هرکس که با تاریخ معاصر جهان آشنا باشد می داند که نه جنگ قومی و نه جنگ مذهبی، پدیده ای نوین در مناسبات جهانی نیست. در این دو هر دوجنگ، آنچه که قدرت های هدایت کننده آنها در پی آن هستند، غارت منابع کشورهاست و برای دستیابی به این هدف، از دل جنگ های قومی و مذهبی تقسیم کشورها و تجزیه آنها بیرون می آید
(دکتر مارتین زکندرف مورخ آلمانی و عضو انجمن پژوهش در تاریخ فاشیسم و جنگ جهانی است . )
سرنوشت ایران و حاکمیت را، یکجا رقم خواهد زد؟
نرجمه رضا نافعی بخش عمده و اصلی رشد فاشیسم در آلمان و ایتالیا که جنگ دوم جهانی فرزند مشروع آن بود، برپایه همین منافع شکل گرفت و آنچه که کمتر درباره آن صحبت می کنند، بهره گیری فاشیسم هیتلری از تقسیمات قومی و مذهبی اروپاست. آنچه که آلمان هیتلری و یا فرانسه و انگلستان پیش و پس از جنگ دوم جهانی در پی آن بودند، سلطه برمنابع و ذخائر زیر زمینی و موقعیت های استراتژیک کشورهای اروپائی بود و این همان انگیزه ایست که از فردای فروپاشی اتحاد شوروی سابق بار دیگر آغاز شد و اکنون بیش از 20 سال است که جهان، در نقاط مختلف آن درگیر آنست. صحنه گردانان و ابزارهای جنگی تغییر کرده اند، اما اهداف و انگیزه ها نه. بدین ترتیب است که انگیزه واقعی آنچه که در لیبی شاهدیم نه حمایت از مردم، بلکه سلطه بر نفت وموقعیت استراتژیک لیبی است که رژیم خودکامه قذافی زمینه آن را فراهم آورد. همچنان که صدام حسین فراهم آورد، و اکنون بیم آن می رود که با همان اهداف و انگیزه ها که در این مقاله نمونه تاریخی آن را می خوانید، ایران را به ورطه جنگی مذهبی و منطقه ای بکشانند. آنها که ایران را در چنین ورطه می خواهند تا آن را تقسیم به چند کشور کنند، از سیاست استعماری گذشته تعذیه می کنند و اگر اشتهای تازه ای یافته اند، بر مبنای سیاست های حاکمیت ایران و نارضائی وسیع مردم است که زمینه را روز به روز بیشتر فراهم می آورد. آن نقشه بزرگی که احمدی نژاد در اولین مصاحبه سال 90 خود و با تهدید کشورهای منطقه به آن بعنوان یک قدرت منطقه ای اشاره کرد، در حقیقت تقویت کننده همان سیاستی بود که قدرت های بزرگ جهانی در پی بزرگ کردن آن و ساختن جبهه ها و متحدین محلی برای اجرای سیاست تجزیه ایران اند. دولتی کودتائی و فاقد مشروعیت، ملتی جان به لب رسیده و خواهان به زیر کشیدن حاکمیت و کشوری که در آن اقوام و دو شاخه بزرگ شیعه و سنی اسلام در آن زندگی می کنند و شاخه هائی از دیگر مذاهب نیز در آن حضور دارند و البته زیر فشار حکومت مستند مرکزی. تمام اسباب فاجعه جمع است. با صرف بیان این خطر در محافل خاص حکومتی و به امید تولید توپ و تانک و موشک و حتی کلاهک اتمی می توان چنین توطئه عظیمی را خنثی کرد؟ تجربه تاریخی می گوید خیر! آنچه چنین توطئه ای را می تواند خنثی کند، وحدت ملی و حلقه زدن یک ملت در اطراف حکومت است. یعنی همان دو شرطی که اکنون در جمهوری اسلامی وجود ندارد.روز 6 آوریل 1941 ارتش هیتلر با سه لشگر، بدون اعلام جنگ، به یوگسلاوی و یونان حمله کرد و در سایه آن، یگان های مجاری، ایتالیائی و بلغاری. ارتش های دو کشوری که مورد یورش نیروهائی مسلح به مدرن ترین سلاح ها و خو گرفته به پیروزی بودند، تاب ایستادن در برابر این حمله را نداشتند. طی سه هفته سراسر خاک یونان به تصرف در آمد. بین بیستم تا سی ام ماه مه، ارتش هیتلر موفق به تسخیرجزیره یونانی “کِرِت” شد، اما با تحمل تلفاتی سنگین. سریع تر از یونان یوگسلاوی از پای در آمد. ارتش کشور سلطنتی یوگسلاوی پس از یک هفته تسلیم شد.
هیچ کشوری که در جنگ دوم به تصرف نیروهای آلمان در آمد چون یوگسلاوی تکه پاره نشد. اشغالگران خاک یوگوسلاوی را به ده منطقه تقسیم کردند، که قوانین هیچ یک از آنها با هم شباهتی نداشت. 35 در صد از کل خاک یوگوسلاوی بین آلمان،ایتالیا، مجارستان و بلغارستان تقسیم شد. بقیه آن را هم اشغالگران یا کمکارانشان بعنوان منطقه اشغالی، یا منطقه نفوذ بین خود تقسیم کردند. اربابان جدید فورا دست بکار تجدید تقسیم بندی یوگسلاویبرحسب قومیت یا مذهب شدند که منجر به نسل کشی بویژه در میان صربها و اسلوان ها گشت. نقشه یوگسلاوی پس از تجاوز آلمان در سال 1941 شباهتی حیرت انگیز با تقسیمات امروزی پس از درهم شکستن یوگسلاوی به کمک نیروهای ناتو در سال های 1990 دارد.
گرچه نقشه تجاوز به یونان در آغاز نوامبر 1940 تهیه شده بود، ولی رهبری آلمان نقشه ای برای شبیخون به یوگسلاوی نکشیده بود.
مناطق مورد نظر آلمان
. پس از جنگ جهانی اول هسته مرکزی سیاست آلمان برای جنوب خاوری اروپا، رومانی ومنطقه چند ملیتی بالکان بود، که تاسال 1929 کشور سلطنتی صربستان، کروآسی و اسلوونی نام داشت، و آلمان می خواست به آنها دست یابد.
