Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

  سخني با ...ايستها و هر جايي هاي سياسي


وقتي بحث از مدپرستي، فيشن يا تقليد به ميان مي آيد، بيشتر اذھان به طرف جنبه ماترياليستي اين پديدہ متوجه ميشود،مثلا مدپرستي در لباس، منزل خوراک و ۔ ۔ ۔ ۔ ۔ ۔

و تعداد کمي به جنبه غير ماترياليستي آن توجه ميکنند،مانند تقليد در ايدئولوژي و تفکرات سياسي،اجتماعي،اقتصادي و فرھنگي۔

مھمترين خصوصيت مد اين است که فرد بدون ھيچ دليل عقلي و منطقي از آن پيروي مي کند ۔ به طور مثال يک شخص مدپرست در پاسخ به سوال مصاحبه گري که از وي ميپرسد آيا فکر نميکند اين مدل آرايش قشنگ نيست، چنين جواب مي دھد: مي دانم قشنگ نيست، ولي چکار کنم؟ آخر مد است!!!

به ھر حال مسئله اي که مي خواھم به آن بپردازم ،جنبه غير ماترياليستي اين مقوله مي باشد، ھمانطور که در جامعه ما ھر چند وقت يکبار از يک مدل مو،لباس و پوشاک خاصي پيروي ميکنند۔ در زمينه تفکرات، مدل حکومتي و مسايلي از اين دست نيز به ھمين ترتيب عمل ميکنند۔ زماني بود مردم و رھبرانشان سخت به اصلاحات دل بسته و به قول معروف اصلاح طلب بودند ۔اصلاحاتي که محافظه کارتر از محافظه کاري از آب در آمد۔ بعد از آن از رفراندم متولد شد اما کار به جايي نبرد. از حدود يک سال پيش نيز هرجايي دنياي سياست جنبش سبز را زاييده است که فعلا سوگلي دربار قبله سياست است.

در بيرون از ايران نيز لاشخورهاي سياست از دور به انتظار جسد مريض در حال احتضار ولايت سفيه نشسته اند تا در فرداي سقوط حکومت جهل با اولين پرواز خودشان را به تهران برسانند. اگرچه نمي دانم اين بار کدام خطوط هواپيمايي اين لکه ننگين را در کارنامه تجاري خود همچون اير فرانس ثبت خواهد خواهد اما به نظر مي رسد که با اولين جرقه رقابتي سنگين در درنياي هرجايي هاي تجارت نيز درخواهد پيچيد. به هر حال مطمئنم از همين حالا در جيب شلوار اين لاشخوران برگه رزرواسيون پرواز خواهيد يافت. اينان نيز به طور قطع بسته هاي استحمار و استثمار و استعماري رنگارنگ از جمهوريت و سلطنت گرفته تا فدراليسم و مشروطيت براي اين مردم مفلوک با خود به همراه دارند.

من سخنم نه با آن لاشخوران خارج است و نه با اين هرجايي هاي سياسي داخل. مخاطبان من آن دسته از بيچارگان سياسي متعلق به ملل مستعمرات فارس اعم از بلوچ و کرد و لر و آذري و عرب و غيره هستند که مد پرستي دنياي سياست چنان گيجشان کرده است که هر يک از ايسمي متفاوت جامي سرکشيده و مدهوش مي رقصد و لاشخورهاي سياسي فارس به تمايشايشان نشسته اند و به اصطلاح حال مي کنند. از ميان اين بيچارگان نيز روي صحبت من با فدراليستها ست چون آن ...ايستهاي ديگر را حتي درحد هرجايي هاي سياسي هم نمي دانم.

