Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

مسلح کردن طوایف بلوچ، طرحی کهنه با هدف های شوم --- آخرداد سپاهی

 سیاست مسلح کردن طوایف بلوچ، سیاستی است که یک بار دیگر از سوی سپاه پاسداران جمهوری اسلامی در دستور قرار گرفته است. سردار حسین سلامی جانشین فرمانده کل سپاه در سخنانی در مورد وضعیت امنیتی بلوچستان و نقش شوشتری فرمانده قرارگاه قدس گفت:” ایشان از همان ابتدای کار خود ، شروع به برقراری ارتباطات مردمی و برگزاری همایش هایی کرد تا از نزدیک با آن ها دیدار کند و به مسلح کردن مردم برای حفاظت از امنیت و حتی ورود به حوزه های اجتماعی مردم مبادرت کرد” . همچنین اسماعیل کوثری، نماینده تهران و فرمانده سابق لشکر 27 و جانشین فرمانده قرارگاه ثارالله سپاه پاسداران که اکنون نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی است ، تاکید کرده است که “برنامه سپاه برای مسلح کردن طوایف جنوب شرقی کشور، مشارکت آن ها در ارتقاء امنیت منطقه ای است. او تاکید کرده که “این برنامه مشابه برنامه دیگری است که سال ها پیش در شمال غرب ایران در منطقه کردستان در قالب پیشمرگان کرد مسلمان به اجراء در آمد”.

سیاست مسلح کردن بخشی از نیروها و طوایف برای بومی کردن سرکوب امر تازه ای نیست.دولت های مرکزی چه در زمان شاه و چه در زمان حکومت اسلامی برای مقابله با نیروهای مسلح و یا سازمان های سیاسی بلوچ ، همواره تلاش کرده اند از نیروهای بومی نیز استفاده کنند. زیرا برایشان روشن است که نیروهای غیربومی کارائی لازم برای سازماندهی یک مقابله ی مؤثر را ندارند. این امر با توجه به این که بلوچستان یک منطقه عشایری است و مرزهای مشترکی با پاکستان و افغانستان نیز دارد، و مردم این منطقه بطور سنتی مسلح هستند، از اهمیت ویژه ای برخوردار است. از این رو مسلح کردن برخی از طوایف، سیاست تازه ای نیست. این سیاست در زمان شاه بطور گسترده به کار گرفته می شد. در اوایل دهه 1970 با حضور ازموسی خان از سرداران طایفه مبارکی و عبدی خان سردارزهی در بغداد و هم زمان با اوج گیری درگیری های سیاسی و تنش های گسترده میان دولت عراق و دولت ایران، دولت عراق به تسلیح و تجهیز طوایف بلوچ پرداخت. و بسیاری از بلوچ های ساکن شیخ نشین ها را نیز با امکانات گوناگون مسلح و مجهز می کرد. در آن زمان که شکل گیری جبهه های آزادیبخش در سراسر دنیا به امر عمومی ای تبدیل شده بود، دولت عراق نیزبخشی از افراد و نیروهای بلوچ را با آموزش نظامی تحت نام “جبهه آزادیبخش بلوچستان” به این منطقه اعزام کرده بود و از آن ها حمایت های گسترده ای نیز می کرد. عده ای از افراد این جبهه در یک گشت معمول، با نیروهای ژاندارمری رژیم شاه درگیر شده و چندین ژاندارم را نیز کشته بودند. پس از این عملیات، خبر حضور نیروهای” جبهه آزادیبخش بلوچستان” در منطقه پیچیده بود. دولت شاه که خیلی زود متوجه شده بود که با این نیروها نخواهد توانست با اتکا به نیروهای ارتش و ژاندارمی مقابله ی مؤثری سازمان دهد، دست به دامان عیسی خان مبارکی شد. عیسی خان مبارکی که در تهران سکونت داشت یکی از خان های پرنفوذ طایفه ی مبارکی بود که روابط و وابستگی گسترده ای با دولت مرکزی داشت. این طایفه در همکاری با دولت شاه، در ترور و سرکوب شورش دادشاه در اواخر دهه سی شمسی ( دهه پنجاه میلادی) نقش داشت. عیسی خان مبارکی به منطقه اعزام شد و در همکاری با ژاندارمری به سازماندهی عشایر تحت نام ” چریک” و سپس “دلاور” پرداخت. این نیروها در سرکوب مردم بلوچ و هم چنین مخالفین تحت نام “جبهه آزادیبخش بلوچستان” با موفقیت عمل کردند. این نیروهای تحت نام “دلاور” بعدها در ژاندارمری ادغام شدند و پایگاهی در منطقه “آهوران” داشتند که تحت فرماندهی یکی از پسران عیسی خان مبارکی قرار گرفت. بعدها نیروهایی که در عراق آموزش دیده بودند تسلیم مقامات دولتی شدند و نیروی “دلاور” نیز دیگر ضرورت آن چنانی نداشت.