فرانسه برای پیشگیری از رسیدن آلمان به جنوب خاوری اروپا، در این منطقه اتحادیه ای بوجود آورد که اتحادیه کوچک نام گرفت ( kleine Entente ) که دو کشور پیش گفته ستون اصلی آن بودند. اگر یکی از این دو کشور یا هردوی آنها از این پیمان، که رهبری آن با فرانسه بود، خارج می شدند، کل نظامی که بعد از پیمان ورسای بوجود آمده بود بهم می خورد و پیشروی دوباره امپریالیسم آلمان را بسوی جنوب خاوری اروپا، یعنی به منطقه ای با منابع مهم موادخام و منابعی برای تولید مواد غذائی ممکن می ساخت، منطقه ای که در عین حال می توانست به بازاری برای فروش تولبدات آلمان نیزتبدیل گردد.
رومانی به دلیل داشتن منابع نفت و تولیدات کشاورزی خود و همچنین نزدیکی جغرافیائی به شوروی دارای اهمیت بود. یوگسلاوی با داشتن موادخامی چون مس، کُرُم، آلومینیوم، سرب، روی، مانگان که برای صنایع اسلحه سازی حائز اهمیت بودند و همچنین تولیدات کشاورزی خود، می توانست بخش عمده ای از نیاز های آلمان و در مواردی کل نیاز آن را تامین کند. آنچه برای فرمانروایان آلمان وزن ویژه ای داشت این بود که آلمان می توانست از طریق راه های زمینی به این مواد مطلوب دست یابد. یعنی این مناطق در تیررس محاصره دریائی انگلیس قرار نداشتند و این نکته ای بود که کارل هِلفِریش، نماینده بانک آلمان که از سیاستگران افراطی راستگرا بود، از مدتها پیش خاطر نشان کرده بود. آلمان که قبل از جنگ جهانی اول بخش مهمی از مواد خام مورد نیاز خود را از آنسوی دریاها تهیه می کرد، در دوران جنگ که در محاصره دریائی انگلیس قرار گرفت با مشکلات زیادی روبرو گشت. محاصره دریائی برای سرآمدان آلمان تجربه ای دردناک بود، از جمله به این دلیل که آنرا یکی از عوامل انقلابی شدن مردم آلمان می دانستند. از این رو، هلفریش، پس از سال 1918 برای توسعه طلبی آلمان راه بالکان و خاورنزدیک را توصیه می کرد. او با یاد کردن از سیاست عصر امپراطوری سلطنتی آلمان برای دست یافتن به خاور نزدیک نوشت یکی از امتیازات خط خاورنزدیک این بود که هم مناطق مورد نظر برای توسعه طلبی و هم راههای رسیدن به آن ” از حیطه قدرت دریائی انگلیس” بیرون بودند، که در جنگ ” بر تمام راههای خروجی ما برای رسیدن به جهان بیرون از اروپا مسلط بود”.
پس از شکست 1918 تصمیم سرآمدان آلمان دست زدن به جنگی انتقام جویانه و گسترش طلبانه بود، ولی شرط مقدماتی آن جنگ دست یافتن به مناطقی بود که هم از خطر محاصره دریائی در امان باشند، هم دارای منابع موادخام ضروری باشند و هم به حد کافی مواد غذائی تولید کنند. در 14 سپتامبر 1938، مدیر کل تدراکات اقتصاد جنگی بر “اهمیت فوق العاده” راههای رسیدن به جنوب خاوری اروپا “برای روز آمادگی” تاکید ورزید، زیرا به گفته او بخش عمدۀ صادرات و واردات آلمان از این راه خواهد بود. روز 12 نوامبر 1940 ” گونتر برگمان” ،رئیس بخش بازرگانی خارجی در وزارت اقتصاد دستگاه هیتلری نوشت تلاش سیاست آلمان این بوده است که وضعیتی مانند قبل از جنگ جهانی اول بوجود نیاید که “43 درصد از واردات آلمان از آنسوی دریاها می آمد” که می شد به آسانی جلوی آنرا گرفت. از این رو آلمان از سال 1933 “آگاهانه و طبق نقشه تلاش کرد از واردات خود از آنسوی دریاها بکاهد و داد و ستد کالاها را چنان هدایت کند که درصورت جنگ نیز دسترسی به آنها ممکن باشد”.
” نفوذ صلح امیز”
در دوران جمهوری وایمار (منظور دوران 12 سالۀ پس از جنگ جهانی اول از 1918 تا 1933 است. پرزیدنت هیندنبورگ، که دومین پرزیدنت آلمان، پس از تغییر نظام سلطنتی آلمان به جمهوری است، روز 30 ژانویه 1933 آدولف هیتلر را بعنوان صدر اعظم حکومت ائتلافی همبستگی ملی سوگند داد. پس ازآن حزب نازی بتدریج زمام قدرت را بدست گرفت. م) برنامه هائی برای نفوذ در کشورهای منطقه نهیه شده بود. وسیله اصلی که برای انجام این برنامه بکار برده میشد سیاست اقتصادی و بازرگانی بود که این، در میان انبوه ابزار هائی که برای اجرای آن برنامه بکارمی رفت، مهمترین وسیله بود. یکی از وسائل دیگر سیاست فرهنگی در خارج بود و نیز استفاده سیاسی از اقلیت های آلمانی در آن کشورها که تعدادشان زیاد بود.
برنامه این بود که اقتصاد کشورهای منطقه تا جائی که ممکن است به بازار آلمان وابسته شود و درعین حال، این کشور ها، از لحاظ سیاسی از فرانسه دور و به آلمان نزدیک گردند و اقتصاد آلمان نیز بتواند بدون حد ومرز به مواد خام آنها دست یابد. آلمان به کشورهای منطقه دانوب که اقتصادشان، به دلیل بحران جهانی اقتصاد، آسیب های سنگین دیده بود اعلام کرد که تولیدات آنها را باقیمت ثابت خواهد خرید ولی بهای آنها را نه با پول بلکه با تولیدات صنعتی آلمان می پردازد. به این ترتیب آلمان توانست رقبای سرمایه دار را از میدان بدر کند و از سوی دیگر توانست این کشورها را مجبور سازد مجموع تولیدات خود را با نیاز های آلمان منطبق سازند.