اگرچه هنوز روشن نيست که به عنوان مثال آناني که سلطنت طلب ھستند،مدل سعودي ميخواھند يا سلطنت مدل بريتانيايي،و يا کساني کہ فدراليست ھستند،فدراليسم آمريکايي ميخواھند يا فدراليسم پاکستاني؟ در اين قسمت موضوع همچنان معتقدم اين جنگ،جنگ عناوين است نه چيزي ديگر۔ از فدراليست ھا بايد پرسيد،آيا فدراليسم پاکستاني را بر سلطنت بريتانيايي ترجيح ميدھيد يا خير؟ ھمچنين از سلطنت طلبان بايد پرسيد،آيا آنھا سلطنت سعودي را بر فدراليسم آمريکايي ترجيح ميدھند يا نه؟

اگر از من بپرسيد کدام سيستم حکومتي را انتخاب مي کنم، ميگويم: حکومتي را به من بدھيد که حق غصب شدہ مرا به من باز گرداند، مرا تحقير نکند، حقوق مرا تضمين نمايد، و آنگاہ اگر عنوانش را حکومت ديکتاتوري مدل استاليني و فيدل کاسترويي يا آخوندي ھم گذاشتيد، مرا حرفي نيست۔ ميگويم تکه ناني بدھيد تا شکمم سير شود و آنگاہ اگر اسمم را گرسنه ھم نھاديد، اشکالي ندارد۔ ميگويم برايم امکانات تحصيلي فراھم کنيد،اساتيد خوب برايم استخدام کنيد تا مدارج عالي علمي را طي کنم و آنگاہ، بيسوادم خطاب کنيد، چرا که از عنوان پرستي متنفرم۔

سي و سه سال پيش با شعار''نه شرقي نه غربي ،جمھوري اسلامي" بہ خيابانھا آمديم، اما از آنجايي که به حقيقت مساله نپرداخته و مانند حال فقط به عناوين چسبيدہ بوديم، چنان کلاہ گشادي سرمان رفت که بعد از سي و سه سال، ھفتاد مليون انسان به محاسبه قطر آن مشغولند و بايد سه دهه ديگر ھم صبر کنند تا ابر کامپيوتري اختراع شده تا به وسيله آن بتوان حداقل قطرش را تخمين زد و بزرگان گفته اند: "آزمودہ را آزمودن سخت خطاست"۔

سخن کوتاه! بگذاريد به جاي حاشيه پردازي به موضوع اصلي بحث نماييم. نخست بايد فدراليسم را مورد برسي قرار دھيم و ببينيم چه کشورھايي به شيوہ فدراليسم ادارہ ميشوند؟ آيا فدراليسم بر آنھا تحميل شدہ است يا به صورت آگاھانه آن را پذيرفته اند؟ بہ طور کلي فدراليسم براي چه ملتھايي مناسب است؟ و اصلا فدراليسم چيست؟

فدراليسم چه نوع حکومتي است؟
فدراسيون به سيستم حکومتي اطلاق ميشود که در آن چند حکومت مستقل با رضايت کامل يک حکومت مستقل بزرگتر را تشکيل مي دھند ۔ ايالات متحدہ آمريکا، استراليا، کانادا و سويس نمونه ھايي از دولت ھاي فدرال ھستند ۔

نخستين مشخصه اصلي فدرال تقسيم رسمي قدرت بين واحدھاي سياسي مستقل و دولت مرکزي ميبا شد که از اتحاد آنھا به وجود آمدہ است۔ دومين مشخصه آن بالا دستي قانون اساسي در ھمه امور مملکتي است که آنھا تشکيل دادہ اند۔ سومين مشخصه آن وجود نھادي ميباشد که در موارد ضروري وظيفه تفسير قانون اساسي را بر عھدہ دارد و در آن جايگاہ دولت مرکزي و دولتھاي ايالتي با دقت تمام تعريف شدہ است ۔

به طور کلي در يک سيستم فدرال چند کشور سابقا مستقل و جدا از ھم مبادرت به تشکيل يک دولت بزرگتر مي ورزند کہ ھدف اصلي آنھا افزايش ضريب امنيتي ميباشد. ايالات متحدہ، سوييس و استراليا از نمونه ھاي بارز آن به شمار مي روند، اگر چه کشورھايي مثل کانادا نيز وجود دارند که از يک حکومت مرکزي به فدراسيون تبديل شدہ اند ۔ به ھر حال قبل از تشکيل يک فدراسيون وجود چند مساله به عنوان پيش شرط مورد توجه مي باشد:

1- اشتياق براي اتحاد: تا زمانيکه واحدھاي سياسي علاقه اي براي تشکيل يک فدراسيون نداشته باشند، امکان تشکيل فدراسيون وجود ندارد. نکته مورد توجه در اينجا اين است که فدراسيون ھيچگاہ بر اساس عشق صورت نمي گيرد، بلکه وحشت عامل اصلي آن به شمار مي رود ۔ به عبارتي ديگر بايد اين واحدھاي سياسي احساس کنند که استقلال آنھا در معرض يک تھديد خارجي قدرتمند قرار دارد ضمن اينکه اھداف اقتصادي خود را از چشم دور ندارند. سيزدہ ايالتي که نخستين بار با ھم جمع شدہ و ايالات متحدہ آمريکا را به وجود آوردند،ھدفشان اين بود که استقلالشان را از بريتانيا که با بھاي سنگيني به دست آوردہ بودند تثبيت کنند، مضاف بر آن سياستھاي اقتصادي منسجمي را بنا نھند۔

2- اشتياق براي استقلال محلي: فدراليسم اساسنامه اي است براي واحدھاي مستقل سياسي که علاقه مند به وجود يک اتحاديه ھستند نه يگانگي۔

3- برابري در ميان واحدھاي مستقل سياسي: اگر در ميان واحدھايي که خواھان به وجود آوردن يک سيستم فدرال ھستند يک واحد نسبت به واحد ديگر قدرتمندتر باشد، اين واحد قدرتمندتر خواھد کوشيد بر واحدھاي ديگر تسلط پيدا کند، و اگر دو واحد قدرتمند وجود داشته باشد، اين دو در صورت توافق با يکديگر مي توانند با مشت آھنين واحدھاي ديگر را بہ حاشيه راندہ و به بردگي بکشانند، و چنانچه با يکديگر تفاھم نداشتہ باشند، جنگ سردي کہ بين آنھا در جريان خواھد بود، اھداف اصلي فدراسيون را بہ بيراھه خواھد کشاند۔ از نمونه کلاسيک آن مي توان به امپراطوري آلمان اشارہ کرد کہ در آن برتري پروس اصول فدراسيون را از مشروعيت انداخت و فاسد کرد۔

4- شعور و آگاھي بالاي سياسي: پايداري يک نظام فدرال وابستگي بسيار نزديکي با شعور و آگاھي ملتھاي اين دولتھا دارد ۔آنھا بايد به مرحله اي از شعور سياسي رسيدہ باشند که بتوانند خود را با يک وفاداري دوگانه (وفاداري به ايالت و قوانين آن، وفاداري به دولت فدرال و قوانين آن) تطبيق دادہ و به ھر دوي آنها احترام بگذارند. ضمن اينکه از توانايي سياسي برخوردار باشند تا بتوانند قوہ گريز از مرکز و قوہ تمايل به مرکز را بہ طور ھمزمان مھار کنند، و به عبارتي عاميانه تر قانونمندي را سرلوحه زندگي خويش قرار دھند ۔

5- آشنايي صحيح ملل از يکديگر: واحدھاي سياسي که مي خواھند يک کشور فدرال را به وجود آورند بايد شناخت درست، منصفانه و صحيحي از ديگر واحدھا مردم، فرھنگ،تاريخ و زبان آنان داشتہ باشند ۔

مشکلات فدراليسم در ايران
تا آنجاييکه به فدراليسم در ايران مربوط مي شود،اولا ھيچگونه اشتياقي بين ملل به گروگان گرفته در زندان ايران براي اتحاد وجود ندارد، زيرا گوشت و خون و استخوان اين گربه منفور بر اساس آرزوھاي يک عدہ پادشاہ خونخوار و جنايتکار شکل گرفته که ھدفشان جنگاوري، کشور گشايي و تشکيل امپراطوري بودہ است، نه عشق و يا حتي وحشت از ملل ھمسايه۔ علاوه بر آن همه اين ملتها ملل دليري هستند که در صورت بازپس گيري استقلالشان ھيچگونه ترسي از ھمسايگان خود نخواهند داشت.

