درد کهنه ای در عصر مدرن: دعوا سر خان و خانبازی در بلوچستان
شاید باورش برای یک غیر بلوچ نسل جدید بسیار مشکل باشد؛ اما درجامعه بلوچستان هنوز هم باورهایی حکمفرماست که در تاریخ 150 سال پیش دیگر جوامع نیز شاید به این شدت و حدت وجود نداشته است. یکی از بنیادی ترین و در واقع بنیان برانداز ترین باورهای عامه، قایل شدن به تفاوت و تبعیض های طایفه ای است؛ به گونه ای که افراد بر اساس نوع طایفه شان دسته بندی شده و ارزش و صلاحیت حداقلی و ذاتی شان بر آن اساس تعیین می گردد.
در این میان طوایف درجه بندی شده در بالاترین و پائین ترین نقاط محور عمودی موجود در اذهان مردم دارای شرایط خاص و تکاندهنده ای هستند: اقوام بالای محور، مدعی برتری ذاتی خود و لو با کمترین صلاحیت و توانایی بوده و اقوام پائین محور نیز حتی در صورت کسب موفقیت های همه جانبه مالی، علمی، هنری و معنوی باز هم ماهیتا دارای وجه ای خدشه دار تلقی می گردند.
تاکنون حتی بروز استثناء های بزرگ هم نتوانسته این تفکر را ریشه کن سازد. اما آنچه که بسیار تکان دهنده و خطرناک می باشد نه رویه سنتی و کهنه این طرزفکر، بلکه موج جدید برگشت عامدانه و برنامه ریزی شده آن می باشد که از سوی قدرت طلبان عرصه های اجتماعی، سیاسی و اداری دنبال می شود. این رویه با توهم " برگشت به دوران اقتدار اقوامی خاص" در بلوچستان، پس از خوابیدن تب و تاب های سالهای اول حکومت جمهوری اسلامی و کمرنگ شدن شعار های " مرگ بر خان [که درست تر است بگوئیم: مرگ بر تفکر خان و بازی]" و "حکومت مستضعفین" آغاز و با غفلت آگاهان و دردمندان منطقه بصورت پنهان و آشکار در پیش گرفته شده و هم اکنون با شتابی عجیب بصورت جریان رایج و مسلط منطقه تلقی می شود.
جالب توجه اینکه سردمداران این تفکر هم اکنون بنا به مصالح روزگار و شرایط زمانی جدید، حتی روپوش و نقاب رو شنفکرانه ای نیز بخود گرفته تا فعل و کلامشان از جاذبه عمومی برخوردارگردد: آنچه که در ادامه می آید بخشی از مقاله ایست از سلسله گفتارهای " مبارک رازگو" در اینخصوص: ... بعضی از این دسته طوایف آنجا که پای ابراز فخر به میان باشد اصولا خود را از قوم بلوچ کاملا جدا دانسته و در خلوت شان خود را برگزیدگانی می پندارند که برای ریاست و مدیریت این قوم ناقص العقل آمده اند. صحبت هایشان در چنین موقعیت هایی شنیدنی است, آنگاه که از جلال و جبروت گذشته خود می گویند ودر حسرت از دست دادن آن از روزگاران شکوه می کنند و سپس بخاطر بعرضگی و دست روی دست گذاشتن نسل جدید خود به آنان تحکم نموده و ضمن برشمردن مسئولیت های شان برای احیاء آن ایام رویایی نقشه می کشند. البته نه فقط نقشه می کشند که عملا با تطبیق شخصیت و رفتارهای خود با شرایط جدید و عوام پسندانه از یک طرف، و پنهان کردن عمق روحیات خود از طرف دیگر، ماهرانه از فرصت های پیش آمده جدید بهره گرفته و رفته رفته با برگشت به صحنه و پیشی گرفتن از دیگران، ضربه و رکود متحمل شده ناشی از شرایط پس از انقلاب را جبران نموده اند.
