مثلا بنده شاه زاده رضا پهلوی را بجای پدرش محکوم نمی کنم واگر فاطمه صادقی دختر جنایت کارترین مرد تاریخ یعنی دختر شیخ صادق خلخالی را ارج می نهم، به خاطر طرز فکر مردمی امروزی اش است و باید دختری که در دامان چنین قاتل و جنایتکاری تربیت شده و اکنون به این مرحله رسیده است ارج نهاد و با احترام از او نام برد. دوما نکته دیگری که باید عرض کنم این است که طبیعی است، درسیستم آینده ایران، آدمهائی مانند، بنی صدر، یزدی، سروش، اکبر گنجی، سازگارا، یوسفی اشکوری، عمادالدین باقی، تاج زاده، عبدالله نوری، ابطحی و امثال آنها خوب می دانند که جائی برای تصمیم گیری نخواهند داشت. زیرا آنها هرکدام با پرونده ای قطور از جنایت رژیمی که مورد حمایتشان بوده زیر بغل دارند. پس همین که آگاه شده اند و خودرا ازاین رژیم قرون وسطائی بریده اند یک کار خوب است و نباید بر علیه آنها مبارزه کرد، بلکه مبارزه انسانها باید علیه اپورتونیسم بسود شخص و فرد گرائی مطلق باشد و دوری جستن از نفاق و تفرقه و شناساندن حقوق اقوام و ملیتهای ایران نه چیز دیگر. به آرزوی آن روز
بسی پند گفت این جهاندیده پیر نشد در دل کینه ور جای گیر. (نظامی)
دوستان، انتقام جوئی، تبدیل رقابت به دشمنی و دیگران را خراب کردن، بدون شک ما را بزرگ نمی کند و ارزش سیاسی ما را بالا نمی برد. برای جلو گیری از بکار گیری این صفات ناپسند، درهمه حالت نیاز به پذیرش واقعیت داریم و گاهی تغییر مسیر. متأسفانه تربیت فرد گرائی، چه در محیط خانواده و چه در اجتماع را، اینگونه به ما تلقین کرده اند که "حرف مرد یکی است و بایستی روی حرف خود ایستاد، اگر هم غلط باشد"! یعنی به ما این طور وانمود کرده اند که اگر آدم تغییر مسیر بدهد کار بدی است و از وجاهتش کم می شود. در بعضی موارد درست است اما این بستگی دارد که آدم درچه راهی تغییر مسیر می دهد؟ اگر آدم به سود فردی تغییر مسیر دهد، بی تردید این خصوصیات بد در باره اش، صدق می کنند. زیرا تغییر مسیر فقط به سود خود در دراز مدت به سر منزل مقصد نهائی نخواهد رسید و اگرهم برسد عمرش بسی کوتاه، نهایتا صدسال است. درحالی که هدف هیچ انسان نان گندم خوری این نیست که فقط خود راحت و در آرامش زندگی کند، بلکه او به دنبال هدفی است برای بهبود جامعه ایکه خود عضوی از آن است. هدف فردی و تغییر مسیر در خدمت این را در زبان عامیانه "دست بگیر روی کلاهت باد نبرد" یا به زبان اروپائی یک نوع رفتار اپورتونیستی گویند که آن را درفرهنگ مترقی تاحدی قبیح وزشت می دانند. اما اگر تغییر مسیر، برای توسعه و رشد فکری انسان، به سود و در خدمت جامعه باشد، نه اینکه بد نیست، بلکه ارزش خود انسان رابالا می برد، مانند خروج یکی پس ازدگری دیپلماتهااز سفارت خانه های جمهوری قرون وسطائی اسلامی ایران. اگرانسان به آن هدف مردمی و اجتماعی برسد که این افراد تا کنون رسیده اند، در صورتیکه بعدها نیز مردمی بمانند، بی تردید نام نیکی تا ابد بر جای خواهند گذاشت. ما نمونه اینگونه افراد درتاریخ زیاد داشته ایم و امروز نیز استثناء نیستند. لذا یک انسان واقعی فقط به عمر کوتاه خود در این جهان که فوقش صد سال باشد، نمی اندیشد، بلکه به آن می اندیشد که یاد او در تاریخ و بردیوارهای زندگی نا زدودنی بماند. پس درواقع تغییرمسیر همیشه نمی تواند بد باشد، بلکه انجام آن با روش نیک کسب یک دانش است و انسان هر چه بیاموزد هنوز هم کم است. این پند معروفی است که گفته اند: "چنین گفت آن خردمند راستگوی زگهواره تا گور دانش بجوی"
دانش فقط درسهای کلاسیک وگرفتن مدارک تخصصی نیست، بلکه دوری گزیدن از انتقام جوئی و کینه ورزی است و رد تبدیل رقابت به دشمنی، و یا کینه کش را بدوست تبدیل کردن خودکسب دانش می تواند باشد. شاعر ایرانی اسدی گوید:
زبدخواه و از مردم کینه کش توان دوست کردن به گفتار خوش.
