در این نوشته کوتاه می خوانید چطور برادر برادر را و پسرخاله پسرخاله را و پسرعمو پسر عمو را می کشد. آنهم نه یکی دو مورد بلکه بصورت یک عادت دائمی در طول سی چهل سال مستمر!
نقطه صفر بررسی را یک فرد غیر خان در نظر بگیرید به نام میرحاجی که متمول بنت بود. حالا: میرهوتی لاشاری برای دست یازیدن دائمی به بنت، خواهر میرحاجی را می گیرد و بعدها از او دو پسر به نام " احمد خان و محمد خان" به دنیا می آید. شیرانی های نیکشهر هم از قافله عقب نمانده و خود میرحاجی را به دامادی قبول کرده ودختر محمد علی خان نارویی فقید و عملا خواهر حسین خان شیرانی حاکم وقت را به او می دهند. میرحاجی هم دارای 5 پسر می شود: "صاحب خان، نقدی خان، اسلام خان، سرفراز خان، شهباز خان"!
حالا: درست بعد از ازدواج خواهر حسین خان به نام گراناز با میرحاجی، خود حسین را فرمانفرمای کرمان عزل می کند و اختیار ضابطی نیکشهر را می دهد به میرلاشاری ها. میرلاشاری ها به نیکشهر هم اکتفا نکرده و با استفاده از فرصت پیش آمده حکم ضابطی بنت را هم از فرمانفرما می گیرند. قلعه بنت تا قبل از آن خالی از وجود خان بود.
حالا پسرهای میرحاجی و خواهرش بزرگ شده اند. طبیعی است که پسران خواهر میرحاجی که فرزندان میرهوتی لاشاری اند می شوند خان بنت، که شدند. ولی مگر 5 پسر میرحاجی تحمل می کنند؟! آنها با پسرخاله های خود در افتادند و سرانجام توانستند با کمک بشکردی ها در آخرین حمله غافلگیرانه هر دو پسرخاله شان را بکشند.
بعد سر این که کدام شان خان بشود بین 5 برادر چنان اختلافی افتاد که نگو. مردم بنت به اسلام خان متمایل تر بودند چون منطقی و معتدل تر بود. ولی صاحب خان خشن و نقدی خان آب زیر کاه مگر می گذارند؟ جدال طوری بالا گرفت که اسلام خان را از قلعه بیرون کردند و او با وجود این که خان رسمی بود مجبور شد برود و قلعه دیگری در همان بنت در محله شیخان فعلی بسازد که به قلعه شیخان معروف شد.
بنتی که تا دیروز اصلا خان نداشت، حالا دو قلعه و دو دسته خان جدا گانه دارد و 5 تا مدعی! اختلاف کار خودش را کرد و سرفراز خان در این گیر و دار بدست تفنگچیان برادرش اسلام خان کشته شد! صاحب خان همین را علم کرد و قسم خورد که اسلام خان را به تلافی می کشد! وسر انجام هم کشتش. کی و چطور؟
لشکر دوست محمد خان بارکزهی از بمپور به سمت جنوب سرازیر شده بود. اسلام خان که حالا پسر جوانی داشت به نام ایوب خان سریعا عده ای را آماده کرد و به فرماندهی او فرستاد که جلوی لشکر دوست محمد خان به ایستند. آنها حرکت کرده بودند و اسلام خان در تدارک گروه کمکی برای جنگیدن با دوست محمد خان برآمده و در ملوران اردویی برپا کرده بود و از عشایر می خواست به او بپیوندند. در همان اردوگاه دو بلوچ مومدانی به تحریک نقدی خان و صاحب خان اسلام خان را ترور کردند و در رفتند.
ایوب خان که به قصرقند رسیده بود با شنیدن خبر کشته شدن پدرش به بنت برگشت. دعوای دوم بین برادرزاده و عموها راه افتاد سر خان بنت شدن که خود بنتی ها به کدخدایی حاج شکری مانع شده و حق را به ایوب خان دادند و او خان شد. اولین کاری هم که کرد حمله به مومدان بود برای انتقام پدرش. مومدان به کلی آتش زد و بیست و اندی نفر را هم کشت و سوزاند و برگشت! چرا که آن زمان (شاید هم اکنون) مدعی بودند که خون دو سه جین بلوچ با سر یک خان هم برابری نمی کند.
ایوب خان خان شد ولی چه خانی؟ صاحب خان فوت کرده بود ولی نقدی خان و گروهش و مخصوصا پسرش به نام علی خان نقدی به طور جداگانه از قلعه قدیمی بر بخش هایی از همان یک وجب بنت و دهان مالیات می ستاندند. شیری تو شیری شده بود که نگو! شده بود دو حاکم در یک ده!
حالا در هرج و مرج شهریور بیست علی خان نقدی فرصت کرده و حمام خونی هولناک به راه انداخت. هر دو عمو زاده اش را کشت: یعنی نه فقط رقیبش ایوب خان را، بلکه پسر صاحب خان را که احتمال می داد روزی رقیبش شود. و خود شد خان بنت!
علیخان همانی است که برای زهر چشم گرفتن از دادشاه سعی به بدنامی او کرد و این آغاز یک طغیان تاریخی به نام ماجرای دادشاه شد.
این است سرگذشت خان های ما که برادر به برادر رحم نکرده سر مالیات چند خرمای کرمویی که امروزه کسی حوصله جمع کردنش را هم نمی کند! این ها کجا به دیگران رحم می کرده اند و پی ابادی و مملکت داری بوده اند؟!
رازگو بلوچ
No comments:
Post a Comment