Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

نابرابری قومی و جنبش زنان - 2

یوسف عزیزی بنی طرف

نابرابری قومی و جنبش زنان -1
ادامه مصاحبه سایت " تغییر برای برابری " با یوسف عزیزی بنی طرف

اخبار رسانه‌ای حاکی از رقم بالای خشونت‌های ناموسی در مناطق عرب نشین ایران است. به عنوان یک فعال عرب دلایل عمده این خشونت‌ها را در چه می‌بینید و به نظرتان فعالان حقوق زن به ویژه فعالان کمپین یک میلیون امضا که شبکه ارتباطی بزرگ‌تری با فعالان شهرهای مختلف دارند چه نقشی می‌توانند در کاهش این خشونت‌ها داشته باشند؟

خشونت‌های ناموسی ـ البته ـ در جاهای دیگر ایران هم وجود دارد اما به نظر می‌رسد که در مناطق عرب نشین بیشتر است. گرچه دادگستری اهواز هر از گاهی آمارهایی ارایه می‌دهد اما میزان درستی این آمارها مشخص نیست و حتا گاهی مردم عرب فکر می‌کنند که حاکمیت در این زمینه برای بدنامی آنها این آمارها را منتشر می‌کند. آنان می‌پرسند چرا دادگستری اهواز آمارهای مربوط به درگذشتگان ناشی از آسم و سکته و سرطان و بیماری‌های خاص زنان را اعلام نمی‌کند که بالاتر از میانگین کشور است.

مردم عرب می‌دانند که با وجود گذشت بیش از بیست سال از پایان جنگ ایران و عراق و هفت سال از حمله آمریکا و متحدانش به عراق، این مردم عرب اقلیم اهوازند که هنوز قربانی می‌دهند، زیرا آب و هوا و خاک استان‌شان بر اثر این دو جنگ همچنان آلوده است. نیز با سدهای فراوانی که بر کارون و کرخه بسته‌اند رودخانه‌های استان دچار بی‌آبی شده‌اند. تلفات ناشی از برخورد زن و مرد و خرد و کلان با مین‌های باقی مانده از جنگ با عراق هم حکایت دردناک دیگری دارد. در این‌جا، تعصب‌ها و سنت‌های قبیله‌ای نقش منفی بازی می‌کنند. هشت سال جنگ خانمان برانداز ایران و عراق باعث کوچ هزاران روستایی و هورنشین عرب به شهرهای بزرگ، به ویژه شهر اهواز گردید.

اینان به جای این که فرهنگ شهری را بپذیرند فرهنگ روستایی و عشایری خود را ترویج کردند. این مهاجرت‌ها بازگشتی در پی نداشت زیرا بخشی از این مردم به علت ممانعت سپاه پاسداران نتوانستند به روستاهای خود ـ به ویژه در مناطق مرزی ـ برگردند. به اینها هزاران خانواده روستایی را اضافه کنید که طی پروژه عرب زدایی، صدها هکتار از زمین‌های‌شان در دو سوی رودخانه کارون ـ از شوشتر تا خرمشهر (محمره) ـ توسط حکومت تهران غصب شد تا پروژه شدیداً سیاسی و ورشکسته "توسعه نیشکر کارون" را به اجرا درآورند. این خانواده‌های عرب، لشکر بزرگ ساکنان حلبی آبادهای حاشیه شهرهای بزرگ را تشکیل دادند. شما به همین شهر اهواز یعنی مرکز استان نگاه کنید، در حالی که اقلیت غیر عرب و مهاجر در محله‌های مرفه و با امکانات مدرن و با حمایت مستقیم و غیرمستقیم دولت زندگی می‌کنند، توده‌های عرب در محله‌هایی می‌زیند که از کمترین شرایط انسانی برخوردار است. در این حالت زنان و دختران مهم‌ترین قربانیان فقر و اعتیاد و فلاکت هستند.

تازگی‌ها نیز اعتیاد به مواد مخدر مرز مردانه خود را شکسته و در میان زنان عرب در حال گسترش است. گفتنی است که استان خوزستان یکی از بالاترین استان‌های دارای جمیعت معتاد در کشور است. بی‌گمان دست‌های بخش‌هایی از حاکمیت در ورای توزیع هر چه بیشتر مواد مخدر در میان عرب‌ها قرار دارد و اکنون با توزیع آن در میان زنان عرب زمینه را برای گسترش هر چه فزون‌تر بزهکاری‌ها در میان زنان آماده کرده است. اینان قصد دارند با این کارها زنان و مردان عرب را منفعل کنند تا هیچ کاری برای رهایی از ستم ملی و جنسی انجام ندهند.