در اول ماه مه 1934 قراردادی اسارتبار به یوگسلاوی تحمیل شد. در انعقاد این قرار داد مجمع اقتصادی اروپای مرکزی، انجمن با نفوذ کنسرن های صنعتی و همچنین کنسرن های بانکی و صنایع کلان کشاورزی نقشی اساسی داشتند. پس از گذشت چند سال وابستگی مطلق یوگوسلاوی به اقتصاد به آلمان عملی شده بود. فقط سه ماه پس از انعقاد این قرار داد یوگسلاوی عاملین فراری کودتای فاشیستی در اتریش را، که در 25 زوئیه 1934 روی داد، بعنوان پناهنده سیاسی پذیرفت و به آنها اجازه داد بعنوان یکان نظامی خود را سازمان دهند. روز 25 آگوست 1937 وزارت خارجه آلمان چنین نتیجه گرفت که در پی ” سیاست اقتصادی هدفمند آلمان” جدا کردن یوگسلاوی از فرانسه و اتحادیه کوچک ( kleine Eentente ) تا حدود بسیار زیادی تامین شده است. طبق ارزیابی 3 ژانویه 1938 تصریح شد که یوگسلاوی “با روابطی بسیار صمیمانه “ در کنار آلمان نازی قرار گرفته است. تسخیر اتریش در سال 1938 تاثیر ویژه ای بر نزدیکی سیاسی صاحبان قدرت در بلگراد با فاشیست های آلمان داشت. وابستگی اقتصادی یوگسلاوی به آلمان رشد فوق العاده ای کرد. حدود نیمی از صادرات یوگسلاوی به آلمان فرستاده می شد. در سرمایه گذاریهای خارجی در یوگوسلاوی سرمایه آلمانی مقام نخستین را داشت. هرمان گورینگ ” شخصیت دوم ” آلمان پس از هیتلر، روز 5 آوریل 1938 گفت ” تسلط بر اقتصاد منطقه جنوب خاوری اروپا از خاک اتریش آغاز می شود “.
تیلو فن ویلموسکی رئیس مجمع اقتصادی اروپای مرکزی با داشتن روابط حسنه یا کلان کشاورزان و خانواده کروپ، خواستار گسترش و تعمیق پیشروی در اروپای جنوب خاوری گشت و گفت با گرفتن اتریش که وی آنرا ” وحذت دوباره ” نامید ،دروازۀ جنوب خاوری اروپا کاملا باز شده است”.
تسلط سیاسی
امپراتوری نازی روز به روز طمع کار تر و تهدید آمیز تر می شد. سازمان تدارک نقشه اقتصاد جنگی آلمان هیتلری در آگوست1938 طرحی تهیه کرد که اگر جنگی درگیرد باید تمام تولید مس، سرب، روی، کُرُم، گندم و ذرت یوگوسلاوی در اختیار آلمان قرار گیرد .” این منابع مواد خام که از لحاظ کمیت قابل اهمیت هستند تحت هیچ شرائطی نباید به دست کشورهای دشمن بیفتند”. میزان نزدیکی یوگسلاوی به آلمان فاشیستی را می توان از یادداشت سرفرمانده نیروی زمینی آلمان دریافت که دو سال بعد نوشته است. فرانتس هالدر سر فرمانده نیروهای نیروهای نظامی، در دفتر خاطرات روزانه خود از جنگ، در سوم سپتامبر 1940 طی تحلیلی به این نتیجه می رسد: “امروز یوگسلاوی، صد در صد در اختیار اقتصاد جنگی ماست “. آن کشورهای بالکان که در تردید بودند به صراحت مورد تهدید قرا می گرفتند. روز 23 ژانویه 1939، آرتور سیس اینکوارت، فرمانروای آلمانی در اتریش در حضور افسران ارشد ارتش گفت اشغال اتریش یعنی افزایش عظیم قدرت رایش سوم ( امپراتوری آلمان) و “دروازۀ گشوده بسوی جنوب خاوری”. می توان به دولت های آنها گفت: “شما می دانید ما چنان قدرتمندیم که هرکس خود را در برابر ما قرار دهد نابود خواهد شد”.
تهدیدات مداوم ایتالیا سبب شتاب گرفتن نزدیکی یوگسلاوی به آلمان می شد. زیرا ایتالیای فاشیست قصد داشت سواحل یوگسلاوی را در دریای آدریاتیک تسخیر کند. صاحبان قدرت در یوگسلاوی اعتقاد داشتند که بهترین سپر در برابر نقشه های جنگی رم تکیه بر آلمان نازی است. چون ایتالیا جرئت نخواهد کرد به یوگسلاوی که همپیمان آلمان است حمله کند. افزون بر این، آنها امید داشتند با تکاء به آلمان به توسعه طلبی های خود علیه یونان بویژه برای گرفتن سواحل دریای اژه و تسالونیکی، جامه عمل بپوشانند.
وقتی آلمان در 4 نوامبر 1940 تصمیم به تجاوز به یونان گرفت تصورش این بود که یوگسلاوی از این حمله حمایت سیاسی خواهد کرد و منابع اقتصادی خود را در اختیار تسلیحات آلمان خواهد گذاشت. هیتلر روز 5 دسامبر 1940 در برابر فرماندهان ارتش آلمان گفت: “یوگسلاوی همراه با ما همه کار می کند .”
روز 25 مارس 1941 در کاخ بِلوِدِر Belvedere در وین، طی مراسمی پر شکوه پیوستن یوگسلاوی به پیمان سه قدرت، صورت رسمی یافت. وظیفه پیمان سیاسی و نظامی سه دولت آلمان، ایتالیا و ژاپن که در 27 سپتامبر1940 منعقد شد این بود که آمریکا را از ورود به جنگ بترساند و یک جبهه واحد با شرکت سه دولت اصلی فاشیستی و اقمار آنها، علیه شوروی بوجود آورد. با پیوستن یوگسلاوی به این پیمان تمام کشورهای جنوب خاوری اروپا نیز از لحاظ اقتصادی و سیاسی وابسته به آلمان می شدند. یوآخیم ریبن تروپ، وزیر خارجه آلمان، با شادی آشکار اعلام کرد که اینک “سراسر بالکانِ بی طرف در جبهه نظم قرار گرفته است”. بنظر می رسید که حالا دیگر تجاوز به یونان سرکش را باید کاری تمام شده دانست. اینک برلن بر قله سیاست توسعه طلبی خود در جنوب خاوری اروپا ایستاده بود.