پس از سرنگونی دولت شاه، پاسداران جمهوری اسلامی وارد منطقه شدند. در دوران پس از انقلاب، که بلوچستان در خلاء قدرت قرار داشت، اسلحه در منطقه به فراوانی یافت می شد و درگیری های زیادی در منطقه اتفاق می افتاد که در بسیاری از موارد، این عملیات وابستگی خاصی به جریانات و یا سازمان های سیاسی نداشت. پاسدارن رژیم خیلی زود متوجه شدند که برای مقابله با این حجم از درگیری ها نا توان هستند و از سوئی به نیروهای بازمانده از دوران شاه همچون ژاندارمری نیز اعتماد نداشتند، بنابراین با توجه به تجارب دوران شاه، رژیم جمهوری اسلامی نیز به فکر سازماندهی یک نیروی بومی سرکوب برای مقابله با نیروهای مسلح بلوچ افتاد. در همین زمان، که گاه درگیری های میان طوایف و قبایل پیش می آمد، طوایف ضعیف که خود را مظلوم می دانستند، در تلاش بودند با نزدیک شدن به نیروهای دولتی، برای خود حفاظ امنیتی ایجاد کنند. این نزدیکی ها در ابتدا به صورت پراکنده اتفاق می افتاد. هم زمان با آغاز جنگ، دولت عراق یک بار دیگر برای گشودن جبهه ای در جنوب شرقی ایران، و وارد آوردن فشار بر دولت اسلامی، به خان ها و سرداران بلوچ که با دولت مرکزی درگیری داشتند و در پی این درگیری ها به پاکستان پناهنده شده بودند، نزدیک شد. دولت عراق با ارسال پول و امکانات و تسلیحات، توانست تعدادی از خوانین ناراضی را جذب کرده و تحت نام “جنبش مجاهدین بلوچ” به مقابله با دولت مرکزی بکشاند تا عملیاتی در بلوچستان انجام دهند. برای مقابله با این نیروی وابسته به عراق، دولت اسلامی نیز بخش گسترده ای از طوایف و خوانین بویژه در منطقه “آهوران” را تحت نام “بسیج عشایری” سازماندهی کرد. یکی از این نمونه های قدیمی یک گروه مسلح بلوچ تحت رهبری فقیرمحمد آسکانی از طایفه ی “آسکانی” که بخشی در ایران سکونت دارند وبخشی در پاکستان بود. اوبه گرَکی معروف بود و آدم ماجراجویی بود که یک نفر را کشته بود و سپس تعدادی از اعضای طایفه ی خود را سازمان داده بود و به عنوان مدافع حقوق مردم بلوچ فعالیت می کرد و عده ای نیز پول جمع آوری می کردند و در اختیارش می گذاشتند. اما در واقع او با دولت پاکستان همکاری داشت. و بعدها نیز همکاری های خود را با جمهوری اسلامی سازمان داد. و ارتباطاتی نیز با دولت عراق ایجاد کرده بود و کمک می گرفت. او حتی یکی از رابطین خود با دولت عراق را که از بلوچ های بزرگ شده در عراق بود به دولت جمهوری اسلامی تحویل داد که نیروهای بسیج او را به زندان فرستادند و بعدها اعدامش کردند. وقتی رابطه ی همکاری او با دولت جمهوری اسلامی روشن شد ، دولت عراق کمک هایش را قطع کرد. او حتی یکی از افراد نزدیک خود به نام جُماخان که در پایگاهش حضور داشت را می خواست به دولت ایران تحویل دهد.

