حق تعیین سرنوشت ملی
مصطفی تاجزاده
جنبش سبز حد وسط را از بین برده، و درپی جامه عمل پوشاندن به حق تعیین سرنوشت و برگزاری انتخابات آزاد است
تقدیم به سید علی موسوی و دیگر شهدای عاشورای خونین ۸۸
فصل مشترک مشروطه تا کنون
ایجاد انسداد سیاسی، نقض حقوق ایرانیان و سرکوب های خونین یکسال گذشته از یک سو و ناکارآمدی مدیریتی و افزایش روزافزون فساد، بیکاری، گرانی، اعتیاد و… از سوی دیگر دفاع کردن از اصل (و نه فقط وضعیت کنونی) جمهوری اسلامی و حتی انقلاب اسلامی و اندیشه امام را بسیار دشوار کرده است. در عین حال همین وضعیت نامناسب امکان آشنایی شهروندان را با دو نگاه به انسان و جامعه و نیز به اسلام و جهان و همچنین تبارشناسی خشونت و استبداد بیش از همیشه فراهم کرده و فرصت بی نظیری برای بازخوانی دیروز، نقد حال و گفتوگو و اندیشیدن درباره فردا در اختیار همه گذاشته است. نسل انقلاب می تواند در آیینه جنبش دموکراتیک و حقوق بشری امروز، دیروز خود را نقد کند و نگاهی تازه به کارنامه انقلاب با همه دستاوردهای بزرگ و خطاهای انکار ناپذیرآن بیفکند و این افتخار را به خود اختصاص دهد که نخستین نسلی باشد که با نقد عملکرد خویش، سرمایهای گرانبها و کم نظیربرای ساختن ایران فردا در اختیار نسل بعدازخود قرار میدهد. پیشنهاد میکنم اندیشه و عملکرد هر فرد، گروه یا جناحی برای کسب یا حفظ استقلال، یکپارچگی سرزمینی، منافع ملی، رفاه شهروندان و توسعه میهن در دهه های گذشته با معیار دفاع آنان از “حق تعیین سرنوشت” ارزیابی شود؛ حقی که فصل مشترک تلاشهای آزادیخواهانه ایرانیان از نهضت مشروطه تا جنبش سبز بوده است. چنین نقدی به ایرانیان در تحقق آرمانهای یکصد ساله خود یاری خواهد رساند. و” حق تعیین مقدرات”همچنان راه حفظ ثبات، یکپارچگی، وحدت، آزادی، توسعه عادلانه و رفاه شهروندان ایران زمین است.
فطری بودن “حق تعیین سرنوشت
”در عصر” لنین زده” دهه های ۵۰ و ۶۰ خورشیدی که ” مبارزه با استکبار و امپریالسم” و تلاش به منظور “تحقق جامعه بی طبقه” (توحیدی یا مارکسیستی) برای حقوق مدنی و سیاسی و فرهنگی شهروندان جایی باقی نمی گذاشت، گفتمان «نوفل لوشاتو» نه فقط از پذیرش ملی برخوردار شد، بلکه علاوهبر جهان اسلام، در جوامع آمریکایی و اروپایی نیز با استقبال انبوهی از آزادیخواهان رو برو شد. “حق تعیین مقدرات” بر این اساس که “حق اولیه بشر است که من می خواهم آزاد باشم، من میخواهم حرفم آزاد باشد، من می خواهم مستقل ]باشم[، من می خواهم خودم باشم. حرف ما این است.این حرفی است که در هر جا شما بگویید از شما می پذیرند"(۱) نقش زیادی در جلب حمایت ایرانیان و نیز افکار عمومی دنیا و ازجمله غرب از انقلاب اسلامی و در نتیجه درسرعت پیروزی و کاهش هزینه های آن داشت(۲). حتی بعضی دولتمردان امریکایی نتوانستند در قبال جاذبه گفتمان فطری فوق ومطالبات حقوق بشری رهبر فقید انقلاب و نیز در مقابل اسلام خواهی سازگار با دموکراسی و حقوق بشر او احساسات خود را پنهان کنند. همین مسئله موجب تحلیل غلط احزاب خشونت پرست زمانه شد و همچون امروز که گروهی هواداری افکار عمومی جهانی را