متدولوژیای که تنها میخواهد دعوا را تمام کند بدون این که آن را واقعاً حل کرده باشد
علی افشاری در نوشتهاش با عنوان «دموکراسی، حق تعیین سرنوشت و تجزیهطلبی» که در وبسایت رادیو زمانه درج شده، مسائلی را عنوان کرده است که متأسفانه باید بگویم که بخصوص در برخی نقاط بسیار حساس، به دلیل عدم توجه دقیق به بنیانهای تئوریک مفهوم پیچیدهای مانند «حق» حاوی تناقضهایی بنیادین هستند.
وقتی مسایلی تا این حد مهم از قبیل «حق» و «دموکراسی» بدون مداقه در بنیانهای تئوریک مطرح شوند، نتیجه کار از حدی که آن را متدولوژی کدخدامنشانه مینامم، فراتر نخواهد رفت: متدولوژیای که تنها میخواهد دعوا را تمام کند بدون این که آن را واقعاً حل کرده باشد. به اعتقاد من بهتر است در فضای بحث خیلی جدی و بدون تعارف حرف بزنیم تا در نهایت دست به اسلحه نبریم.
البته باید این را هم بگویم: همین که افشاری در مقالهاش گفتمان تجزیهطلبی را ذاتاً محکوم نمیکند یک پیشرفت بسیار بزرگ است و من از این فکر استقبال میکنم. متأسفانه این نوع تفکر- و به زعم من ناکافی، بیرمق و بیشتر کدخدامنشانه- در میان بسیاری از فعالان سیاسی جایی ندارد. کافی است به یادداشت سومی که در ذیل این مقاله گذاشته شده است رجوع کنید و به فیسبوک هم سری بزنید. در پایان هم بگویم من دشمنی شخصی با علی افشاری ندارم و این بحث خطاب به شخص او نوشته نشده است، بلکه نقدی صریح به ایدهها و آرای او است.
حق چیست؟
برخلاف نظر غلطی که زمانی در دهه هفتاد میلادی به وسیله افرادی مانند کوهن و فایرابند در فلسفه علم رایج شد و البته در دهه ۹۰ میلادی به شدت مورد نقد قرار گرفت، نه تنها علم پیشرفت میکند، بلکه ما در حوزه اخلاق هم شاهد پیشرفت هستیم. در این متن، فرصت پرداختن به تمامی بنیانهای تئوریکی که لازمه چنین بحثی است فراهم نیست. در ضمن من از دیدگاه فلسفه اخلاقی به مسئله حق میپردازم. نظری هم که ارائه میکنم نظر شخص من است و آن را از فیلسوف اخلاقی به عاریت نگرفتهام.
این را میدانیم که حقوقی هستند که امروزه به عنوان حقوق اساسی انسان اعلان شدهاند و در واقع از انسان سلب شدنی نیستند، مگر در شرایطی که خود فرد مرتکب جرمی شده باشد. این نگرش به حقوق محصول قرن اخیر است و قبلاً اصلاً چنین بحثی مطرح نبود، اما من میخواهم مسئله را اندکی تعمیم بدهم. به نظر من معیارهایی وجود دارند که بر اساس آنها میتوان در مورد این که چه چیزی حق است و چه چیزی نیست قضاوت کرد. یکی از مهمترین این معیارها پلورالیسم و تقسیم قدرت است. قدرت هم لزوماً قدرت سیاسی نیست. بهعنوان مثال وقتی از اواسط قرن نوزدهم میلادی بحث حقوق زنان به تدریج مطرح میشد، زنان در ابتدا اصلاً نمیخواستند که پستهای سیاسی را احراز کنند؛ این نوع تقاضاها تازه حدود یک قرن بعد از آن به تدریج مطرح شدند. امری که مطرح شده بود قدرت اجتماعی بود. اینکه زنان هم میخواستند حق انتخاب، مثلاً انتخاب رئیس جمهور را داشته باشند. در این فضا مردان و البته بسیاری از خود زنان با این نظر مخالفت میکردند، اما مسئله این است که جامعه در نهایت مجبور شد این حق را به زنان بدهد. چرا؟ در پاسخ به این مسئله میتوان دست به تحقیق تاریخی زد، میتوان عوامل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و بسیاری دیگر را برشمرد که جامعه را ناچار کردهاند در نهایت حقوقی را که زنان مطالبه میکردند به آنها بدهند. به نظر من اما همه اینها تنها شرح ماجراست بدون اینکه بتوانند دلیل رخداد تاریخی محق شمردن زنان در مطالباتشان را تعلیل کنند. به نظر من پاسخ در جای دیگری نهفته است و هیچ میزان از تحقیق تاریخی، تاریخ به مفهوم علم تاریخ که امروزه در دانشگاهها تدریس میشود، علیالاصول نمیتواند پاسخی قاطع به این پرسش بدهد که چرا در نهایت جوامع اروپایی و آمریکایی تسلیم خواستههای زنان شده است. تحقیق تاریخی اصولاً صلاحیت پاسخ به چرایی رویدادها را ندارد، بلکه فقط میتواند به چگونگی آنها بپردازد. پاسخ من این است که هرگاه خواستهای مطرح شود، تنها به این شرط که این خواسته به پلورالیسم و تقسیم قدرت کمک کند، با هیچ میزان از قدرت سیاسی و نظامی نمیتوان در برابر آن ایستاد. در واقع تنها یک راه برای ایستادن در برابر آن وجود دارد: نسلکشی. باید تمام مردمی که آن خواسته را دارند به کلی نابود کرد. به نظر من علت وجودی نسلکشی هم همین است. علت واکنش کنونی ایران و ترکیه به کردها هم همین است. دیکتاتورها در نهایت به نحوی کاملاً غریزی و ناآگاهانه به این نتیجه میرسند که تنها راه مقابله با حق همین است و لاغیر. خواننده توجه دارد که من این را به عنوان یک راه حل مشروع بیان نکردهام، بلکه برعکس این را به این قصد بیان میکنم که بگویم سرکوب کردن برخی از خواستهها ممکن نیست.
