Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

رهایش یا حق تعیین سرنوشت - 3

منوچهر صالحی
حق تعیین سرنوشت یکی از حقوق اساسی بشری است. حق تعیین سرنوشت همیشه به حق خودگردانی منتهی می‌شود. در جهان اطلاعاتی کنونی همیشه کسانی یافت می‌شوند که با بهره‌گیری از ابزارهای تبلیغی می‌توانند ما را تحت تأثیر اراده و خواست خود قرار دهند، یعنی هم‌چون نیروئی بیرونی می‌کوشند سرنوشت ما را بنا بر مصالح خود تعیین کنند. به این ترتیب هر فردی میان تعیین سرنوشت خود بنا بر اراده و خواست خویش و تعیین سرنوشت او توسط نیروئی بیرونی سرگردان است و در نهایت هر
کسی می‌تواند سرنوشت خویش را خود تعیین کند

حق تعیین سرنوشت


بیش‌تر پژوهش‌گران بر این باورند که رد پای آغازین «حق تعیین سرنوشت» را باید در متن اعلامیه استقلال آمریکا که در سال 1776 نوشته شد و هم‌چنین در دستاوردهای انقلاب کبیر فرانسه یافت که در سال 1789 آغاز گشت. در آن دوران از این مفهوم در رابطه با حق حاکمیت خلق و مسئولیت حکومت در برابر مردم استفاده شد. در سده 19 جوزپه مازینی[1] که یک انقلابی میهن پرست و آزادی‌خواه بود و برای وحدت پاره‌های مختلف میهن خویش با هدف تحقق جمهوری مستقل ایتالیا مبارزه می‌کرد، در رابطه با رهائی ایتالیا از استعمار اتریش و فرانسه مفهوم حق تعیین سرنوشت را به‌کار برد.

امروز حق تعیین سرنوشت به یکی از حقوق کلیدی انسان‌ها بدل گشته است، یعنی همه‌ی انسان‌ها بدون در نظرگیری رنگ پوست، نژاد، ملیت، دین و ... باید از این حق برخوردار باشند، زیرا با سلب این حق از هر انسانی در حقیقت انسانیت را نفی کرده‌ایم. به ‌سخن دیگر، حق تعیین سرنوشت نقطه مقابل دست‌ورزی[2] است، زیرا با دست‌ورزی می‌توان اندیشه‌ و احساسات کسی را تحت تأثیر قرار داد و او را به راهی که برایش زیان‌بار است، هدایت کرد. کسانی که تحت تأثیر دست‌ورزی قرار می‌گیرند، در حقیقت خود آزادانه سرنوشت خویش را تعیین نمی‌کنند و بلکه سرنوشت‌شان توسط نیروئی بیگانه که آن‌ها را تحت تأثیر خود قرار داده است، تعیین می‌شود.