جلو زدن این گونه افراد چندان هم عجیب نمی نماید, علل و ریشه های آن را هم می شود مثبت و منفی نگاه کرد. آنها سیاست مداران ماهری بوده و شامه تیزی در این وادی دارند. بخوبی می توانند قواعد بازی را رعایت کرده و بر خلاف عمده بلوچها حاضرند برای ضربه زدن به دشمن که با حالتی تند و احساساتی حتی خود را فنا کرده و همه هستی شان را برباد دهند, آنها تا آنجا به بازی روی خط دشمنی ادامه می دهند که مطمئن باشند خود کمترین ضربه و حریف بیشترین رامتحمل شود. آنها به سیاست " نفع دوطرفه" نیز عملا واقفند و احساساتشان مانع از بی توجهی به آن نمی شود. توان رهبری بالای این دسته بنا به دلایل ژنتیک و تربیت هر دو غیر قابل انکار است؛ در محیط بحران زده و پرتنش بلوچستان و مردم انعطاف نا پذیر و کمتر اهل مدارای آن، این ویژگی را باید نعتمی کمیاب و بسان آب سردی بر آتش دائما شعله ور این منطقه قلمداد نمود.
عمده بلوچها عادت کرده اند هنگام اعتراض بی اختیار حالتی عصبی و پرخاشجویانه به خود بگیرند و خواسته شان با فریاد اعلام بدارند. این طبیعی است؛ صدای آنکس که که کمتر شنیده شده بی اختیار فریاد گونه می شود و حالت او که کانون توجه دیگران نیست و در چشم دیگران به حساب نمی آید طبعا همراه با خشم و اضطراب است. آنان که روزگاری سو گلی عموم بوده اند بالطبع صدایشان آرام و حالت شان مطمئنه اسن و در این منتی بر دیگران نیست.
همه آنچه که در بالا با دید مثبت گفته شد مسلما فقط وقتی مفید و ستودنی است که به نیت بهبود و خیر و صلاح مردم و درخدمت جامعه باشد. اما متاسفانه نکته تلخ اینجاست که همه آنچه که می شود برای تحکیم نفوذ و قدرت و تعمیق ارادت مردم به آنان و لو به بهاء نحمیق و یا تحقیر آنان نیز می باشد. آنها هرکاری می کنند که بگویند این مردم احساساتی و بی انعطافند و فقط ما می دانیم که چگونه آنها را مهار و رهبری کنیم؛ بعبارتی مدعیند که رگ خواب مردم را می دانند و این را تا حد امکان هم به خود مردم و هم به دولت قبولانده اند.
شاید به نظر برسد که این مقاله بطور یکطرفه و شعاری به موضوع پرداخته و بصورت غیر واقع بینانه نتیجه گیری نموده است. برای اثبات ادعا های مطرح شده از کسانی که غیر این فکر می کنند میخواهم به این سوالات پاسخ دهند:
1- آیا تاکنون شده است که بزرگان (وحتی افراد عادی) طوایف مدعی برتری بر بزرگی و عظمت دیگر اشخاص و طوایف فعال و موثر در بلوچسنان معترف شده و عملا بر آن صحه بگذارند؟ مثلا بگویند فلان شخصیت (زنده) که در زمینه های علمی، فرهنگی و اجتماعی فعال است از ما دانا تر و مثبت تر بوده و ما باید خود را با او هماهنگ کنیم و تابع او باشیم؟ نکند مدعی هستیم که بلوچستان سرزمین ارواح است و یا در آن یک بیماری مسری افتاده و قحط الرجال شده است؟
2- تاکنون چند بار شده است که اینان به گذشته نفرت آور همراه با ظلم و جهل پراکنی و برباد دادن فرصت های رشد این سرزمین معترف شده و از بابت آن عذر خواسته و اظهار شرمندگی نموده اند؟
3- بجز موج سواری و سکانداری اجتماع به منظور کسب و حفظ جایگاه، آیا می توانید نمونه های عملی فداکاری، قربانی مالی و جانی این دسته را برای زندگی بهتر این مردم برشمرید؟