پس دربرابر دشنام، گفتارخوش، انسان را به انسان تبدیل می کند و انتقامجوئی برعکس! اکنون نمی خواهم بابیان جملات رمانتیک وادبی ازاصل موضوع دورشده وطفره بروم. بحث ما برسر تغییر راه یا مسیر بود. یعنی عادت کردن به فداکاری و بخشش است. یکی ازمشکلات بزرگ جوامع بشری همین عادت نکردن به تغییر مسیربسود جامعه ویا درحقیقت عادت نکردن به بخشش طرف مقابل("گناهکار") است. من دراینجا سه عامل اصلی را بوجود آورنده مشکلات عدیده اجتماعی و تأکید ورزیدن بر آنها می بینم که برخی انسانها از یک تئوری به درستی یا به نا درستی دفاع می کنند. (قبل از ادامه باید عرض کنم که هر ادعائی چه درست و یا چه نادرست باشد، می تواند یک تئوری را برای باورمندان به آن، تشکیل دهد). حالا اگر تئوری درست باشد و این چه زمانی است که درست است؟ بنظر من زمانیکه آن تئوری بسود جامعه باشد که ماخود عضوی ازآنیم، پس دفاع از آن نیز برحق است و هیچ نیازبه تغییر مسیر نیست. اما اگر تئوری نادرست باشد و ما از آن دفاع کنیم، آن سه عامل اصلی، در باره بوجود آمدن مشکل صدق می کند که کوشش بعمل خواهد آمد، در جملات کوتاه زیر، توضیحاتی داده شوند. اولا؛ ترس از پائین آمدن وجاهت اجتماعی و خرد شدن غرور (در اینجا کاذب). دوما؛ فقط در نظر گرفتن خواستها و موقعیت شخصی (فردگرائی). سوما؛ نا آگاهی به مسایل سیاسی و دیپلماتیک روز و تئوریها و بعلاوه حاضر نبودن برای پذیرش واقعیتهای عینی. من از همین نکته آخری، سوم آغاز می کنم که هر انسان عاقل و فهمیده و مردمی می خواهد در خدمت جمع باشد و برای اجرای این کار به فراگیری و آموختن، خود را نیازمند می بیند و به طور جدی می آموزد. در نتیجه می خواهد آموخته ها را در اختیار دیگران نیز بگذارد. لذا اگرانسان خودرا ازاین قشر ازروشن ضمیران بداند وبتواند بر خودخواهی وغرور کاذب خویش غلبه کند و آماده آموختن باشد، پس نکته سوم به خودی خود قابل حل و دیگر بحثی در باره آن نخواهیم داشت.
