Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

چابهار، از رویا تا واقعیت

چابهار، از رویا تا واقعیت

چابهار، از رویا تا واقعیت


فاطمه جمال پور
جدید آنلاین : در سفر خیالی‌ام چابهار شهری بود که  چهار فصلش بهار بود و در ساحل سحرانگیز و جادوئیش آهنگ‌هایی شبیه آهنگهای هندی و پاکستانی بلند بود.  دریا هم پر بود از لنج‌ها صیادی و کشتی‌های بزرگ باری.

یادم می‌آید که صدای اذان از گلدسته‌های مسجد شهر به گوش می‌رسید و در کوچه‌هایش عطر تند غذای بلوچی و دریایی پیچیده بود. یادم است که برای دیدن ساحل گواتر و دیدن تمساح‌های پاکوتاه لحظه‌شماری می‌کردم.

وقتی سفر واقعی‌ام شروع شد، در پوستم نمی‌گنجیدم و غرق رؤیاهایم بودم. حتا وقتی فهمیدم تنها مسافران زن هواپیما هستیم، باز بالای ابرها رؤیاهایم مثل قطعات فیلمی‌ جلوی من رژه می‌رفتند و و من از ابرهای زیر پایمان عکس می‌گرفتم.

در طول مسیر با خود زمزمه می‌کردم: من می‌روم به چابهار، شهر اسطوره‌های زمان‌های دور و دراز، سرزمین سوزن دوزی‌های خیره‌کننده و نخل‌های سبز در سبز سر به فلک کشیده، سرزمین باد‌های یکصد و بیست روزه، دیار موج و مرجان و مردانگی، سرزمین ناز و نارنج و ترمه و ترانه، دیار همیشه‌بهار.

وقتی درهای هواپیما باز شد، گرما و شرجی هوا به استقبال‌مان آمد و راننده‌هایی با لباس‌های محلی بلوچی و ماشین‌های خارجی با پلاک منطقۀ آزاد.

در مسیر رفتن به هتل تغییرات دو دهۀ گذشته را به چشم دیدم. بیست سال پیش شهر چابهار دو تکه شده: شهر قدیمی ‌که چرخ زندگی ساکنان آن به صیادی می‌گذرد و منطقۀ آزاد که چشم به دنیای خارج دارد.

منطقۀ آزاد چابهار با دروازه‌ای از شهر جدا شده که اگر این دروازه هم نبود، باز شهر دوتکه بود. بخش قدیمی ‌فقیر و بخش جدید به ظاهر ثروتمند. اکثر ساکنان بخش قدیمی ‌شهر به شغل آبا و اجدای‌شان، یعنی صیادی مشغولند و وضعیت‌شان به‌مراتب بهتر از آنهایی است که در کپر زندگی می‌کنند. لازم نیست راه دوری بروی تا فقر را به چشم ببینی. پشت همین ساختمان‌های دولتی نظیر شرکت نفت و سازمان بهزیستی پر است از کپرنشین‌هایی که تنها سعی دارند زنده بمانند. البته همین خانه‌های حصیری و کپری دیش ماهواره‌ای هم دارند و گاه صدای خواننده‌های پاکستانی از آن‌جا به گوش می‌رسد. تسلط فرهنگی کشور همسایه را می‌شود حتا در غذاهای این بخش شهر به چشم دید.

فقط فقر نیست که جابه‌جا دیده می‌شود. اعتیاد نیز مثل خوره به جان شهر افتاده‌است. چابهار هم مثل دیگر شهرهای استان سیستان و بلوچستان به دلیل همسایگی با افغانستان که یکی از مراکز تولید مواد مخدر است، به شدت گرفتار مخدرات است.

گوشه و کنار شهر سفره‌خانه‌هایی است که برای مشتریان قلیان دارند. گوش تا گوش این سفره‌خانه‌ها پر است از کسانی که قلیان دود می‌کنند. ظاهراً قلیان کشیدن سرگرمی‌ پرطرفداری است در این ساحل گرم و شرجی، این را می‌شود از شلوغی کسب‌وکار سفره‌خانه‌ها حدس زد. در شهری که نه پارک دارد و نه سینما عجیب نیست که قلیان این همه طرفدار داشته باشد.