4- برای آنان که می پندارند زمانه عوض شده و آنها هم عوض شده اند و گذشته ها را باید فراموش کرد، باید گفت از خدا مان هست که اینگونه باشد اما بگذارید مضمون این شعر یاد آور شوم و بپرسم که آیا مصداق آنرا در اینخصوص نمی بینید که میگوید: ذکر بر لب دل پر از شوق گناه توبه را خنده می اید ز استغفار ما از همه اینها گذشته، آنها از بزرگی و برتری خود می گویند و برای خود افتخاراتی ویژه قائلند؛ اما در مورد این سوال مهم کمتر پاسخی یافت می شود: کدام افتخارات؟ آیا در عرصه نامداران و جهانگشایان تاریخ، آنهم در بالاترین مراتب، جیره خوار والی کرمان بودن و به او باج دادن هنر بزرگی است که افتخارش را به رخ بیچاره بلوچ بکشند؟
آیا آنها درزمانهای هرج و مرج و آشوب در ایران توانسته اند حکومتی منظم بر اساس نظم و قانون تشکیل داده و از رنج مردم بی پناه بکاهند و آیا در شکل گیری سلسله های مختلف قدرت در کشور پر آوازه ایران تلاش کرده تا برای جایگاهی ویژه بلوچ در میان دیگر اقوام ایرانی کسب نمایند؟ نیازی به مطالعه نوشتجات تاریخی نیست؛ پیرمردان زنده و موجود خود لب به سخن می گشایند که مجموعه هنر این مدعیان از غضب و چپاول چهار مشت خوشه برنج کشاورز بینوای بلوچ و مصادره نمودن دو متر زمین مرغوبش فراتر نرفته است. کدام فرهنگ لغت زورگویی به چهار نفر کشاورز گرسنه ساکن یکی دو دهکوره و چند تا چوپان بیابانگرد مصیبت زده آن حوالی را به شکوه جلال تعبیر می کند؟
تاریخ مدعی است بلوچ هرچه دارد از خود دارد. بلوچ آنجا که هنگام همراهی با حکومت مرکزی است راسا اقدام می کند و به اذن دیگری نیاز ندارد. مگر نمی گودیم فردوسی از " سپاه بلوچ" و نه از شاه و حاکمان بلوچ سخن می گوید، سپاهی که در تشکیل پیکره نظامی ایران سهیم است و اعتبارش را صرفا از رشادت های خود می گیرد. آنجا هم که هنگامه شورش و تعدیل فشارهای حکومت مرکزی است باز هم راسا اقدام می کند و نیازی به اجازه حاکمان دست نشانده فرصت طلب ندارد. " دادشاه" را که همه می شناسیم حکایتش را از بر داریم و می دانیم پایانش را خیانت چه کسانی رقم زد.
از مقوله رشادت و وطن دوستی که بگذریم، هنر بلوچ، فرهنگ و زبان بلوچ، عمران و آبادی سرزمین های بلوچ از دیگر افتخارات اویند. همه اینها زاده ذهن و دست خود بلوچند، کجا پای حاکم و مهتری در خلق و ایجاد آنها در میان بوده است؟
موسیقی بعنوان مثال، که به تعبیری شاید گل سرسبد فرهنگ بلوچی باشد، غنی و جاندار، هنری که به بهترین شکل پیوند نسل های قدیم و جدید بلوچ را برقرار ساخته و شاید به تنهایی برای اثبات عمق هویت و غنای فرهنگی این مردم کافی باشد.
این موسیقی را "لیکو" یا نوستالوژی پیرزنان فرزند در غربت، " موتک" یا مویه شیرزنان فرزند در مصاف از دست داده، "صوت" یا ترانه شادمانی عروسیهای پای نخل و آبادی، " دپ گال" های ساعات تعلیم و تربیت درون منزل و آهنگ های حماسی فرزندان کوهستان تشکیل داده است.
هنر باشکوه سوزندوزی که انگشتمایه همه زنان هنرمند این سرزمین است، طلا و جواهر های با طرح بومی، سفال و بافتنی ها و ریسیدنی های متنوع با برگهای نخل وحشی و غیره، همه بی اذن و همراهی مدعیان مهتری این قوم ساخته و پرداخته شده اند. بلوچ نخل کاشته است، بلوچ شتر پرورانده است، بلوچ آب را ازدل زمین با حفر قنات های طویل افسانه ای به کشتزار برده است.بلوچ سروده است و نواخته است. بلوچ به دانشگاه رفته و متخصص شده است، همه اینها بی توصیه و ارشاد هیچ مهتری نبوده است.