دامنه وسیع بی‌سوادی در میان زنان عرب را نیز باید به عواملی اضافه کنیم که باعث می‌شود بخش‌های گسترده‌ای از این زنان به حقوق انسانی خود آگاهی نیابند. طبق تحقیقات میدانی که نگارنده چند سال پیش انجام دادم میزان بی‌سوادی در میان زنان عرب بیش از 35 سال به حدود 90 ـ 95 درصد می‌رسد. اکنون اگر پیشرفتی در این عرصه انجام گرفته بعید می‌دانم که این نسبت تغییر چندانی کرده باشد. نیز نسبت بی‌سوادی در میان زنان عرب کمتر از 35 سال در سال 1373 شمسی (1994م) حدود 65 درصد بود. یعنی در آن سال فقط 35 درصد از زنان عرب می‌توانستند فارسی صحبت کنند.

شمار دختران عرب مشغول به تحصیل در دانشگاه‌ها نیز بسیار پایین است و با میزان جمعیت عرب‌ها تناسبی ندارد. البته شمار پسران عرب مشغول به تحصیل در دانشگاه‌های استان و ایران نیز نسبت به جمعیت عرب‌های ایرانی، پایین است. اگر هم اکنون یک ملیون و چهارصد هزار دانشجو در ایران داشته باشیم، حدود 700 نفر از آنان عرب اهوازی هستند. و من احتمال می‌دهم فقط یک چهارم این‌ها دانشجوی دختر عرب اهوازی هستند. عرب‌ها پیرامون هفت تا هشت درصد جمیعت ایران را تشکیل می‌دهند اما سهم آنان در دانشگاه‌های کشور فقط پنج صدم درصد است و البته سهم دانشجویان دختر عرب حدود یک چهارم این رقم است.

این بدان معناست که هم اکنون از هر ده هزار دانشجو در ایران 5 نفرشان عرب هستند (که 1.2 نفرشان دخترند). اما در صورت وجود یک نظام عادلانه و عاری از تبعیض نژادی، می‌بایست در برابر هر ده هزار تن دانشجوی ایرانی 600 دانشجوی عرب اهوازی داشته باشیم.

به نظر من اساسی‌ترین و نخستین متهم نابهنجاری‌های اجتماعی و خشونت علیه زنان عرب خود حکومت است. حکومت با عدم اجرای اصل 15 و 19 قانون اساسی و عدم تدریس زبان عربی در دوره ابتدایی عامل اصلی گسترش بی‌سوادی گسترده در میان عرب‌ها ـ و به ویژه در میان زنان ـ است. از این‌ها گذشته بسیاری از روستاهای عرب نشین حتا مدرسه ابتدایی ندارند. ضمناً عدم اعطای مجوز به زنان عرب برای تشکیل سازمان‌های فرهنگی و مدنی خاص خود ـ حتا در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی ـ یکی از عوامل عقب نگه داشتن زنان عرب و رواج خشونت علیه آنان است. من خود شاهد بودم که چگونه شماری از زنان فعال عرب در دوران حکومت اصلاح طلبان سال‌ها به دنبال مجوز برای یک سازمان یا جمعیت ویژه زنان عرب بودند اما هیچ‌گاه موفق به دریافت مجوز نشدند. بی‌گمان بستن فضای سیاسی و محدویت‌های فوق‌العاده اجتماعی برای زنان عرب زمینه را برای عقب نگه داشتن آنان فراهم کرده است.

شما وضعیت زنان عرب اهوازی را با وضعیت زنان هم‌قوم‌شان در کویت و قطر و امارات مقایسه کنید تا ببینید تفاوت از زمین تا آسمان است. در این کشورها نه تنها خشونت‌های ناموسی در درجه‌ی بسیار پایینی است و قابل قیاس با خشونت علیه زن عرب اهوازی نیست، بلکه زنان ـ به خصوص در کویت ـ به نمایندگی پارلمان و ریاست دانشگاه و مدیرکلی ادارات و وزارتخانه‌ها رسیده‌اند یا در عرصه هنر و موسیقی و تئاتر و ادبیات نقش به سزایی ایفا می‌کنند. هم اکنون چندین رمان نویس و هنرپیشه تئاتر و شاعر و نماینده پارلمان زن در کویت بغل دستی ما وجود دارند و ما نه تنها هیچ کدام از آنها را نداریم بلکه وضع زن عرب اهوازی ما، همانی است که در سطور پیشین تشریح شد.‌

