تلقی فاشيستی از ملت و دولت
با اقبال عدهی زيادی از صاحبنظران روبرو بوده است. فاشيسم بر اساس اين تعريف: 1. ايدئولوژی راستگرايانهی افراطی است که بر نژادگرايی و ملتگرايی و افسانهگرايی حول آنها استوار میباشد، 2. انقلابگرا، خشونتگرا، جنگطلب، ستيزهجو و مهاجم است، 3. بيگانهستيز است و افسانهی تهديد خارجی شاهبيت توجيهات و توجيهگر اقداماتش است، 4. مدام انحطاط اخلاقی جامعه که از نظر آن به ويژه ريشه در فردگرايی ليبرالی دارد، را به چالش میکشد و پرچم اصلاح خشن اجتماع را برافراشته نگه میدارد، 5. در درون خود اقوام زيردست و در اقليت را مورد تبعيض و تعقيب و آزار خشن قرار میدهد و به بيرون توسعهطلبی امپرياليستی دارد، 6. زنستيز و مردگرايانه است.
در روزهای اخير خبر رسيد که رئيس ادارهی آموزش و پرورش شهر سقز در استان کردستان به معلمان اين شهر بخشنامه نموده که از تدريس به زبان "غيرملی" امتناع ورزند. درک چنين رويکردی با عنايت به مبانی ايدئولوژيک حاکميت در ايران چنان دشوار نيست و از يک تلقی معين از ملت و دولت سرچشمه میگيرد. اين تلقی در طول 50 سال حاکميت پهلويها شووينيستی و در عرض سه دههی اخير حاکميت اسلام شيعی در ايران فاشيستی بوده است. پيامد ناگزير اين رويکرد ايدئولوژيک تبعيضگرايانه و واپسگرايانه در صورت تداوم طولانی آن نمیتواند در انتها زيرسوالرفتن يکپارچگی ايران نباشد. سطور ذيل تأمل و تأويلی است بر اين موضوع.
از فاشيسم تعاريف متفاوتی شده است. اين امر عجيب به نظر نمیرسد، چه که فاشيسم در هر کشوری خود را به شکل و در سيما و ابعاد دگرگونهای مینماياند. همچنين نبايد تئوريهای مبانی و همچنين منزلگاه ايدئولوژيک و فکری خود منتقدان فاشيسم را نيز از نظر دور داشت؛ برای نمونه درکی که مارکسيستها و ليبرالها از اين مکتب ارائه دادهاند، در دهههای گذشته يکگونه نبودهاند. معالوصف در سالهای اخير تعريف پزوهشگر علوم سياسی ماتيو ليون با اقبال عدهی زيادی از صاحبنظران روبرو بوده است. فاشيسم بر اساس اين تعريف:
1. ايدئولوژی راستگرايانهی افراطی است که بر "نژاد"گرايی و ملتگرايی و افسانهگرايی حول آنها استوار میباشد،
2. انقلابگرا، خشونتگرا، جنگطلب، ستيزهجو و مهاجم است،
3. بيگانهستيز است و افسانهی تهديد خارجی شاهبيت توجيهات و توجيهگر اقداماتش است،
4. مدام انحطاط اخلاقی جامعه که از نظر آن به ويژه ريشه در فردگرايی ليبرالی دارد، را به چالش میکشد و پرچم اصلاح خشن اجتماع را برافراشته نگه میدارد،
5. در درون خود اقوام زيردست و در اقليت را مورد تبعيض و تعقيب و آزار خشن قرار میدهد و به بيرون توسعهطلبی امپرياليستی دارد،
6. زنستيز و مردگرايانه است.
تعريف فوق بر اساس خصائل کلی فاشيسم ارائه شده است و ويژگيهای متفاوت هر کشور را مدنظر ندارد. با اين وجود تمام ويژگيهای نامبردهی بالا در فاشيسم ايرانی نيز قابل رؤيت میباشند.
فاشيسم بعد از انقلاب بهمن 1357 در ايران از سوی برخی از صاحبنظران و کنشگران سياسی ايران چون معين و گنجی "فاشيسم دينی" نام گرفته است. من اين توپولوژی را زياد دقيق نمیدانم. از نظر من فاشيسم حاکم بر ايران تنها میتواند "فاشيسم ملی ـ مذهبی" باشد که بر درک معينی از "ملت" و "مذهب" استوار است.