کمی‌ آن‌طرف‌تر پشت همان دروازه‌ای که شهر را دو قسمت کرده، وضعیت جور دیگری است. ساحل دریای عمان در قسمت منطقۀ آزاد چراغانی شده‌است. در این بخش از ساحل می‌توان روی صندلی و زیر آلاچیق نشست و دریا را تماشا کرد. انگار در این بخش شهر حتا موج‌های بزرگ و وحشی بخش قدیمی‌ هم کنترل شده‌اند.

اما این‌جا همه چیز تصنعی به نظر می‌رسد، حتا هتل، ویلاهای ساحلی و مراکز فروش تر و تمیز هم تصویر تلخ بخش قدیمی ‌شهر را پاک نمی‌کنند.

بنای منطقۀ آزاد چابهار حدود بیست سال پیش گذاشته شد، وقتی ایران دو منطقۀ آزاد دیگر هم داشت؛ یعنی کیش و قشم. هدف از تشکیل مناطق آزاد چند چیز بود: تسهیل تجارت، حذف قوانین گمرکی، جذب سرمایه‌گذاری و ایجاد واحدهای تولیدی. اما اصل ماجرا یک چیز بیشتر نبود: بهبود زندگی مردم محروم منطقه.

اما چابهاری‌ها راضی به نظر نمی‌رسند و می‌گویند منطقۀ آزاد فقط شهرشان را شلوغ کرده و دیگر هیچ. البته این سرنوشت همۀ مناطق آزادی است که در این سال‌ها در گوشه و کنار ایران راه افتاده. همه یک جوری کنار دریا یا لب  مرز قرار دارند. منطقۀ آزاد کیش، قشم، بندر انزلی، ارس.

مهم‌ترین این مناطق آزاد در همسایگی چابهارند، کیش و قشم. هیچ‌ کدام‌شان حتا ذره‌ای به هدف نزدیک نشده‌اند. بیشترشان به جای آنکه سکوی صادراتی شوند، پایگاه واردات شده‌اند یا شبیه کیش ملغمه‌ای از واردات و گردشگری. فعلاً مزیت‌های دولتی نظیر حذف قوانین گمرکی و سود بازرگانی در خدمت واردات است.

این‌جا در اسکله منطقۀ آزاد چابهار، تریلی‌ها صف کشیده‌اند تا محموله‌‌های بزرگ وارداتی را به شهرهای دیگر به‌خصوص تهران حمل کنند. برای چابهاری‌ها مهم نیست بخشی از چیزهای که مصرف می‌کنند در همین محموله‌هاست. آنها می‌گویند حتا کالاهایی که وارد چابهار می‌شود، اول به تهران برده می‌شود و تجار بعد از اضافه کردن سود آن را برای مصرف به چابهار بازمی‌گردانند.

قرار بود منطقۀ آزاد جایی باشد که خارجی‌ها بدون روادید بیایند و کسب و کار راه بیندازند، اما دریغ یک خارجی. حتا در مرکز خرید منطقۀ آزاد چابهار داخلی‌ها نیامده بودند، چه برسد به خارجی‌ها. وقتی شب‌هنگام سری در مرکز خرید آن‌جا زدیم، متوجه شدم که  وارد هر غرفه که می‌شویم، تنها مشتریان آن غرفه ما هستیم و بومی‌ها و خبری از مسافرانی که برای خرید راهی مناطق آزاد می‌شوند، نیست. دلیلی هم ندارد وقتی قیمت‌ها فرق چندانی با تهران ندارد.

همه چیزهایی که در سفر می‌بینم، با تصویر رؤیایی‌ام فرق دارد و انگار خوابی واژگونه دیده‌ام. دست بر چشمانم می‌مالم تا باورم شود که بیدارم. وقتی مطمئن می‌شوم که بیدارم، با خودم عهد می‌کنم که روزی بازگردم؛ با این امید که اولین رؤیایم تعبیر شود.

آن‌وقت می‌روم و چابهار را با تمام طنازی‌هایش می‌بینم و حس می‌کنم؛ از گلدسته‌های مسجدش و موسیقی ناب بلوچ تا تالاب لیپار و ساحل جادویی گواتر. از چینه‌های کوه‌های مینیاتوری و مریخی، تا غذاهای تند و تیز بلوچی و چشم‌انداز ساحل جادویی گواتر.
 
در گزارش تصویری این صفحه سراغ یک خانم مهاجر در منطقۀ آزاد و سه نفر از بومیان چابهار رفته‌ایم و در بارۀ کیفیت زندگی و تغییرات چابهار پس از تبدیل شدن آن به منطقۀ آزاد به گفتگو پرداخته‌ایم.

No comments:

Post a Comment