Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

مصاحبه با استاد شیر محمد اسپندار




مصاحبه با استاد شیر محمد اسپندار
رحیم بخش رودینی

استاد شیر محمد اسپندار، نوازنده سرشناس دوئلی در سال 1310 هجری شمسی در بمپور دیده به جهان گشود. درنوجوانی به پاکستان رفت و در سال 1337 با کوله باری از تجربه به وطن برگشته و با اجراهای موفق و شاهکارهای هنری شان در جشنواره ها و فستیوالهای داخلی و خارجی ، برگهایی زرین به کارنامه افتخارات خود افزودند، بطوری که موفق به کسب دکترای افتخاری موسیقی سنتی از کشور فرانسه، دیپلم افتخار نوازندگی درایران و صدها مدارک، لوح های تقدیر وجوایز ارزنده دیگر گردیدند و همچنین تندیس ایشان و اولین دونلی را در موزه تهران برای آیندگان به یادگار گذاشته اند.

· استاد خوشحالم از اینکه دعوتمان را پذیرفتید وبرای انجام مصاحبه وقت گذاشتید.
- من هم خیلی خوشحالم که شما جوان ها این قدر به فکر موسیقی کهن بلوچی و فرهنگ غنی آن هستید.

· استاد شما از چند سالگی شروع به نواختن نی کردید و چگونه آن را آموختید؟
- نواختن نی را در همین شهر بمپور آموختم، البته بیشتر در پاکستان، استادی نداشته ام. این یک استعداد و توانایی ذاتی است که خداوند متعال آن را در وجودم قرار داده است.

· از حال وهوای آن موقع برایمان بگویید؟
- در بمپور نی نوازان بسیاری بودند، البته از شش سالگی که من نی می‌نواختم، کسی حریف من نبود. وقتی که شش سالم بیشتر نبود، سردار بامری ها به بمپور آمد و مهمان حاکم بمپور شد. در آن زمان وقتی حاکم و یا سرداری، جایی دعوت می شد، از شاعران و نوازندگان برای شعر خوانی ونواختن موسیقی نیز دعوت می کردند که در آن مراسم صاحب داد – پدر پیر بخش – شاعر بلوچستان هم دعوت شده بود وقتی صاحب داد شروع به نواختن کرد، یکی از آن افراد به من گفت : شیر و تو هم بنواز. که من شروع به نواختن نی کردم، صدای نی من چنان بالا گرفت

- که صدای همه آلات موسیقی صاحب داد فروکش کرد. بعد از مراسم، من مورد تشویق حاکم بامری ها قرار گرفتم.