• اين فاشيسم صرفا دينی نيست، چون بخش مهمی از پيروان همين دين به اصطلاح حاکم نيز چون بیدينان مورد خشم و غضب و تحقير و تبعيض و تعقيب قرار دارند، آن هم آن بخش که به "مذهب رسمی" تعلق ندارند. تشيع و تسنن اکنون ديگر از دو دستگاه فکری متفاوت ـ اگر نگوئيم متضاد ـ برخوردارند. تفاوت آنها تنها در تعداد امامانشان نيست، بلکه بخش عظيمی از اصول و فروع و تأويلات و شئونات دينی و مذهبی را دربرمیگيرد. اين دو گروه حتی اعياد مذهبیشان هم يکی نيست. بر همين اساس آن گونه که پيروان اين دو مذهب از همديگر تنفر دارند، از بیدينان ندارند. تعامل حکومتی چون ايران با سنیمذهبها و عربستان با شيعهمدهبها از همين امر حکايت دارد. اگر در ايران فاشيسم(تماما) دينی حاکم میبود، ديگر جايی برای اهانتهای غيرقابلتصور عريان امثالی چون دانشمند، عضو "بيت رهبری" (دربار آقای خامنهای)، به ميليونها ايرانی پيرو تسنن در اين کشور نمیداشتيم و گروههای معارض مذهبی سنی (در بلوچستان) شکل نمیگرفتند. در ايران "اسلامی" سنیمذهبها از نظر رژيم حتی اگر طرفدار رژيم نيز باشند، لياقت استاندار بودن هم ندارند و در استانهای سنیمذهب بايد پيروان "مذهب برتر" را بر آنها حاکم گردانند. اين فاشيسم صرفا دينی و حتی صرفا مذهبی نيست، چون حتی بخشی از گروههای قومی ـ ملی شيعهمذهب هم از بخش مهمی از ابتدايیترين حقوق خود محرومند. آری، براستی چنانچه ايدئولوژی حاکم صرفا دينی میبود، دستکم میبايست دينداران (مسلمانان) و آحاد "امت اسلام" ـ فارغ از تعلق قومی و مذهبی آنها ـ از حقوق مساوی برخوردار میبودند و يا حداقل بیحقوقی آنها به يک ميزان
میبود. آيا چنين است؟
• اين فاشيسم، اما، "قومی ـ مذهبی" است، چون بطور همزمان بر دو عنصر قوميت (فارس) و مذهب (شيعه) بنا شده است. در سلطهی بناشده بر اساس اين دو عنصر میتوان در صورت آسيميله شدن قومی، غيرفارس بود و به دليل شيعه بودن در حاکميت جايگاهی برای خود دست و پا کرد و به ويژه به ابزار سرکوب آن تبديل شد، اما اين امر برای غيرشيعه (بخشی از کرد و ترکمن و بلوچ) مطلقا ممکن نيست. نتيجه اينکه از منظر جايگاه گروههای ملی ـ منطقهای ايران در حاکميت سياسی ايران گروههای اجتماعیای که اسما يا واقعا شيعه هستند، اما فارس محسوب نمیشوند، به صرف فارسنبودنشان و باوجود شيعهبودنشان کل حقوق جمعی و 50 درصد حقوق فردی خود را از دست میدهند و گروههای اجتماعیای که نه شيعه هستند و نه در حوزهی زبان فارسی قرار دارند، کل حقوق جمعی و سه چهارم حقوق فردی و شهروندی خود را از دست میدهند و با آنان چون خارجيان فاقد تابعيت و حقوق شهروندی برخورد میگردد. اين دسته بقيهی (يک چهارم) حقوق را در صورت در تعارض قرار گرفتن با حاکميت چون مابقی مردم ايران از دست میدهد. نتيجه اينکه ايدئولوژی حاکم بر دو رکن قوميت فارس و مذهب تشيع به مثابهی مؤلفههای اصلی "ملت ايران" و "هويت ملی" ايرانيان (!!) قرار گرفته است. به زبانی باز هم سادهتر: در ايران "جمهوری" اسلامی فارسبودن و شيعهبودن امتيازاتی اساسی میباشند و برخوردار نبودن از آنها منشاء تبعيض. وای به حال کسی که نه فارس است و نه شيعه!