فعالان زن و به ویژه کمپین برای کمک به رفع این خشونت‌ها باید دیوار بلند جدایی میان خود و زنان عرب اهوازی را در هم بشکنند و ـ اگر می‌توانند ـ سعی کنند برای آنان کمپین‌ها و گروه‌های ویژه‌ای تشکیل دهند که وسیله ارتباطی‌اش زبان عربی باشد. شاید این امر در بلوچستان هم جواب دهد. من ـ البته ـ نمی‌دانم امکانات کمپین یک ملیون امضا تا چه حد است و چقدر می‌تواند در این گستره فعالیت کند.

به هر حال این‌ها راهکارهایی است که با کاربرد آنها می‌توان شکاف میان جنبش‌های زنان در مرکز و زنان پیرامون در مناطق ذکر شده را کم کرد.

نظری که بعضاً از طرف برخی از فعالان حقوق ملی عنوان می‌شود، اولویت حل مسئله‌ی ملی نسبت به مسئله‌ی ‌زنان و دیگر مسائل اجتماعی است. آیا شما، به عنوان یک فعال عرب که در زمینه‌ی حقوق ملی فعالیت دارید، قائل به این نوع اولویت بندی هستید؟

این دیدگاه هم درست است و هم نادرست. به نظر من اولویت‌بندی در این زمینه، موضوع را ساده می‌کند. زن وقتی زبانش در زنجیر باشد و از امتیاز "وابستگی به زبان رسمی" برخوردار نباشد چگونه می‌تواند مطالبات زنانه‌ی خود را بیان کند و برای حقوق ویژه خویش مبارزه کند. ملیون‌ها زن غیرفارس ـ چه عرب، چه ترک؛ و چه کُرد و ترکمن و بلوچ ـ اصلاً فارسی بلد نیستند تا بتوانند حقوق ابتدایی خود را مطالبه کنند. درست است که به زن فارس هم ظلم می‌شود اما حداقل زن فارس، اگر جرمی ـ جرم از نظر حاکمیت ـ مرتکب شد می‌تواند در دادگاه یا در رسانه‌ها یا ادارات دولتی یا هر تریبون دیگری از خود دفاع کند اما زن بی‌زبان غیرفارس از این هم محروم است. این بخشی از ستم ملی است که بر ستم جنسی مشترک با زن فارس افزوده می‌شود.

حتماً اظهارات اخیر محمد مصطفایی وکیل سکینه محمدی آشتیانی را خوانده یا شنیده‌اید که گفته است موکلم در دادگاه به علت ترک بودن از فهم اصطلاحات حقوقی و کلاً سخنانی که مطرح می‌شد عاجز بود و این سبب تشدید مجازات وی گردید. به راستی سکینه محمدی چه گناهی کرده است که ترک به دنیا آمده است؟ شما مطمئن باشید هزاران سکینه محمدی آشتیانی در مناطق عرب نشین و ترک نشین و کرد نشین و ترکمن نشین و بلوچ نشین وجود دارند که هیچ کس خبری از آن‌ها ندارد و البته حتماً هم نمی‌بایست جرمی شبیه سکینه محمدی آشتیانی مرتکب شده باشند. این زنان غیرفارس چون زبان رسمی را نمی‌دانند هم قربانی جرم تحمیلی دادگاه می‌شوند و هم چوب عدم درک زبان فارسی را می‌خورند زیرا نمی‌توانند از حقوق خود به این زبان دفاع کنند. و این بی عدالتی مضاعف ـ هم در توجیه اتهام به زن غیرفارس و هم در عدم تکلم به زبان مادری در دادگاه ـ ناشی از نابرابری مضاعف جنسی و ملی زنان غیرفارس است که قاعدتاً باید با دیگر شهروندان فارس ـ یا دستکم با زنان فارس ـ متساوی الحقوق باشد.