ضمن اينکه ھر يک از اين سرزمين هاي غصب شده سرشار از منابع طبيعي و برخوردار از موقعيت استراتژيکي،اقتصادي و سياسي بوده که مي توانند اقتصادي کاملا جداگانه از يکديگر داشته باشند۔ احواز در قالب کشوري ثروتمند در اين سوي خليج با کويت به رقابت خواهد پرداخت و منابع زير زميني و پترو دلارها يش به جاي صرف شدن در تهران و لبنان و گامبيا و عراق براي مردمش زندگي سرشار از اميد و عزت خواهند آفريد. کردها با اقليم منحصر به فرد خود و سختکوشي شان به جاي کولي گري و کارگري در تهران سوئيس آسيا را بنيان خواهند نهاد. بلوچستان با آب و هواي متنوع و منابع زير زميني و درياي مکران و موقعيت استراتيژيکي اش به قطب اقتصادي آسيا تبديل خواهد شد و الي آخر.

ثانيا؛ اشتياق براي به رسميت شناختن استقلال محلي ديگران بين ھمه ملل در ايران فعلي بطور يکسان وجود ندارد و ھستند ملتھايي مانند فارس که دم از ناسيوناليسم ايراني مي زنند و استقلال محلي بقيه ملل را با ديدہ تحقير نگريسته،در طول تاريخ ھموارہ کوشيدہ اند ھويت ملتھاي ديگر را نابود کردہ و از بين ببرند که در بعضي جهات تا اندازہ اي موفق ھم شدہ اند۔ اينان از برتري فارس تحت لواي يگانگي ملت ايران چنان صحبت مي کنند، گويا ملل ديگر مانند، بلوچ، کرد، عرب، آذري، ترکمن و غيرہ بندگان زرخريد شان ھستند و زندہ به صدقه آنان ميباشند۔

ثالثا؛ در ميان ملل ايران تفاوتھاي کمي و کيفي عميقي وجود دارد که در کنار ھم ماندن آنھا نافي اصل برابري در ميان واحدھاي مستقل سياسي ميباشد ۔ به جز چند ملت مانند "فارس" که دھھا سال سر در آخور علفھاي بريدہ به تيغ پان ايرانيسم داشته اند بقيه ملل از حق خود محروم بودہ و به خاک سياہ نشانده شده اند۔ اين تبعيض ھاي طولاني در ھمه ابعاد، اين ملل تحت ظلم و ستم را در تفاوتي آشکار در ھمه زمينه ھاي اقتصادي، سياسي، آموزشي، سطح سواد و غيرہ قرار دادہ، و فقدان امکانات بھداشتي جمعيت آنھا را به شدّت متاثر ساخته است، و اين روندي چندين دھه ساله ميباشد که به طور قطع در يک سيستم فدرال نيز ادامه خواھد داشت۔ بنابر اين حتي در يک سيستم فدرال نيز شاھد سلطنت فارس و بردگي ملل ستمديدہ کنوني خواھيم بود۔

رابعا؛ در تاريخ هشتاد ساله ايران ھرگز حکومتي دمکرات وجود نداشته و در ھيچ دورہ اي ملل به گروگان گرفته در ايران شاھد فضاي باز سياسي نبودہ اند تا بتوانند به آگاھي صحيح و درست سياسي برسند و با سانسور شديد مطبوعات و رسانه ھا و قتل روشنفکران و نخبگان ملل مختلف توسط رژيم ھاي خود کامه پهلوي و آخوندي،در واقع آنھا در زنداني تحت عنوان کشور" ايران" به سر بردہ اند۔ سالھاي طولاني حکومت زور و ظلم و تزوير و فساد و بي قانوني و قلدري ھر گونه روحيه قانونمندي را از بين بردہ است و اصلاح اين روند مستلزم صرف انرژي و وقت بسيار خواھد بود که قرنها طول خواهد کشيد.

خامسا؛ ملل به اسارت گرفته در ايران ھيچگونه شناختي نسبت به يکديگر ندارند و يا اينکه اطلاعاتي خلاف واقعيت توسط رژيم ھاي شئونيستي فارس به خورد آنھا دادہ شدہ است۔ در کشوري که يک فرد بلوچ در جوامعي مانند تھران،اصفہان و غيرہ،افغاني خطاب ميشود، و وقتي نام بلوچستان به زبان مي آيد، فورا در اذھان، منطقه اي تجسم مي شود که ساکنان آن زندہ زندہ انسانھا را مي بلعند، و يا وقتي شھروند کرد با لباس سنتي اش ظاھر مي شود، با ساکنان جنوب آفريقا يا آمريکاي لاتين بہ عمد يا با سھو اشتباہ گرفته مي شود صحبت از ھمزيستي ناشي از جنون جنون مندان خواھد بود نه از عقل عاقلان۔