نکته دوم، اگر انسان به حق مسلم خود قانع باشد و کوتاه مدت نیاندیشد و باور داشته باشد که باید کار را به کاردان سپرد و بهر قیمتی نباید زندگی کرد که آن شایسته انسانها نیست، پس هرگز کوشش نخواهد کرد که دشمن تراشی کند و کینه ورزد و رقیب را بهر نحوی از میدان بدر کند! دوری از این هارا گویند: رعایت انصاف و نزدیکی به صلح و آرامش و این ارزش انسانی را درهر مقام و منزلتی که باشد، بالا تر می برد. در باره نکته اول باید گفت که ترس انسان از این چیزها در نتیجه نا آگاهی محض است. اگر انسان به مسایل آگاه باشد، خود این نوع طرز تفکررا قبیح می داند و هرگز واقعیت را به غرورکاذب و ترس از ازدست دادن وجهه نمی فروشد و بابرادر آنگونه که در ویس و رامین آمده است کینه ورزی نمی کند.
برادر با برادر کینه ور بود زکینه دوست از دشمن بتر بود. (ویس و رامین)
و دوست را از دشمن بد تر نمی داند. پس بدون در نظر گرفتن جوانب کار و ارائه دادن مسایلی درملاء عام بی آن که دقیق درباره آن تحقیق شود، بزرگترین لطمه را به خود زدن باید دانست.
من ستایش می کنم جوانان عزیز هموطنم را که قلم به دست می گیرند و بی پروا هر آنچه که در درون دارند، خوب یا بد، بر روی کاغذ می آورند. این نکات اگر خصوصی بماند و بین طرفین که دارای نظرات متفاوت اند رد و بدل شود که میدان تمرین است. کار بسیار خوبی می تواند بحساب آید. لذا هیچ اشکالی ندارد، اما همین که به ملاء عام می آید، مشکل بر انگیز خواهد بود و انسان را مجبور می کند که به یک تئوری غلط پای بند بماند و این کار درستی نیست و چه بسا خطر ناک است. یعنی به خواری خود انسان و کینه توزی تبدیل می شود، آن گونه که خاقانی و جامی گفته اند: خواری من زکینه توزی بخت
از عزیزان مهربان بر خاست. و یا
کینه جوئی روش احسان نیست هرکه احسان نکند انسان نیست. (جامی)
خاقانی بدرستی می گوید که انسان نباید به عزیزان مهربان کینه ورزد و به خاطر طرز تفکر متفاوت آنهارا در ملاء عام خراب کند. اگر کسی قصدا این کار را بکند که من در قصد کینه جوئی شک دارم، پس نمی تواند در ردیف انسان ها قرار گیرد! مثالی زنده: روزی در سالهای اوج انقلاب یکی از من پرسید اگر شاه را به دست تو بسپارند، چکارش می کنی؟ و در ادامه با عصبانیت گفت: اگر در برابرم بایستد او را جر می دهم و تکه تکه اش می کنم! من گفتم بر عکس تو، من هیچ کارش را نمی کنم و حتا اورا بخاطر قتل صدهانفر از اقوام وهم قبیله ای هایم محاکمه و زندانی نمی کنم. زیرا اگر بکشمش او را راحت کرده ام و اگر زندانش کنم، مخارج زیادی از کیسه مردم باید برای نگهداری او درنظر گرفت و بعلاوه امکان فرار او زیاد خواهد بود. طرف بی صبرانه گفت: پس اورا آزاد می گذاری که برود و با میلیاردها دلار پول مردم زندگی کند؟ گفتم نه، بلکه باملی کردن ثروت او در قبال برگرداندن همه پولها ازبانکهای خارجی، یک قطعه زمین کشاورزی مرغوب، 10 تا 15 هکتار، در اختیار خود و خانواده اش خواهم گذاشت و دور زمین را سیم خار دار با اتصال برق خواهم کشید که او و خانواده در آن کشاورزی کنند و حاصل آن را دولت با قیمت عادلانه بخرد و مانند جد و آباد من که حتا زمین از خود نداشتند، زندگی کنند. آنگاه شاه و خانواده نازپرورده او خواهند فهمید که قبیله من نوعی، چگونه صدها سال زجر کشیده اند؟! فراموش نشود، ما اکنون با بسیاری از کارمندان سابق ساواک رژیم دژخیم شاه سر و کار داریم و چه بسا از اقوام خود ما در میان آنها بوده و هستند. این را می دانیم که آنها به دلایل مختلف و از جمله نیاز و دلایل فوق که نام بردیم مجبور بوده در خدمت ساواک شاه در آیند و یا امروزه در خدمت رژیم جمهوری جنایت پیشه اسلامی هستند. من این چنین افرادی را نا آگاه در امور سیاسی و دیگر مسایل دانسته و می دانم. آیا باید همه این مردم را نابود و یا طرد کنیم؟ بنظر من نه! بلکه باید با متانت و بردباری آنها را تربیت کرد و آموزش داد، اگر تربیت پذیر نبودند و نخواستند راه مردمی را یادبگیرند، تنها راه برای ما فقط بیان واقعیت است، نه دشمنی و کشت و کشتار! حالا اگر از میان این افراد کسی حاضر می شود با آگاهی کامل پشت پا به خیلی ازامکانات می زند و به مردم روی می آورد، باید از او استقبال کرد و مقدمش را به صفوف مردم گرامی دانست. اوخودش می داند که درسیستم آینده هیچ مقام مهمی را نمی تواند اشغال کند. اما به مردم پیوسته و این برایش افتخار است و به نظر خود آن را ضروری می دانسته، که کار درستی کرده و درست هم هست. ناصر خسرو قبادیانی در این رابطه به درستی می گوید:
مرا به گاه و به تخت تو هیچ حاجت نیست
به دل چه کینه گرفتی زمن به بی گنهی.
پس انتقامجوئی از و کینه به کسانیکه مخالف عقیده و راه ما هستند، هیچ دردی را درمان نمی کند و ما به قول سعدی نباید بر آتشی که باد شمال بر او می وزد، بدمیم. به باد آتش تیز برتر شود پلنگ از زدن کینه ور تر شود.
عزیزان هموطن، جوانان غیور و انقلابی، ازبنده به شما نصیحت: اولا، هیچ اولادی را اگر به راه مردم روی می آورد، بجای پدران نباید محکوم دانست. مثلا بنده شاه زاده رضا پهلوی را بجای پدرش محکوم نمی کنم واگر فاطمه صادقی دختر جنایت کارترین مرد تاریخ یعنی دختر شیخ صادق خلخالی را ارج می نهم، به خاطر طرز فکر مردمی امروزی اش است و باید دختری که در دامان چنین قاتل و جنایتکاری تربیت شده و اکنون به این مرحله رسیده است ارج نهاد و با احترام از او نام برد. دوما نکته دیگری که باید عرض کنم این است که طبیعی است، درسیستم آینده ایران، آدمهائی مانند، بنی صدر، یزدی، سروش، اکبر گنجی، سازگارا، یوسفی اشکوری، عمادالدین باقی، تاج زاده، عبدالله نوری، ابطحی و امثال آنها خوب می دانند که جائی برای تصمیم گیری نخواهند داشت. زیرا آنها هرکدام با پرونده ای قطور از جنایت رژیمی که مورد حمایتشان بوده زیر بغل دارند. پس همین که آگاه شده اند و خودرا ازاین رژیم قرون وسطائی بریده اند یک کار خوب است و نباید بر علیه آنها مبارزه کرد، بلکه مبارزه انسانها باید علیه اپورتونیسم بسود شخص و فرد گرائی مطلق باشد و دوری جستن از نفاق و تفرقه و شناساندن حقوق اقوام و ملیتهای ایران نه چیز دیگر. به آرزوی آن روز
هایدلبرگ، آلمان فدرال، 5 دسامبر 2010 دکتر گلمراد مرادی
g-moradi@t-online.de
ایمیل نویسنده: Dr.GolmoradMoradi@t-online.de
برگرفته از : ایران گلو.بال
No comments:
Post a Comment