از جنبش سبز "قرینه" و "نشانه" وابستگی جنبش و رهبرانش به غرب و آمریکا می خوانند، در ابتدای انقلاب نیز طیف متضادی از" استبداد گرایان شاهپرست" تا "مجاهدین خلق" و " مارکسیستهای استالینیست " کوشیدند با استناد به تجلیل یا همدلی این یا آن مقام غربی با آرمان های انقلاب، ردی از "توطئه" و "سازش" در بنیاد انقلاب یا رهبری آن جستجو کنند (۳). جالب آنکه امروز نیز گروهی که خود را مدافع انحصاری انقلاب و امام میخواند همچون توطئه بینان حرفه ای در دوران پیروزی انقلاب، تجلیل افکار عمومی غرب و بسیاری از نخبگان دنیا از جنبش سبز را دلیل "بی اصالتی" آن میخواند، غافل از اینکه تشبیه و نسبت دادن جنبش سبز به "کودتای مخملی آمریکایی" تحقیر و تضعیف انقلاب اسلامی است و اعتقاد استبدادطلبان را نشان میدهد که انقلاب ۱۳۵۷ را ابتر میدانند و اینکه انقلاباسلامی نمی تواند ملهم جنبش های جدید اجتماعی براساس اصل" حق تعیین سرنوشت" باشد و تحول روحی ظلم ناپذیری ملت ایران که رهبر فقید انقلاب از آن سخن می گفت، به پایان رسیده و برای نسل جدید، اعم از دختر وپسر جز الگو گرفتن از سر مشق های برون مرزی و آمریکایی چاره و راهی باقی نمانده است(۴). این ادعا درحالی مطر ح میشود که گفتمان «نوفل لوشاتو» که در "بهشت زهرا" چکیده آن بیان شد و به تأیید ایران رسید نه تنها در آن زمان نجاتبخش و بسیجگر بود و ساکت کننده غرب، بلکه هنوز انرژیبخش و حلال مشکلات داخلی و نیز برطرف کننده تهدیدهای خارجی است.
اینکه"مصباحیون" گفتمان"حق تعیین سرنوشت هر نسل توسط همان نسل" را "جدلی" می خوانند و پس از درگذشت رهبرفقید انقلاب مدعی شدهاند که وی به این حق باور نداشت، به این دلیل است که میخواهند آنگفتمان ضد هرگونه استبداد، ازجمله استبداد دینی را از میدان خارج کنند تا انسداد، فرقهگرایی، بیکفایتی و فساد با اعتراض و مقاومت میلیونی مردمی مواجه نشود که حاکمیت هر نسل برسرنوشت فردی و اجتماعی خویش را "خواست خداوند"و "مشیت الهی"میدانند. به بیان دیگر درصورت حذف آن گفتمان، یکه سالاران به زعم خود خواهند توانست ناکارآمدیها، سرکوب-ها، تبعیض ها و فسادها را به نام "اسلام" توجیه کنند و اعتراضی برنیانگیزند.
" خداباوری و مردم گرایی" و" نظام دوحزبی
"اگر زمانی" یک پاسبان بر بازار تهران حکومت میکرد" و مقامات کشوری و لشکری در چشمان ایرانیان ترس ویژه ای آفریده بودند، علتش کارآمدی رژیم ستمشاهی نبود بلکه نیروی خودباوری ملت تحلیل رفته و جامعه پذیرای هر ظلم و بی عدالتی و تبعیضی شده بود. انقلاب اسلامی در بستر تغییر این روحیه شکل گرفت. به گونه ای که دیگر نه فقط بازار از یک پاسبان نمی ترسید، بلکه هیچ بازاری و هیچ شهروندی از لشکری که با همه تجهیزات نظامی در خیابان ها مستقر شده بود و هر لحظه احتمال داشت به فرمان یکی از افسران بریده از ملت به سوی مردم تظاهرات کننده آتش بگشاید واهمه نداشت. ملت ایران در سال ۱۳۵۷ خورشیدی ترس را که مادر مرگ است و اساس هر حکومت استبدادی، کشت و به این ترتیب توانست به عمر سلطنت استبدادی پهلوی پایان دهد و بساط سیستم تک حزبی و تک صدایی را برچیند.
