل ملاحظهای بنفع نیروی جوان تغییر داد. این نیرو بعضا بر بستر رویاهای تجدید عظمت صدور انقلاب رهبران جمهوری اسلامی و همچنین بسبب خصلت تودهای انقلاب بهمن در کنار دستاوردهای مرزشکن و غیر قابل کنترل انقلاب علمی و فنی از ظرفیت و دانش اکادمیک نسبتا بالایی برخوردار است . این نیرو بیشتر از هر برهه دیگری در تاریخ این کشور از پتانسیل غیر قابل انکاری در طرح، درک و تحلیل علمی و حل هدفمند و واقعبینانهی مشکلات برخوردار میباشد. و بهمین دلیل امروز شانس عبور از مرز حافظه و ترس تاریخی و یافتن راه حلی مناسب برای معضل حرکت در مسیر دمکراسی، توسعه و پیشرفت در این کشور چند ملیتی از هر زمان دیگر بیشتر بنظر میرسد.
این نیرو را باید از درد و رنج اقلیتهای ساکن ایران آگاه نمود. توجه او را باید به معضل اساسی دمکراسی در ایران چند ملیتی یا بقولی چند قومی جلب نمود . باید از او خواست که تعیین سرنوشت آینده ایران وظیفه و حق همه مردم ساکن آن میباشد.
بخش قابل ملاحظه ناسیونالیزم ایرانی متاثر از حافظه تاریخی خود، تحت فشار قابل فهم و سنگین ملل و مردم ساکن کشور و افکار عمومی و مترقی جهان هنوز سعی در تحریف مفاهیم دمکراسی، و خالی نمودن آن از الزامات بنیادی آن در کشوری چند ملیتی داشته و دارد. مبارزه مداوم و خستگی ناپذیر در این میدان در کنار شرکت فعال و همهجانبه در مبارزات پر شور ضد استبدای و دمکراسی خواهانه جاری مردم قهرمان ایران دوروی یک سکه بوده و از هم غیر قابل تفکیک میباشند.
آیا جنبش ایثارگر و شجاع جاری ما در ایران در این نبرد و مرحله جدید توان و آگاهی کافی برای غلبه بر رسوبات حافظه تاریخی ناسیونالیزم ایرانی را خواهد یافت؟ آیا این جنبش عظیم قادر به حل چنین معضل دیرپایی خواهد بود؟ جواب به این سوال در وجه مهمی از آن وابسته به نتیجه مبارزه آگاهگرانه مذکور و درجه موفقیت نیروی دمکراسی، توسعه و پیشرفت در این عرصه بنیادی میباشد.
جهانبخش رستمی
دوم دی ماه ۱۳۸۸
Source: http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=25929
No comments:
Post a Comment