بنابراین منطقی‌تر آن است که زنان آگاه ملیت‌های غیرفارس ضمن مشارکت در جنبش این ملیت‌ها برای دستیابی به حقوق زبانی، فرهنگی و سیاسی، به طور همزمان، و در درون همین جنبش‌ها، یا همراه با سازمان‌های سراسری زنان برای رهایی از تبعیض جنسی مبارزه کنند و البته این مسوولیتی سنگین‌تر از مردان را بر دوش‌شان می‌گذارد. منظور من از سازمان‌های سراسری، سازمان‌هایی است که از شائبه های شووینیستی و عرب ستیزی و ترک ستیزی به دور باشند. زنان فعال غیرفارس در این عرصه باید از هم‌نوایی و مساعدت مردان معتقد به حقوق زنان جنبش‌های ملیت ها و نیز سازمان های سراسری زنان برخوردار شوند وگرنه فاصله میان آنان و زنان فعال فارس بیش‌تر خواهد شد و این به زیان همه‌ی زنان کشور ماست.

آن‌طور که من از بخش نخست پاسخ‌تان متوجه شدم شما نیز قائل به اولویت بندی هستید و حل مسئله‌‌ی ملی را مقدم بر مسئله‌ی زنان می‌دانید با این توجیه که اگر زن زبانش در زنجیر باشد نمی‌تواند مطالبات خود را بیان کند. ولی در پایان از همزمانی مبارزه برای رفع ستم ملیتی و جنسیتی سخن گفتید. می‌خواهم مشخصا و واضح نظرتان را در این مورد بدانم که به باور شما حل مسئله‌ی ملی مقدم و حل مسئله‌ زنان موخر است؟

من در این عرصه به اولویت بندی اعتقادی ندارم. من به همزمانی این دو نوع مبارزه باور دارم. در عین حال مشکل زنان عرب (و بلوچ و ترکمن و...) را هم پیشتر مطرح کردم و گفتم که اکثریت‌شان فارسی نمی‌دانند تا به کمپین یا تشکل‌های سراسری زنان بپیوندند و اصولاً هیچ ارتباطی میان آنان و زنان تهرانی یا اصفهانی یا شیرازی وجود ندارد چون زبان همدیگر را نمی‌فهمند و اساساً اکثریت زنان ملیت‌های یاد شده در شرایط و دورانی متفاوت با زنان تهرانی یا اصفهانی زندگی می‌کنند و مطالبات اولیه‌ی آنان با مطالبات زنان فعال در کمپین تفاوت دارد. مهم‌ترین خواسته یک دختر عرب اهوازی ـ فرضاً ـ این است که به خاطر کوچک‌ترین شک و گمان برادر یا پدر کشته نشود. یا این‌که قانون سنتی و ستمگرانه "نهوا" گریبانگیر او نشود.

بنا بر این ده مورد قانونی که کمپین به آنها اعتراض دارد از دیدگاه این زن، شاید مطالبات بعدی اوست. از این رو فعالان کمپین باید به مطالبات خاص زنان ملیت‌های غیرفارس توجه کنند و با این نوع زن ستیزی ـ که خشن و ضد انسانی است ـ نیز مبارزه کنند. منتهی راه ساده را انتخاب نکنند و همه چیز را به گردن سنت‌ها نیندازند. من باز هم تکرار می‌کنم، کمپین باید به فرآیند "عقب نگه داشتن" این زنان و کل قومیت عرب از سوی هیات حاکمه ایران توجه کند و از حاکمیت بخواهد جلوی نشر آگاهی در میان زنان عرب را نگیرد. ضمن این‌که سنت‌های مذموم زن ستیز در میان ملیت‌ها هم باید نقد شود. من به برخی از این موارد در جای جای این گفت‌وگو اشاره کرده‌ام. لذا این گونه فعالیت‌ها نیاز به نوعی توازن در تکامل اجتماعی دارد که هم اکنون موجود نیست.