بلوچ برای احیاء زبان خود، چون "سید ظهورشاه" وبسیاری از دیگران را در خود پرورانده است که بی هیچ مزد و منتی در گوشه هایی دنج و بی نام همه عمر خود را فدای فرهنگ و زبان بلوچی کرده اند. بلوچ وامدار کسی نیست و از کسی آنچنان لطف و نعمتی ندیده است که بخواهد بنده ومخدومشان گردد.
آنانی که برای کسب عنوان و فرصت طلبی بیشتر هم خود تا آنجا که توانسته اند بر سر این قوم مفلوک زده و هم به این و آنش فروخته اند، حالا چه جای منت و عزتی دارند که از آن دم می زنند؟ همین که صبر بلوچ و آینده نگری اش آنان را از دم تیغ شفاعت گذرانده برایشان بس و همین برایشان بهتر که باری چو عسل نمی دهند نیش مزنند.
اگر نه باید بگویند کجاست آن آثار تمدن و عمران و حقوق انسانی و فرهنگ و هنر که شمایش به بلوچ هدیه داده اید و بلوچ بی شما نمی توانسته به افتخار کسب آنان نایل آید؟ برای شما همین بهتر که نادم از گذشته و قلبا بی ادعا بیائید برای این خطه محروم دل بسوزانید و لوآنجا که به نفع شخصی تان نباشد.
بگذارید و خرسند باشید اگر استعدادهای بلوچ شکوفا شود- به کفاره نسلها استعداد کشی فرزندان این سرزمین- و نگوئید در دل که فقط شما مستحق پیشرفتید و شایسته بزرگی در این قوم و دیگران هیچند. رفاه مردم را ببینید وتاسف بخورید از اینکه چرا لذت آرامش و رفاه را شاید قرنها از آنان ربوده اید و ترجیح بدهید رفاه آنان را به آرامش خود، تا عذاب وجدانتان- اگر نا آرام است- التیام یابد.
براستی اگرآنزمانها می گذاشتید بلوچ اکنون در کنار اقوام دیگر سریعتر پله های ترقی را طی می کرد. مبارک رازگو – زمستان 1386
Pahra
شاید باورش برای یک غیر بلوچ نسل جدید بسیار مشکل باشد؛ اما درجامعه بلوچستان هنوز هم باورهایی حکمفرماست که در تاریخ 150 سال پیش دیگر جوامع نیز شاید به این شدت و حدت وجود نداشته است. یکی از بنیادی ترین و در واقع بنیان برانداز ترین باورهای عامه، قایل شدن به تفاوت و تبعیض های طایفه ای است؛ به گونه ای که افراد بر اساس نوع طایفه شان دسته بندی شده و ارزش و صلاحیت حداقلی و ذاتی شان بر آن اساس تعیین می گردد.
در این میان طوایف درجه بندی شده در بالاترین و پائین ترین نقاط محور عمودی موجود در اذهان مردم دارای شرایط خاص و تکاندهنده ای هستند: اقوام بالای محور، مدعی برتری ذاتی خود و لو با کمترین صلاحیت و توانایی بوده و اقوام پائین محور نیز حتی در صورت کسب موفقیت های همه جانبه مالی، علمی، هنری و معنوی باز هم ماهیتا دارای وجه ای خدشه دار تلقی می گردند.
تاکنون حتی بروز استثناء های بزرگ هم نتوانسته این تفکر را ریشه کن سازد. اما آنچه که بسیار تکان دهنده و خطرناک می باشد نه رویه سنتی و کهنه این طرزفکر، بلکه موج جدید برگشت عامدانه و برنامه ریزی شده آن می باشد که از سوی قدرت طلبان عرصه های اجتماعی، سیاسی و اداری دنبال می شود. این رویه با توهم " برگشت به دوران اقتدار اقوامی خاص" در بلوچستان، پس از خوابیدن تب و تاب های سالهای اول حکومت جمهوری اسلامی و کمرنگ شدن شعار های " مرگ بر خان [که درست تر است بگوئیم: مرگ بر تفکر خان و بازی]" و "حکومت مستضعفین" آغاز و با غفلت آگاهان و دردمندان منطقه بصورت پنهان و آشکار در پیش گرفته شده و هم اکنون با شتابی عجیب بصورت جریان رایج و مسلط منطقه تلقی می شود.