در هر حال ، “بسیج عشایری” تقریبأ تنها جائی بود که در شرایط بیکاری و فقر گسترده، برای بسیاری ممرر درآمد محسوب می شد و می توانست به امرار معاش خانواده ها کمک کند. همین فقر و بیکاری و گاه روحیات ماجراجویانه باعث می شد افراد به راحتی به خدمت این یا آن نیروی ارتجاعی درآیند ؛ گاه به خدمت عراق و گاه به خدمت جمهوری اسلامی. به دست آوردن درآمد و سلاحی که به آن ها قدرت می داد، نقطه ی عزیمت این گرایشات و همسوئی ها محسوب می شد. و در این میان درگیری های طایفه ای نیز عاملی بود که مورد سوءاستفاده های نیروهای ارتجاعی و ضدمردمی ، چه اسلامی و چه نیروهای خارجی ، قرار می گرفت. “بسیج عشایری” توانسته بود در منطقه آرامشی خشن ایجاد کند ، به گونه ای که نیروهای وابسته به “جنبش مجاهدین بلوچ” و یا نیروهای مسلح وابسته به سازمان های سیاسی و یا گروه های مبارز محلی جرئت نمی کردند در این منطقه دست به عملیات بزنند. به دنبال پایان جنگ و حتی در اواخر جنگ ، دولت عراق کمک های خود به “جنبش مجاهدین بلوچ” را قطع کرد و همین امر باعث نابودی این جریان، به عنوان یک نیروی فعال ضد رژیمی شد. با پایان یافتن این عملیات، “بسیج عشایری” نیز مضمون کار و فعالیت خود را از دست داد. با این حال، دولت اسلامی این نیروی سازمان یافته را حفظ کرد. اما رشد درگیری های درونی بسیج عشایری نیز به تضعیف آن کمک کرد. در این درگیری ها که در “نیک شهر” اتفاق افتاد، چندین نفر کشته شدند.

در شرایط کنونی و بویژه در چند سال اخیر، که “جندالله” در منطقه فعال شده است، فعال سازی “بسیج عشایری” بار دیگر در دستور کار دولت اسلامی قرار گرفته است. سازماندهی همایش های طوایف و قبایل بلوچ که در ماه گذشته در شهرهای بلوچستان توسط سپاه پاسداران سازماندهی شد، پاسخی به همین نیاز برای بومی کردن سرکوب است. مسلح کردن بخشی از طوایف و دادن امکانات گوناگون به آن ها، برای جلب همکاری در سرکوب نیروهای مسلح و مردم، جزئی از سیاست شناخته شده ی بومی کردن سرکوب است. علاوه بر مسلح کردن، دادن امکانات در زمینه کشاورزی یا دام داری و ایجاد شرایط شغلی برای افراد وابسته به قبایل و طوایفی که همسو با رژیم عمل می کنند، نیزبه جزئی از سیاست رژیم اسلامی تبدیل شده است. در همین راستا چشم فروبستن بر فعالیت های تجاری و قاچاق چنین طوایفی نیز امر شناخته شده ای است. این کار در شرایط بیکاری و فقر گسترده ، می تواند برای بسیاری از جوانان، تنها راه نجات تلقی شود. و رژیم ضدانقلابی جمهوری اسلامی ، بر این بی آینده گی جوانان سرمایه گذاری کرده است. اهمیت این موضوع، برای دولت اسلامی از این روست که موقعیت جغرافیائی بلوچستان، و حضور نیروهای آمریکا و انگلیس در کشور همسایه افغانستان، و امکان دخالت در تحولات بلوچستان، بلوچستان را به حلقه ضعیف جمهوری اسلامی تبدیل کرده است. انفجاری بودن نارضایتی در بلوچستان و درگیری های همیشگی میان مردم و نیروهای دولتی، به گونه ای است که گرایش جدایی طلبی را تقویت کرده و حتی برخی از سازمان های سیاسی بلوچ را به سمت شعار جدائی و استقلال سوق داده است. و این زمینه ای است که می تواند مورد بهره برداری نیروهای سلطه گر خارجی قرار گیرد و مزاحمت هایی جدی برای حکومت اسلام ایجاد کند. این نکته از دید حکومتیان نیز پنهان نمانده است. تمرکز نیروی فوق العاده سرکوب در بلوچستان، واگذاری حفظ امنیت منطقه به سپاه پاسداران، و تلاش برای بومی کردن سرکوب، محورهای اساسی سیاست رژیم برای مقابله با این نگرانی هاست. تلاش رژیم اسلامی برای سازماندهی مجدد “بسیج عشایری”، حمایت از برخی از طوایف در مقابله با بخش دیگر، دادن امکانات گسترده و بازگذاشتن دست آن ها برای فعالیت های تجاری و قاچاق، به این دلیل صورت می گیرد که دریافته اند برای مقابله با نیروهای مخالف و برای سرکوب نارضایتی توده ای مردم بلوچ ، نیروی بومی بسیار مؤثرتر عمل خواهد کرد. و این خطری است که در بلوچستان در مقابل جنبش مبارزاتی مردمی قرار دارد.

