رضاخان میرپنج در سال ۱۹۲۱ به هنگامی که اوضاع داخلی بر اثر مبارزات بحق و عادلانه تودههای محروم جامعه متلاشی گشته بود، با یک کودتای نظامی قدرت را بدست گرفت. احمدشاه قاجار به اروپا گریخت و تا پایان عمر بازنگشت. رضاخان در سال ۱۹۲۶ میلادی رسماً بعنوان پادشاه ایران تاجگذاری کرد. پس از گذشت چندی با همفکری و رهنمود کشورهای امپریالیستی همچون انگلیس و امریکا سعی در تلاشی اینگونه قدرتهای محلی و سرکوب بیرحمانه خلقهای ستمدیده و از بند رسته ایران را داشت. بر اساس همین سیاست بسال ۱۹۲۸ دستوری مبنی بر حمله به بلوچستان صادر و آن را به لشکر شرق که مرکزش در مشهد بود ابلاغ نمود.
بلوچستان در این زمان بصورت یک حکومت ملوکالطوایفی و مستقل درآمده بود و شیوه تولید فئودالی به عالیترین شکل خود جریان داشت. کارگاههای پارچه بافی با سرعت هرچه بیشتری بکار خویش ادامه میدادند. کشت و زرع نیز فعالانه رواج پیدا کرده بود. بمنظور تامین بودجه حکومت، مالیاتی بر درآمد وضع کرده بودند. بدینصورت که از دهقانان به هنگام برداشت محصول سهمی میگرفتند و به خزانه میریختند. نوعی پلیس شهری بنام "کوتوال" امنیت داخلی را بر عهده داشتند. همین افراد مامور دریافت مالیات بودند. بدلیل اینکه منبع درآمد دیگری جهت تامین نیازمندیهای مالی وجود نداشت، ازهمین مالیاتها حقوق سپاهیان و اشخاصی که دست اندر مسائل سیاسی بودند، پرداخت میگشت. حکومت دوست محمدخان را میتوان نمونه برجستهای از یک حکومت محلی دانست که میرفت تا تمامی طوایف بلوچستان را در بلوچستان بزیر چتر واحدی گرد آورد.
از اینکه در این دوره بر مردم بلوچ ظلم و ستم روا میرفته، شکی نیست ولی آنچه بیش از همه باید مورد غور و بررسی قرار گیرد همانا ایستادگی و مقاومت آنان برعلیه نیروهای چپاولگر و استعماری انگلیس و رضاشاه و . . . میباشد. با ورق زدن صفحات تاریخ افغانستان در مییابیم که مردم آن کشور برعلیه نیروهای متجاوز انگلیس در چندین مرحله جنگیدهاند(سالهای۱۸۳۸ – ۱۸۴۳، ۱۸۷۸- ۱۸۸۰، ۱۹۱۴- ۱۹۱۹) اکثر آنها از دیدگاه مذهبی و تا حدودی ملی در این مبارزات آزادیخواهانه شرکت میکردند. امان الله خان بعنوان سمبل مبارزه علیه نیروهای اشغالگر زبانزد خاص و عام است. در حالیکه شخص مذکور خود یکی از زمینداران بزرگ آنزمان در افغانستان بود و دلیل عمده شکست وی در سال ۱۹۲۹ در مسائل درونی مملکت، وضع مالیاتهای سنگین بر توده های بود. ولی به این دلیل که بر مردم ظلم میکرد و مالیات دریافت میداشت، نمیتوان از مبارزات عادلانه و برحق وی برعلیه متجاوزین انگلیس چشم پوشید. این جنبه بجای خود قابل حمایت و آن دیگری را باید رد نمود.
از لحظهای که نیروهای قاجار از بلوچستان رانده شدند تا پایان حکومت دوست محمدخان که توسط ارتش پهلوی متلاشی گشت، هیچگونه رابطهای در این میان وجود نداشت و برخلاف تصوری که میگوید دوست محمدخان در زمان حکومتش در بلوچستان بخشی از مالیاتهای دریافتی را خود برمیداشته و مابقی را به حکومت مرکزی مسترد میکرده است، از اساس پوچ و عاری از حقیقت است. این موضوع چندان پیچیده و مبهم هم نیست. کسانیکه در این مورد دچار سردرگمی میگردند، بهتر است بخود کوچکترین زحمتی بدهند و به آثار و نوشتههای حکومتگران و نیروهای مزدوری که جهت باصطلاح تحقیق به بلوچستان آمدهاند، مراجعه نمایند. راجع به وابسته بودن آنها به آلمانیها سندی بدست نیامده و فقط ژنرال دایر چنین اتهامی را علیه کسانیکه با او در منطقه درگیر میشدهاند، نسبت داده است. البته این میـسر است که در جنگ جهانی اول مابین دول امپریالیستی و تجاوزگر تضادها رشد میکردند و با نیروهائی که از این شکافها بنفع مبارزات مردم خویش بهرهبرداری مینمودند، وابستگی مفهومی سوای این دارد. بگونهای مشابه در جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد و کشورهایی چنین کردند تا حدی که از انگلیس و امریکا برعلیه آلمان فاشیستی کمکهای فراوان مالی ـ تسلیحاتی دریافت میداشتند. اما این اقدام هیچگونه تاثیری بر دیدگاهها و خط مشی آنها باقی نمیگذاشت.