وقتی از پیوند تحول آفرین" خدا باوری "و "مردم باوری "دراندیشه امام سخن می گویم، به روند تحول روحی ملت مینگرم که امکان مشاهده دست خدا را در دست جماعت برای او فراهم میکرد. یعنی بر خلاف آنچه امروز امثال آقای مصباح می گویند و اسلام خواهی و مردمگرایی خود را بر مبنای انکار اراده آزاد شهروندان از مجرای مطبوعات، احزاب، تجمعات و انتخابات آزاد بنا کرده اند، رهبر فقید انقلاب حتی در نقطه اوج تأکید بر جنبه اسلامی انقلاب، هرگز حق تعیین آزاد سرنوشت مردم را منکر نشد و هرگز آنرا "جدلی" نخواند که برای"ساکت کردن غربیها" مطرح کرده باشد. بر عکس میگفت ملت ایران به برکت اسلام سرنوشت خود رامتحول کرد. حق تعیین سرنوشت نزد او یک اصل اساسی به شمار می آمد که اسلام هیچگاه آنرا نفی نمیکرد. دامنه آن نیز محدود به یک مقطع خاص در "نوفل لوشاتو" یا "بهشت زهرا" نبود. به همین علت یک سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نه درفرانسه بلکه درایران"میزان" را "رأی ملت" خواند و در تمام دوران جنگ انتخابات را برگزار کرد و در سال پایانی حیات خود نیز به جای ایجاد نظام تک حزبی (کاری که شاه در سال ۱۳۵۳انجام داد) دو تشکل روحانی را برای رقابتهای سیاسی و انتخاباتی ایجاد و" جمهوری اسلامی ایران "را عملاً دو جناحی کرد تا"رقابت سیاسی" تداوم آن را تضمین کند.اقدام امام در این زمینه چنان شفاف بود که پس از مرگ او حتی َآقای مصباح هم جرئت نکردهاست دوجناحی بودن و پذیرش رقابت های انتخاباتی راتوسط رهبر فقید انقلاب "جدلی "بخواند که برای ساکت کردن دشمنان انجام شد و به این ترتیب نظام اسلامی را تکحزبی بخواند، اگرچه اخیراً سیستم حزبی را نفی می کند. به دلیل عملکرد شفاف امام در این زمینه است که سخنان اخیر آقای احمدی نژاد درباره "تک حزبی" بودن"نظام ولایی" ونفی"جناحبندی" با محکومیت قاطع و گسترده فعالان سیاسی مواجه شد.
" فساد" و "تعیین مقدرات "؟
ملت ایران با آنکه در عصر گفتمانهای انقلابی غیردموکراتیک و تغییرات بنیادین اجتماعی رژیم ستمشاهی را ساقط کرد، اما به علت تجربیات تاریخی آن مقدارآگاه بود که بداند غلبه بر عقب ماندگی ملی در کوتاه مدت ممکن نیست(۵). نسل انقلاب خودباوری فردی و ملی و عزم خودگردانی و خودمدیری در عرصه های خرد و کلان اجتماعی را جزو دستاوردهای بزرگ انقلابی میدانست که رهبرش تعریفی تاریخی، راهگشا و ملموس از اصل "تعیین سرنوشت هر نسل به دست خود آن نسل" داده بود. استدلالی که امام خمینی علیه فساد و فحشا و اعتیاد در عصر پهلوی اقامه میکرد، به ضدیت این بزه ها و پدیده های منفی اجتماعی با "اصل تعیین مقدرات مملکت توسط مردم" بر می گشت.افزونبر آن مهم ترین اتهام محمدرضا پهلوی علیه روحانیت آگاه شیعه و نیز روشنفکران آزادیخواه و مبارزان عدالت طلب را نیز با توسل به گفتمان «تعیین مقدرات» پاسخ می داد و برای افشای دوگانه کاذب «ارتجاع-ترقی» و برگرداندن لبه تیز این اتهام به خود شاه می گفت: «روحانیت با ترقی مخالف نیست... با این [بی بندوباری و فحشا و اعتیاد] مخالف است روحانیت، نه با این آزادی بیان، نه با آزادی قلم، نه با آزادی گفتار، نه با روشنگری ها»(۶). اکثر براهین رهبر فقید انقلاب علیه عقبماندگی، استبداد، فحشاء و فساد حکومتی- اجتماعی ذیل گفتمان تعیین سرنوشت قرار داشت. او رژیم شاه را به باد انتقاد می گرفت که، «به وسائل مختلفه کوشش می کنند که نسل جوان را به تباهی بکشند که از مسائل روز و از مسائل زندگی کنار باشند. .. تمام اینها برای این است که ملت را عقب برانند و از توجه به مقدرات خودشان غافل کنند، و احیانا بکشانند به طرف خودشان، و آن ها سرگرم به کارهای غیر مقدرات خودشان شوند و آن ها هم منافع خودشان را ببرند»(۷). او راه مبارزه با فساد و فحشاء را افزایش امکان مشارکت جوانان در امور زندگی و محلات و جامعه و سیاست میدانست و نه کوشش برای اعتراف گیری از فعالان سیاسی و تواب سازی آنان و نیز سرکوب و کهریزکی کردن جوانان شرکت کننده در عرصه تعیین مقدرات کشور. رهبر فقید میدانست پس راندن این خواست فطری، یعنی مقابله با خودباوری فردی و ملی و تزریق ترس به اجتماع، مرزهای جامعه انقلابی را با جامعه شاهنشاهی مخدوش میکند و غبار افیون بر کالبد اجتماع میافشاند و نگاه نومیدانه و منفعلانه به “تغییراز بیرون” را در صدر مطالبات شهروندان می نشاند.