تصمیم به تجاوز
از آنجا که بخش بزرگی از مردم یوگسلاوی گرایش های ضد فاشیستی داشتند، یوگسلاوی موقتا از انجام تعهدات نظامی پیمان سه دولت معاف شد. با وجود این توفانی از اعتراض علیه تسلیم کردن بزرگترین کشور بالکان به آلمان فاشیست برخاست. گروهی از افسران هوادار انگلیس پیرامون دوسان سیموویچ، فرمانده نیروی هوائی گرد آمدند و روز 27 مارس دولتِ ” دراگیسا چوتکویچ ” را، که هوادار آلمان بود، ساقط کردند و خواستار بازگشت به سیاست بی طرفی شدند.
رویدادهای بلگراد ضربه سختی علیه سیاست آلمان در جنوب خاوری اروپا بود. بیم آن می رفت که منطقه به چنگ افتاده بالکان با اهمیتی که ازلحاظ سیاسی واقتصاد جنگی داشت باز از دست آلمان به در رود.
در همان روز 27 مارس، هیتلر سران ارتش آلمان را به دفتر صدرات عظمی فراخواند. صورت جلسه این دیدار بیانگرخشم بی حد پیشوای نازی ها از این شکست سیاست خارجی آلمان است. هیتلر می گوید بخت یاری کرد که این تغییرات قبل از حمله به یونان و از آن مهمتر قبل از شبیخون به شوروی رخ داد. هنوز می توان این جریان را اصلاح کرد. نفرت سرپوشیده سرامدان آلمان از خلق های اسلاو جنوبی، که سابقه اش به جنگ جهانی اول باز می گشت، فوران کرد. هیملر گفت ” صربها و اسلوون ها هیچوقت آلمان دوست نبوده اند” و باید مجازات شوند. در صورت جلسه نوشته شده ” پیشوا مصمم است، یوگوسلاوی را بعنوان کشور متلاشی کند” . هدف “بالکانی کردن ” یعنی تکه تکه کردن آن کشور است. ” ضربه باید با سرسختی نمام و برق آسا فرود آید” . در صورت جلسه آمده که در ارتباط با این امر، آغاز ” عملیات بارباروسا “، یعنی تاریخ حمله به شوروی، باید تا 4 هفته به تاخیر افتد. و تصمیم گرفته شد حمله به یونان و یوگسلاوی در یک زمان صورت گیرد و برای این ضربت دوگانه نیروهای پیش بینی شده برای نقشه ” بارباروسا ” نیز به میدان فرستاده شوند، که یکان زرهی تانک نیز بخشی از آن بود، گروه زرهی کلایست مجهز به مدرن ترین تانک ها بود و در تابستان 1940 سهم ویژه ای در چیرگی سریع ارتش آلمان بر فرانسه داشت.
در همان روز 27 مارس در فرمان شماره 25 خطوط اساسی جنگ علیه یونان و یوگسلاوی مشخص شده بود. آنچه قابل توجه است این است که در این فرمان کلی برای جنگ فقط از یک واحد اقتصادی نام برده شده و آن هم معدن مس بور( Bor ) است. در عین حال در آغاز فرمان شماره 25 تصریح شده که : تصاحب سریع معدن مس بور بنا به ملاحظات اقتصاد جنگی حائز اهمیت است.” در فرمان شماره 27 از 13 آوریل 1941 این فرمان مورد تاکید دوباره قرار گرفته است. در مورد دیگر عملیات نظامی در یوگسلاوی گفته شده است منطقه میان موراوا و دانوب که دارای معادن ذیقمت مس است باید با شتاب تمام به تسخیر در آید”. معادن مس حومه شهر بور در آن زمان غنی ترین معادن بودند. مالک این معادن شرکت فرانسوی Copagnie Francaise de Mines de Bor بود که آلمان پس از تصرف فرانسه سهام آن را ” خریده ” بود. بنا به گفته ” امیل پول ” معاون “رایشس بانک” اشغالگران آلمانی مالک فرانسوی را تحت فشار گذاشته بودند. بنا به تصمیم وزارت اقتصاد رایش در پایان سال 1940 حق بهره برداری از معادن “بور” به مانسفلد آگ واگذار می شود. صاحب سهام اصلی مانسفلد آگ بانک آلمان بود. مدیر عامل مانسفلد رودلف اشتال بود که در عین حال معاون گروه صنایع رایش ( امپراتوری) هم بود . او از سال 1932 ( یک سال قبل از روی کار آمدن نازی ها ـ م) به حزب نازی کمک های مالی می کرد. اشتال در عرصه تولید تسلیحات نظامی ، تدارک مقدمات جنگ و اجرای عملیات جنگی نقش عمده داشت. ..سه روز قبل از حمله به یوگسلاوی، اشتال به وزارت اقتصاد اعلام کرد که همکاران او برای اداره معادن یوگوسلاوی آمادگی فوری دارند.
ستون پنجم
در مشاورات 27 مارس تصمیم گرفته شد که برای ایجاد تسهیلات در پیشروی نیروی نظامی آلمان، نیروهای تجزیه طلب در یوگسلاوی فعال گردند. منظور از نیروهای تجزیه طلب آن اقلیت آلمانی مقیم کروآسی بود که تعدادشان به نیم میلیون نفر بالغ می شد.
هیتلر در گفتگو های آن روز گفت اگر آلمانهای مقیم کروآسی هنگام حمله ارتش آلمان علیه دولت یوگسلاوی به میدان آیند به آنها حق خود مختاری داده خواهد شد. ادموند ویسن مایر از فرماندهان اس اس که نه تنها در ” وحدت دوباره” اتریش با آلمان ، درسال 1938، تقش مهمی داشت، بلکه بادرزدنربانک آلمان نیز مناسبات حسنه داشت، پیش از آغاز حمله، به زاگرب فرستاده شد. پس از آنکه اقلیت آلمانی مقیم کروآسی از همکاری با نازی ها خوداری کرد، ویسن مایر فعالیت خود را روی جنبش فاشیستی ـ مذهبی اوستاشا متمرکز ساخت. این گروه تا آنزمان عمدتا از تبعید گاه خود در ایتالیا علیه وحدت یوگسلاوی فعالیت می کرد. پیش از آن که نیروهای آلمان به زاگرب برسند، یکی از کنشگران اوستاشا، با حمایت نازیهای آلمانی استقلال کشور کروآسی را اعلام کرد و از کروات هائی که بعنوان سرباز در ارتش سلطنتی یوگسلاوی خدمت می کردند خواست نا قیام کنند و از ارتش سلطنتی یوگوسلاوی بگریزند. این اعلام استقلال ابزار مهمی شد برای ایجاد بی ثباتی در یوگسلاوی و کشتار بعدی صربها و اسلوون ها.