تکرار میکنم هر خواستهای که به پلورالیسم و تقسیم قدرت بینجامد نه تنها در دم؛ یعنی به محض مطالبه، به یک حق تبدیل میشود، همچنین انفکاکناپذیر و غیر قابل نقض است، بلکه احقاق آن ضرورتی اجتماعی است. یعنی با هیچ میزان از قدرت سیاسی و نظامی نمیتوان در برابر آن ایستاد. در نتیجه چنین خواستهای در نهایت برآورده میشود. برای اینکه میزان این غیر ممکن بودن را دریابیم ناچارم در این مورد اندکی توضیح دهم. برای اینکه حقی به دست بیاید نیاز به قدرت سیاسی شخصی که آن را مطرح میکند نیست. زنان خواسته خود را در جامعهای مطرح کردند که نه تنها در آن قدرت سیاسی نداشتند، بلکه اصولاً قدرتی در آن جامعه نداشتند؛ حتی اصولاً انسان به حساب نمیآمدند. مثالهای رهایی بردگان و شکست نظام آپارتاید علیه سیاهان همه نمونههایی هستند از این امر که برای این که خواستهای یک حق باشد تنها کافی است که به پلورالیسم و تقسیم قدرت بینجامد و اگر خواستهای این چنین بود، بالاخره برآورده میشود و لازم نیست کسی که آن را مطرح میکند حتماً از ابتدا دارای قدرتی باشد. حتی برای دارا بودن حق لازم نیست که خود فرد محق یا ذینفع قادر به بیان آن باشد. ما برای طفل شیرخوار و معلولان ذهنی هم حق قائل هستیم بدون اینکه آنان بتوانند حتی در این مورد تقاضایی را مطرح کنند.
طرح شدن حقوق جانورانی که اصلاً قادر به درک مفاهیم فلسفی نظیر حق و نظایر آن هم نیستند نمونهای از همین امر است. تکرار میکنم هر چیزی که به پلورالیسم و تقسیم قدرت بینجامد یک حق است و در نهایت رخ میدهد. برخلاف آنچه تاکنون تصور شده است، حق نه دادنی است و نه گرفتنی، بلکه رخدادی تاریخی- اجتماعی و علاوه بر آن گریزناپذیر است. تنها راه برای ممانعت از احراز حقوق حتی جانورانی مانند دولفین، نابود کردن همه آنهاست، وگرنه برای من بدیهی است که چندی دیگر که زمان آن مهم نیست، انسان حق انجام دادن هر نوع آزمایشی را، حتی روی موشها و دولفینها هم نخواهد داشت.
موافقت و مخالفت با یک حق
در ابتدای بخش دوم این نوشته ذیل عنوان «موافقت و مخالفت با یک حق»، میخوانیم: «مطالبه برای تجزیه یک حق است، اما مخالفت با آن نیز یک حق است.» نه چنین نیست. اگر چیزی یک حق بود، تنها درخواست آن و موافقت با آن حق است. مخالفت با یک حق، حق نیست، بلکه ناحق است. مخالفت با حقوق زنان از لحظهای که این مسئله مطرح شده بود یک ناحق بود. این ناحق رخ میداد چون نظام اجتماعی میتوانست چنین کند، اما آن چیزی که حق بودن یا نبودن یک امر را مشخص میکند توان ارتکاب به آن نیست. البته میتوان با حقی مخالفت کرد، اما این امر دلیلی برای بر حق بودن این مخالفت نمیشود.
در ادامه میافزاید: «وجود حق لزوماً برخورداری از آن را توجیه نمیسازد.» این ادعا نه تنها سطحی و بسیار بیرمق و بدون پرداختن به تمام پیچیدگیهای موجود در آن مطرح شده است، بلکه کلاً همان طوری که نشان خواهم داد، بر همان دیدگاه کدخدامنشانه استوار است که به جای بحث جدی روی مشکل و بررسی شجاعانه صورت مسئله، سعی در اتمام دعوا دارد. به تعبیری درست است که وجود حق لزوماً برخورداری از آن را توجیه نمیسازد، اما اگر به یک نکته اساسی در این میان توجه نشود نتیجه همان نظام جمهوری اسلامی است. تنها و تنها یک شخص میتواند در این مورد تصمیم بگیرد؛ خود شخص دارای حق. دیگران در این مورد تنها میتوانند نقش مشاورتی و نصیحتی داشته باشند. دیگران حق ندارند برای موجود دارای حق تصمیم بگیرند که آیا شرایط خوبی برای برخورداری وی از حق مهیا هست یا نیست. حتی اگر برخورداری از حق منجر به بدتر شدن اوضاع شود، این خود شخص است که باید در این مورد تصمیم بگیرد؛ باز هم دیگران در این میان تنها نقش مشاورتی و نصیحتی ایفا میکنند و حق ندارند در مقام تصمیمگیرنده ظاهر شوند. درست از این منظر است که متدولوژی کدخدامنشانه به متن رسوخ میکند. اینکه شرایط چیست، اینکه آیا برخورداری از حق منجر به مضاری بیش از منافع میشود را چه کسی تشخیص میدهد؟ شخص یا اشخاص ذیحق، خود انسانهای عاقلی هستند و در صورت وجود مضاری بیش از منافع، آن را تشخیص میدهند. در واقع آنها خود بخشی از گفتوگویی هستند که قرار است شرایط موجود را مورد بررسی قرار دهد. هیچ یک از طرفین این گفتوگو علیالاصول از صلاحیت بیشتری برای تشخیص اینکه آیا مضار استفاده از حقی خاص بیشتر از منافع آن است یا نه، ندارند. در این میان اما باید به یک چیز توجه کرد؛ صلاحیت هر دو طرف درگیر بحث برای تشخیص میزان مضار و منافع به یک اندازه است، اما صلاحیت این دو طرف برای تصمیمگیری در یک حد نیست.
تنها اشخاص ذینفع حق اتخاذ تصمیم نهایی را دارند و دیگران حداکثر نقش مشاورهای و نصیحتگویی دارند و نه بیش. فرمالیسمی که افشاری در قالب آن این امر به شدت پیچیده را مطرح کرده است در واقع طرف ذیحق را کنار گذاشته و از دیدگاه فردی به مسئله مینگرد. او مضاری را تشخیص میدهد که خود شخص ذیحق از تشخیص آنها ناتوان است. اصلاً در بحث او جایی برای خود شخص ذیحق نیست. به این دلیل است که میگویم که او در نقش یک کدخدا و با روحیه کدخدامنشانه و برای فرونشاندن یک دعوا، که واقعاً هم یک دعوا است، با یکی به نعل و یکی به میخ زدن، سعی دارد آتش دعوا را فرو بنشاند بدون اینکه آن را اساساً حل کرده باشد. در نهایت اگر تجریهطلبی یک حق باشد، که هست، مخالفت با آن یک حق نیست، ناحق است. حق مخالفت با تجزیهطلبی از یک دریچه بسیار کوچک وارد این فضا میشود که اگر به آن توجه نشود تنها به مغشوشتر شدن فضا میانجامد. ناچارم این بحث را به صورتی کاملاً سمبلیک مطرح کنم تا هیچ نکته ابهامی باقی نماند.