نیروی مهاجم رضاشاه با ساز وبرگ نظامیای که در اختیارشان بود، بسوی بلوچستان سرازیر گشتند و تدارک جنگی عظیم را برعلیه خلق محروم و تحت ستم بلوچ میدیدند.
افراد طایفه اسماعیلزهی تحت رهبری سردارجمعه خان، خود را برای مقابله با آنان آماده ساختند. در حوالی زاهدان و نصرت آباد جنگ سختی بین آنها درگرفت. تعداد زیادی از بلوچهای مبارز در این جنگ جان خود را از دست دادند. جمعه خان پس از مدتی مقاومت بالاجبار به بلوچستان شرقی پناه برد که در نتیجه توسط نیروهای انگلیس دستگیر و به تهران اعزام گشت. بعد او به شیراز تبعید و نهایتاً به بلوچستان بازگشت. در پی این تحول حکومتگران نام طایفه اسماعیل زهی را به شهبخش مبدل ساختند.
سپاه پهلوی به پیشروی خویش در قلب بلوچستان ادامه داد. سرپرستی طایفه ریـکی را عیدو خان(بولاق زهی) عهده دار بود. این فرد در خیانت نسبت به خلق بلوچ گوی سبقت را از هر خائن دیگری ربوده بود. بطوریکه به هنگام یورش ددمنشانه ژنرال دایر و سپاه انگلیسیاش به بلوچستان، عیدوخان بلافاصله در رکابش قرار گرفت و از انجام هر گونه جنایتی نسبت به زحمتکشان بلوچ فروگذار نکرد. همنطور عیدوخان با شتاب هرچه تمامتر به استقبال ارتش رضاشاه شتافت و با آنها اظهار همدردی و همیاری نمود. در نتیجه از جانب این طایفه بزرگ که نواحی وسیعی را بین زاهدان و خواش در اختیار داشتند، مقاومت و مبارزه چشمگیری بوقوع نپیوست. برعکس عیدوخان هر چه در توان داشت در اختیار لشکریان رضاشاه گذاشت تا بلوچستان غربی را بتصرف خویش درآوردند. دولت رضاشاه به این خوش خدمتی عیدوخان پاسخ مثبت داد، بدینشکل که افراد وابسته به خانواده او از رفتن به خدمت سربازی که در آن زمان یکی از مشکلات اساسی مردم بلوچ بشمار میرفت، معاف شدند و به هر کدام ماهیانه مبلغی پرداخت میگردید.
نیروهای مزدور پهلوی در نواحی اطراف سراوان کنونی با مقاومتهای همه جانبهای مواجه شدند. گُـشت که در مسیر سراوان قرار دارد شاهد نبردهای حماسی بین مردم زحمتکش آن ناحیه با ارتش رضاشاه بود. فاجعه بحدی بالا میگیرد که مردان از ترس حکومتگران زنان و دختران را در اتاقهای بدون روزنه محبوس میکردند و یا بقتل میرساندند تا بدست دشمن نیفتند و خود میجنگیدند. وضعیت در سراسر بلوچستان چنین شد. در این درگیریها تعداد بسیاری از بلوچها شهید شدند و عدهای به کوه پناه بردند و جمعی نیز بدست سپاهیان رضاشاه اسیر گشتند. مزدوران پهلوی تمام دستگیرشدگان را به صف کشیدند تا قتل عامشان کنند. در این حین لشکرخان گمشادزهی از قضیه اطلاع حاصل مینماید و سراسیمه خود را بدانجا میرساند و مانع اینکار میشود. نبرد رزمندگان بلوچ در دِزک مرکز سراوان آن زمان، بُـعد بالائی بخود میگیرد. زحمتکشان دِزک آنقدر از قلعه معروف آن شهر بدفاع میپردازند که سپاه پهلوی چندین روز متوالی با قدرت نظامی برتر خویش آنجا را میکوبند. جمع کثیری از مردم از آنجمله رمضان و قادربخش در این جنگ بشهادت رسیدند. از متجاوزین نیز شماری کشته شدند. از جمله کشته شدگان که برای حکومت وقت از اهمیت ویژهای برخوردار بودند، میتوان به سرحنگ باقر داورپناه فرمانده لشکر شرق اشاره نمود که بدست قادربخش کشته شد. به پاس جنایات بیش از حد سرحنگ یاد شده در قتل و کستار مردم دِزک، نام این شهر را به داورپناه تغییر دادند. بلافاصله پس از این واقعه حدود ۳۰ نفر را که دستگیر شده بودند، تیرباران نمودند.
