نقش بلوچها در سقوط صفويان و تاسيس دولت قلجايي:(قسمت اول) قبل از شروع بحث در مورد مطلب فوق بهتر است از تمامي تاريخ پژوهان و تاريخدانان بلوچ تقاضا شود تا ضمن تشريح نكات برجسته تاريخ اين قوم فراموش شده هوشيار بوده و نگذارند برجستگي هاي تاريخي اين قوم در لابلاي صفحات تاريك تاريخ گم شود. چنانچه مي دانيم دست هايي در كار است تا بلوچ را از تاريخ واقعي و فرهنگ واقعي اش جدا كرده و اين قوم بزرگ را بي ريشه و بي تمدن و عاري از هر گونه پيشينه قوي نشان دهند. براي نمونه مشتي از توطئه هاي موجود عبارتند از: 1- در بسياري از تواريخ آنقدر معني براي بلوچ نقل شده كه در ضمير خواننده به طرز نا خودآگاهي القا كنند كه اين قوم حتي نمي داند كه نام واقعي خود را از كجا گرفته است. 2- در ريشه بلوچها گاه آنها را دراويدي و گاه عرب و گاه اشكاني و گاه تركمن معرفي مي كنند و اينگونه ريشه واقعي اين قوم را زير سوال برده اند . 3- سرزمين بزرگ بلوچها چه در ايران و چه در پاكستان به نحو عجيبي در حال نقصان و تباهي است. جالب است بدانيم كه در زمان قاجار عضد الدوله حاكم وقت كرمان و بلوچستان طي جنگ و گريز هاي متوالي با سران قوم بلوچ آنها را از جيرفت بيرون كرده و اقوام فارس را جايگزين آنها نمود و به عبارتي با اين كار هزاران سال فرهنگ و تمدن بلوچ در جيرفت كه امروز به شهر دقيانوس معروف است به تاراج رفت. حتي در دوره قاجار و پس از آن پهلوي سرزمينهايي كه به نصرت آباد سنجراني و حيدراباد موسوم بود به سيستان تغيير نام داده و حال آنكه تاريخ گواه است كه سيستان در جايي ديگر واقع گرديده است و اين زيستگاه قوم بلوچ با فرستادن مهاجران افغان و فارس در حال تاراج است. و هزاران نمونه مثل اين كه هنوز هم جاري است . شايد بزودي شاهد باشيم كه زاهدان و چابهار و گواتر نيز چون جيرفت و كراچي و نهبندان و جاسك و... از پيكره بلوچستان حذف شوند. 4- مسلما با تهاجم به شهرهاي بلوچستان و اشغال آنها توسط اقوام غير بلوچ تمامي آثار مكشوفه از اين شهرها به نام فاتحين ثبت خواهد شد. مي بينيم كه شهر دقيانوس در جيرفت و شهر سوخته در زابل فعلي ديگر جزو آثار بجا مانده از اقوام بلوچ ثبت نگرديده اند. و اين در حالي است كه حدود 3000 سال از تاريخ اين مناطق با بلوچ و اجدادش گره خورده است. واقعا عجيب نيست كه مردماني كه حدود 200تا 400 سال پيش به زابل آمده اند امروز مدعي چند هزار سال تمدن قومي ديگر شده اند. 5- تاريخ هاي درسي و آنچه در اختيار عامه مردم قرار دارد به گونه اي تنظيم شده اند كه در آنها هيچ نامي از بلوچ به ميان نيايد . به گونه اي كه بلوچها خود را از تاريخ جدا بدانند و اجداد خويش را فاقد تمدن و نقش در هر حكومتي تلقي كنند. بدين گونه بلوچ را از گذشته پرشكوهش جدا كنند. و اين خود روشي براي توسري زدن به اين قوم بزرگ است. 6- در حالي كه از آثار باستاني در تمامي نقاط جهان به خوبي نگهداري مي شود گويا دست هايي در كار است تا هيچ گونه نگهداري از آثار بلوچستان بعمل نيايد. چه اگر آثار تمدن جيرفت و شهر سوخته و لادير و دامن و نسكند و بمپور و نرماشير وبم و اسپيدژ وساير نقاط بلوچستان گردهم آيند خواهيد ديد كه اين تمدنها در يك زمان بوده و متعلق به يك قوم هستند و مسلما اين قوم هنوز هم زنده است و مي تواند ادعا نمايد. در هر حال اگر با خود بينديشيم خواهيم ديد كه براستي همانگونه كه در عرصه سياست روز اين قوم در مضيقه و تهديد است تمدن و فرهنگ و زبان و تاريخ بلوچ در آستانه نابودي است و اگر ما خود به فكر نباشيم ديگر نامي از تمدن ما نخواهد بود. اگر بگذاريم تاريخ ما را ديگران بنويسند و به آنچه ديگران