کشوری فرضی را در نظر بگیریم که در آن گروه تجزیهطلب A با گروه مخالف B درگیر هستند. فرض کنیم در یک شرایط بسیار آرمانی، گروه B که از بابت این تجزیه احساس خطر کرده، به جای سرکوب با گروه تجزیهطلب A وارد بحث میشود. توجه داشته باشیم که این خطر باید یک خطر آنی باشد. یعنی نمیتوان تجزیه را دارای خطری دانست که قرار است صد سال بعد جامعه را تهدید کند. امروزه و با تکنیکهای موجود رویدادهای اجتماعی را در ده سال بعد نمیتوان پیشبینی کرد، چه رسد به ۱۰۰ سال بعد. لذا خطر باید در مقیاسهای زمان بشری آنی باشد. این خطر باید خطری باشد که قرار است در یکی دو سال آینده جامعه را تهدید کند نه در قرن بعد. فرض کنیم گروه A احتمال وجود خطری که را که گروه B احساس میکنند آنقدر کم برآورد میکند که در نهایت تصمیم به جدا شدن میگیرد. حال در بدترین شرایط فرض کنیم گروه A در برآورد خودش دچار خطا شده باشد. حتی این رخداد نامطلوب منجر به وجود آمدن حقی برای گروه B برای سلطه یافتن بر A نمیشود. هرآینه احتمال داشت گروه B خطا کرده باشد. اتفاقاً اینکه گروه A در زمان بحث قانع نشده بوده دلیلی است بر اینکه هیچکدام از طرفین در این مورد چیزی بیش از دیگری نمیدانستند. اگر گروه B در زمان بحث به اطلاعاتی دسترسی داشته است که در صورت فاش کردن آن برای گروه A میتوانست آنها را قانع کند که از حق خود؛ البته موقتاً تا رفع خطر، صرف نظر کنند، ولی این اطلاعات را در اختیار گروه A نگذاشته بوده است، این گروه B است که مقصر است؛ بیاعتمادی. هر نوع دیدگاهی غیر از این منجر به این خواهد شد که گروه B صلاحیت خود را برای تشخیص خطر بیش از A بداند که در این صورت دیگر گفتمان گفتمان حق نیست، بلکه گفتمان قدرت است. خطری که تنها B آن را حس میکند تنها یک معنا دارد: به خطر افتادن منافع خودش. حتی اگر بعدها اثبات شود که حق با گروه B بوده است، چون در زمان بحث B نتواسته بود A را قانع کند و این عدم توان به قانع کردن طرف به معنای عدم در دست داشتن دلایل کافی است، انگیزه مخالفت او همچنان احساس خطر برای قدرت خود بوده است نه چیز دیگری. به تعبیری دیگر، چون B نتوانسته بود زمینههای عینی خطر را برای A به صورتی بیان کند که هر دو به صورتی بینالاذهانی آن را ببینند، حتی اگر در نهایت و بعد از اتخاذ تصمیم توسط A معین شود که حق با B بوده است، این امر به این معنا نیست که B در زمان بحث نسبت به زمینههای عینی خطر معرفتی داشته است، بلکه این واقعه تنها یک رویداد تاریخی بوده و مسئولیتی متوجه گروه A نمیکند که گروه B در آن شریک نباشد. ضعف اطلاعاتی و معرفتی هر دو طرف درگیر بحث بوده است که این مشکل را به وجود آورده است. به این طریق دو طرف درگیر بحث، هیچکدام صلاحیت بیشتری در تشخیص خطر ندارند و با اینکه یکی از این طرفین تنها طرف صالح برای تصمیمگیری است، مسئولیت رخدادهای تاریخی بعد به طور مساوی برعهده هر دو طرف است. یعنی کسی نمیتواند دیگری را به اتخاذ تصمیم نادرست متهم کند. تصمیمگیری علیالاصول حق گروه A بود و در این شرایط میزان کل اطلاعات در اختیار هر دو طرف بوده است. مسئله به تمامی این است که این خطری که B ادعای وجود آن را میکند باید دارای زمینههای عینی باشد و هیچ یک از طرفین در دیدن زمینههای عینی این خطر از دیگری صالحتر نیست. اگر طرف تجزیهطلب به خاطر منافع خود سعی در تخفیف اهمیت این خطرها داشته باشد، طرف مخالف هم برای تأمین منافع خود سعی در مبالغه کردن این زمینههای عینی دارد. دوطرف درگیر اگر صادقانه باهم درگیر بحث شوند به راحتی ممکن است نظامی از گفتوگو شکل بگیرد که طی آن با تعدیل اغراق و تخفیفهای یکدیگر مسئله را با دقت زیادی حل کنند.
کدام خطرناک است؛ تجزیهطلبی یا مخالفت با آن؟
مسئله بسیار جالب اما این است که این حالت فرضی که در آن گروه تجزیهطلب دچار خطا شود هیچگاه در تاریخ رخ نداده است. درست است که تجزیهطلبی در تمام جهان حساسیت برانگیز است، اما آیا واقعاً این تجزیهطلبی است که خطرناک است یا مخالفت با آن است که خطر میآفریند؟ طنز جالب تاریخی این است که این خود مخالفان تجزیهطلب هستند که خطراتی را میآفرینند که ادعای وجود آنها را میکنند. در ماجرای گفتوگوی دکتر قاسملو با جمهوری اسلامی، همواره به او هشدار داده میشد که کسانی هستند که نمیخواهند این گفتوگو شکل بگیرد. جمهوری اسلامی با ترور او اثبات کرد که درست میگوید. تنها مسئله این بود که این دیگرانی که از آن حرف میزد خود این نظام بود. تکرار میکنم این گفتمان تجزیهطلبی نیست که خطرناک است. این مخالفت با تجزیهطلبی است که خطرناک است. تکرار میکنم که همواره این مخالف تجزیهطلبی است که خطراتی را میآفریند که نسبت به آنها هشدار میدهد و چون طرف تجزیهطلب دارای حق است، این مخالف است که بر ناحق است.