در عین حال نباید حق تعیین سرنوشت را معادل اراده‌گرائی خودخواهانه پنداشت، بدان معنی که هر کسی با محور ساختن منافع بلاواسطه خویش و بدون در نظر گرفتن منافع جمعی باید بتواند سرنوشت فردی خویش را تعیین کند، زیرا مرز آزادی هر کسی توسط آزادی فرد دیگری تعیین می‌شود، یعنی تلاقی آزادی دو تن سبب محدودیت آزادی آن دو می‌گردد. و هرگاه کسی بخواهد از آن مرز فراتر رود، در حقیقت به آزادی دیگران تجاوز کرده است. پس تحقق حق تعیین سرنوشت یک فرد نباید موجب محدودیت روند تحقق حق تعیین سرنوشت فرد دیگری گردد. دیگر آن که حق تعیین سرنوشت به مسئولیت‌پذیری فرد منجر می‌گردد، زیرا هنگامی که فردی خود آزادانه تصمیم می‌گیرد به‌چه کاری دست زند، پس باید در برابر نتایج کار خویش نیز مسئول و پاسخ‌گو باشد.
در عین حال مفهوم حق تعیین سرنوشت از خصلت نسبی‌گرایانه برخوردار است، زیرا چون هر انسانی با دیگر انسان‌ها می‌زید، پس هیچ‌گاه نمی‌تواند از حق تعیین سرنوشت کامل و مطلق برخوردار شود، زیرا در آن‌صورت به حقوق دیگران تجاوز کرده است. پس میزان حق تعیین سرنوشت در ارتباط تنگاتنگ با وضعیت زندگی و موقعیت اجتماعی فرد و میزان تأثیری که محیط بر روند زندگی فرد می‌گذارد، قرار دارد. هر اندازه تأثیر محیط زیست بر زندگی فرد زیادتر باشد، به‌همان اندازه فرد از حق تعیین سرنوشت کم‌تری برخوردار خواهد بود. به‌عبارت دیگر، حق تعیین سرنوشت هر فردی «سهم‌هائی از زندگی» او را برمی‌نمایانند که «بلاواسطه توسط خود فرد و یا تحت تأثیر انسان‌های دیگر تعیین می‌شود.»[3] ‌از سوی دیگر حوزه تصمیم‌گیری افراد بنا بر استعدادها، آموزش و پرورش و دانش آن‌ها بسیار ناهم‌گون است، یعنی با دگرگون شدن وضعیت زندگی افراد حوزه تصمیم‌گیری آن‌ها می‌تواند مثبت و یا منفی دچار دگرگونی شود. آدمی که دارای شغل و درآمد ماهانه معینی است، بهتر می‌تواند در مورد آینده خود تصمیم گیرد تا کسی که بی‌کار است و نمی‌داند چگونه می‌تواند هزینه زندگی خود و خانواده‌اش را تأمین کند.[4] پژوهش‌های کنونی نشان می‌دهند که میزان حق تعیین سرنوشت هر کسی در ارتباط بلاواسطه با تعداد افرادی قرار دارد که با آن‌ها در ارتباط هستیم. کسی که با افراد زیادی ارتباط دارد، از آن‌جا که باید منافع و خواست‌های آن‌ها را مورد توجه قرار دهد، در نتیجه میزان حق تعیین سرنوشت او بسیار کم‌تر از کسی است که تنها زندگی می‌کند و شاید در هفته با کسی ارتباطی ندارد. به‌عبارت دیگر، کسی که با افراد دیگر دارای ارتباطات گسترده است، برای تحقق حق تعیین سرنوشت خویش باید با آن دیگران به نوعی توافق دست یابد، یعنی هر کسی مجبور است از بخشی از حق تعیین سرنوشت خویش آگاهانه چشم‌پوشی کند تا بتواند به مراوده خود با دیگران ادامه دهد. در عوض فردی که تنها می‌زید، نیازی به چنین توافقی ندارد و می‌تواند بنا بر اراده، خواست و سلیقه خود زندگی خویش را سامان دهد. هم‌چنین میزان حق تعیین سرنوشت فردی در ارتباط با ساختارها و مناسباتی قرار دارد که فرد در سپهر آن می‌زید. برای درک این بغرنج، کسی که در کارخانه‌ای استخدام شده است، باید آن کاری را انجام دهد که کارفرما برایش در نظر گرفته است و در بهترین حالت با پیش‌نهادهائی که به کارفرما می‌دهد، می‌تواند در وضعیت کار خود کمی تأثیر نهد، یعنی فقط تا حدی می‌تواند وضعیت کاری خویش را خود تعیین کند. این تعیُین اما بدون موافقت کارفرما ممکن نیست، یعنی کارفرما نیز در دگرگونی وضعیت کار آن فرد سهم کلان دارد. اما همین فرد که در کارخانه باید به دگرسالاری کارفرما تن در دهد، در خانه‌ی خویش می‌تواند حق تعیین سرنوشت همسر و فرزندان خود را محدود سازد. سرانجام آن که میزان حق تعیین سرنوشت به چگونگی انکشاف هوش آدمیان نیز وابسته است، یعنی آدم‌های باهوش با بهره‌گیری از دانش خویش و اطلاعاتی که به‌دست می‌آورند و هم‌چنین با بررسی نتایج کارکردهای خود آگاهانه‌تر می‌توانند در جهت تعیین سرنوشت خویش گام بردارند. به‌عبارت دیگر، از آن‌جا که سپهر دانش و اطلاعات یک آدم باهوش و تحصیل‌کرده بسیار گسترده‌تر از یک انسان کم‌هوش و کم‌سواد است، در نتیجه چنین کسی بهتر می‌تواند وضعیتی را که در آن قرار دارد، ارزیابی کند و امکان دگرسازی و فراروی از آن وضعیت را بیابد.[5] هم‌چنین هر کسی برای تعیین سرنوشت خویش همیشه فقط می‌تواند از میان امکاناتی که در برابرش قرار دارند یکی را برگزیند. به‌عبارت دیگر، حق تعیین سرنوشت هر کسی در رابطه بلاواسطه با امکاناتی قرار دارد که توانسته است به آن‌ها دست‌رسی یابد، یعنی همان امکانات مرزهای حق تعیین سرنوشت او را محدود کرده‌اند.

