"سيستان و بلوچستان گنج تاريخ و بھشت باستان شناسان"
اخيراً گزارشى از خبر نگارى مھر به قلم سمانه سرايانى درچند وب درج شد. ھمان طور که نويسنده اظھار نموده، ما ھم با وى کاملاً موافقيم که سيستان بلوچستان نه تنھا بھشت باستان شنان است، بلکه بھشت کليه محققين در ھر زمينه و قلم رويى است. تمدن شھر سوخته و حکايت تمدن لاديز و نيز کاوشھاى ديگر حکايت از قدمت و ريشه دار بودن مردم اين سرزمين دارد و تاؑييدى بر گفته ھاى گزارشگر است. طبيعت ھرچند که گاه گاھى سر ناسازگارى با منطقه و مردمش داشته و دارد، ولى در قلب خود آندوخته ھايى برايشان پس انداز کرده که کمتر نسبت به مناطق و جاھاى ديگر دنيا چنين لطفى داشته است
گزارش با ظاھرى زيبا و فريبنده و با ھدفى خاص تھيه و تنظيم شده است. براى خواننده اى که با جغرافياى سيستان و بلوچستان و محل سکونت مردش آشنايى ندارد، موضوع بسا گيج کننده و زيرکانه طراحى شده است. به عنوان مثال خواننده اى که حدود جغرافيايى سيستان را نداند با خواندن اين نوشته دچار اشتباه مى شود و فکر مى کند که تفتان در قلب سيستان واقع شد است " آتشفشان نيمه فعال تفتان اوج شکوه سيستان " گزارشگر در معرفى کردن حاضر نيست که بگويد خاش تا زابل نزديک به ٤٠٠ کيلومتر با ھم فاصله دارند و ساکنان شھر و اطراف نشينان ھمه بلوچ ھستند، به جز محدودى مھاجر و ادارى که با قصد تغيير بافت جميعت توسط رژيم پھلوى و جمھورى اسلامى به منطقه کوچانده شده اند. البته که اين دليلى محکم نمى تواند باشد. تاريخاً مردم و برادران عزيز سيستانى ھيچ نوع رابطه اى با تفتان نداشته و ندارند، نه افسانه اى و نه داستانى در مورد تفتان و نه ھم در کتابھاى تاريخى سکه ھاى نام و يادى از تفتان شده است که اکنون آنرا "شکوه سيستان" معرفى کنند. قبايل بلوچ صدھا افسانه و داستان در مورد تفتان( چھل تن) دارند و ھنوز ھم داستانھا و افسانه ھاى بلوچ در مورد تفتان سينه به سينه و دھان به دھان مى چرخد و از اژدھايى مى گويند که تفت و بخار دلش از بالاترين و بلندترين نقطه بلوچستان بيرون مى زند و از گنجى کمياب و کم نشدنى نگه بانى و پاسدارى مى کند! منصفانه و عادلانه نيست که جايگاه قھرمانان سينه به سينه بلوچستان را " شکوه سيستان" معرفى کرد. تفتان تقريباً اگر در قلب بلوچستان واقع نشده، منصفانه است که بگوييم، اگر رو به طلوع افتاب بايستيم، تفتان گرده چپ بلوچستان است و نه "شکوه سيستان"! وقتى که مسؑله بر سرنام خليج فارس به خليج عربى مطرح مى شود براى ما ايرانيان اين بيش از حد سنگين است. اما تغيير نامھاى تاريخى و باستانى بلوچستان از آغآز دوران پھلوى تا ھم اکنون به نامھاى غير بلوچى به قصد تضعيف ھويت تاريخى ساکنان اصلى بلوچستان، غير مسوولانه نسبت به تاريخ برادران بلوچمان و طبيعت بلوچستان بدون خم به ابرو آوردن زيرکانه از چپه کردن حقيقت و نسبت دادن و چسباندنش به جا و کسى ديگر عبايى نداريم.
"نقوش انسانى و حيوانى در دره نگاران نماد تمدن سيستان"!
بازھم زيرکانه و موذيانه، نويسنده، حقيقتى از تاريخ مردم بلوچ در دره نگاران را به خواننده، جلوه اى از تاريخ و "نماد تمدن سيستان" معرفى مى کند. اين بازى زيرکانه ومعرفى وارونه براى خوانندگانى مورد پسند است که ھيچگاه گذرى به سيستان و بلوچستان نداشته اند و ھر گز درعمرشان يک بار ھم به نقشه جھان و سيستان و بلوچستان نگاھى نافکنده باشند. اما، کسانى که سفرى و گذرى به سيستان و بلوچستان و آشنايى جزيى با مردمش داشته باشند، متوجه کاستيھاى حقيقت خواھند شد که چگونه گزارش دھنده حيله گرانه و پخته کارانه از مقام جرناليستى سوؑ استفاده مى کند.