سبک زندگ
یطبق منطق رهبر فقید انقلاب باید گفت اگر می خواهیم سن فحشاء و اعتیاد روز به روز پایین نیاید و ایران مقام نخست جهانی را در اعتیاد به خود اختصاص ندهد، خودکشی، فرار از خانه، مهاجرت به خارج از کشور و. .. مهارشود، لازم است جوانان هم در زندگی خصوصی و شخصی خویش و هم در سطح کلان کشوری و هم در محلات و حوزه های زیست و در مکان های مشخصی که شرایط زندگی و شرایط کار و فعالیت برای آنان رقم زده می شود، احساس استقلال و نقش آفرینی کنند و به آینده امیدوار باشند. یعنی هم در حریم شخصی احترام به استقلال و سبک زندگی خود را مشاهده و احساس کنند و هم در سطح کلان مدیریت کشوری نتیجه رأی خود را به چشم خود ببینند. درعینحال در محیط های خرد و کوچک محلی امکان خودگردانی و خودمدیریتی زیست اجتماعی و محلی داشته باشند. در غیر این صورت، یعنی در حالتی که امکان تعیین سبک زندگی و استقلال اندیشه و عمل اجتماعی و نیز تعیین سرنوشت نسل جدید به دست همان نسل از آنان سلب شود، به ویژه اگر کشور گرفتار حاکمانی ناکارامد و تنگ نظر و ریاکار شود جامعه ما به دورانی بدتر از عصر پهلوی بازخواهد گشت.
باکمال تأسف باید گفت اکنون همان دوگانه شاهنشاهی توسط یکه سالاران در حال احیا شدن است. یعنی به جای مبارزه علّی و بنیادی با فقر و فساد و بیکاری و تبعیض، یعنی به جای تأمین حقوق و آزادی های شهروندان و افزایش شرایط و امکان مشارکت هر روزه و بیشتر جوانان در مسائل خرد و کلان سیاسی و اجتماعی از یک طرف و افزایش کارآمدی حکومت و بالا بردن ظرفیت مشارکت پذیری آن و تلاش برای استقرار «حکمرانی خوب» از طرف دیگر، مقابله با آزادی مطبوعات، احزاب، انتخابات وسرکوب اجتماعات آرام شهروندان و تحمیل یک سبک زندگی به آنان در کنار تلاش برای فاسد نمایی فعالانسیاسی انتخاباتی (از طریق اعتراف گیری وتواب سازی و تشکیل دادگاه های نمایشی) در دستور کار حزب پادگانی قرار گرفته است. به این ترتیب گفتمان”حق تعیین سرنوشت”به محاق گفتمان”النصر بالرعب”یا “حکومت بر اساس ترس”رفته است(۸).