رسوخ متدولوژی کدخدامنشانه در این قطعه از متن کاملاً هویداست: «در مقطع فعلی نیروهای سیاسی ایران باید بکوشند در زمینه مطالبات قومیتی دیوار بیاعتمادی ارتفاع نگیرد. طرفین شایسته است دغدغهها و ملاحظات یکدیگر را درک کنند و با زبانی غیر ستیزهجو به تعامل با یکدیگر بپردازند.»
«زبان غیر ستیزهجویانه» عبارتی بسیار زیبا و بشردوستانه به نظر میرسد، اما در زیر این عبارت به ظاهر بیطرفانه و در واقع کدخدامنشانه یک امر بسیار خطرناک نهفته است: این که اصلاً تشخیص داده نشده است که زبان ستیزهجویانه یعنی چه؟ این زبان علیالاصول متعلق به کدام طرف است؟ چه کسی این نوع گفتمان را تحمیل میکند. به ظاهر به نظر میرسد که علی افشاری سعی کرده است که فضا را سیاه و سفید نبیند و آن را اندکی خاکستری ببیند. او هشدار میدهد: «دیدگاهی که خود را در هیئت جزیره میبیند و تنها مطالبات خاص خود را در نظر میگیرد، بخت حمایت کل جامعه را از دست میدهد.» بازهم عدم توجه به پیچیدگیهای مفهومی «حق» در کنار رویکرد کدخدامنشانه و سعی در خاکستری دیدن مسایلی که اصولاً سفید یا سیاه هستند. شاید این حرف اندکی عجیب باشد، اما درست است که مسایلی خاکستری هستند، اما مسایل خاصی سفید یا سیاه هستند. مسایل خاکستری بین این دو حد هستند. ما از وقتی شنیدهایم که یک فضای خاکستری هم بین سیاه و سفید وجود دارد دچار کوررنگی شدهایم. دیگر سفید و سیاه را نمیبینیم. حق، حق است. حق یک مقداری حق و یک مقداری ناحق نیست. اصلاً هم خاکستری نیست، بلکه به شدت و با سفیدی تمام میدرخشد. حق از ذیحق تفکیکناپذیر است. یعنی نمیتوان حقی را از ذیحق دریغ کرد. در ضمن حق تجزیهناپذیر است؛ یعنی تمامی آنچه حق ذیحق است باید یکجا و به تمامی به او داده شود و هیچ بخشی از آن ضایع نشود. ذیحق بنا بر تعریف حق، حق خود را به تمامی طلب میکند. نمیتوان در این میان او را متهم به زیادهروی یا تندروی کرد. حتی اگر ذرهای از حق یک ذیحق توسط کسی ضایع شود، این طرف ضایعکننده است که مقصر است. این دعوا دو سو ندارد. هر دو طرف این دعوا یه یک اندازه محق نیستند و هردو طرف نیستند که مشکل را پدید آوردهاند. یک طرف است که مشکل میآفریند و یک طرف برحق است. حتی جریان در یک دادگاه معمولی هم به این صورت است. آنچه در دادگاه خاکستری است شواهد و مدارک برای بررسی ادعاهای دو طرف است. هیچ دادگاهی حکم نمیدهد که مشکل دو طرفه است. دادگاه بعد از بررسی شواهد و مدارک، حتی برخی اوقات به اشتباه، یکی از طرفین را محق دانسته است و دیگری را بر ناحق میداند. کسی که جیببر جیبش را زده است، در این میان کوچکترین تقصیری ندارد. او را میتوان سرزنش کرد که چرا بیشتر مراقب نبوده است، اما این وظیفه دادگاه نیست. در دادگاه کسی که جیبش زده شده به تمامی برحق است و جیببر به تمامی بر ناحق. مخالف تجزیهطلبی تنها این مقدار حق دارد که با طرف تجزیهطلب وارد بحث شده و خطراتی را که میپندارد با تجزیه متوجه طرفین خواهد شد با او در میان بگذارد. او در تشخیص زمینههای عینی خطر از طرف مقابل خود صالحتر نیست. طرف مخالف تجزیهطلبی حقی بیش از این ندارد. این تجزیهطلب است که حق تصمیمگیری دارد. هرگونه کنش قهرآمیز در هر شرایطی در برابر تجزیهطلب بر ناحق است.
مفهوم دموکراسی
مسئله بعدی که باز هم به زعم من به شدت بد فهمیده شده است، مفهوم دموکراسی است. دموکراسی در کنار تمام مفاهیم پیچیدهای که با خود به همراه دارد یک نظام خاص تصمیمگیری هم هست، اما این نظام تصمیمگیری تنها در مورد امورات خاصی تصمیم میگیرد. تشخیص اینکه آیا باید در اماکن سربسته سیگار کشید یا نه دیگر بر عهده افراد و رأی عمومی نیست. در فضای سربستهای که ۲۰ نفر در آن نشستهاند و تنها یک غیر سیگاری در آن جمع حضور دارد، این نوزده نفر دیگر هستند که حق سیگار کشیدن ندارند. تشخیص این امر برعهده پزشکی است و نه رأی عمومی. مسئله اصلاً هم این نیست که در اینجا اقلیت حق دارد یا اکثریت. فرمالیسم صورت مسئله به این نحو ناشی از عدم فهم دموکراسی است. نام کسی که مسئله را به این فرم صورتبندی میکند مهم نیست؛ نامش چه دیوید باشد چه عباس، این فرمالیسم درست نیست. رأی اکثریت در جایی به کار میآید که هیچ معیار عینیای برای تصمیمگیری در موردی وجود نداشته باشد. اینکه قتل انسانها بد است هیچ ربطی به نظر انسانها ندارد. حتی امروزه اینکه مجازات اعدام باید لغو شود هیچ ربطی به آرای عمومی ندارد. اگر کشورها این مسئله را هنوز به آرای عمومی میگذارند به این معنا نیست که به این کار محق هم هستند. قدرت لزوماً بر معیار حق رفتار نمیکند. اینکه نباید روی جانورانی مانند موش و دولفین آزمایشاتی را که منجر به رنجشان میشود انجام داد ربطی به نظر انسانها ندارد. اینکه انسانها کماکان به این کار ادامه میدهند بیانگر حقشان نیست، بلکه تنها بیانگر قدرتشان است و تکرار میکنم که قدرت همیشه بر معیار حق رفتار نمیکند.