نکته مهم دیگری که باید به آن توجه کرد این است که در گذشته، این خوانین بودند که در سازماندهی نیروهای سرکوب بومی نقش تعیین کننده داشتند. اما این نقش در شرایط کنونی تضعیف شده است. هر چند هنوز هم برخی از سران قبایل وخوانین (همچون خوانین “سردارزهی” ) در این کار نقش دارند، اما حالا دیگر در رأس حرکت قرار ندارند و بیشتر در حواشی هستند. با توجه به این وضعیت ، در شرایط کنونی حضور در نیروی سرکوب “بسیج عشایری” به صورت فردی انجام می گیرد و این دست عوامل رژیم را در گزینش و آموزش و سوءاستفاده از آن ها بشدت باز می کند. حضور فردی و استخدام در چنین نهادی، امکانات آن ها برای انجام بسیاری از کارها را فراهم می آورد. کسی که به جاسوس رژیم تبدیل می شود، می تواند به راحتی در کار قاچاق فعالیت داشته باشد و بسیاری از ماجراجوئی های خود را به عمل درآورد و یا به تصفیه حساب های شخصی بپردازد. چنین افرادی، به سرعت صاحب زندگی مرفه شده و در وضعیت مالی مناسبی قرار می گیرند. کسانی که با رژیم همکاری نمی کنند، در نوک پیکان خشم رژیم قرار می گیرند. اقدماتشان در تجارت و قاچاق بشدت سرکوب می شود، و با دستگیری شان خطر اعدام نیز آن ها را تهدید می کند. دولت اسلامی برای سازماندهی نیروی سرکوب در بلوچستان، از نیروهای پاکستانی نیز مزدور استخدام کرده است. از این رو دولت اسلامی تلاش می کند از حضور برخی از طوایف در این سو و آن سوی مرز بهره برداری کرده وافرادی از بلوچستان پاکستان را نیز به استخدام درآورد وبه شناسائی بلوچ هایی که از آن سوی مرز به عنوان پناهگاه و مخل اختفا استفاده می کنند بپردازد. وقتی دولت پاکستان دوازده نفر از بلوچ های ایرانی ساکن پاکستان را دستگیر و به ایران تحویل داد، اطلاعات در مورد آن ها، از سوی همین عوامل مزدور صور ت گرفته بود. یا سوءاستفاده از باندهای تبه کار(گَنگ) در بلوچستان که باند های مافیائی هستند، از سوی دولت اسلامی و یا دولت پاکستان، امر شناخته شده ای است. “گنگ” ها افراد ماجراجوئی هستند که حاضرند در ازای دریافت پول دست به ترور و آدم ربائی و گروگانگیری و دادن اطلاعات بزنند و یک نیروی خطرناک هستند.انتخاب “پیشین” برای همایش طوایف و قبایل بلوچستان، یعنی منطقه ای در جوار مرز پاکستان، با هدف جلب همکاری بخشی از بلوچ های ساکن پاکستان صورت گرفته بود.

باید توجه داشت که پروسه ی به حاشیه رانده شدن خوانین بعد از انقلاب آغاز شد. بسیاری از خوانین که در زمان شاه از موقعیت ممتازی برخوردار بودند، پس از انقلاب در رده ی طاغوتیان جای داده شدند و سرکوبشان در دستور قرار گرفت. بسیاری از سران خوانین آواره شده و به پاکستان و کشورهای دیگر پناهنده شدند و درگیری ها درونی طوایف نیز گاه به خارج از مرزها انتقال یافت. برای نمونه می توان از میرملداد خان سردارزهی نام برد که توسط امان الله مبارکی در پاکستان ترور شد. پسر میرملداد بعدها به ایران بازگشت ولی دیگر همکاری فعالی با رژیم نداشت وقرار بود در جلسه همایش “پیشین” نیز شرکت کند که دیر به محل مراسم رسیده بود. سران طوایف و قبایل در زمان شاه، همکاری گسترده ای با رژیم شاه داشتند و در سرکوب حرکت های مردمی بلوچستان نقش ویژه ای ایفا می کردند. چه در کشتن دادشاه، و چه در سرکوب نیروهای مسلح بلوچ، سران این طوایف نقش ویژه ای داشتند. در آن زمان خان و سردار طایفه نقش زیادی داشت. بطور مثال خان طایفه ریگی در بلوچستان شمالی “سرحد” نقش بالائی داشت و ارتباطات مستحکمی نیز با دولت شاه به هم زده بود. و یا طایفه مبارکی در بلوچستان جنوبی “مَکُران”، طایفه ای است که بر طوایف دیگر در منطقه ی “آهوران” حکم فرمائی می کرد. و یا طایفه “سردارزهی” در منطقه “دشتیاری” یعنی در چهابهار و اطرافش، فرمانروائی داشتند و یا طایفه “شیرانی” در منطقه “فنوج” و” مسکوتان” و “بنت” و”دهان”یعنی قسمت های غربی بلوچستان. و “میرلاشاری ها” در منطقه لاشار سکونت و نفوذ دارند. در منطقه “نیک شهر” و “چهاربهار” نیز طایفه ی “بلیده ای ها” نفوذ و قدرت دارند.