پس از 27 مارس 1941، آلمان های مقیم یوگسلاوی نقش مهمی در ایجاد بی ثباتی در آن کشور ایفا کردند. رهبران این اقلیت از سال 1938 کاملا در خدمت نازی ها بودند. پس از آن که نقشه تجاوز در برلن به تصویب رسید، به فرمان آلمان خود را آماده جنگ سرپوشیده کردند.
سازمان ” ژوپیتر” ویژه عملیات جاسوسی و خرابکاری که مجری اوامر سرفرماندهی ارتش آلمان بود مقادیر زیادی جنگ افزار در اختیار آلمان های مقیم یوگسلاوی نهاده بود. این افراد بنام “گروه خلقی آلمانی دفاع از خود “ به ارتش یوگسلاوی حمله کرد و نقاطی را که از لحاظ استراتژی مهم بودند مانند فرودگاه “سملین” به تصرف خود در آوردند، کارمندان دولت را یا کشتند و یا فراری کردند و دست به ایجاد وحشت در میان مردم زدند. رهبری آلمان، آلمانی ها را که در ارتش یوگوسلاوی خدمت می کردند، به فرار از زیر پرچم فراخواند. فرانتس هالدر، سرفرمانده نیروهای زمینی آلمان، در یادداشت ها و خاطرات روزانه خود ازجنگ نوشت:” نشانه های فروپاشی دولت یوگسلاوی رو به افزایش است .”
هواداری بی قید وشرط اکثر آلمان های مقیم یوگوسلاوی از تجاوزگران فاشیست و شرکت وسیع آنها در جنایات اشغالگران از جمله دلائل مهمی بودند که آنها را مجبور ساخت، پس از جنگ، با شتابی هرچه تمام تر، خاک یوگوسلاوی را، که میهنشان بود، ترک و از آنجا فرار کنند.
تجاوز فاشیست ها و اشغال چهار ساله یوگسلاوی آسیب های بی اندازه به آن کشور وارد آورد. ده در صد از مردم یوگوسلاوی، قربانی جنگ و اشغال میهنشان شدند. تا امروز هم تاثیرات آن خشونت گرائی ها و پراکندن تخم نفاق میان اقوام ساکن بالکان، که با نقشه و با تعمد صورت گرفت برجا و مؤثر است . http://www.jungewelt.de/2011/04-06/042.ph
هیچ کشوری که در جنگ دوم به تصرف نیروهای آلمان در آمد چون یوگسلاوی تکه پاره نشد. اشغالگران خاک یوگوسلاوی را به ده منطقه تقسیم کردند، که قوانین هیچ یک از آنها با هم شباهتی نداشت. 35 در صد از کل خاک یوگوسلاوی بین آلمان،ایتالیا، مجارستان و بلغارستان تقسیم شد. بقیه آن را هم اشغالگران یا کمکارانشان بعنوان منطقه اشغالی، یا منطقه نفوذ بین خود تقسیم کردند. اربابان جدید فورا دست بکار تجدید تقسیم بندی یوگسلاویبرحسب قومیت یا مذهب شدند که منجر به نسل کشی بویژه در میان صربها و اسلوان ها گشت. نقشه یوگسلاوی پس از تجاوز آلمان در سال 1941 شباهتی حیرت انگیز با تقسیمات امروزی پس از درهم شکستن یوگسلاوی به کمک نیروهای ناتو در سال های 1990 دارد.
گرچه نقشه تجاوز به یونان در آغاز نوامبر 1940 تهیه شده بود، ولی رهبری آلمان نقشه ای برای شبیخون به یوگسلاوی نکشیده بود.
مناطق مورد نظر آلمان
. پس از جنگ جهانی اول هسته مرکزی سیاست آلمان برای جنوب خاوری اروپا، رومانی ومنطقه چند ملیتی بالکان بود، که تاسال 1929 کشور سلطنتی صربستان، کروآسی و اسلوونی نام داشت، و آلمان می خواست به آنها دست یابد.
فرانسه برای پیشگیری از رسیدن آلمان به جنوب خاوری اروپا، در این منطقه اتحادیه ای بوجود آورد که اتحادیه کوچک نام گرفت ( kleine Entente ) که دو کشور پیش گفته ستون اصلی آن بودند. اگر یکی از این دو کشور یا هردوی آنها از این پیمان، که رهبری آن با فرانسه بود، خارج می شدند، کل نظامی که بعد از پیمان ورسای بوجود آمده بود بهم می خورد و پیشروی دوباره امپریالیسم آلمان را بسوی جنوب خاوری اروپا، یعنی به منطقه ای با منابع مهم موادخام و منابعی برای تولید مواد غذائی ممکن می ساخت، منطقه ای که در عین حال می توانست به بازاری برای فروش تولبدات آلمان نیزتبدیل گردد.
رومانی به دلیل داشتن منابع نفت و تولیدات کشاورزی خود و همچنین نزدیکی جغرافیائی به شوروی دارای اهمیت بود. یوگسلاوی با داشتن موادخامی چون مس، کُرُم، آلومینیوم، سرب، روی، مانگان که برای صنایع اسلحه سازی حائز اهمیت بودند و همچنین تولیدات کشاورزی خود، می توانست بخش عمده ای از نیاز های آلمان و در مواردی کل نیاز آن را تامین کند. آنچه برای فرمانروایان آلمان وزن ویژه ای داشت این بود که آلمان می توانست از طریق راه های زمینی به این مواد مطلوب دست یابد. یعنی این مناطق در تیررس محاصره دریائی انگلیس قرار نداشتند و این نکته ای بود که کارل هِلفِریش، نماینده بانک آلمان که از سیاستگران افراطی راستگرا بود، از مدتها پیش خاطر نشان کرده بود. آلمان که قبل از جنگ جهانی اول بخش مهمی از مواد خام مورد نیاز خود را از آنسوی دریاها تهیه می کرد، در دوران جنگ که در محاصره دریائی انگلیس قرار گرفت با مشکلات زیادی روبرو گشت. محاصره دریائی برای سرآمدان آلمان تجربه ای دردناک بود، از جمله به این دلیل که آنرا یکی از عوامل انقلابی شدن مردم آلمان می دانستند. از این رو، هلفریش، پس از سال 1918 برای توسعه طلبی آلمان راه بالکان و خاورنزدیک را توصیه می کرد. او با یاد کردن از سیاست عصر امپراطوری سلطنتی آلمان برای دست یافتن به خاور نزدیک نوشت یکی از امتیازات خط خاورنزدیک این بود که هم مناطق مورد نظر برای توسعه طلبی و هم راههای رسیدن به آن ” از حیطه قدرت دریائی انگلیس” بیرون بودند، که در جنگ ” بر تمام راههای خروجی ما برای رسیدن به جهان بیرون از اروپا مسلط بود”.