اگر گزارش در ابتدا و اول تيتر خيال خود و ديگران را راحت مى کرد و مى گفت، سيستان و بلوچستان را حذف مى کرد، بحث و برخورد چيز ديگرى مى شد. اما، گزارشگر از سيستان و بلوچستان مى گويد. آنجا که مربوط به حوزه سيستان است، خواننده زيبايى ھاى سيستان را مى بيند و به نام سيستان معرفى مى کند و جاى حرفى براى گفتن نمى گذارد. اما، آنجايى که مربوط به حوزه و طبيعت بلوحستان است، نويسنده بازھم آگاھانه به جاى معرفى زيبايى ھاى بلوچستان به خواننده، طورى وانمود مى کند که اين زيبايى ھا در بخش سيستان واقع است. آنجا و در جنوبى ترين بخش بلوچستان که گريز زدن، براى خود گزارشگر ناباورانه تلخ مى شود، وى از زيبايى ھاى طبيعت "سيستان و بلوچستان" نام مى برد.مثلاً اگر گزارش دھنده کمى منصف ميبود و ھدف و منظور خاصى را دنبال نمى کرد، آنجا که درياچه ھامون و کوه خواجه را به خوانندگان معرفى مى کرد، ياد آورى مى کرد که " درياچه ھامون و کوه خواجه" از مکانھاى ديدنى "سيستان و بلوچستان" ھستند. وى ھدف ديگرى دارد و به کنجکاوى خواننده اى که آشنايى با سيستان و بلوچستان دارد، فکر نکرده است. آيا اينجا ھمان مثل صدق نمى کند که بگوييم " مال من، مال من است. مال ديگران ھم مال من است"!
انسانھا بايد تا آن حد آزاد باشند که به ھر جا و مکانى که دوست دارند، سفر و مھاجرت بکنند و ھر نوع شغل و داد و ستدى که دوست دارند تا آنجا که به حقوق ديگران تجاوز نکنند، انتخاب کنند. مردم شريف سيستان(زابل) که نزديک به ٤٠ درصد آنھا بلوچ ھستند، براثر خشک ساليھاى پى در پى و مدوام و سياستھاى بسا نا بخردانه رژيم گذشته و کنونى با دولتھاى افغانستان و جلو گيرى و بستتن و انحراف مسير رودخانه ھيرمند، ھم جمعيت بلوچ و زابلى مجبور به ترک سيستان و پراکنده شدن به ساير شھرھاى ايران شدند. بخصوص عده اى به ترکمن صحرا، استان خراسان( سرخس) و استان گلستان فعلى مھاجرت کرده اند. بلوچھا و زابلى ھاى مھاجر ھويت و اتحاد خود را در استانھاى فوق حفظ کرده اند و با ھمان آداب قديمى ھنوزھم در مجالس شادى و عزا کنار ھم مى نشينند و به ھم دل جويى مى دھند. بعداز دهه چھل وبخصوص دهه پنجاه عده زيادى از برادران و خواھران زابلى و بلوچ سيستانى به زاھدان کوچيدند و بلوچھاى زاھدان با ھمان برنج زرد و لپه و ڈال و چاى که از پاکستان و ھند و سريلانکا مى آوردند با ھم دوستانه با مھمانان سيستانى و ساير شھرستانيھا که بلوچستان را بھشتى براى ثروت اندوزى يافته بودند، مشترکانه و دوستانه نوش جان مى کردند. خرد مندانه نيست که صفات حقيقى که متعلق به کسى است، براى ھدفى خاص به ديگرى نسبت داد و حقيقت را لکه دار کرد.
م.و. کوھگنجى ٢١ اسفند ماه ١٣٨٩
Writer: م و کوھگنجى
Publisher: drb
Source: م و گوھگنجى
http://www.ostomaan.org/articles/%D8%B3%D9%85%D8%A7-%D9%88-%D9%87%D8%A7%D9%84/8601
*****************************************************************
http://baloch-community-sweden.blogspot.com/2011/03/blog-post_11.html
****************************************************************
No comments:
Post a Comment