با آن که حق تعیین سرنوشت در قوانین اساسی بسیاری از دولت‌ها تضمین شده است، با این حال چون ثروت، هوش و دانش انسان‌ها بسیار ناهم‌گون است، در نتیجه ابزار تحقق تعیین‌سرنوشت آدم‌ها نیز یک‌سان نیست. تازه‌ترین بررسی‌های پژوهشی در آلمان نشان می‌دهند کودکانی که در خانواده‌های کم‌درآمد و تنگ‌دست زاده می‌شوند، به ندرت می‌توانند از سپهر طبقه فرودست فراتر روند. عین همین سرنوشت نیز در آلمان در انتظار کودکانی است که به قشر میانی جامعه تعلق دارند. از میان آن‌ها نیز به ندرت کسی می‌تواند از این سپهر فراتر رفته و به طبقه فرادست بپیوندد.[6] همین بررسی آشکار می‌سازد که وجود نابرابری طبقاتی در جامعه سبب برخورداری افراد از امکانات نابرابر در زمینه تحقق سرنوشت خویش گشته است. و از آن‌جا که بخشی از این امکانات توسط نهادهای دولتی در اختیار افراد قرار می‌گیرند، در نتیجه می‌توان گفت که در نهایت نه فرد، بلکه دولت نیز در روند تعیین سرنوشت شهروندان خود نقشی تعیین‌کننده بازی می‌کند. چکیده آن که، چون بسیاری از عوامل در روند تعیین سرنوشت فرد تأثیر می‌نهند، پس فرد در برخی از حوزه‌های زندگی خویش می‌تواند با برخورداری از چندین امکانات در تعیین سرنوشت خویش نقشی فعال‌ داشته باشد و در برخی دیگر از حوزه‌ها، چون فقط امکانات محدودی را در اختیارش قرار داده‌اند، پس سرنوشت او توسط نیروهای دیگر تعیین می‌گردد. به‌عبارت دیگر، میزان تحقق حق تعیین سرنوشت فرد در تمامی دوران زندگی او ثابت نیست و بلکه بنا بر شرایط روز دائمأ دگرگون می‌شود.[7]