پس از شکست 1918 تصمیم سرآمدان آلمان دست زدن به جنگی انتقام جویانه و گسترش طلبانه بود، ولی شرط مقدماتی آن جنگ دست یافتن به مناطقی بود که هم از خطر محاصره دریائی در امان باشند، هم دارای منابع موادخام ضروری باشند و هم به حد کافی مواد غذائی تولید کنند. در 14 سپتامبر 1938، مدیر کل تدراکات اقتصاد جنگی بر “اهمیت فوق العاده” راههای رسیدن به جنوب خاوری اروپا “برای روز آمادگی” تاکید ورزید، زیرا به گفته او بخش عمدۀ صادرات و واردات آلمان از این راه خواهد بود. روز 12 نوامبر 1940 ” گونتر برگمان” ،رئیس بخش بازرگانی خارجی در وزارت اقتصاد دستگاه هیتلری نوشت تلاش سیاست آلمان این بوده است که وضعیتی مانند قبل از جنگ جهانی اول بوجود نیاید که “43 درصد از واردات آلمان از آنسوی دریاها می آمد” که می شد به آسانی جلوی آنرا گرفت. از این رو آلمان از سال 1933 “آگاهانه و طبق نقشه تلاش کرد از واردات خود از آنسوی دریاها بکاهد و داد و ستد کالاها را چنان هدایت کند که درصورت جنگ نیز دسترسی به آنها ممکن باشد”.
” نفوذ صلح امیز”
در دوران جمهوری وایمار (منظور دوران 12 سالۀ پس از جنگ جهانی اول از 1918 تا 1933 است. پرزیدنت هیندنبورگ، که دومین پرزیدنت آلمان، پس از تغییر نظام سلطنتی آلمان به جمهوری است، روز 30 ژانویه 1933 آدولف هیتلر را بعنوان صدر اعظم حکومت ائتلافی همبستگی ملی سوگند داد. پس ازآن حزب نازی بتدریج زمام قدرت را بدست گرفت. م) برنامه هائی برای نفوذ در کشورهای منطقه نهیه شده بود. وسیله اصلی که برای انجام این برنامه بکار برده میشد سیاست اقتصادی و بازرگانی بود که این، در میان انبوه ابزار هائی که برای اجرای آن برنامه بکارمی رفت، مهمترین وسیله بود. یکی از وسائل دیگر سیاست فرهنگی در خارج بود و نیز استفاده سیاسی از اقلیت های آلمانی در آن کشورها که تعدادشان زیاد بود.
برنامه این بود که اقتصاد کشورهای منطقه تا جائی که ممکن است به بازار آلمان وابسته شود و درعین حال، این کشور ها، از لحاظ سیاسی از فرانسه دور و به آلمان نزدیک گردند و اقتصاد آلمان نیز بتواند بدون حد ومرز به مواد خام آنها دست یابد. آلمان به کشورهای منطقه دانوب که اقتصادشان، به دلیل بحران جهانی اقتصاد، آسیب های سنگین دیده بود اعلام کرد که تولیدات آنها را باقیمت ثابت خواهد خرید ولی بهای آنها را نه با پول بلکه با تولیدات صنعتی آلمان می پردازد. به این ترتیب آلمان توانست رقبای سرمایه دار را از میدان بدر کند و از سوی دیگر توانست این کشورها را مجبور سازد مجموع تولیدات خود را با نیاز های آلمان منطبق سازند.
در اول ماه مه 1934 قراردادی اسارتبار به یوگسلاوی تحمیل شد. در انعقاد این قرار داد مجمع اقتصادی اروپای مرکزی، انجمن با نفوذ کنسرن های صنعتی و همچنین کنسرن های بانکی و صنایع کلان کشاورزی نقشی اساسی داشتند. پس از گذشت چند سال وابستگی مطلق یوگوسلاوی به اقتصاد به آلمان عملی شده بود. فقط سه ماه پس از انعقاد این قرار داد یوگسلاوی عاملین فراری کودتای فاشیستی در اتریش را، که در 25 زوئیه 1934 روی داد، بعنوان پناهنده سیاسی پذیرفت و به آنها اجازه داد بعنوان یکان نظامی خود را سازمان دهند. روز 25 آگوست 1937 وزارت خارجه آلمان چنین نتیجه گرفت که در پی ” سیاست اقتصادی هدفمند آلمان” جدا کردن یوگسلاوی از فرانسه و اتحادیه کوچک ( kleine Eentente ) تا حدود بسیار زیادی تامین شده است. طبق ارزیابی 3 ژانویه 1938 تصریح شد که یوگسلاوی “با روابطی بسیار صمیمانه “ در کنار آلمان نازی قرار گرفته است. تسخیر اتریش در سال 1938 تاثیر ویژه ای بر نزدیکی سیاسی صاحبان قدرت در بلگراد با فاشیست های آلمان داشت. وابستگی اقتصادی یوگسلاوی به آلمان رشد فوق العاده ای کرد. حدود نیمی از صادرات یوگسلاوی به آلمان فرستاده می شد. در سرمایه گذاریهای خارجی در یوگوسلاوی سرمایه آلمانی مقام نخستین را داشت. هرمان گورینگ ” شخصیت دوم ” آلمان پس از هیتلر، روز 5 آوریل 1938 گفت ” تسلط بر اقتصاد منطقه جنوب خاوری اروپا از خاک اتریش آغاز می شود “.
تیلو فن ویلموسکی رئیس مجمع اقتصادی اروپای مرکزی با داشتن روابط حسنه یا کلان کشاورزان و خانواده کروپ، خواستار گسترش و تعمیق پیشروی در اروپای جنوب خاوری گشت و گفت با گرفتن اتریش که وی آنرا ” وحذت دوباره ” نامید ،دروازۀ جنوب خاوری اروپا کاملا باز شده است”.
