سعادت فرد، تنها معیار واقعی
۱- مشکل اساسی بسیاری از «نظریهپردازان» در خصوص مسئلهی اقلیتهای ایرانی نه پاسخ به این پرسش است که: چگونه میتوان سعادت و آسایش را برای این انسانها را متحقق کرد، بلکه این است که چگونه میتوان این چهارچوب (تمامیت ارضی) را نگه داشت یا از این چهار چوب خارج شد.
هر تئوری یا نظریهای که اساسش سعادت فرد نباشد، بایستی آن را در ظرف آشغال ریخت، زیرا دیر یا زود به ظرف آشغال تاریخ ریخته خواهد شد.
۲- وابستگی به خاک یا زمین یک اندیشه و فرهنگ… ماقبل سرمایهداری و به ویژه فئودالی است. پیش از ظهور سرمایهداری منبع ثروت جوامع نه کار و سرمایه، بلکه زمین بوده است. با ظهور سرمایهداری منشاء ثروت ملل از خاک و زمین به سازماندهی کار و سرمایه ارتقاء یافت. ملل موفق، مللی هستند که توانستهاند به بهترین نحو، کار و سرمایه را ساماندهی کنند. نمونهی ژاپن: مساحت این کشور یک چهارم ایران و جمعیتش تقریباً دو برابر ایران است. سرزمین ژاپن (خاک آن) نسبت به ایران فقیر است، یعنی تقریباً فاقد منابع طبیعی مانند نفت، گاز و فلزات است. از کل زمینهای این کشور فقط ۱۶ درصد آن قابل استفاده است که چهار درصد آن قابل سکونت میباشد و قریب به ۱۳۰ میلیون انسان را در خود جای داده است. منبع ثروت این کشور فقط و فقط سازماندهی کار و سرمایه است. درآمد سرانه ژاپن ۳۴۱۰۰ دلار و ایران ۵۲۲۸ دلار!
۳- مهمترین و اساسیترین مبنا در سازماندهی کار و سرمایه، تحصیل و آموزش است. گسترش آموزش و علم و به تبع آن ایجاد مراکز پژوهشی و تحقیقاتی، اساسیترین زیرساخت پیشرفت و رونق یک جامعه است. جامعهای که در این حوزه کوتاهی کند، سرمایهی اجتماعی را که میتواند به سرمایههای صنعتی، تجاری، خدماتی و مالی تبدیل شود، نابود کرده است.
۴- بدون ایجاد شرایطی که تضمینکنندهی مشارکت همه شهروندان در سرنوشت خود باشند، رسیدن به سعادت فردی ناممکن است. ابزارهای مشارکت تک تک شهروندان در سرنوشت خود آزادی رسانهها، آزادی احزاب سیاسی، آزادی سازمانهای غیردولتی و صنفی است. بدون این «ابزارهای مشارکت فردی»، صحنه عمومی به جولانگاه دیکتاتورهای جاهطلب کوچک و بزرگ تبدیل میشود.
خودفریبی و عوام فریبی
۱- انسان امروزی، انسان فردی است. این انسان نه خود را با قبیله یا طایفهی خود تعریف میکند و نه حتا با مکانی که در آن متولد شده است. هر فرد انسانی در پی یک زندگی راحت، سعادتمند و خوب است و دوست دارد که فرزندانش نیز چنین زندگی کنند. و اگر زمانی عرصهی زندگی در «وطنش» بر او تنگ آید، برایش فرقی نمیکند در کجای این کرهی زمین «چادر» خود را علم کند، آنجایی میرود که راحتتر زندگی کند.
۲- شعار «چو ایران مباشد، تن من مباد!» (به جای ایران میتوانید آلمان یا ترکیه یا شیلی را بگذارید) یک شعار قبیلهای- فئودالی است که امروزه هیچ مبنای واقعی ندارد. اگر چنین بود تا حالا باید این چهار میلیون ایرانی خارج از کشور، نابود میشدند. ولی نه تنها نابود نشدند، بلکه به خوشی و سلامتی، خیلی بهتر از هموطنان خود در ایران، در کنار فرزندانشان در اروپا و آمریکا به زندگی خود ادامه میدهند. زیرا در این جا سعادت بیشتری دارند تا زیر چتر حاکمان اسلامی در مام وطن. یعنی برای انسان امروزی که معطوف به خانوادهی کوچک خود است و دیگر در خانواده بزرگ (طایقه و قبیله) زیست نمیکند، آزادی فردی و وضعیت خوب اقتصادی (حداقل داشتن یک شغل) تعیینکننده است.
۳- حفظ تمامیت ارضی یا جدائیطلبی به خودی خود نه بدبختی و نه سعادت فرد را تضمین میکند. تأکید بر این دو «ایده» فقط ارضای احساسات فئودالی یا قبیلهای مبلغان آن است که البته با هدف «یارگیری» کردن و ساختن سیاهیلشکر برای «روز مبادا» توأم است.
راهحلهای غیرواقعی
۱- راهحلهایی مانند فدرالیسم (استانی یا طبق منطقهی زبانی) یا جداییخواهی، راهحلهای ذهنیِ و بدون اتکاء به آمار و دادههای دقیق جامعهی به غایت پیچیدهی ایران است. تا زمانی که ما در یک شرایط آزاد و دموکراتیک قرار نگیریم و کمیسیونهای ویژهای از کارشناسان ارشد تشکیل ندهیم، این راهحلها برای اقلیتهای ایرانی، ذهنی و دور از واقعیت هستند.
۲- آخر مگر من تک آدم به فرض این که کارشناس حقوق یا سیاست باشم، چقدر از ایران اطلاعات دقیق و جامع دارم که به خود اجازه میدهم، یک طرح و نقشهراه برای یکی از پیچیدهترین مسایل ایران صادر کنم؟ برای تأسیس یک پالایشگاه کوچک (که تازه کلی هم ما در این زمینه تجربه داریم) دهها کمیسیون تشکیل میشود تا از جوانب گوناگون (فناوری، اقتصادی، محیط زیستی، اجتماعی و غیره) آن را مورد بررسی قرار دهند، حال برای حل این معضل تاریخی هر تک آدم کارشناس و غیرکارشناس به خود اجازه میدهد، «راه حل» و «نقشهراه» ارایه دهد.
۳- وظیفهی اصلی ما به عنوان ژورنالیست، تحلیلگر یا روزنامهگار در مرتبهی اول این است که مبانی حقوقی این موضوع را به میان مردم ببریم و مورد بحث و گفتگو قرار دهیم. تعهد ما در مقابل جامعه بسط و گسترش گفتمانهایی مانند «حق تحصیل و آموزش به زبان مادری»، «مشارکت همهی شهروندان در ادارهی جامعه»، «رابطه حقوق اقلیتها با حقوق عمومی شهروندان» و غیره است. یعنی بسط و توسعهی مبانی دموکراسی و لیبرالیسم میباشد. جامعهای که در کل، این اصول را پذیرفته باشد، حتماً هم برای آن راه حلهای مناسبی خواهد یافت. ما هنوز پلههای اولیه را طی نکردهایم، ولی بسیاری از «نظریهپردازان» در مقام لنین، استالین، هیتلر، آتاتورک و امثالهم «نقشهراه» ارایه میدهند.
No comments:
Post a Comment