حق تعیین سرنوشت نزد هر انسانی دارای اهمیتی کلیدی است، زیرا این حق شالوده حقوق مدنی فرد در جامعه دمکراتیک را تشکیل می‌دهد. هر کسی پس از زایش و در روند رشد و انکشاف بدنی و اندیشه‌ای خود می‌کوشد از حق خودگردانی بیش‌تری برخوردار گردد. این خواسته شاید در طبیعت بیولوژیک انسان نهفته باشد، زیرا بنا بر دانش ژنتیک هر موجود زنده‌ای از یک‌سو  تا آن‌جا که ممکن است، می‌کوشد به درازای زندگی خود بی‌افزاید و از سوی دیگر با ازدواج و زاد و ولد در جهت دوام ژنتیک نسل خود تلاش می‌کند. همین عوامل ژنتیکی نیز مرزهای اراده خودگردان فرد را محدود می‌سازند، یعنی آن‌چه به مثابه اراده آزاد ما نموده می‌شود، هم‌چون تصمیم به ازدواج با زنی که او را بسیار دوست ‌داریم، در حقیقت گرایش ژنتیک نهفته در ما برای حفظ نسل خود را برمی‌نمایاند. هم‌چنین هر چند چنین به‌نظر می‌رسد که هر کسی در نتیجه آموزش و پرورش می‌تواند از اراده‌ای خودگردان و شخصیتی ویژه برخوردار گردد، اما بخش تعیین‌کننده‌ای از آموزش و پرورش ما در رابطه بلاواسطه با ترکیب ژنتیک انسانی ما قرار دارد، یعنی کسانی که ژنتیک آن‌ها سبب باهوشی‌شان‌ گشته است، آسان‌تر می‌توانند با شناخت سپهر زیست خود از امکانات بیش‌تری برای تحقق سرنوشت خویش بهره‌مند گردند.[8] به‌عبارت دیگر، برخی از رفتار ما که بازتاب دهنده اراده خودگردان ما هستند، با ما زائیده می‌شوند، هم‌چون رفتار کودک نوزادی که با بستن چشمان و خمیازه کشیدن به پدر و مادر خود می‌فهماند که به خواب نیازمند است و یا آن که با گریستن تفهیم می‌کند که گرسنه است. هم‌چنین هرگاه نوزاد از کسی خوشش بیاید، به او می‌خندد و یا اگر کسی را دوست نداشته باشد، از او سر برمی‌گرداند.[9] به‌همین دلیل نیز برخی از پژوهش‌گران بر این باورند که مبارزه مردم کشورهای استبدادی و دیکتاتورزده برای تحقق آزادی و دمکراسی خود بازتاب دهنده این واقعیت است که «حق تعیین سرنوشت نیازی انسانی است.»[10] بنا بر باور کائوتسکی «انسان بنا بر طبیعت‌اش نه فقط موجودی اجتماعی، بلکه ذاتأ موجودی دمکرات است. انسان گرایش به کردار دمکراتیک را که یکی از جلوه‌های ذات اجتماعی او می‌باشد، از اجداد حیوانی خویش ارث برده است.»[11]

ارزش حق تعیین سرنوشت را نه فقط می‌توان با ژرفای مبارزات مردم یک کشور برای تحقق جامعه‌ای دمکراتیک که در آن باید حقوق و آزادی‌های فردی تضمین شوند، بلکه هم‌چنین با اندازه‌گیری میزان ترس توده از کاهش امنیت فردی و اجتماعی‌شان سنجید. به‌همین دلیل نیز در حوزه آموزش و پرورش کوشش می‌شود بر رفتار کودک با بهره‌گیری از ترس تأثیر نهاد. به‌همین‌گونه نیز ادیان با ترساندن مؤمنین از آتش دوزخ و وعده زندگی ابدی در بهشت می‌کوشند آن‌ها را به پیروی از هنجارها و اخلاق دینی وادار سازند. هم‌چنین دولت‌ها با وضع قوانین و ترساندن شهروندان خود از جرائمی که قانون در نظر گرفته است، مردم را از ارتکاب به جرم باز دارند. چکیده آن که ترس از رفوزگی، گناه و زندان سبب می‌شود تا انسان‌ها زندگی خود را آن‌گونه سازمان‌دهی کنند که آموزگاران، روحانیت و دولت از آن‌ها انتظار دارند، زیرا کسی که به خاطر ارتکاب جرم به زندان محکوم می‌شود، بخش بزرگی از خودگردانی خویش را از دست می‌دهد. بنابراین حق تعیین سرنوشت فردی بار دیگر جنبه مشروط و نسبی خود را هویدا می‌سازد.