نوشته اند اعتماد كنيم بلوچ با بيش از 17 ميليون جمعيت هيچ ريشه اي نخواهد داشت و اقوامي با چند ده هزار جمعيت همه چيز ما را به تاراج خواهند برد. بگذريم قبل از بحث اصلي بهتر است جايگاه بلوچ در اواخر سلطنت صفويان روشن شود. بسياري از تاريخ نگاران علت سقوط دولت صفوي را بي كفايتي سلطان حسين ذكر كرده اند ولي اينگونه نيست. در دوره شاه صفي وزيران و كاردانان صفوي كه اكثرا شيعه مذهب بودند پيشنهاد تغيير در اساس لشكر صفوي را دادند. از زمان شاه عباس يزرگ ايران به چند ولايت خودمختار تقسيم شده بود كه از آنجمله فارس و حوالي آن / كرمان و بلوچستان/ خوزستان و عربستان/ آذربايجان و ...بود. اين ولايات داراي زمامداراني بودند كه از پايتخت تعيين مي شدند. مثلا در كرمان گنجعلي خان حكومت مي كرد. وي مردي كاردان و بسيار تيزهوش بود. اساس لشكر در اين دوره بر عهده حكام ولايات بود. لشكر ايران از چهار ولايت اصلي تامين مي شد و در اين ميان لشكر فارس و لرستان هر بار مي توانست حدود 25 الي 35 هزار سرباز تازه نفس را با تجهيزات لازم آماده كند. اما بزرگترين لشكر اين دوره طبق شهادت تاريخ لشكر كرمان و بلوچستان بود كه هر بار بيش از 50 هزار نيرو تامين مي كرد. خوزستان نيز با نيروي 8 الي 10 هزار نفر كمك خوبي براي لشكر ايران به حساب مي آمد. حاكم كرمان يعني گنجعلي خان به خوبي وظايف را تقسيم كرده بود حكام ولايات در كرمان و بلوچستان محلي بودند و در هنگام جنگ هر حاكم بايد تعداد مشخصي سرباز تحويل مركز مي داد. ولاياتي هم كه سرباز كمتري داشتند و يا اصولا مردم آنها كشاورز بودند خرج ديگر سربازان را بر عهده مي گرفتند. اين تدبير در بلوچستان تدبير مناسبي به حساب مي آمد از آن جهت كه مردم بلوچ كه زمين و آب كشاورزي نداشتند به عنوان سپاهيان دولت صفوي مواجب مي گرفتند و در جنگها دلاورانه از كرانهاي ايران محافظت مي كردند. با سلطنت شاه صفي و تعصب وي در مذهب تشيع وضع تغيير كرد. ملايان درباري به شاه گوشزد مي كردند كه بيشتر سربازان وي در مرزها اهل سنت هستند و مخصوصا بيگلر بيگي كرمان و بلوچستان بسيار قدرتمند شده است و شايد ادعاي پادشاهي كند. بنابراين بهتر است يك گارد سلطنتي مخصوص در اصفهان تشكيل شده و حكومت از حالت فدرال خارج گردد. بدين ترتيب شاه صفي ارتشي بزرگ را از بين فقط شيعيان تشكيل داد كه در اين بين بجز سپاه لرستان ديگر سپاهيانش هيچ كارزاز بزرگي را نديده بودند. بلوچها و كردها و افغانها به طور كلي از سپاه ايران حذف شدند و حال اينان كه مردان كارزار بودند خانه نشين شدند و كشاورزان و دامداران مركز نشين سلاح به كمر بستند. اين سياست موجب شد تا گروههاي بزرگي از راهزنان در سرتاسر ايران بوجود آيند و بالاخص در بلوچستان حاكمان محلي به طور كلي از ايران جدا شده و اعلام استقلال نمايند. يكي از نمونه هاي جالب كه تاريخ ياد مي كند اعلام استقلال حاكم جاسك است. ابو تراب سردادور در كتاب تاريخ سياسي و نظامي ايران مي نويسد حاكم جاسك در اواخر دوره صفوي علم طغيان برافراشت و خود را از ايران جدا نمود. حاكم بندر عباس كه گويا قدرتمند هم بود به مقابله با وي برخاست. در جنگي كه بين اين دو لشكر در گرفت امير جاسك اسير شد. زن امير جاسك كه گويا بي بي خانم نام داشته با 600 جوان بلوچ به بندر عباس حمله كرد و حاكم بندر عباس را دستگير و به قتل رساند. جالب است كه نويسنده كتاب فوق به جنگاوري زنان بلوچ در اين دوره اشاره نموده و اذعان مي كند كه اگر صفويان چنين شير مردان و شيرزناني را از سپاه ايران طرد نكرده بودند هيچ گاه از قلجاييان شكست نمي خوردند. ادامه مطلب را به زودي خواهيم نوشت.