اگر می گویم انقلاب و نظام از مسیر خود منحرف شده و مناسبات شاهنشاهی در حال احیا شدن است، به آن دلیل است که امام خمینی در نقد رژیم شاه می گفت مراکز فروش مشروبات الکلی از کتابخانه ها زیادتر بود. امروز چه می توان گفت درباره شیوه مدیریت جامعه ای که بالاترین حد مصرف اعتیاد را در دنیا دارد، در حالی که سطح کتاب خوانی آن در حد نازل ترین آمارهای جهانی است(۹). به همین دلیل میپرسم آیا می توان با تولید و تکثیر و تقویت صنعت اعتراف گیری و حمله هر ده سال یکبار به کوی دانشگاه، کمبود تولید کتاب و علم را جبران کرد؟ آیا می توان علوم و تکنیک های بازجویی را در جهت شخصیت شکنی و تواب سازی متهمان در سلولهای انفرادی جایگزین علوم تجربی و انسانی کرد؟ به راستی چگونه می توان در کشوری راه های تعیین مقدرات را بر جوانان و شهروندان بست و در همان حال توقع داشت فحشاء و اعتیادو مهاجرت فقرا و سرمایهها در آن رکورد جهانی را به خود اختصاص ندهد؟
“کهریزک ” و تضعیف قدرت نرم ملی
تلاش برای تکصدا کردن حکومت موجب شده است که «استقلال» بعنوان یکی از سه شعار اصلی انقلاب اسلامی نه تنها، بلکه در تفسیر موسّع خود در درون واحد ملی در معرض انحطاط قرار گرفته، بلکه در مفهوم “حق حاکمیت ملی”یا همان “حق تعیین سرنوشت” نیز آسیب پذیر شود(۱۰). رهبر فقید انقلاب پیش از پیروزی میگفت: «درد مملکت این است که استقلال ندارد، نه استقلال فرهنگ دارد و نه استقلال ارتش دارد و نه استقلال اقتصاد دارد»(۱۱). این درد هنوز با ماست و هنوز هم کثیری از اهل علم وفرهنگ و هنرکه استقلال محیط کاری و تخصصی شان مخدوش و فضای امنیتی و بعضاً نظامی بر قلمرو فعالیت و کار آن ها حاکم شده است، زیر غلتک سنگین مداخلات خشونت بار حزب پادگانی قرار گرفته اند و استقلال عملشان سلب شده است. به همین ترتیب فرهنگ، البته نه در مفهومی که در داستان به تاریخ پیوسته «تهاجم فرهنگی» و ادبیات کیهانی مراد می شد، بلکه در مفهومی که رهبر فقید انقلاب روزگاری از آن به «فرهنگ استقلالی» تعبیر میکرد و استقلال هرفرد و استقلال حوزه ودانشگاه و استقلال فرهنگ و اداره فرهنگ توسط فرهنگی ها را می گفت، به نحو روزافزونی با دخالتهای نظامیان روبرو و “استقلال”آن با زوال مواجه شده است.(۱۲)
راهبرد نظامی و امنیتی کردن تمام عرصه ها و نیز فرصت های بی حد و حصری که ماجراجویی اقتدارگراها در دیپلماسی هسته ای و نیز ناشیگری در دیپلماسی منطقهای و جهانی در اختیار دولت آمریکا و متحدانش قرار داده است، استقلال در مفهوم”حق حاکمیت ملی” و اینکه مرکز ثقل تصمیم گیریها درباره ایران و ایرانی درداخل کشور و نه در سفارتخانههای خارجی باشد و ملت خود حق حاکمیت خویش را بر سرنوشت خود اعمال کند را نیز به فرسایش کشانده است. تحریمها و تهدیدهای روبه افزایش جهانی علیه کشورمان نیز رقبای ما را در اطراف ایران روز به روز در جایگاه بهتری در مناسبات جهانی و منطقهای قرار دادهاست و ما در موضع ضعیفی قرار گرفتهایم. بر اثر سیاست خارجی نادرست دولت کار به جایی رسیده است که حتی نزدیک ترین دوستان جمهوری اسلامی در عراق که بعضاً دوستی مشخصی با همتایان ایرانی خود دارند، در جریان انتخابات اخیر آن کشور جرأت نزدیک شدن به ما را نداشتند و نزدیکی به جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک امتیاز منفی در معرض بهره برداری تبلیغاتی احزاب و نامزدهای رقیب آنان قرار گرفت.