تسلط سیاسی
امپراتوری نازی روز به روز طمع کار تر و تهدید آمیز تر می شد. سازمان تدارک نقشه اقتصاد جنگی آلمان هیتلری در آگوست1938 طرحی تهیه کرد که اگر جنگی درگیرد باید تمام تولید مس، سرب، روی، کُرُم، گندم و ذرت یوگوسلاوی در اختیار آلمان قرار گیرد .” این منابع مواد خام که از لحاظ کمیت قابل اهمیت هستند تحت هیچ شرائطی نباید به دست کشورهای دشمن بیفتند”. میزان نزدیکی یوگسلاوی به آلمان فاشیستی را می توان از یادداشت سرفرمانده نیروی زمینی آلمان دریافت که دو سال بعد نوشته است. فرانتس هالدر سر فرمانده نیروهای نیروهای نظامی، در دفتر خاطرات روزانه خود از جنگ، در سوم سپتامبر 1940 طی تحلیلی به این نتیجه می رسد: “امروز یوگسلاوی، صد در صد در اختیار اقتصاد جنگی ماست “. آن کشورهای بالکان که در تردید بودند به صراحت مورد تهدید قرا می گرفتند. روز 23 ژانویه 1939، آرتور سیس اینکوارت، فرمانروای آلمانی در اتریش در حضور افسران ارشد ارتش گفت اشغال اتریش یعنی افزایش عظیم قدرت رایش سوم ( امپراتوری آلمان) و “دروازۀ گشوده بسوی جنوب خاوری”. می توان به دولت های آنها گفت: “شما می دانید ما چنان قدرتمندیم که هرکس خود را در برابر ما قرار دهد نابود خواهد شد”.
تهدیدات مداوم ایتالیا سبب شتاب گرفتن نزدیکی یوگسلاوی به آلمان می شد. زیرا ایتالیای فاشیست قصد داشت سواحل یوگسلاوی را در دریای آدریاتیک تسخیر کند. صاحبان قدرت در یوگسلاوی اعتقاد داشتند که بهترین سپر در برابر نقشه های جنگی رم تکیه بر آلمان نازی است. چون ایتالیا جرئت نخواهد کرد به یوگسلاوی که همپیمان آلمان است حمله کند. افزون بر این، آنها امید داشتند با تکاء به آلمان به توسعه طلبی های خود علیه یونان بویژه برای گرفتن سواحل دریای اژه و تسالونیکی، جامه عمل بپوشانند.
وقتی آلمان در 4 نوامبر 1940 تصمیم به تجاوز به یونان گرفت تصورش این بود که یوگسلاوی از این حمله حمایت سیاسی خواهد کرد و منابع اقتصادی خود را در اختیار تسلیحات آلمان خواهد گذاشت. هیتلر روز 5 دسامبر 1940 در برابر فرماندهان ارتش آلمان گفت: “یوگسلاوی همراه با ما همه کار می کند .”
روز 25 مارس 1941 در کاخ بِلوِدِر Belvedere در وین، طی مراسمی پر شکوه پیوستن یوگسلاوی به پیمان سه قدرت، صورت رسمی یافت. وظیفه پیمان سیاسی و نظامی سه دولت آلمان، ایتالیا و ژاپن که در 27 سپتامبر1940 منعقد شد این بود که آمریکا را از ورود به جنگ بترساند و یک جبهه واحد با شرکت سه دولت اصلی فاشیستی و اقمار آنها، علیه شوروی بوجود آورد. با پیوستن یوگسلاوی به این پیمان تمام کشورهای جنوب خاوری اروپا نیز از لحاظ اقتصادی و سیاسی وابسته به آلمان می شدند. یوآخیم ریبن تروپ، وزیر خارجه آلمان، با شادی آشکار اعلام کرد که اینک “سراسر بالکانِ بی طرف در جبهه نظم قرار گرفته است”. بنظر می رسید که حالا دیگر تجاوز به یونان سرکش را باید کاری تمام شده دانست. اینک برلن بر قله سیاست توسعه طلبی خود در جنوب خاوری اروپا ایستاده بود.
تصمیم به تجاوز
از آنجا که بخش بزرگی از مردم یوگسلاوی گرایش های ضد فاشیستی داشتند، یوگسلاوی موقتا از انجام تعهدات نظامی پیمان سه دولت معاف شد. با وجود این توفانی از اعتراض علیه تسلیم کردن بزرگترین کشور بالکان به آلمان فاشیست برخاست. گروهی از افسران هوادار انگلیس پیرامون دوسان سیموویچ، فرمانده نیروی هوائی گرد آمدند و روز 27 مارس دولتِ ” دراگیسا چوتکویچ ” را، که هوادار آلمان بود، ساقط کردند و خواستار بازگشت به سیاست بی طرفی شدند.
رویدادهای بلگراد ضربه سختی علیه سیاست آلمان در جنوب خاوری اروپا بود. بیم آن می رفت که منطقه به چنگ افتاده بالکان با اهمیتی که ازلحاظ سیاسی واقتصاد جنگی داشت باز از دست آلمان به در رود.
در همان روز 27 مارس، هیتلر سران ارتش آلمان را به دفتر صدرات عظمی فراخواند. صورت جلسه این دیدار بیانگرخشم بی حد پیشوای نازی ها از این شکست سیاست خارجی آلمان است. هیتلر می گوید بخت یاری کرد که این تغییرات قبل از حمله به یونان و از آن مهمتر قبل از شبیخون به شوروی رخ داد. هنوز می توان این جریان را اصلاح کرد. نفرت سرپوشیده سرامدان آلمان از خلق های اسلاو جنوبی، که سابقه اش به جنگ جهانی اول باز می گشت، فوران کرد. هیملر گفت ” صربها و اسلوون ها هیچوقت آلمان دوست نبوده اند” و باید مجازات شوند. در صورت جلسه نوشته شده ” پیشوا مصمم است، یوگوسلاوی را بعنوان کشور متلاشی کند” . هدف “بالکانی کردن ” یعنی تکه تکه کردن آن کشور است. ” ضربه باید با سرسختی نمام و برق آسا فرود آید” . در صورت جلسه آمده که در ارتباط با این امر، آغاز ” عملیات بارباروسا “، یعنی تاریخ حمله به شوروی، باید تا 4 هفته به تاخیر افتد. و تصمیم گرفته شد حمله به یونان و یوگسلاوی در یک زمان صورت گیرد و برای این ضربت دوگانه نیروهای پیش بینی شده برای نقشه ” بارباروسا ” نیز به میدان فرستاده شوند، که یکان زرهی تانک نیز بخشی از آن بود، گروه زرهی کلایست مجهز به مدرن ترین تانک ها بود و در تابستان 1940 سهم ویژه ای در چیرگی سریع ارتش آلمان بر فرانسه داشت.