جالب توجه اینکه سردمداران این تفکر هم اکنون بنا به مصالح روزگار و شرایط زمانی جدید، حتی روپوش و نقاب رو شنفکرانه ای نیز بخود گرفته تا فعل و کلامشان از جاذبه عمومی برخوردارگردد: آنچه که در ادامه می آید بخشی از مقاله ایست از سلسله گفتارهای " مبارک رازگو" در اینخصوص: ... بعضی از این دسته طوایف آنجا که پای ابراز فخر به میان باشد اصولا خود را از قوم بلوچ کاملا جدا دانسته و در خلوت شان خود را برگزیدگانی می پندارند که برای ریاست و مدیریت این قوم ناقص العقل آمده اند. صحبت هایشان در چنین موقعیت هایی شنیدنی است, آنگاه که از جلال و جبروت گذشته خود می گویند ودر حسرت از دست دادن آن از روزگاران شکوه می کنند و سپس بخاطر بعرضگی و دست روی دست گذاشتن نسل جدید خود به آنان تحکم نموده و ضمن برشمردن مسئولیت های شان برای احیاء آن ایام رویایی نقشه می کشند. البته نه فقط نقشه می کشند که عملا با تطبیق شخصیت و رفتارهای خود با شرایط جدید و عوام پسندانه از یک طرف، و پنهان کردن عمق روحیات خود از طرف دیگر، ماهرانه از فرصت های پیش آمده جدید بهره گرفته و رفته رفته با برگشت به صحنه و پیشی گرفتن از دیگران، ضربه و رکود متحمل شده ناشی از شرایط پس از انقلاب را جبران نموده اند.
جلو زدن این گونه افراد چندان هم عجیب نمی نماید, علل و ریشه های آن را هم می شود مثبت و منفی نگاه کرد. آنها سیاست مداران ماهری بوده و شامه تیزی در این وادی دارند. بخوبی می توانند قواعد بازی را رعایت کرده و بر خلاف عمده بلوچها حاضرند برای ضربه زدن به دشمن که با حالتی تند و احساساتی حتی خود را فنا کرده و همه هستی شان را برباد دهند, آنها تا آنجا به بازی روی خط دشمنی ادامه می دهند که مطمئن باشند خود کمترین ضربه و حریف بیشترین رامتحمل شود. آنها به سیاست " نفع دوطرفه" نیز عملا واقفند و احساساتشان مانع از بی توجهی به آن نمی شود. توان رهبری بالای این دسته بنا به دلایل ژنتیک و تربیت هر دو غیر قابل انکار است؛ در محیط بحران زده و پرتنش بلوچستان و مردم انعطاف نا پذیر و کمتر اهل مدارای آن، این ویژگی را باید نعتمی کمیاب و بسان آب سردی بر آتش دائما شعله ور این منطقه قلمداد نمود.
عمده بلوچها عادت کرده اند هنگام اعتراض بی اختیار حالتی عصبی و پرخاشجویانه به خود بگیرند و خواسته شان با فریاد اعلام بدارند. این طبیعی است؛ صدای آنکس که که کمتر شنیده شده بی اختیار فریاد گونه می شود و حالت او که کانون توجه دیگران نیست و در چشم دیگران به حساب نمی آید طبعا همراه با خشم و اضطراب است. آنان که روزگاری سو گلی عموم بوده اند بالطبع صدایشان آرام و حالت شان مطمئنه اسن و در این منتی بر دیگران نیست.
همه آنچه که در بالا با دید مثبت گفته شد مسلما فقط وقتی مفید و ستودنی است که به نیت بهبود و خیر و صلاح مردم و درخدمت جامعه باشد. اما متاسفانه نکته تلخ اینجاست که همه آنچه که می شود برای تحکیم نفوذ و قدرت و تعمیق ارادت مردم به آنان و لو به بهاء نحمیق و یا تحقیر آنان نیز می باشد. آنها هرکاری می کنند که بگویند این مردم احساساتی و بی انعطافند و فقط ما می دانیم که چگونه آنها را مهار و رهبری کنیم؛ بعبارتی مدعیند که رگ خواب مردم را می دانند و این را تا حد امکان هم به خود مردم و هم به دولت قبولانده اند.