· استاد کی به پاکستان رفتید واز خاطرات آنجا برایمان تعریف کنید؟
- 7 یا 8 ساله بودم که به پاکستان رفتم. علم نواختن نی در آن زمان چندان در پاکستان رایج نبود، بلکه علم و فن نواختن نی آن موقع در کشور هندوستان مشهور و رایج بود واین علم و فن از هندوستان به کشور پاکستان آمده بود. آن زمان نوجوانی بیش نبودم که یک روز فردی هندی را دیدم که در حال نواختن دونلی بود، نزدیک آن مرد رفتم ومنتظر شدم که کارش تمام شود. وقتی نواختن او تمام شد، به او گفتم: این نی تان را بدهید که من بنوازم. مرد هندی گفت : نمی شود، چون من غیر مسلمانم و شما مسلمان من نمی توانم نی خود را به شما بدهم، شما می توانید از بازار نی تهیه کنید. من به ایشان گفتم: آیا در بازار این مدل نی شما پیدا می شود. گفت : آره و همراه آن مرد هندی به بازار رفتم و برای اولین بار دونلی خریدم و جلوی همان فرد هندی شروع به نواختن همان سازی کردم که فرد هندی می نواخت .آخر مرد هندی به من گفت: شما از کجا نواختن دونلی را یاد گرفته اید؟ گفتم : از هیچ جا، خودم یاد گرفته ام. به من گفت : واقعاً خوب نی می نوازی و روزی با این نی نواختنتان مشهور می شوی.
*
· آقای اسپندار به طور کلی خواستگاه دونلی کجاست؟
- مادر و جایگاه نی نوازان نواب شاه یکی از شهرهای استان سند در پاکستان است. هر موقع در کشور پاکستان، در شهر نواب شاه مسابقه برگزار می شد، از من هم دعوت می کردند که در جمع نوازندگان دونلی باشم. در هر مسابقه وقتی که همه نوازندگان نی می نواختند، من می توانستم کارهای آنها را دوباره انجام دهم ولی آنها نمی توانستند کار من را انجام دهند وبنوازند، چون من ساز بلوچی را که می نواختم آنها می‌ماندند و نمی توانستند آن را تقلید کنند. پس من در هر مسابقه به عنوان برنده انتخاب می شدم، تا آخر روزی نوازندگان دونلی اعتراض کردند که اگر شما از اسپندار دعوت کردید، پس دیگر از ما دعوت نکنید، چون او از همه ما بهتر می نوازد.
*
· استاد کی به ایران بازگشتید و از کارهایتان قبل از انقلاب بگویید؟
- در سال 1337 به ایران بازگشتم و در سال 1352 به دعوت خانم شاه فرح پهلوی به شیراز رفتم. دراین مراسم نوازندگان و خوانندگان مشهوری چون مهستی، گوگوش، داریوش و ... حضور داشتند. بعد از پایان مراسم به هر نفر 1500 تومان جایزه دادند ولی به من 15 هزار تومان دادند. از آنجا به بعد دونلی من مشهورتر شد. در همان زمان حکم من از طرف شاه آمد که رسمی بشوم و به تهران بروم، ولی تا روال کارها پی گیری شد، این کار همزمان شد با زوال حکومت پهلوی.
*
· بعد از انقلاب چی، آیا کارها به همان روال پیش رفت؟
- بعد از اینکه انقلاب پیروز شد، مدتی برای موسیقی مشکلاتی پیش آمد ولی کم کم موسیقی سنتی دوباره رواج پیدا کرد. آقای رضا درویشی که الان رئیس داوران موسیقی کشور است، از افراد حاضر در مراسم شیراز که برای خانم شاه برگزار شد، بودند. مدتی را دنبال من می گردند، از طریق افراد برگزار کننده مراسم و ارگان ها دنبال آدرس من می گردند که آخر سال 1368 به شهر بمپور آمدند و مرا پیدا کردند و از من دعوت کردند که به تهران بروم و من یکسال بعد در سال 1369 به تهران رفتم و آنجا گفتم که ما مردم بلوچ حق و حقوق مان پایمال می شود، حق ما این نیست، حق ما بیشتر از این است، ما از طرف دولت حمایت نمی شویم تا استعدادهای درخشان فراوانی که ما مردم بلوچ داریم شکوفا شود.
*
· استاد از کارهای داخل کشورتان برایمان بگویید؟
- درداخل کشور در شهرهای مختلف برنامه داشته ام، اما یکی از کارهای به یاد ماندنی ام مربوط به تهران است. در سال 1378 در تهران، در پارک لاله به مدت دو هفته برنامه داشتیم. زمانی که در پارک بودیم، از هر گوشه پارک می رفتیم، یا داخل شهر قدم می زدیم، دانشجویان و دانش آموزان به ما می گفتند: این افغانی ها اینجا چکار می کنند؟ من از این حرف آنها ناراحت بودم ولی این موضوع را در دل خود نگه داشتم، تا شبی که نوبت به من رسید تا دونلی بنوازم. مجری آقای روشن پژوه بودند، بعد از صحبتهای آقای روشن پژوه من میکروفن را گرفتم و آنچه در دلم بود، گفتم و با صدای بلند گفتم: ما بلوچ هستیم و افغانی نیستیم، ما را به کشور بیگانه افغانستان نچسبانید، ما از نژاد برتر آریایی هستیم، این لباس را از زمان پیامبر اسلام داشته ایم. بعد از صحبتهای من همه جمعیت چندهزار نفری حاضر در مراسم، بلند شدند و شروع کردند به دست زدن. در این مراسم آقای مهندس حسینی ( استاندار سابق استان ) و آقای میرشکار فرماندار ایرانشهر هم بودند و بعد از پایین آمدن از جایگاه، آقای حسینی مرا در آغوش گرفت و گفت: آفرین، کار خوبی کردی. آخر همان دانشجویان آمدند و گفتند: دفتر های ما را امضا کن.
*
· استاد آیا برای اجرای کارهایتان مشکلی ندارید؟
- درداخل کشور و استان، چون تحت حمایت فرهنگ و ارشاد هستم، نیازی به مجوز نیست ولی اگر به کشورهای خارجی برای اجرای برنامه دعوت بشوم باید مجوز بگیرم و هماهنگی بشود.
*
· استاد می گویند دعوت هایی نیز از کشورهای خارجی برای اقامت و اجرای برنامه در آنجا داشته اید، آیا درست است؟
- بله، درخواست زیادی داشتم که بروم کشورهای خارجی، ولی من قبول نکردم. حتی افرادی نیز همین جا بمپور نزد من آمدند ولی من پیشنهاداتشان را رد کردم. وقتی در فرانسه بودم، از من دعوت شد که بمانم ولی من قبول نکردم. من با خود عهد کرده ام که یک وجب از خاک شهر خود بمپور را با صد کشور خارجی عوض نکنم.
*
· در پایان، اگر گفته ای، سخنی دارید، بفرمایید؟
- تنها آرزوی من این است که بلوچ ها، همان نام آوران و دلاوران و مهمان نوازان گذشته باشند و تقاضای دیگری دارم، اینکه مردم بمپور احترام مرا نگه نمی دارند، مرا نمی شناسند. منی که در داخل و خارج بنام شهر بمپور کسب افتخار می کنم، آنگونه که جاهای دیگر احترام مرا نگه می دارند، احترام مرا نگه نداشته و در حق من کم لطفی می کنند.

کلیه حقوق این سایت وابسته به نشریه استون می باشد.

Source: Pahra

No comments:

Post a Comment