در همان روز 27 مارس در فرمان شماره 25 خطوط اساسی جنگ علیه یونان و یوگسلاوی مشخص شده بود. آنچه قابل توجه است این است که در این فرمان کلی برای جنگ فقط از یک واحد اقتصادی نام برده شده و آن هم معدن مس بور( Bor ) است. در عین حال در آغاز فرمان شماره 25 تصریح شده که : تصاحب سریع معدن مس بور بنا به ملاحظات اقتصاد جنگی حائز اهمیت است.” در فرمان شماره 27 از 13 آوریل 1941 این فرمان مورد تاکید دوباره قرار گرفته است. در مورد دیگر عملیات نظامی در یوگسلاوی گفته شده است منطقه میان موراوا و دانوب که دارای معادن ذیقمت مس است باید با شتاب تمام به تسخیر در آید”. معادن مس حومه شهر بور در آن زمان غنی ترین معادن بودند. مالک این معادن شرکت فرانسوی Copagnie Francaise de Mines de Bor بود که آلمان پس از تصرف فرانسه سهام آن را ” خریده ” بود. بنا به گفته ” امیل پول ” معاون “رایشس بانک” اشغالگران آلمانی مالک فرانسوی را تحت فشار گذاشته بودند. بنا به تصمیم وزارت اقتصاد رایش در پایان سال 1940 حق بهره برداری از معادن “بور” به مانسفلد آگ واگذار می شود. صاحب سهام اصلی مانسفلد آگ بانک آلمان بود. مدیر عامل مانسفلد رودلف اشتال بود که در عین حال معاون گروه صنایع رایش ( امپراتوری) هم بود . او از سال 1932 ( یک سال قبل از روی کار آمدن نازی ها ـ م) به حزب نازی کمک های مالی می کرد. اشتال در عرصه تولید تسلیحات نظامی ، تدارک مقدمات جنگ و اجرای عملیات جنگی نقش عمده داشت. ..سه روز قبل از حمله به یوگسلاوی، اشتال به وزارت اقتصاد اعلام کرد که همکاران او برای اداره معادن یوگوسلاوی آمادگی فوری دارند.
ستون پنجم
در مشاورات 27 مارس تصمیم گرفته شد که برای ایجاد تسهیلات در پیشروی نیروی نظامی آلمان، نیروهای تجزیه طلب در یوگسلاوی فعال گردند. منظور از نیروهای تجزیه طلب آن اقلیت آلمانی مقیم کروآسی بود که تعدادشان به نیم میلیون نفر بالغ می شد.
هیتلر در گفتگو های آن روز گفت اگر آلمانهای مقیم کروآسی هنگام حمله ارتش آلمان علیه دولت یوگسلاوی به میدان آیند به آنها حق خود مختاری داده خواهد شد. ادموند ویسن مایر از فرماندهان اس اس که نه تنها در ” وحدت دوباره” اتریش با آلمان ، درسال 1938، تقش مهمی داشت، بلکه بادرزدنربانک آلمان نیز مناسبات حسنه داشت، پیش از آغاز حمله، به زاگرب فرستاده شد. پس از آنکه اقلیت آلمانی مقیم کروآسی از همکاری با نازی ها خوداری کرد، ویسن مایر فعالیت خود را روی جنبش فاشیستی ـ مذهبی اوستاشا متمرکز ساخت. این گروه تا آنزمان عمدتا از تبعید گاه خود در ایتالیا علیه وحدت یوگسلاوی فعالیت می کرد. پیش از آن که نیروهای آلمان به زاگرب برسند، یکی از کنشگران اوستاشا، با حمایت نازیهای آلمانی استقلال کشور کروآسی را اعلام کرد و از کروات هائی که بعنوان سرباز در ارتش سلطنتی یوگسلاوی خدمت می کردند خواست نا قیام کنند و از ارتش سلطنتی یوگوسلاوی بگریزند. این اعلام استقلال ابزار مهمی شد برای ایجاد بی ثباتی در یوگسلاوی و کشتار بعدی صربها و اسلوون ها.
پس از 27 مارس 1941، آلمان های مقیم یوگسلاوی نقش مهمی در ایجاد بی ثباتی در آن کشور ایفا کردند. رهبران این اقلیت از سال 1938 کاملا در خدمت نازی ها بودند. پس از آن که نقشه تجاوز در برلن به تصویب رسید، به فرمان آلمان خود را آماده جنگ سرپوشیده کردند.
سازمان ” ژوپیتر” ویژه عملیات جاسوسی و خرابکاری که مجری اوامر سرفرماندهی ارتش آلمان بود مقادیر زیادی جنگ افزار در اختیار آلمان های مقیم یوگسلاوی نهاده بود. این افراد بنام “گروه خلقی آلمانی دفاع از خود “ به ارتش یوگسلاوی حمله کرد و نقاطی را که از لحاظ استراتژی مهم بودند مانند فرودگاه “سملین” به تصرف خود در آوردند، کارمندان دولت را یا کشتند و یا فراری کردند و دست به ایجاد وحشت در میان مردم زدند. رهبری آلمان، آلمانی ها را که در ارتش یوگوسلاوی خدمت می کردند، به فرار از زیر پرچم فراخواند. فرانتس هالدر، سرفرمانده نیروهای زمینی آلمان، در یادداشت ها و خاطرات روزانه خود ازجنگ نوشت:” نشانه های فروپاشی دولت یوگسلاوی رو به افزایش است .”
هواداری بی قید وشرط اکثر آلمان های مقیم یوگوسلاوی از تجاوزگران فاشیست و شرکت وسیع آنها در جنایات اشغالگران از جمله دلائل مهمی بودند که آنها را مجبور ساخت، پس از جنگ، با شتابی هرچه تمام تر، خاک یوگوسلاوی را، که میهنشان بود، ترک و از آنجا فرار کنند.
تجاوز فاشیست ها و اشغال چهار ساله یوگسلاوی آسیب های بی اندازه به آن کشور وارد آورد. ده در صد از مردم یوگوسلاوی، قربانی جنگ و اشغال میهنشان شدند. تا امروز هم تاثیرات آن خشونت گرائی ها و پراکندن تخم نفاق میان اقوام ساکن بالکان، که با نقشه و با تعمد صورت گرفت برجا و مؤثر است . http://www.jungewelt.de/2011/04-06/042.ph
No comments:
Post a Comment