*****************
نقش بلوچها در سقوط صفويان و تاسيس دولت قلجايي:(قسمت دوم )
سپاه ايران اكنون نه فرماندهي درست داشت و نه نيرويي مناسب پس براي شكستي سخت آماده مي شد. به طور كلي صفويان شيعه مذهب مركز نشين در آن دوران بطور كلي فراموش كرده بودند كه حدود 65 درصد جمعيت اين كشور پهناور اهل سنت هستند. از طرف ديگر در بلوچستان سران پيشين سپاه صفوي كه بلوچ بوده و از كار بر كنار شده بودند علم طغيان برافراشته بودند. در زمان سلطنت شاه سلطان حسين بلوچها به فرماندهي افرادي چون نصرالله خان بلوچ / مير خسرو خان و مير سمندر خان بلوچ به كرانهاي دولت صفوي مي تاختند. و تلفات سنگيني به نيروهاي صفوي مي رساندند. در اين بين البته به تدبير حاكم كرمان هنوز انگشت شماري بلوچ در قلعه كرمان وجود داشتند. جالب است كه عده زيادي از تاريخ نگاران متعصب نيز لب به اعتراف گشوده مي نويسند: بلوچها كه از اصيل ترين مردمان سكنه ايران زمينند در ناحيه مكران زندگي نموده و بواسطه بدي شرايط اقليمي و عدم سازش منطقه زراعت و بازرگاني نداشته در عين شجاعت و توانايي بسيار فقير بوده ولي در هر حال مي ساختند و تنها ظلم حكام توام با آزار آنها بعنوان سني دست بدست داده در اوايل پادشاهي شاه سلطان حسين تمام بلوچها دست به طغيان زده و براي تنازع بقا به شهرهاي اطراف كرمان و قندهار دست اندازي مي كردند. در همين زمان است كه شاه حسين صفوي دست به دامان سرداران گرجي مسيحي شده و گريگوري ملقب به گرگين را براي نبرد با مير سمندر بلوچ به كرمان مي فرستد. گرگين خان با حدود 15000 سوار گرجي به بلوچستان حمله مي كند كه نتيجه آن قتل عام عده اي بلوچ كشاورز و دهقان و فرستادن سر آنها براي شاه مي شود. اين عمل بلوچها را بيش از پيش عصباني و آماده انفجار مي نمايد. پس از پخش اخبار حمله به دهقانان بلوچ ميرسمندر به خونخواهي به شهر قندهار حمله كرده و عده اي از گماشتگان صفوي را به قتل مي رساند. عبدالله خان حاكم قندهار كه توانايي مقابله با بلوچها را نداشت به مركز مي گريزد. مير خسرو خان نيز با حمله به شهرهاي اطراف كرمان عرصه را بر شاه صفوي تنگ مي كنند. قندهار مدتها در تصرف بلوچها باقي مي ماند و اين امر باعث مي گردد تا شاه سلطان حسين كه گويا هيچ سردار ديگري در چنته ندارد دوباره دست به دامان گرگين خان شده و گرگين را براي سركوبي آزاديخواهان بلوچ از كرمان فرا مي خواند. مير سمندر كه با تصرف قندهار مدتي است در مناطق جنوبي افغانستان حكومتي برپا كرده چون به تعداد لشكر و تجهيزات رقيب آگهي مي يابد ترجيح مي دهد كه به سبك جنگ هاي پارتيزاني روي آورده و به قول تاريخ نگاران از جنگ سلطنتي اجتناب مي نمايد . بدين ترتيب قندهار را رها كرده و به كوههاي جنوب غرب افغانستان يعني داخل خاك بلوچستان پناهنده مي شود. گرگين كه مسيحي بوده و گويا خود را مسلمان جا زده به قندهار حمله برده و عده اي از سكنه آن را قتل عام مي كند . چون متوجه مي شود كه بلوچها به كوهها پناه برده اند به كوههاي اطراف قندهار كه محل سكونت ايل قلجايي است حمله مي كند و بدون توجه به فرق بين بلوچ و افغانان قلجايي عده كثيري از قلجاييان را به قتل مي رساند. اينجاست كه عده اي از كوه نشينان و روستاييان قلجايي كه جمعيت كثيري نيز دارند به خيل مخالفان حكومت صفويه مي پيوندند. خوب است بدانيم در اين زمان عشاير بلوچ موسوم به ابدالي كه همان اجداد باركزهي ها باشند سالهاست كه از زمان شاه عباس از بلوچستان كوچانيده شده اند و در اطراف قندهار زندگي مي كنند. ابداليان در واقع آن دسته از بلوچهايي بودند كه در ارتش شاه عباس خدمت مي كردند و در نبرد بزرگي كه بين ايران و هند روي داد با دلاوري قندهار را از سربازان هندي باز پس گرفتند. به پاس اين خدمت شاه عباس به آنها اجازه داد تا حكومت هرات را در دست گيرند. بگذريم گرگين با كشتار قلجاييان اولين كسي است كه دارد زمينه سقوط صفويان را فراهم مي كند. در اين هنگام ريئس ايل قلجايي كسي است به نام مير ويس. او كه فردي صلح طلب بود از جنايت هاي گرگين به ستوه آمده عده اي از بزرگان قلجاييان و ديگر فرق افغان را بر مي دارد و با هداياي فراوان به سمت دربار صفوي حركت مي كند.
ادامه مطلب را به زودي خواهيم نوشت.
http://balouchkhan.pib.ir/
No comments:
Post a Comment