بلوچستان و ايران فدرال
مدتي بس طولاني است اين يقين گزندہ مرا آزار ميدھد که انگار ملت بلوچ ھموارہ آمادگي براي فريب خوردن دارد۔ ھنوز که ھنوز است نمي دانيم چکارہ ايم، که ھستيم، و در کجاي جھان ايستادہ يا نشسته ايم۔ ھيچگونه چشم اندازي به فردا نداريم، چون فرداي مشخصي نداريم۔ پس از اين ھمه جبر و ظلم و ستم که بر ما رفته است، مدعيان رهبري سياسي آن ھمچنان خواھان آنند که ملت بلوچ مانند موش در پناہ فاضلاب به زندگي خفت بار خود ادامه دھد۔

نزديک به يک قرن زندگي کردن در خانه خودمان ھمچون مگسي در مشت صاحبخانه غاصب دروغين مي گذرد. صاحبخانه اي کلاش و دروغگو که فقط به منافع خود فکر مي کند و ھر لحظه به لباسي در مي آيد که به آن نياز دارد تا مطلوبش را به دست آورد. روزگاري با موج سواري سلطنت و روزگاري با دلالي مذھب بر ما جنايتھا مرتکب شدہ است. با اين حال پزھاي پي در پي دمکراسي، اصلاحات، فدراليسم و جنبش سبز و غيرہ ھوش از سرمان بردہ و از اصل به فرعمان واداشته است.

با ھزاران شيوہ تبليغاتي بر ما قبولاندہ اند که اگر سلطنت فارس نمي بود تا به حال از گرسنگي و بدبختي ناممان از صفحه ھستي حذف شدہ بود، و اين به برکت قيموميت فارس است که ما تا اينجا رسيدہ ايم ۔ در جامعه اي که اگر مي خواھند به کسي اھانت کنند، او را "بلوچ" خطاب مي کنند، و اين لفظ "بلوچ" از ھزاران فحش و ناسزا براي آن شخص سنگين تر است، چه تضميني وجود دارد که حقوق ملت بلوچ در يک سيستم فدرال محفوظ بماند؟

پس از سالھا شھروند درجه چندم بودن اگر ملت بلوچ و مدعيان رهبري سياسيش در سر دارند يک شبه با تغيير عنوان"جمھوري اسلامي ايران" به "جمھوري فدرال ايران" و غيره با جھشي معجزہ وار به شھروندان درجه اول تبديل شوند، پس بايد بنشينند و به حال خود بگريند۔

ملت بلوچ اگر حل مشکل خود را در اختصاص دادن يک يا دو وزارتخانه تصدقي به خود در دولت فدرال ميبيند، بايد بداند که حفظ تعادل در نوک سوزن،امکان ندارد براي مدت طولاني دوام داشته باشد. مطمئنا اين وزرا ھمچون زبوناني خواھند بود،مانند نمايندگان فعلي شان در"مجلس آخوندي"چرا که فارس ساليان درازي است کلمه"حق" به گوشش نخوردہ و ھموارہ به جاي آن از کلمه"صدقه" استفادہ کردہ است۔ و ھمچنان آمادہ نيست که به لفظ"حق" در مورد ملل ديگر ايمان بياورد. لذا وزارت ھا ھم صدقه خواھند بود نه حقوق و سھم.

از ياد نبريم بيکار نشستن يا در حصاري خاص به کار پرداختن ھمانقدر به سود دشمن خواھد بود که ھمکاري آشکار با او. و نيز به خاطر بسپاريم ھيچگاہ ھيچ جامعه اي انساني در عالم امکان بدانجا نخواھد رسيد که گرگ و ميش با ھم آب بخورند، مگر آنکه گرگ ھا ريشه ميش ھا را کنده باشند۔ آنچه که ما را بدان سرگرم ساخته اند فريبي است و سرابي، تا از راهمان به در کنند۔

آري! آزادي ھيچگاہ و ھيچ کجا ممکن نيست و تنھا در گريز به دست مي آيد


http://zahedanonline.com/play-11.html 

No comments:

Post a Comment