«حق» را به همهپرسی نمیگذارند. چیزی که به همهپرسی گذاشته میشود، امری است نامتعین؛ مثلاً اینکه کدامیک از رقبا برای احراز پست ریاست جمهوری بهتر است، امری است که تشخیص آن بر اساس معیارهای عینی امکان ندارد. تنها در این موارد است که به آرای عمومی مراجعه میکنند. البته علی افشاری در نوشتهاش چنین ادعایی را مطرح نکرده است و به وضوح از همهپرسی در مناطقی خاص حرف زده است؛ اما بسیاری از مخالفان تجزیهطلبی بر اساس همین فرضی که افشاری در جای دیگری در مقالهاش بیان کرده؛ اینکه «مسئله کردستان، آذربایجان و خوزستان جدا از مسئله کلی ایران نیست؛ اگرچه فاکتورهای خاص و انحصاری خود را نیز دارد»، نتیجه میگیرند که باید در مورد تجزیه ناحیه خاصی از ایران همه مردم ایران نظر بدهند. نه چنین نیست. حق را به همه پرسی نمیگذارند. آنچه در عمل بهوسیله همهپرسی روشن میشود سنجش این است که تجزیهطلبان تا چه حدی واقعاً نماینده افکار عمومی جامعه خود هستند، اما این امر تنها زمانی رخ میدهد که تجزیهطلبی به عنوان یک حق شناخته شده باشد.
اینکه علی افشاری میگوید مخالفت با تجزیهطلبی لزوماً مخالفت با دموکراسی نیست، حرف درستی نیست. مخالفت با تجزیهطلبی تنها در صورتی مخالفت با دموکراسی نیست که:
الف: این مخالفت بر اساس زمینههای عینی احساس خطری مشترک استوار باشد.
ب: طرف مخالف حاضر به بحث با تجزیهطلب باشد و خود را در این بحث صالحتر از طرف مقابل نداند.
ج: در اتخاذ تصمیم نهایی هیچ حقی برای خود قائل نباشد.
همه اینها به این معنی است که مخالفت با تجزیهطلبی تنها در صورتی با دموکراسی در تناقض نیست که این مخالفت موقت باشد. یعنی زمینههای عینی خطری موجود باشد که این تجزیه را به دلیل این زمینههای عینی خطر برای مدت زمان محدودی که نمیتواند از چند سال (حتی نمیتواند به یک دهه هم برسد) تجاوز کند و تنها برای این مدت زمان محدود به حالت تعلیق در آورد. حق در اثر تشخیص مضار بیش از منافع، آن هم به تشخیص خود شخص یا اشخاص ذیحق، و تازه آن هم به مدت زمانی محدود به تعلیق در میآید، سلب نمیشود. لذا مخالفت علیالاصول با تجزیهطلبی اصلاً حق نیست، با دموکراسی هم سازگاری ندارد. کسی که با تجزیهطلبی مخالفت علیالاصول دارد نمیتواند دموکرات باشد؛ مهم نیست که این شخص اوباما باشد یا خامنهای.
وقتی ادعاهایی نظیر این مطرح میشود که «اصرار زیاد و پافشاری افراطی بر مسئله زبان و تمایزهای نژادی و قومیتی در دنیایی که جهانی شدن روند غالب آن است، منطقی نیست و نتایج نامناسبی بهبار میآورد»، از خودم میپرسم آیا واقعاً معده روح ما توان هضم کردن غذای ثقیلالهضمی را دارد که در کارخانه فکری اروپا و آمریکا به هم آمده است؟ پاسخ من فوراً یک نه است. در ابتدا نسبت به یک واژه اساساً نادرست در همین قطعه تذکر دهم. من زمانی که در ایران بودم با ترکها ارتباط نزدیکی داشتم. اکنون هم مدت زمان تقریباً زیادی است که با کردها ارتباط تنگاتنگ دارم. هیچکدام هیچوقت مسئله را به صورت مسئله نژادی مطرح نکردهاند. همین چند یادداشتی را که در ذیل متن شما قرار داده است نگاهی بیاندازید. یادداشت سوم که از زبان یک مخالف تجزیهطلب حرف میزند از خطری به نام «خطر زرد» حرف میزند. مسئله را اتفاقاً پارادایم فارس است که نژادی میبیند. تنها نگاهی به شاهنامه فردوسی بیندازید. چقدر فردوسی به نژاد و تبار اشاره کرده است. این نگرش در جهان امروز در برخورد با ایدههای مدرن به فرم نژادپرستانه درآمده است. فضای غالب در گفتمان فارس است که مسئله را نژادی میکند نه کرد و بلوچ و ترک. آنها مسئله را در قالب زبان و فرهنگ صورتبندی کردهاند نه نژاد. اگر گفتمان نزادپرستانهای هم درست شود مسئولش گفتمان فارس است. وقتی فارس این گفتمان فرهنگی را به صورت نژادی فرمولیزه و بیان میکند باید انتظار واکنش را هم داشته باشد.
