Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

مهتاب بلوچستان منبع الهام سوزن دوزی ها

نویسنده: شهاب میرزاییاز بمپور برای رسیدن به قاسم آباد سوار مینی بوس های قدیمی می شویم که پس از سال ها هنوز هم هر بامداد، مردم روستاهای ایران را راهی شهرها می کنند و بعد از ظهر به روستا بازمی گردانند.

مینی بوس پر است از مردانی با لباس های سپید و تمیز بلوچی و زنانی که حاشیه رنگارنگ سوزن دوزی های لباسشان، از زیر متن سیاه چادرهایشان به بیرون سرک کشیده است. سوزن دوزی هایی که هنر دست های پینه بسته زنان بلوچ است.
   

سوزن دوزی با زندگی زن بلوچ آمیخته شده و دختران بلوچ در سنین کودکی آن را همچون گنجینه ای گرانقدر، از مادرانشان به ارث می برند.

نوارهای سوزن دوزی بر اساس سلیقه های مختلف زنان بلوچ دوخته می شود و دلیل تنوع طرح ها و نقش های اصیل بلوچستان، همین بداهه کاری زنان این سرزمین است.

سوزن دوزی فقط نخ می خواهد و پارچه . هر دو این ها را توان و سلیقه زنان بلوچ انتخاب می کند. آن ها از نخ دمسه )D.M.C( و پارچه گاندی ایرانی یا نخ پاکستانی و پارچه پنبه ای پاکستانی، که نازک و ریز بافت و برای محصولات پر کار در قطعات کوچک مناسب است، استفاده می کنند.

اسپکه، هریدک، کوپچ ، پیپ، مته سنگ، چانف ، مهنت، ایرندگان، گشت، سوران، کله گان و بمپور از مهم ترین مراکز تولید سوزن دوزی در منطقه بلوچستان اند اما سوزن دوزی قاسم آباد و «مهتاب نوروز» حکایتی دیگر است. 


 در  میانه راه بمپور- قاسم آباد با هرکه هم صحبت می شویم و سراغ سوزن دوزی بلوچ را می  گیریم، حرف «مهتاب» را پیش می کشد. گویی کار سوزن دوزی و نام مهتاب به یکدیگر گره  خورده اند. دو یار قدیمی و صمیمی که گذر روزگار آن ها را از یکدیگر جدا که نه،  نزدیک تر کرده است. این جا قصه مهتاب گره می خورد به سفر آخرین ملکه ایران به این  دیار. قصه ای که حالاپس از گذر سال ها نمی توان واقعیت و خیالش را از هم باز شناخت. می گویند شهبانو برای دیدن سوزن دوزی های مهتاب، به قاسم آباد آمده و از جلوی  ماشینش تا خانه مهتاب را فرش قرمز پهن می کنند و وقتی او به در خانه می رسد، مهتاب  خانه نبوده و بعد هم که مهتاب می رود تا او را ببیند، ماموران اجازه دیدار نمی  دهند. تو می مانی با این فکر که در روستایی به این کوچکی چطور نتوانستند مهتاب را  پیدا کنند و مگر همه از این روز بزرگ باشکوه روستای کوچک خبر نداشتند. خلاصه هر کس  قصه را از ظن خود روایت می کند.

آن روزها به خاطر مهتاب و سوزن دوزی، لطف ملوکانه شامل اهالی قاسم آباد می شود و برایشان جاده و برق می کشند، اما حالاروزگار چرخیده و گویی شگون آن سفر به بدشگونی تغییر کرده است. جاده خراب شده و شن های کویری گوشه و کنارش را گرفته است و ده سال خست آسمان، خشکسالی برای آن ها به ارمغان آورده است.

رودها و چاه ها ونخل هایشان خشک شده و آن ها مانده اند و بزهایشان. مردها برای کار به کشورهای همجوار رفته اند و روستا مانده است وسکوت و سکون و زنان و کودکان و پیرها. وقتی آب و کار و خرما نباشد، سوزن دوزی برای کمک خرجی به دادشان می رسد، برای رهایی از تنگدستی.


گرد و خاک که می خوابد، از ماشین پیاده می شویم. پسرکی گنگ ما را راهنمایی می کند تا خانه مهتاب، یگانه استاد بی بدیل سوزن دوزی بلوچ. زنی مهربان و پیر و تنها، ایستاده در آستانه در. با خوشرویی به خانه اش که اتاق کوچکی است، دعوت مان می کند. چند رختخواب در یک گوشه و یخچال و گاز پیک نیک در گوشه ای دیگر، تمام سهم او از این جهان بزرگ است و گردن بندی که به آن کلید صندوقی آویزان است که خلاصه وجود و هنرش- سوزن دوزی- در آن رخ پنهان کرده است.

از خودش می گوید و سوزن دوزی و مسافرانی که گاه و بیگاه از سراسر ایران و جهان برای دیدارش به خانه محقرش می آیند و این که بعد از نیم قرن سوزن دوزی هنوز بیمه نیست و نگران روزهای بیکاری و بی پولی و تنهایی که دیر یا زود، بالاخره از پس غبار راه می رسند.تمامی طرح هایش بی هیچ نقشه ای از ذهن و خیالش پر می کشند و با دستانش که هر بیننده ای را مجذوب می کند، بر پارچه های رنگارنگ نقش می بندند. گذر روزگار چشمانش را ضعیف کرده و در پرتو نوری که از بیرون در به درون اتاق می تابد، کارش را می کند. در میانه صحبت، زینب خواهرزاده اش با زبان روزه، برایمان آب می آورد که در این دیار گرم و خشک برای احترام به مهمان، اولین پیشکش میزبان، آب است.

وقت خداحافظی برای بدرقه می آید و تا سوارمان نمی کند، خیالش راحت نمی شود. از قاسم آباد راهی بمپور می شویم. در راه همسفر مسافرانی هستیم که از سوزن دوزی و مهتاب و شهبانو و نخلستان و خشکسالی می گویند. قصه ای دیگر با روایتی دیگر از ذهن و زبان آدمی دیگر. ماه کامل در گوشه ای از آسمان به زمین، خیره نگاه می کند. مهتاب کوه ها و دشت ها را روشن کرده و من به تاریکی خانه کوچک مهتاب فکر می کنم.

Pahra2011

No comments:

Post a Comment