پس می‌توان نتیجه گرفت که خودگردانی و حق تعیین سرنوشت نیاز طبیعی و بیولوژیک انسانی است و کسی که از این حقوق محروم گردد، نه می‌تواند خود را خوش‌بخت احساس کند و نه آن که از تمامی حقوق انسانی و مدنی خویش برخوردار است. از سوی دیگر، زندگی اجتماعی ما را مجبور می‌سازد که آگاهانه و داوطلبانه از بخشی از حق تعیین سرنوشت خویش بگذریم. همین امر سبب می‌شود تا از یک‌سو برای گسترش حق تعیین سرنوشت خویش مبارزه کنیم و از سوی دیگر آگاهانه بپذیریم که برای برآورده ساختن نیازهای انسانی خویش بخشی از زندگانی ما باید توسط نیروهای بیرون از ما هم‌چون نهادهای آموزش و پرورش، دولتی و خصوصی هدایت شود.

با توجه به خلاف‌آمدی که میان حق تعیین سرنوشت توسط فرد و تعیین سرنوشت فرد توسط نیروهای دگرسالار وجود دارد، چگونه می‌توان مرزهای واقعی حق تعیین سرنوشت فردی را شفاف ساخت؟ از یک‌سو در قوانین اساسی دولت‌های دمکراتیک حق رشد و پیش‌رفت آزاد شخصیت شهروندان و در نتیجه حق تعیین سرنوشت فرد تضمین شده است و از سوی دیگر در همین قوانین اساسی آمده است که فرد برای تحقق حق تعیین سرنوشت خویش نباید به حقوق دیگران تجاوز کند.[12]به این ترتیب با دو گونه حق تعیین سرنوشت روبه‌رو می‌شویم. انسانی که تنها و بدون ارتباط با دیگر انسان‌ها و بیرون از محدوده یک دولت زندگی می‌کند، از حق تعیین سرنوشت مطلق برخوردار است و در عوض انسان به‌مثابه شهروند یک دولت از حق تعیین سرنوشت نسبی بهره‌مند است. بنابراین حق تعیین سرنوشت مطلق را می‌توان مقوله‌ای فردی و حق تعیین سرنوشت نسبی را مقوله‌ای اجتماعی نامید. حق تعیین سرنوشت مطلق سبب رشد انزواگرائی و خودخواهی بی‌اندازه می‌شود، زیرا چنین وضعیتی تحقق خواست‌ها و منافع شخصی به‌هر قیمتی را می‌طلبد. به‌عبارت دیگر، در سپهر حق تعیین سرنوشت مطلق برآورده ساختن نیازهای فردی بدون در نظرگیری خواست‌ها و منافع دیگران از الویت برخوردار است. در این سپهر توانمندان می‌توانند به زیان تهی‌دستان نیازهای شخصی خود را برآورده سازند، یعنی در محدوده چنین سپهری به دامنه بی‌عدالتی اجتماعی افزوده می‌شود، زیرا تهی‌دستان چون از امکاناتی برای تحقق خواست‌ها و نیازهای خویش برخوردار نیستند، مجبورند سرنوشت خود را به امان خدا بسپارند.
به وارونه، حق تعیین سرنوشت به مثابه مقوله اجتماعی خواهان آن است که هر کس با درنظر گرفتن منافع دیگران از بهترین امکانات برای تحقق خواست‌ها و آرزوهای خود بکوشد، یعنی بنا بر اراده و آگاهی خود از میان امکاناتی که به منافع دیگران آسیب نمی‌رسانند، بهترین را برای خود برگزیند. بنابراین در این سپهر خواست‌ها و منافع مردمی که با آن‌ها می‌زئیم، فراموش نمی‌شوند و بلکه با در نظر گرفتن خواست‌ها و منافع دیگران فرد می‌تواند بنا بر اراده خودگردان خویش راه‌کاری را بیابد که می‌تواند به برآورده سازی نیازهایش منجر گردد. وگرنه آدم‌هائی که در رابطه متقابل با هم قرار دارند، نمی‌توانند در وضعیتی که برای همه آن‌ا رضایت‌بخش باشد، به‌سر برند.[13]