حق زیاد و کم ندارد
در مورد بدفهمیهای بنیادین در این متن اما من نمیفهمم «اصرار زیاد و پافشاری افراطی بر مسئله زبان» به چه معناست؟ اگر بر این امر بارها و بارها تأکید میشود، دقیقاً به این معناست که این خواسته حتی یک گام هم به پیش نرفته است. معلوم است که خواستهای که برآورده نمیشود دائماً تکرار میشود. از طرفی یا آموزش به زبان مادری یک حق است یا نه. اگر یک حق است دیگر زیاد و کم ندارد. این حق است؛ بر اساس همان معیارهای پذیرفته شده اعلانیه جهانی حقوق بشر، لذا تفکیکناپذیر و تجزیهناپذیر است. من اصلاً نمیفهمم اصرار زیاد یعنی چه. طرف ذیحق دارد حقش را مطالبه میکند و شما میگویید اصرار زیاد؟ در این میان مسئله جهانی شدن هم مطرح شده است. این همه مفاهیم پیچیده؛ حق، زبان مادری، مسایل نژادی و در آخر جهانی شدن و در نهایت این حکم بسیار سطحی که در دنیایی که به سمت جهانی شدن پیش میرود اینها اصرار بیش از اندازه هستند و نتایج نامطلوبی به بار میآورند. تکرار میکنم که این نتایج نامطلوب را همان گفتمانی پدید میآورد که به آنها هشدار میدهد. از طرفی از جهانی شدن حرف میزنید، یا از آنچه به نوعی آمریکایی شدن، یا غربی شدن نامیده میشود؟ جهانی شدن به معنای سلطهگری یک فرهنگ بر فرهنگ دیگر بارها مورد نقد واقع شده است. من به همین بسنده میکنم که بگویم سلطه معادل با نفی حق بوده و بنابراین برناحق است. آنچه در فرآیند جهانی شدن رخ میدهد برجسته شدن نقش هویتهای محلی است. جهانی شدن به معنای ایجاد فرصت برابر است برای تمام هویتهای محلی و قومی تا خود را در حد یک ملت بنمایانند. اتفاقاً این عرصه جهانی شدن است که کرد و ترک و بلوچ و عرب و ترکمن و ... را به یک ملت تبدیل میکند و زبان آنها را قابل عرضه در حد تمام زبانهای زنده بینالمللی؛ چه رسد به زبان فارسی. توجه داشته باشیم که حق بر اساس میزان قدرت به سنجش در نمیآید. اگر مسئله عرضه محصولات فرهنگی در عرصه بینالمللی باشد، البته که بسیاری از زبانها بسیار ناتوان هستند. زبان فارسی هم جز چند اثر ادبی چیز چندانی برای عرضه کردن ندارد. حق با این معیارها مشخص نمیشود. اینکه چند زن توانستهاند در صحنه رقابتهای بینالمللی شطرنج در عمل قهرمان باشند، معیار حق زنان برای شرکت در این رقابتها نیست. اینکه زنها در عمل چه مقدار توانایی دارند نه حقی را به آنها میدهد نه حقی را از آنها سلب میکند. مسئله برابری فرصتهاست. جهانی شدن عرصه برابری فرصتهاست نه گرفتن فرصتها. اینکه در این عرصه چه کسی در رقابت طبیعی با بقیه جهان چقدر توان دارد، ربطی به حق آنها ندارد. من معتقدم که زبان کردی در عرصه جهانی توان چندانی برای رقابت کردن ندارد، اما این امر ربطی به حق بنیادین این زبان در احراز شرایط مساوی با سایر زبانها ندارد. من معتقدم در اثر شرایطی که در اثر پیشرفت تکنولوژی در همین ده تا پانزده سال اخیر پدیدار میشود زبان نقش خود را به عنوان عامل هویتساز از دست میدهد، اما این امر هیچ ربطی به خواسته امروزین بلوچها و ترکها و کردها ندارد. آموزش به زبان مادری یک حق است و در نتیجه انفکاکناپذیر و تجزیهناپذیر. ذیحق حق دارد که حق خود را به تمامی طلب کند. اگر مطالبه این حق مستلزم دههزار بار فریاد کردن آن هم باشد حق با ذیحق است. حتی اگر ذرهای از این حق توسط کسی ضایع شود، در دعوایی که پیش میآید ذیحق مقصر نیست. این دعوا تنها یک مقصر دارد؛ ضایعکننده حق.
چه کسی مقصر است و راه حل چیست؟
واضح است که در هر دعوایی ذیحق حق دارد و ضایعکننده حق برناحق است. این امر کاملاً سیاه و سفید است و هیچ نقطه خاکستری روی آن وجود ندارد. آن چیزی که در این میان خاکستری است بررسی مدعیان دو طرف است برای اینکه تشخیص داده شود آیا واقعاً حقی از شاکی ضایع شده است یا نه؟ نه اینکه چه میزان تقصیر از که است و چه میزان از که. برای دفعه چندم تکرار میکنم که ذیحق حق دارد و ضایعکننده حق بر ناحق است، اما حقوقی هستند که به محض مطالبه شدن نه تنها حق هستند، بلکه در دم مشخص میدارند که در ادعای خود صادق هم هستند. به محض این که مسئله حقوق زن مطرح شد، این مسئله صادقانه هم بود، هرچند کسانی که آن را برای اولین بار صورتبندی میکردند زبان قدرتمندی برای فرمولبندی آن نداشتند. کسی که مطالبه حق آموزش به زبان مادری را دارد در دم راست هم میگوید. کسی که این حق را داشته باشد، اصلاً آن را بیان نمیکند. هیچ انسانی برای خود حق تنفس طلب نمیکند. برای اینکه اصلاً حقی را در این مورد ضایع شده نمیبیند. به محض اینکه این تقاضا مطرح شود هم برحق است و هم صادقانه. برای همین است که فارسها دغدغه زبان مادری را درک نمیکنند و تنها مشکلشان که اصلاً با آن موافق نیستم، خارج کردن لغات عربی از زبان است. اگر این را واقعاً یک مشکل فرض کنیم؛ با فرض اینکه فرض محال محال نباشد، تفاوت مشکل فارس با یک کرد، بلوچ یا ترک مانند تفاوت کسی است که اکسیژن برای تنفس ندارد با کسی که در اکسیژنش مقدار گاز دیاکسید کربن اندکی بیش از میزان مجاز است. صحبت کردن با فردی که در حال خفگی است در مورد این که هوایی که ما تنفس میکنیم آلوده است تا چه میزان متفرعنانه و ناانسانی است. سخن گفتن با یک کرد با این مضمون که «بر خواسته خود اصرار زیادی دارد» تا همین حد متفرعنانه و غیرانسانی است.
