راه براي ابراز وجود فعالان نسل دوم باز نبود، منجمله بنا به دلایل زیر:
۱- توده گرايي در برابر نخبه گرايي در دهه اول انقلاب
دهه اول انقلاب دهه توده گرايي بود و نخبه گرايي محلي از اعراب نداشت. جنگ بود كه آن را جوانان بي ادعا مشتاقانه به پيش مي بردند و سازندگي كه آن هم به عهده داوطلبان جوان و بي ريا بود. نه درجات سازماني در كار بود و نه مدرك و منزلت اجتماعي مورد نياز. در بلوچستان هم از منظر سياسي جامعه اي عاري از طبقه تشكيل شده بود. بي هيچ واسطه بزرگان و فعالان، دورترين روستاها به سرعت داراي برق و جاده و چاههاي آب و شرب و كشاورزي مي شدند. از اين رو جهاد آن چنان نفوذي در بين جوانان و محرومان پيدا كرده بود كه جهادگري غير محلي (شيعه و غير بلوچ) بنام "سيد حسن آقا مير موسوي" به عنوان يك سونامي انتخاباتي توانست در جنوبي ترين شهر آن به انتخابات دور دوم مجلس راه پيدا كند.
۲- تاخیر در اعطای قدرت از طرف مرکز:
صرف نظر از تغییرات روز افزون فعلی، بلوچ ها چندان از مناصب قدرت سیاسی و اجتماعی برخوردار نبوده اند و حتی در امورات محلی خود هم مرجعی چندان قدرتمند به شمار نمی روند. اما آن زمان حتی تصور چنین خواسته ای هم واقعگرایانه به نظر نمی رسید و بلوچ ها در ناخودآگاه خود پذیرفته بودند که رسیدگی به امورات اداری و سیاسی و امنیتی شان منحصرا در اختیار همسایگان شمالی شان است.
۳- مارگزيدگي رخدادهاي اول انقلاب و نتایجش
حوادث اول انقلاب پرهيزي عامدانه را بين فعالين بالقوه بلوچ رواج داده و فعاليت های مدني شكلي تابو به خود گرفت چرا كه گمان مي رفت هر گونه فعاليتي مي تواند به راحتي معادل جدايي طلبي تفسير و تصور شود. از اين رو عمده انرژي سيال جوانان آن زمان به سمتي ديگر كاناليزه شد كه هم عرفا مقبول بود و هم از لحاظ سياسي پذيرفته و مورد تشويق: : كانال مذهب.
طبیعتا قوی ترین جریان مدهبی مربوط به علمای دیوبند بود که جز همراهی یکسویه و بدون پرسش نمی خواست و قشر تحصیلکرده ناچار از انطباق آموخته های خود با نگرشات آنان بود. نهایت تهور و تنوع فکری درسخواندگان این نسل به دفاع از افکار مولانا ابوالاعلاء مودودی پاکستانی منحصر شد که به دلیل طرح نگرشی اندکی متفاوت از قرائت رسمی علمای دیوبند در باره جنگ صفین در یکی از کتاب هایش (خلافیت و ملوکیت) مورد لعن و نفرین وغیظ و غضب آنان واقع شده بود. بعدها عده ای سعی کردند برای ابراز یک تشخص تشکیلاتی (و نه فکری) خود را منتسب به یکی از جریانات اسلامگرای سنی خارج از مرزها کنند و اخیرا گرایش به نگرش سلفی (رد تفاوت مذاهب اربعه) متمایزتر از دیگران خود را نشان داده است.
۴- بحران جايگاه مرجعيتي نزد عوام
بلوچ ها تا به یاد داشته اند در این دویست سیصد ساله مرجع قدرت نزد آن ها یا قجر بوده و یا خوانین و این اواخر مولوی ها. اما این که یک شبه طبقه ای از میان فرزندان خودشان- بخوانید جوانک ها- بتوانند به صرف چند کلاس دیپلم و یا دانشگاه صاحب منزلت و قدرت اجتماعی شده و جای قجر و خوانین برای آن ها تصمیم گیری کنند هرگز آسان نبود.
حکایت جالبی نقل می کرد یکی از مسئولان جهادگر بلوچ که هر جا می رفت در آبادی ها همه راننده او را که قجر بود و در لباس قجری، اکرام می کردند و به او بی تفاوتی. حتی بعد از فهمیدن رتبه او بازهم راننده او را ناخودآگاه مقدم می دانستند!
۵- محافظه کاری به دلیل فرصت بسیار و هزینه بسیار:
این نسل برای تحصیل و ارتقاء خود هزینه زیادی باید می داد. دبیرستان ها محدود به شهر های بزرگ استان بودند و قبولی دانشگاه اگر نگوئیم ناممکن ولی فوق العاده مشکل بود. آن هم دانشگاه هایی در که شهرهای بسیار دور خارج از استان مستقر بودند و فراهم بودن جاده و ماشین و اسباب تردد بسیار ناچیز. نه انگیزه دادنی از سوی خانواده ها بود و نه قدرت تامین مالی و نه بهره گیری از تجربیات پیشینیان.
اما در مقابل، فارغ التحصیلی حتی در مقطع دپیلم همان بود و تضمین شغل پایدار همان. نهاد های انقلابی و ارگان های دولتی بسیار در حال تاسیس بودند و نیازمند نیروی انسانی. حتی ارگانی چون جهاد خوابگاه می ساخت و تامین مالی می کرد از بدو ورود به دبیرستان و بعد فارغ التحصیلی جذب.
با چنان خون دل خوردن ها و آن همه فرصت آماده کمتر کسی ریسک تجربه هر گونه فعالیت دردسر سازی را به خود می داد. این بود که این نسل در مجموع و با صرف نظر از استثنائات محافظه کار ظاهر شد.
با توجه به شرایطی که نمونه های آن برشمرده شد این نسل چاره ای ندید که خود را به قیم هایی تکیه زند. چه قیمی بهتر از قبیله و افتخارات اجدادی، ارتباطات سببی و نسبی و قدرت بزرگان طایفه اش که با وجود نفوذ محلی حالا دیگر ناچار بودند محو در سایه باشند. قیم دیگر تشکیلات مذهبی بود که در سایه همگرایی ایدئولوزیک با مرکز و فضای بکر بلوچستان خود را به تنها شبکه قدرت اجتماعی و عقیدتی بلوچستان تبدیل کرده بود.
تکیه زدن به این قیم ها بهایی هم داشت، بهای گذشتن از هویت ذاتی خود و چوب حراج زدن به آرمان هایش، آرمان هایی که کمترین شان نقد سنن بازدارنده، پویایی و تبدیل شدن به مرجع فکری جامعه و بخصوص نسل بعدی و اندیشیدن برای توسعه می توانست باشد و نه کارگزار و دنباله روی مراجع قدرت و توجیه گر و حافظ وضع موجود.
همه واقعیت آن چه گفته شد نبوده و از مناظر مختلف می شود به این پدیده نگریست که در ادامه نیز سعی در آن خواهیم داشت.
رازگو بلوچ
No comments:
Post a Comment