تأکيد اينجا بر اين دو وجه تعيينکنندهی فاشيسم سنخ ايرانی به معنی اين نيست که حکومت اسلامی ايران در اين دو خلاصه میشود، همانگونه که سخن گفتن از فاشيسم مثلا آلمانی که بر يهودیستيزی (هم در وجه مذهبی و هم در وجه قومی آن) بنا گرديده بود، به معنای ناديدهگرفتن دمکراسیستيزی آن در بعد عمومی و سراسری نمیباشد. در قاموس فاشيسم آلمانی تنها آنانی جزو "ملت آلمان" محسوب میشدند که تلقی و درک آنان را از "ملت آلمان" داشتند و حتی آن دسته از نخبگان دگرانديش آلمانی غيريهودی فعال در عرصهی فرهنگ و ادب و سياست را که موفق به فرار نگرديده بودند، از تيغ گذراند. هدف راقم اين سطور صرفا تأکيد بر اين واقعيت است که رژيم حاکم بر ايران صرفا يک حکومت ديکتاتوری و استبدادی نيست که تنها با دگرانديشان سياسی مشکل داشته باشد، حتی فاشيسم دينی هم نيست که پيروان ديگر اديان و مکاتب فلسفی غيردينی را مورد تبعيض و تعقيب قرار دهد، فاشيسم صرفا مذهبی هم نيست که تنها پيروان مذهب سنی را آزار دهد، حکومت صرفا پاتريالشالی هم نيست که بر پدرسالاری و مردسالاری بنا شده باشد، فاشيسم ملی يا قومی صرف هم نيست که بر شووينيسم ملی و قومی و استثمار اقوام زيردست بناشده باشد. حکومت اسلامی ايران يک حکومت فاشيستی است که بر مبنای فاشيسم قومی و مذهبی تئوريزه و پراکتيزه شده و از همهی مختصات برشمردهی بالا همزمان برخوردار است.
يکی از وجوه اصلی ايدئولوژی حاکم بر نظام سياسی ايران يکسانسازی زورمدارانهی فرهنگهای گونهگون و غنی ايران و ستيز با تنوع و تکثر فرهنگی و طرد و در صورت عدم موفقيت در آن جذب و ادغام آنها در فرهنگ قوم و ملت حاکم میباشد. اين گونه "ملتسازی" يکی از اهداف اوليهی نظام سياسی ايران بوده که نه قابل انکار است، نه قابل توجيه و نه قابل تطهير.
اين ايدئولوژی در ايران قدمتی بيش از عمر حکومت اسلامی ايران دارد و در دورهی جديد به ابتدای تشکيل "دولت ـ ملت ايران" که از سوی عدهای سهوا يا جعلا "دولت مدرن ايران" نام گرفته است، برمیگردد. اين مدرنيسم ادعايی چيزی نبود چز يک ناسيوناليسم ديرهنگام و عقبافتاده که از درون مطلقگرايی سربرون آورد و چون يک پروژهی استعماری از سوی تحصيلکردگان تازهبهدوران رسيدهی کشورهای جهانسومی چون ايران به اين کشورها وارد گرديد. اين ناسيوناليسم با فاشيسم خويشاوندی نزديکی داشت و در صدد آن بود بر پايهی آسيميلاسيون فرهنگی ـ قومی ـ ملی و صدالبته با ابزار خشونت، معجونی بسازند که در ايران توسط رضاشاه غسل تعميد گرفت و نام "ملت ايران" بر وی نهاده شد. تصميمگرفته شد که با ابزار سيستم آموزشی، رسانههای همگانی و نظام اداری بسيار متمرکز و متراکم و ارتش و سازمان امنيت يک گروه ملی تازه به نام "ملت ايران" ساخته و پرداخته شود که مؤلفههای آن عبارت بودند از زبان فارسی و مذهب شيعه. بقيهی گروههای دينی و مذهبی و زبانی قربانی شدند، به حاشيهرانده شدند و حتی دفاکتو ممنوع شدند. اکنون میبايست همه چيز در خدمت تنها يک زبان (از مجموعهی زبانهای مختلف ايرانی) و تنها يک مذهب (از مجموع اديان و مذاهب موجود در ايران) قرار میگرفت. نتيجهی آن يک جنوسايد فرهنگی و سرکوب خشن جنبشهای حقطلبانه و آزاديخوانهی مناطقی چون کردستان و آذربايجان گرديد. اين شووينيسم مثلا "مدرن" با بهقدرترسيدن "روحانيون" شيعه شديدتر نيز شد و جنبهی فاشيستی به خود گرفت، چه که عنصر مذهبی آن باز غليظتر گرديد و بار زنستيزانهی آن افزايش يافت.