مسئله اصلاً این نیست که کدام شخص فارس در این میان مقصر است که افشاری ادعا میکند مشکل را نباید به همه بسط داد. اصلاً روی سخن با شخص فارس نیست. روی سخن با گفتمان غالب در فضای فارسی زبان است که گفتمان علی افشاری هم با همه ترقیاش از میدان تأثیر خود مرکزبینی فارس رها نشده است. این دعوا دعوایی بسیار جدی است. هیچکسی هم در این دعوا نمیتواند نقش میانجی را ایفا کند. البته میتوان جزو هیچیک از طرفین دعوا نبود، اما جای این شخص وسط دعوا نیست، بلکه یک جایی آن دوردورهاست برای نظاره کردن و تحلیل کردن و یا اصلاً این دعوا را ندیدن و به زندگی روزمره شخصی خود پرداختن. این دعوا نقطه وسط ندارد. کسی که این وسط میایستد حتماً با قدرت است؛ مگر کدخدا میتواند علیه قدرت حکمی صادر کند. در ظاهر لحن کدخدا بیطرفانه است، اما وقتی کدخدا حق دیحق را با تشر زدن به او که زیادی اصرار میکند، نقض میکند، میتواند ادعای بیطرفی هم داشته باشد؟
حتی این مشکل با مبنا قرار دادن مفهوم شهروندی هم حل نمیشود. طراحی صورت مسئله به این فرم ناشی از عدم درک دقیق مفهوم شهروندی است. مفهوم شهروندی که به این صورت راه حل مسئله پنداشته شده است، شهروند را پا در هوا تصور کرده است. شهروند در هوا معلق نیست، او عضو یک واحد سیاسی است به نام کشور است که بر اساس الگوی دولت- ملت ساخته شده است. مردمانی که خود را عضو ملتی دیگر میدانند، خود را شهروند کشوری دیگر تصور میکنند. در این فضا مفهوم شهروندی چیزی را حل نمیکند. میدانم که درک این مسئله برای یک فارس بسیار مشکل است. تنها تصور کنید که ترکیه ایران را تصرف کند و زبان رسمی زبان ترکی باشد و تمام ایرانیان قرار باشد که شهروندان این کشور جدید باشند که ترکیه نامیده میشود. موضع شما در برابر قدرت سیاسی ترکیه چه خواهد بود؟ شما دم از زبان فارسی میزنید و یک ترک از سیاستمداران ترکیه و یا حتی از ایرانیانی که در این واحد سیاسی به قدرت رسیدهاند به شما بگویند که مفهوم شهروندی همه مشکلات را حل میکند. تجزیهطلبها خود را ملتی میبینند که به اشغال یک کشور دیگر درآمده است. رابطه بین این ملت با کشوری که خود را در بند آن میبیند اصلاً در فرمالیسم مفهوم شهروندی قابل صورتبندی نیست. رابطه بین این دو مانند رابطه بین ایران و ترکیه، رابطه بین دو نقشه جغرافیایی مختلف است، نه رابطه بین دو نقطه مختلف روی یک نقشه. آن چیزی که شما یک کشور یکپارچه میبینید، از نگاه تجزیهطلب، اشغال نظامی و در بندگیری ملتش میبیند. اصلاً مسئله این نیست که او حق دارد یا نه، اگر ادعایش درست باشد مسلم است که حق دارد، این حق انفکاکناپذیر و تجزیهناپذیر است. یعنی نمیتوان این حق را از او سلب کرد و یا نصفه و نیمه ادا کرد. نمیتوان محق را سرزنش کرد که لجاجت میکند. این سرکوبگر است که لجاجت دارد. ناحق طرف سرکوبگر است. در اینها مناقشهای نیست. آنچه در این میان سیاه و سفید است این است که شاکی تا چه حد راست میگوید. مسئله نهایی این است که واقعاً تجزیهطلب تا چه حد نماینده جامعه خود است. از روی آشناییای که با کردها دارم میتوانم بگویم که کم نیستند آنهایی که خواسته جدایی دارند. البته نمیتوانم به ضرص قاطع در این مورد نظر قطعی صادر کنم، اما گمان میکنم که میتوان از روی شواهد و قراین، نه برای تعیین تکلیف، بلکه برای بررسی دقیقتر صورت مسئله حدسهایی نه چندان بیراه مطرح کرد. گفتمان قالب در دنیای کردزبان و در میان بسیاری از احزاب سیاسی آن و نیز نحوه واکنش جهان فارسی زبان نشاندهنده این است که این خواسته برخلاف آنچه علی افشاری در بخش پایانی نوشتهاش بیان میکند، پایگاه خیلی جدیای هم دارد. این امر میتواند به ما بگوید که باید در مورد این مسئله خیلی جدی بحث کرد و فوراً دستورالعمل حل مسئله ارائه نکرد؛ آن هم به شیوه کدخدامنشانه.
اینکه محق حق خود را طلب میکند و بر آن اصرار دارد مطلقاندیشی نیست. مطلقاندیشی هم در این متن مفهوم درستی نیافته است. ادعای مطلقاندیشانه ادعایی است که جایی که قطعیت حاصل نشده و یا این قطعیت علیالاصول قابل حصول نیست، قاطعانه نظر بدهد. بر این اساس دیدگاه خود علی افشاری است که علیرغم فرم خاکسترینگرانه آن در یکی به میخ زدن و یکی به نعل زدن، مطلقاندیشانه است. این ایده که «ترکمنها، ترکها، بلوچها و کردها در احقاق حق آموزش به زبان مادری لجاجت دارند»، مطلقاندیشانه است. اینکه اینها حقی را که مطالبه میکنند، علیالاصول حق آنهاست مطلقاندیشانه نیست. طلب حق لجوجانه نیست، عدم ایفای حق است که لجبازانه است. اینکه عدهای از انسانها حق دارند کشور خود را تشکیل بدهند، بدون توجه به این که کشورهای دیگر چه غلطهایی در این مورد مرتکب میشوند، یک حق است و در نتیجه تفکیکناپذیر و تجزیهناپذیر است. نقض این حق توسط هر کشور، هر شخص یا هر نهاد و سازمانی محکوم است، تنها و تنها به این دلیل که نقض یک حق است.
آن چیزی که در این میان هنوز در پرده ابهام قرار دارد، این است که مدعیان تجزیهطلبی، آیا به واقع نماینده ملت خود هستند؟ آیا کردها و بلوچها و ترکها و سایرین واقعاً مایل به جدا شدن هستند؟ این پرسش تنها در صورتی مطرح میشود که از قبل این حق به عنوان یک حق نقضناپذیر شناخته شود. میتوان این حق را به رسمیت نشناخت، اما نمیتوان در عین حال ادعای دموکراسی هم داشت.