در منطقه “سرحد” بافت و ساختار طایفه ای با منطقه “مَکُران” متفاوت است. زیرا در این منطقه برخلاف منطقه جنوب، یکجا نشینی و اقتصاد کشاورزی، نقش اصلی را نداشت و بیشتر دامداری و کوچ و تجارت نقش برجسته تری داشت و از همین رو نقش سردار و خان در این قبایل قوی تر از نقش آن ها در طوایف بلوچستان جنوبی بوده است. در منطقه سرحد طوایف “ریگی”، “شهنوازی”، “بارکزهی”، “براهوئی”، “گمشادزهی”،و … سکونت دارند.

اما با گسترش یک جانشینی و شهرنشینی و شکل گیری اقتصاد شهری و حضور فعال مردم بلوچ در بخش های اقتصادی، ساختار طایفه ای و ایلی به شدت آسیب دید و از نقش و جایگاه خوانین کاسته شد. هر چند بسیاری از خوانین یا پسرانشان هم اکنون به تجار و سرمایه داران محلی تبدیل شده اند و بیش از آن که نفوذ معنوی در افراد طایفه داشته باشند، نفوذ اقتصادی شان به آن ها نقش وجایگاه ویژه می دهد ، اما نه نفوذ و جایگاهی هم چون زمان شاه. با این حال هنوز فرهنگ عشایری و ایلی، به طور کامل رخت برنبسته است و با شهرنشین شدن طوایف ، بخش هایی از این فرهنگ هر چند به شکل تضعیف شده تری، به شهرها منتقل شده است. یکی از دلایل این امر آن است که اقتصاد بلوچستان یک اقتصادی تولیدی نیست. تجارت و قاچاق کالا میان ایران و پاکستان و یا ایران و شیخ نشین های عربی و یا قاچاق مواد مخدر و اقتصادانگلی ، نقش اصلی را بازی می کند و همین عامل ، به تداوم مناسبات و فرهنگ و روحیه ی عشایری کمک کرده است.

در شرایط کنونی، فشار های مذهبی در بلوچستان نیز به شدت افزایش یافته است. از زمان روی کارآمدن دولت احمدی نژاد، این فشارها تشدید شده و عملأ نارضایی را گسترش داده است. به دیگر سخن علاوه برستم ملی و ظلم و جوری که بر مردم روا می شود، اعتقادات مذهبی شان نیز مورد اهانت قرار می گیرد ؛ اهانت به رهبران روحانی که در میان مردم هم نفوذی دارند، نیز مرسوم شده و این دامنه ی نارضایی را گسترش داده است. از همین روست که در هنگام انتخابات، هر کاندیدایی که مورد حمایت رژیم قرار می گیرد مردم به کاندیدای رقیب رأی می دهند. این سیاست نارضایی را بشدت افزایش داده است و زمینه ی سوءاستفاده از آن را نیز فراهم آورده است. دولت اسلامی به جای کاهش فشار و تن دادن به خواست های ملی و مذهبی مردم بلوچستان، سیاست امنیتی کردن منطقه را در دستور قرار داده است. سیاست بومی کردن سرکوب و سازماندهی مجدد بسیج عشایری در همین راستا صورت می گیرد. روشن است که این سیاست سرکوبگرانه ، وضعیت مردم را بدتر کرده و امکانات جنبش مردمی برای دستیابی به خواست های خود را محدودتر می سازد و شرایطی را بوجود می آورد که اقدامات ماجراجویانه برخی جریانات مورد استقبال جوانان احساساتی قرار گیرد.

18 آبان 1388ـ 9 نوامبر2009

منبع : http://linkdoonirahekargar.wordpress.com/2009/11/10/543/

No comments:

Post a Comment