به نظر من با پیشقدم شدن فعالان زن کمپین و ارتباط آنان با زنان فعال و آگاه عرب می‌توان راه حلی برای این معضل یافت. من در باره زنان بلوچ اطلاعات چندانی ندارم. اما در دوره اصلاحات شاهد فعالیت زنان عرب و ترکمن در تهران بودم. در اهواز هم زنان عرب در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی فعال بودند و توانستند در این زمینه نقش خود را ایفا کنند. آنان همواره با موانع دستگاه های امنیتی رو به رو بوده‌اند. اگر در آن دوران از همیاری سازمان‌های واقعی زنان برخوردار می‌شدند شاید ما اکنون شاهد حضور زنان عرب بیشتری در عرصه نبرد برای دستیابی به حقوق خود می‌بودیم. البته احزاب محلی ـ نظیر حزب الوفاق که دارای پایگاه مردمی وسیعی بود ـ نیز کوشش‌هایی برای جذب نیروی زنان انجام دادند که اگر حاکمیت می‌گذاشت این حزب محلی به کار خود ادامه دهد شاید وضع سیاسی و اجتماعی مردم عرب ـ و از جمله زنان ـ از امروز بهتر بود. زنان عرب در نهادهای فرهنگی و مدنی فعالیت داشتند اما تا خواستند خودی نشان دهند با برآمدن جناح راست تمامیت خواه و غلبه‌اش بر حاکمیت رو به رو شدند.

شما شاید ندانید که در دومین دوره شورای شهر اهواز، که مردم عرب این شهر هر نه نماینده شورای شهر را از میان خود بومیان عرب انتخاب کردند، چهار تن از این نمایندگان منتخب مردم، از زنان عرب بودند که یکی از آنان مدرک دکترا داشت. لذا هرگاه فضای سیاسی باز شده و مردم توانسته اند اکسیژن دموکراسی را استنشاق کنند هم زن و هم مرد عرب بهره برده اند. در این فضا، سنت های پوسیده عقب نشینی می کنند و نهادهای مدنی نقش اساسی تری در مبارزه با این گونه سنت ها و روابط کهن عشایری ایفا می نمایند.

فاجعه هنگامی رخ داد که فضای سیاسی جامعه ایران طی چهار پنج سال گذشته، بسته شد وفضای امنیتی برقرار گردید و کفه به نفع نیروهای واپسگرای عشایری شد. در این فضا دیگر نه زن عرب اهوازی می تواند نفس بکشد ونه مرد عرب. اما هیچ چیز محال وپایدار نیست و زمینه برای فعالیت های فرهنگی و مدنی وجود دارد. باید نیروهای معتقد به فعالیت های مسالمت آمیز مدنی و اجتماعی و سیاسی را حمایت کرد و آنان نیز نوعی شجاعت و جسارت به خرج دهند تا فضا شکسته شود. به هر تقدیر آن چه که فعالیت این نیروها را مشکل می سازد فعالیت های خشونت آمیز گذشته است که خود دستگاه های امنیتی به نوعی در آنها دست داشتند تا به آن بهانه فضا را هر چه بیشتر امنیتی کنند
به نظر شما وجه اشتراک جنبش‌های حقوق ملی در ایران با جنبش زنان و مشخصاً حرکتی نظیر کمپین یک میلیون امضا چیست؟ آیا این جنبش‌ها و حرکت‌ها تعارضی با هم دارند؟

موضوع «نابرابری» وجه اشتراک جنبش ملیت‌های غیرفارس با جنبش سراسری زنان در ایران است. اساس این نابرابری در مورد زنان، تبعیض جنسیتی و درباره ملیت‌های غیر فارس، تبعیض ملی (قومی) است. این دو نوع تبعیض همراه با تحقیر و پایمال کردن حقوق زنان و ملیت‌های غیر فارس، مقوله‌های "ستم جنسی" و "ستم ملی" را تشکیل می‌دهد. از آن‌جا که کمپین یک میلیون امضا حرکتی عدالت خواهانه است نوعی از هم‌نوایی را در میان جنبش ملیت‌ها ـ به ویژه در میان زنان این ملیت‌ها ـ بر می‌انگیزد.

زیرا اینان نیز به دنبال عدالت هستند. اما این هم‌نوایی ابتدا غریزی است و برای آن که شکلی آگاهانه به خود بگیرد باید از شکل غریزی خود بیرون آید و در چارچوب یک برنامه سیاسی ـ اجتماعی و در فرایند مبارزه علیه تبعیض و عاملان تبعیض در جامعه ایران به همبستگی میان دو جنبش فراروید. در واقع آن‌چه درباره ملیت‌های غیر فارس گفته شد در مورد زنان نیز صدق می‌کند. یعنی اینان نیز با قربانیان تبعیض و ستم یعنی ملیت‌های غیرفارس و کارگران و دیگر لایه‌های اجتماعی ستمدیده جامعه ایران احساس همدردی می‌کنند. اما هنوز هم شائبه‌ها و پیشداوری‌ها درباره جنبش‌های ملیت‌ها در ذهن برخی از فعالان زنان وجود دارد. متاسفانه گفتمانی که سی سال است فعالان ملیت‌های غیر فارس را تجزیه‌طلب معرفی می‌کند تاثیر خود را بر برخی از فعالان حقوق زنان گذاشته است و باعث دور شدن این دو جنبش ضد تبعیض از یکدیگر شده است. در مورد عرب‌ها وضع از این هم بدتر است و رسوبات نژادگرایانه ضد عرب در ذهن برخی از زنان فارس وجود دارد اما احساس می‌کنم که در کمپین یک ملیون امضا چنین احساساتی شکل غالب کمپین نباشد.