متدولوژی کدخدامنشانه
متدولوژی طراحی صورت مسئله و طرز مواجهه با آن نیز مرا به یاد سخنرانیهای آیتالله خامنهای میاندازد. در ابتدای سخنرانی کلی راجع به فتنه و براندازی و خطراتی که کشور را تهدید میکند حرف میزند و در پایان هم میگوید که البته کشور در اوج اقتدار است و همه مردم هم با نظام هستند. واقعاً اگر تجزیهطلبی طرفدار زیادی ندارد، چرا یک مقاله راجع به آن و بررسی این امر نوشته شده است؟ اینکه ادعای تجزیهطلبی در ایران طرفداری ندارد و فقط در خارج است که مطرح میشود مانند این ادعا است که گفته شود ایران همجنسگرا ندارد، تنها شاید چند نفر ایرانی که در خارج هستند همجنسگرا باشند. نه! اینگونه نیست. ایرانیانی که در داخل هستند نمیتوانند حرفی بزنند.
میپرسم چرا فرمالیسم بیان فعال سیاسی ایرانی که ادعای دموکرات بودن دارد دقیقاً مطابق گفتمان آیتالله خامنهای و احمدینژاد است؟
این قطعه از متن او را که در وبسایت رادیو زمانه برجسته شده است بخوانید: «مطلقاندیشی و همه را یکجور دیدن و انکار تمایزها بیراهه خطرناکی است که میتواند فاجعه بیافریند. همه فعالان کرد، عرب، بلوچ و ترک تجزیهطلب نیستند و اکثر آنان پیوستگی با ایران را باور دارند. در آن سوی میدان نیز همه آنانی که حمایت لازم از حرکتهای اعتراضی قومیتی را به عمل نمیآورند، همسو با حکومت یا فاقد مرزبندی با فاشیسم نیستند.»
این متن به وضوح در پی ایجاد اتحاد میان نیروهای غیرتجزیهطلب است و اصلاً به بحث اصلی در مورد تجزیهطلبی اشاره ندارد. قطعهای که بالا نقل کردهام تنها یک نمونه است که میتواند متدولوژیای را که این متن بر اساس آن نوشته شده است به وضوح بیان کند. تمام این مقاله نه برای بررسی مشکلات واقعی ناشی از تجزیهطلبی که برای توجیه این ایده نوشته شده است که مخالفت با تجزیهطلبی به معنای غیردموکراتیک بودن نیست. علی افشاری مینویسد: «نه دفاع از تجزیهطلبی و نه مخالفت با آن فینفسه دلیلی بر دموکرات بودن نیست. بلکه چگونگی مواجه شدن با مسئله تعیین میکند که عیار دموکراسی مدعیان چقدر است.» این ادعای او چندین اشکال اساسی دارد. دفاع از تجزیهطلبی به طور مستقیم با دموکرات بودن ارتباط دارد، تنها و تنها به این دلیل که یک حق است و مخالفت علیالاصول با تجزیهطلبی هم ناحق است تنها و تنها به این دلیل که نقض یک حق است. اینکه چگونگی مواجه شدن با مسئله عیار دموکراسی را مشخص میکند، تنها در مورد نحوه مخالفت با تجزیهطلبی صادق است و نه موافقت با آن. طلب یک حق تنها به این دلیل که طلب حق است و دفاع از آن تنها به این دلیل که دفاع از حق است فینفسه در توافق با دموکراسی قرار دارد. این خود طلب حق و یا دفاع از آن است که عیار و سنجه دموکراسی است و نیازی به سنجش ندارد؛ سنجه را نمیسنجد، از آن برای سنجش چیزهای دیگر سود میجویند. آنچه نیاز به سنجش دارد میزان همسویی «مخالفت با حق» با دموکراسی است. اشکال دیگر ادعای علی افشاری این است که اصلاً تلاش نکرده است به مسئلهای که بیان کرده است فرمی قابل تحلیل بدهد. اگر در این راستا تلاش میکرد، به احتمال قوی، متوجه میشد که اصولاً مسئله را از اساس بد مطرح کرده است.
اما راه حل معضل جاری بین تجزیهطلب و مخالف آن چیست؟ اولین و مهمترین گام این است که راه حلی ارائه نکنیم؛ آن هم راه حلهای کلیشهای و پدرخواندهمآبانه و کدخدامنشانه. برای یک بار هم که شده بیاییم راه حلی برای مشکل بیان نکنیم و فقط مسئله را صادقانه و بیطرفانه و با صراحت مطرح کنیم و به جای ارائه مستقیم راه حل، برای یافتن شرایطی که میتوان امید داشت در بطن آن راه حل مسئله یافته شود، تلاش کنیم. این شرایط هم از این قرارند که مطرح میشوند:
متدولوژی کدخدامنشانه که ریشههای عمیق تاریخی در منطقه ما دارد در راه شناخت مسئله به ما کمک نمیکند؛ باید صریح و صادق بود. مفاهیمی نظیر حق را بشناسیم تا بیجا مخالفت با یک حق را حق قلمداد نکنیم. مشکل را از زاویه دید کردها و ترکها و بلوچها و دیگران هم ببینیم و سعی کنیم جهان آنها را هم درک کنیم؛ چون این آنها هستند که برحقند. بخصوص دانستن اینکه خواستهای که به پلورالیسم و تقسیم قدرت منجر شود ضرورتاً برآورده میشود و با هیچ میزان از قدرت سیاسی و نظامی نمیتوان در برابر آن ایستاد چشمان ما را به رویه عمیقتر مسائلی که به حق مربوطند میگشاید. این تنها نظام جمهوری اسلامی نیست که باید از حوادث مصر و لیبی و تونس درس بگیرد، فعال سیاسی ایرانی که ادعای دموکرات بودن دارد بیش از نظام جمهوری اسلامی نیاز به دقت به این جریانها دارد. در برابر حق نمیتوان ایستاد تنها به این دلیل که حق است. البته میتوان این ایستادگی را آزمود، اما دیر یا زود این حرکت به شکست میانجامد. شاید زمان این شکست به دقت قابل پیشبینی نباشد، اما اینکه بالاخره طرف حق پیروز میشود ناشی از ضرورت منطقی نظام حق است. هر کنشی که به پلورالیسم و تقسیم قدرت بیانجامد در نهایت پیروز است؛ این یک قانون طبیعی است در همه سطوح؛ فیزیکی، زیستی و اجتماعی.
تصاویر:
کاریکاتور اثر هنرمند عرب «عبدالله»،
Radiozamaneh.com
No comments:
Post a Comment