قلعههای معروف آن زمان در بمپور و پهره واقع بودند. پس از یک جنگ شدید و خونین لشکریان پهلوی موفق شدند قلعه معروف بمپور را متصرف گردند و بسوی قلعه اصلی یعنی پهره(ایرانشهر) که قدرت اصلی حکومت دوست محمدخان در آنجا تمرکز یافته بود، حرکت کردند. نهایتاً بعد از مقاومتهایی که در آنجا رخ داد، پهره نیز سقوط کرد و حکومت رضاشاه توانست پس از یک وقفه طولانی دوباره بر بلوچستان مسلط شود و سایه شوم خویش را در این سامان بگستراند.
دوست محمدخان بهمراهی شکر رنـد، غلامقادر فرزند حاجی شکر(این شخص هم اکنون نیز در قید حیات است)، چاکر معروف به چاکر زری، شهداد، ملا فقیرمحمد فرزند پیرمحمد، حیات خان فرزند نصرت، دین محمد اورنگ(ناروئی) مشتری فرزند رمضان دستگیر و به تهران اعزام گشتند. در تهران شدیداً تحتنظر بودند. دوست محمدخان بفکر فرار از اسارت بود و بهمین منظور سه نفر اخیرالذکر را به بلوچستان فرستاد تا بدینوسیله هدف خویش را با میرعلی محمد در میان بگذارد. میرعلی محمد، شداد را متقابلاً روانه تهران نمود تا ترتیبات کار را مهیا سازد. از قرار معلوم برنامه آنها برای مدتی بعد بوده ولی بدلیل اینکه حاجی شکر در یکی از روزهای پیش از موعد محافظ را بقتل میرساند، مجبور میشوند تا هر چه سریعتر محل را ترک نمایند. حکومت پهلوی برای دستگیری آنها جایزه مقرر داشت. این افراد چون با مناطق کوهستانی آنجا آشنائی نداشتند به روستاه نزدیک شدند تا گرسنگی خویش را برطرف سازند که در نتیجه مجدداً دستگیر و تحویل مقامات دولتی گشتند.
پس از مدتی دوست محمدخان و تنی چند از همراهانش که در اسارت بسر میبردند توسط رژیم پهلوی اعدام شدند.
همزمان با این در نواحی دیگر بلوچستان نیز مبارزات مردم بلوچ گسترش یافت. مثلاً در جاسک تودههای مردم برعلیه اجحافات پهلوی بپاخاستند. رهبریت این گوشه از مقاومت را میرزا برکت عهده دار بود. طی چندین سال درگیری، از پهلوی شکست خوردند و در نتیجه بصورت دسته جمعی با بسیاری از افراد طایفه حویش به کشورهای عربی پناهنده شدند.
در منطقه بشکرد عبدالحسین و کامران مبارزه عادلانه را پیش میبردند. و در آخر با شهید شدن کامران حکومت توانست بر منطقه مسلط گردد. همچنین در ناحیه دشتیاری میرنواب و . . . مدتها برعلیه ارتش پهلوی جنگیدند که در نتیجه منجر به شکست آنها شد و به بلوچستان شرقی پناه بردند. در همین ارتباط در بندر چابهار بر اثر یک توطئه طرح ریزی شده میردین محمد بهمراهی عدهای دیگر از بلوچها دستگیر و به تهران اعزام گشتند و تا پایان عمر در زندانهای پهلوی بسر بردند.
با سرکوب حکومت دوست محمدخان و نیروهای محلی، پهلویها موفق شدند سالیان درازی به اعمال ننگین و ضدبشری خود در بلوچستان ایران ادامه دهند، که مستقلاً شرح آن خواهد رفت و در پایان این بخش علل شکست حکومت دوست محمدخان را به اختصار بیان میداریم:
۱. دسایس امپریالیسم انگلیس در زمینه تفرقهاندازی بین سران طوایف و قبایل گوناگون بلوچستان
۲. روا داشتن ظلم و ستم بر مردم و موجود نبودن سیستم صحیح مالیاتگیری از تودههای زحمتکش بلوچ
۳. در مناطق مختلف بلوچستان خوانین و سردارهای متعددیحکمرانیداشتند و چون حکومت دوست محمدخان در حال شکلگیری بود و تا آن زمان موفق نشده بود همگی آنها را تحت اطاعت حکومت مرکزی بلوچستان درآورد، این قضیه خود باعث ایجاد تضادهایی بین آنها میگشت که در نتیجه مقاومت برعلیه پهلوی بگونهای سازمان یافته و یکپارچه ادامه نیافت.
۴. بر اثر رشد مبارزات مردم در شبه قاره هند برعلیه انگلیس،نیروهای امپریالیستی مجبور بودند تا عقب نشینی نمایند. لذا وجود یک حکومت مستقل را در بلوچستان نمیتوانستند تحمل کنند و میکوشیدند تا رضاشاه بلوچستان را بدست گیرد و خود مزدور آنان باشد.
جبـهـه تـحـریـر بلو چـسـتـان
تاریخچه جنبشهای ملی در بلوچستان
No comments:
Post a Comment