در این زمینه بد نیست به موردی اشاره کنم که به نظر من سودمند است، دستکم برای نزدیک کردن این جنبش‌ها به یکدیگر. خانم جویا بلوندل سعد پژوهشگر و ایران شناس آمریکایی کتابی دارد به نام "عرب ستیزی در ادبیات معاصر فارسی". وی در این کتاب به مقوله‌ی عرب ستیزی در آثار نویسندگان پیشکسوت ادبیات فارسی نظیر صادق هدایت، محمدعلی جمال زاده، صادق چوبک، آل احمد، نادرپور و اخوان ثالث و نیز زنان شاعر و نویسنده‌ای همچون فروغ فرخ‌زاد و سیمین دانشور و طاهره صفارزاده می‌پردازد و نتیجه می‌گیرد که برخلاف مردان، عرب ستیزی در آثار این زنان وجود ندارد. و البته این امر را ناشی از تبعض جنسی علیه زنان می‌داند که باعث می‌شود زنان نویسنده برخلاف همگنان مرد خود دچار عرب ستیزی و نژادپرستی نشوند.

من البته در تجربه‌ی شخصی خودم هنگامی که در کانون نویسندگان ایران در تهران فعال بودم، با مواردی خلاف آن‌چه خانم جویا بلوندل گفته است روبه‌رو شدم. در یکی از نشست‌های کانون یکی از زنان شاعر ـ که در جامعه ایران هم از شهرتی برخوردار است ـ به عرب‌ها توهین کرد و به من تهمت تجزیه‌طلبی زد که با واکنش منفی و انتقاد آمیز اغلب نویسندگان حاضر در جلسه روبه‌رو شد. من البته این حالت را استثنا در قاعده‌ای می‌دانم که خانم جویا بلوندل در کتاب خود به آن اشاره کرده است.

به عنوان پرسش پایانی؛ ترم "حمایت جنبش‌های اجتماعی از یکدیگر" چطور و با توجه به چه فاکتورهایی عملی می‌شود؟
شکی نیست که جنبش‌های اجتماعی بدون همیاری و هماهنگی نمی‌توانند خواسته‌های خود را بر حاکمیت تحمیل کند. جنبش‌های ملی (ملیت‌ها) به مثابه‌ی جنبش‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی از پتانسیل مردمی فوق‌العاده‌ای برخوردارند که می‌توانند یاور جنبش‌های زنان و دیگر جنبش‌های اجتماعی در ایران باشند.

جنبش سبز نشان داد که هیچ شهر و استان و ملیتی و هیچ نیرویی به تنهایی نمی‌تواند در برابر استبداد بایستد. تبعیض و نابرابری برخاسته از افکار و رفتار حاکمیت، وجه مشترک همه‌ی این جنبش‌هاست. متأسفانه در گذشته تحرکی در زمینه نزدیکی این جنبش‌ها به یکدیگر صورت نگرفته بود. اکنون اما همه ـ حداقل در حرف ـ به صرافت افتاده‌اند که کاری در این زمینه انجام دهند.

جنبش دموکراسی خواهی کنونی مردم ایران بستر مناسبی برای این امر فراهم آورده است. «گفت‌وگو» مهم‌ترین وسیله برای آشنایی و در مرحله بعد هماهنگی میان این جنبش‌هاست. در داخل و خارج کشور باید فعالان این جنبش‌ها با هم بنشینند و راه‌های هماهنگی و همیاری را بررسی کنند. همان گونه که گفته شد پیش شرط این امر، رهایی از هر گونه پیشداوری جنسیتی، قومی ونژادی و ایدیولوژیک است.
منبع" تغییر برای برابری

No comments:

Post a Comment