چکیده آن که حق تعیین سرنوشت یکی از حقوق اساسی بشری است. حق تعیین سرنوشت همیشه به حق خودگردانی منتهی می‌شود. در جهان اطلاعاتی کنونی همیشه کسانی یافت می‌شوند که با بهره‌گیری از ابزارهای تبلیغی می‌توانند ما را تحت تأثیر اراده و خواست خود قرار دهند، یعنی هم‌چون نیروئی بیرونی می‌کوشند سرنوشت ما را بنا بر مصالح خود تعیین کنند. به این ترتیب هر فردی میان تعیین سرنوشت خود بنا بر اراده و خواست خویش و تعیین سرنوشت او توسط نیروئی بیرونی سرگردان است و در نهایت هر کسی می‌تواند سرنوشت خویش را خود تعیین کند و یا آن که به کسی و یا نیروئی دیگر اجازه دهد تا سرنوشتش را تعیین نماید. و سرانجام آن که حق تعیین سرنوشت به‌هر بهائی مردود می‌باشد و فقط آن حق تعیین سرنوشتی دارای مشروعیت است که نیازها و خواست‌های دیگران را نیز مورد توجه قرار دهد و در تناسب با نیازها و خواست‌های دیگران زمینه مناسبی را برای تحقق نیازها و خواست‌های فردی ممکن سازد. به عبارت دیگر مرز حق تعیین سرنوشت هر فردی همیشه در نتیجه اصکاک با حق تعیین سرنوشت دیگران تعیین می‌شود.

ادامه دارد

ژانویه 2013

پانوشت‌ها:



[1] Giuseppe Mazzini
[2] Manipulation
[3] Frühauf, Theo: „Selbstbestimmung für Menschen mit geistiger Behinderung -Herausforderung für Betroffene und Fachleute“, In: Berufsverband für Heilerziehung, Heilerziehungspflege und -hilfe in der Bundesrepublik Deutschland (Hg.): HEP-Informationen. Wehr/Baden 1995, Heft 4, Seite 8
[4] Niehoff, Ulrich: „Wege zur Selbstbestimmung“. In: Bundesvereinigung Lebenshilfe für geistig Behinderte e.V. (Hg.): Geistige Behinderung. Marburg 1994, Heft 3, 190
[5] Rauter, E.A.: „Wie eine Meinung in einem Kopf entsteht. Über das Herstellen von Untertanen“. Sonderausgabe für den Deutschen Gewerkschaftsbund. München 1971, Seite 17
[6] Armuts- und Reichtumsbericht der Bundesregierung zur wirtschaftlichen und sozialen Lage der Bürger Deutschlands 2012
[7] Frühauf, Theo: „Selbstbestimmung für Menschen mit geistiger Behinderung -Herausforderung für Betroffene und Fachleute“, In: Berufsverband für Heilerziehung, Heilerziehungspflege und -hilfe in der Bundesrepublik Deutschland (Hg.): HEP-Informationen. Wehr/Baden 1995, Heft 4, Seite 10
[8] Speck, Otto: „Menschen mit geistiger Behinderung und ihre Erziehung. Ein heilpädagogische Lehrbuch“, München, Basel 1993, Seite 74
[9] Senckel, Barbara: „Mit geistig Behinderten leben und arbeiten. Eine entwicklungspsychologische Einführung“. München 1994, Seite 38
[10] Hahn, Martin: „Selbstbestimmung im Leben auch für Menschen mit geistiger Behinderung“, Marburg 1995, Seite 5
[11] Kautsky, Karl: „Von der Demokratie zur Staatssklaverei“, Verlagsgenossenschaft 1921, Seite 21
[12] تبصره یک از اصل دو قانون اساسی آلمان چنین است: «هر فردی‏ حق‏ ترقی‏ و پیشرفت‏ آزاد شخصیت‏ خود را تا حدی‏ كه‏ به‏ حقوق‏ دیگران‏ تجاوز نشود و به‏ نظمی‌كه‏ حقوق‏ اساسی‏ مقرر داشته‏ و یا به‏ موازین‏ اخلاقی‏ لطمه‏ وارد نسازد داراست‏».
[13] Theunissen, Georg/Plaute, Wolfgang: „Empowerment und Heilpädagogik. Ein Lehrbuch“. Freiburg in Breisgau 1995, Seite 54

بخش: 

No comments:

Post a Comment