این درحالی است که “جرج بوش” در نقطه اوج غلیان احساسات شهروندان آمریکا در حال و هوای یازده سپتامبر که همه چیز را برای مداخله نظامی ارتش آمریکا مساعد و مناسب جلوه می داد، به علت دیپلماسی موفق دولتاصلاحات نتوانست تهدیدی جدی متوجه ایران کند، اما رفتار و گفتار نسنجیده دولت کنونی موجب شد در شرایطی که همه چیز برای پیشرفت اقتصادی، صنعتی و علمی و نقش آفرینی جمهوری اسلامی ایران در جهت استقرار صلح در منطقه آماده شده بود و به رغم امتیازات زیادی که مقامات کنونی با امضای پیمان سه جانبه با ترکیه و برزیل به قدرتهای بزرگ هدیه کردند، قطعنامه تحریم بین المللی جدیدی به کشورمان تحمیل شود. علاوه بر آن در عصر “اوباما”کنگره آمریکا متشکل از دو مجلس نمایندگان و سنا با اجماع بی سابقه ای تحریم های بیشتری را علیه ایران تصویب کرد. اتحادیه اروپا نیز همین مسیر را پیگرفت به سخن دیگر در حالی که “قدرتنرم” کشورمان در عصر اصلاحات” برنامه تهاجم نظامی به خاک میهن را در سال ۱۳۷۶ خنثی کرد و اجازه اجماع جهانی و تحریم علیه ایران را به جرج بوش نداد، تضعیف زیرساخت های مدنی و سیاسی میهن در دوران پس از اصلاحات و سرکوب های یکسال اخیر، برای مانور قدرت دولت جدید آمریکا علیه کشورمان میدان وسیعی ایجاد کرده است. بهگونه ای که”اوباما” در همان حال که دست مذاکره به سوی ایران دراز کردهاست، کشورمان را تحریم می کند و بدون اینکه امتیازی به ما بدهد، با دستی دیگر امتیاز می گیرد؛ این امتیازهایی است که دستان تمامیت خواه و انسدادطلب مدیریت میهن تقدیم او میکند. همه این فرسایشها در توان و امنیت ملی و عقب ماندگی در مسابقه پیشرفت بدان علت است که حقوق اساسی ملت و در رأس همه “حق تعیین سرنوشت” و “انتخابات آزاد” که بزرگترین دستاورد انقلاب اسلامی است، توسط انسدادطلبان مخدوش شده و”نصر بالرعب” جای آن را گرفته است. عکس آنچه در ترکیه شاهدیم که نظامیان سکولار با برگشت به پادگانها وبا بازگذاشتن دست جامعه مدنی این فرصت و امکان را برای مدیریت سیاسی کشورشان فراهم کردهاند تا رشد وتوسعه اقتصادی، علمی و فنی ترکیه ورفاه بیشتر برای شهروندانشان را در عین کسب جایگاه در منطقه و جهان به ارمغان آورند.
“حق تعیین سرنوشت” مانع بزرگ استبداد
علت اینکه اقتدارگراها به نام”جمهوری اسلامی” حساسیت نشان میدهند و آن را “نظام ولایی” میخوانند آن است که “انتخابات آزاد” و”رأی مردم”را منتفی کنند. این در حالی است که “رأی مردم” عنصر غیرقابل حذف در نظام جمهوری اسلامی ایران است زیرا که نقش تأسیسی داشته و بنیانگذارنظام بر حق تعیین سرنوشت هر نسل به دست خود آن نسل تاکید کرده است. از اولین نهاد دموکراتیک انقلاب یعنی”همه پرسی” تا آخرین نهاد ابداعی رهبر فقید انقلاب یعنی “مجمع تشخیص مصلحت ” رأی مردم در آنها نقشی بنیادین دارد، زیرا منظور از “مصلحت” نیز مصلحت همین مردمی است که در هر عصر و هر نسل برتر از برداشت و نظر اعضای شورای نگهبان از احکام متعارف فقهی قرار می گیرد.(۱۳) امام خمینی حتی بر اصولی از قانون اساسی مشروطیت که در آنها نقش و رأی مردم به اجمال و ابهام ذکر شده است، خرده می گرفت و می گفت: “هرکسی، هر جمعیتی، هر اجتماعی حق اولیش این است که خودش انتخاب بکند یک چیزی را که راجع به مقدرات مملکت خودش است. در قانون اساسی غلط ما این است که سلطنت یک موهبت الهی است که به ملت می دهند. این را کی به ملت داده اند؟ کی ملت اصلاً اختیار در این باب داشتند؟ ایشان [رضا شاه ] کودتا کرد و آمد از قزوین تهران را گرفت “(۱۴). اصل اول قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ابهام مذکور در نقش ملت را به کمک همه پرسی رفع می کند. بر این اساس هیچ اصلی به اندازه”حق تعیین سرنوشت” که در همهپرسی و انتخابات آزاد متجلی میشود و مدعای اصلی جنبش سبز را تشکیل میدهد، استبدادطلبان را به چالش نمیکشد و آنان را در مقابل دوراهی تعیین کننده و تاریخی قرار نمیدهد؛ اقتدارگراها مجبورند یا تن به انتخابات شفاف، قانونی، آزاد و متناسب با شأن تاریخی ملت ایران خواهند داد یا مجبورند انتخاباتی یک اسبه، نمایشی و منهای اکثریت ملت برگزار و خود را رسواکنند. در این صورت اختلافات درونی خود را به بالاترین میزان وقدرت دفاعی کشور را به پایینترین حد خود خواهند رساند.علت این دو راهی آن است که جنبش سبز حد وسط را از بین برده و با محور قرار دادن شعار “رأی من کو؟” هزینه انتخابات غیرآزاد و غیر شفاف را چندان بالا برده است که دیگر تکرار عملیات تیره سازی انتخابات به کمک نظارت استصوابیـنظامی و قطع مجاری نظارتی، کنترلی و صیانتی ملت از قلمرو صندوق ها ممکن نیست، مگر اینکه اصل انتخابات را منتفی یا آن را به شکل شاهنشاهی برگزار کنند(۱۵). به همین دلیل شعار جنبش سبز در عین درخواست برای “اجرای بدون تنازل قانون اساسی” و جامه عمل پوشاندن به “حق تعیین سرنوشت ” برگزاری “انتخابات آزاد” باشد.(۱۶)این عرصهای است که ملت ما در جریان پیروزی انقلاب و سیسال اخیر در آن آزموده شده است.
آینده جنبش سبز
به باور من جنبش سبز پس از یک دوره فراز و نشیب مجدداً در ظرف صندوق های آرا ظاهر میشود، و پیکره دموکراسی را تشکیل خواهد داد. روشن است هر جنبش اصیل و مردمی به همان میزان که در ظاهر به درون جامعه عقب می نشیند، به همان اندازه عمق می یابد و در انتظار فرصت مناسب بروزمی نشیند و سپس با شکوه بیشتری هویدا می شود. سرشت “نامرئی” جنبش مردمی آن را از دسترس پژوهش های امنیتی و مهم تراز آن از دسترس شاخک های سرکوب دولتی خارج می کند. نامرئی ماندن فرایند توسعه و تعمیق جنبش سبز باعث خواهد شد که انسدادطلبان از بازگشت شکوهمند امر سرکوب شده، دچار “حیرت” شود.(۱۷)در روز بازگشت نیرومندتر و گسترده تر، اقتدار گراها خواهند دید که جنبش سبز درصدد نمایش فوران آتشفشانی مطالبات ملت نخواهد بود، بلکه همانگونه که استاد مطهری می گفت، مکانیسم ظهور جنبش اصلاحی از نوع انفجار دیگ عصیان نیست و بیشتر شبیه رسیدن میوه آگاهی است بر شاخسار روشنگری ها و انسان گرایی ها (۱۸). درواقع خصلت قانون گرا و مدنیت رفتاری جنبش سبز آن را در نقطه تلاقی انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی قرار میدهد و قادر می سازد با همه جنبشهای اصلاحی معاصر خویشاوندی گفتمانی برقرارکند (۱۹). میعادگاه آن نیز” صندوقهای رأی” است، مگرآنکه انتخابات را شاهنشاهی و نمایشی کنند و گزینه” خیابان”را نه در کنار فراق که در برابر آن قرار دهند(۲۰).
همچنین اگر “کاهش خشونت” یکی از اهداف مهم جنبش سبز است باید به میراثی چنگ زد که قادر است اقتدارگراها را در برابر طرفداران خود و نیز قشرهایی که هنوز تصمیم نهایی را در انتخاب یکی از دو طرف نگرفته اند منفعل کنند و حتی به انشعاب بکشاند. این روش از میزان خشونت خواهد کاست و امکان سیاست ورزی را افزایش خواهد داد. به علاوه “پیوند” را جایگزین “شکست” خواهد کرد.
منبع: جرس
No comments:
Post a Comment