هر ايدئولوژی ترمنولوژی خاص خود را دارد. اين امر برای دستگاه فکری شووينيستی و فاشيستی حاکم بر ايران نيز صادق است. ترمهای "ملت ايران"، "زبان ملی"، "وحدت ملی" و "امنيت ملی" از زرادخانهی فاشيسم قومی ـ مذهبی حاکم استخراج میشوند. در هيچکدام از اين مفاهيم مردم غيرشيعه و غيرفارس ايران جايی نمیگيرند. فاشيستهای سنخ ايرانی قوميت خود را "ملت ايران" میدانند، زبان خود را "زبان ملی" و به هر آنچه که به ما برمیگردد صفت "قومی" میزنند. تازه حقوق به اصطلاح قومی که چه عرض کنم، حقوق بشر را نيز که بسی کمتر از حقوق شهروندی است را نيز بر آحاد به اصطلاح "اقوام ايرانی" روا نمیدارند و به آنها امر میکنند که در مدارس با "زبان ملی" سخن گويند! اين است معنای بندهای 15 و 19 قانون اساسیشان که هر آينه در تنگا قرار میگيرند، رياکارانه مورد اشاره قرار میدهند. اين حکومت فاشيستی از پول و ثروتی که "بيتالمال" و "ملی" مینامد (و در واقع متعلق به کل مردم ايران میباشد)، سالانه ميليونها کتاب بامتحوا و بیمحتوا به زبان فارسی چاپ میکند، رسانههای همگانی پرهزينه ـ حتی فراسوی مرزها ـ به زبان فارسی راه میاندازد، اما اجازه سخن گفتن و درسخواندن به زبان مادری را به مردم غيرفارس ايران نمیدهد، چون آنها را جزو معجون "ملت ايران" نمیداند که زبانشان را "ملی" بداند. اين است که میگويم در ايران تنها فاشيسم دينی حاکم نيست، بلکه پايهی دوم فاشيسم حاکم قوميتگرايی میباشد. فاشيسم دينی را ديگر چه به زبان؟
زيرآبرفتن فلان ميراث فرهنگی عدهای را به طغيان میآورد، اما جينوسايد فرهنگی بر حداقل نيمی از مردم ايران آنان را از خواب بيدار نمیکند. وظيفهی هر ايرانی ـ به ويژه فارسزبانان کشورمان ـ میدانم، چنانچه میخواهند مردم کردستان ايران بيش از اين در مورد آيندهی مشترک در ايران نوميد نشوند، بر عليه اين حقکشی، بر عليه اين گستاخی رژيم اسلامی و نظام سياسی ايران خموش نمانند. هر گونه سکوت میتواند اين استنباط و استنتاج را به دنبال داشته باشد که اپوزيسيون نيز در اين مورد بسيار حياتی چون حکومت میانديشد و لذا بايد راه چاره را خارج از مجموعهی ايران جست.
تأکيد صرف بر جنبهی دينی فاشيسم حاکم و نديدن وجه قومی آن يافتن آلترناتيو مناسب برای ايران را با دشواری روبرو میکند. جمهوری اسلامی با تمام عوامل و ايادیاش رفتنی است. بايد راه چاره برای فردای آن انديشيد. اين راه تنها میتواند جايگزينکردن فاشيسم قومی ـ مذهبی حاکم بر ايران با يک نظام سکولار، دمکراتيک و فدرال باشد.
آلمان فدرال، 4 دسامبر 2010
سایت نویسنده: http://www.nasser-iran.com/
برگرفته از : ایران گلو.بال
انتشار از: کیانوش توکلی
No comments:
Post a Comment