شاید به نظر برسد که این مقاله بطور یکطرفه و شعاری به موضوع پرداخته و بصورت غیر واقع بینانه نتیجه گیری نموده است. برای اثبات ادعا های مطرح شده از کسانی که غیر این فکر می کنند میخواهم به این سوالات پاسخ دهند:
1- آیا تاکنون شده است که بزرگان (وحتی افراد عادی) طوایف مدعی برتری بر بزرگی و عظمت دیگر اشخاص و طوایف فعال و موثر در بلوچسنان معترف شده و عملا بر آن صحه بگذارند؟ مثلا بگویند فلان شخصیت (زنده) که در زمینه های علمی، فرهنگی و اجتماعی فعال است از ما دانا تر و مثبت تر بوده و ما باید خود را با او هماهنگ کنیم و تابع او باشیم؟ نکند مدعی هستیم که بلوچستان سرزمین ارواح است و یا در آن یک بیماری مسری افتاده و قحط الرجال شده است؟
2- تاکنون چند بار شده است که اینان به گذشته نفرت آور همراه با ظلم و جهل پراکنی و برباد دادن فرصت های رشد این سرزمین معترف شده و از بابت آن عذر خواسته و اظهار شرمندگی نموده اند؟
3- بجز موج سواری و سکانداری اجتماع به منظور کسب و حفظ جایگاه، آیا می توانید نمونه های عملی فداکاری، قربانی مالی و جانی این دسته را برای زندگی بهتر این مردم برشمرید؟
4- برای آنان که می پندارند زمانه عوض شده و آنها هم عوض شده اند و گذشته ها را باید فراموش کرد، باید گفت از خدا مان هست که اینگونه باشد اما بگذارید مضمون این شعر یاد آور شوم و بپرسم که آیا مصداق آنرا در اینخصوص نمی بینید که میگوید: ذکر بر لب دل پر از شوق گناه توبه را خنده می اید ز استغفار ما از همه اینها گذشته، آنها از بزرگی و برتری خود می گویند و برای خود افتخاراتی ویژه قائلند؛ اما در مورد این سوال مهم کمتر پاسخی یافت می شود: کدام افتخارات؟ آیا در عرصه نامداران و جهانگشایان تاریخ، آنهم در بالاترین مراتب، جیره خوار والی کرمان بودن و به او باج دادن هنر بزرگی است که افتخارش را به رخ بیچاره بلوچ بکشند؟
آیا آنها درزمانهای هرج و مرج و آشوب در ایران توانسته اند حکومتی منظم بر اساس نظم و قانون تشکیل داده و از رنج مردم بی پناه بکاهند و آیا در شکل گیری سلسله های مختلف قدرت در کشور پر آوازه ایران تلاش کرده تا برای جایگاهی ویژه بلوچ در میان دیگر اقوام ایرانی کسب نمایند؟ نیازی به مطالعه نوشتجات تاریخی نیست؛ پیرمردان زنده و موجود خود لب به سخن می گشایند که مجموعه هنر این مدعیان از غضب و چپاول چهار مشت خوشه برنج کشاورز بینوای بلوچ و مصادره نمودن دو متر زمین مرغوبش فراتر نرفته است. کدام فرهنگ لغت زورگویی به چهار نفر کشاورز گرسنه ساکن یکی دو دهکوره و چند تا چوپان بیابانگرد مصیبت زده آن حوالی را به شکوه جلال تعبیر می کند؟
تاریخ مدعی است بلوچ هرچه دارد از خود دارد. بلوچ آنجا که هنگام همراهی با حکومت مرکزی است راسا اقدام می کند و به اذن دیگری نیاز ندارد. مگر نمی گودیم فردوسی از " سپاه بلوچ" و نه از شاه و حاکمان بلوچ سخن می گوید، سپاهی که در تشکیل پیکره نظامی ایران سهیم است و اعتبارش را صرفا از رشادت های خود می گیرد. آنجا هم که هنگامه شورش و تعدیل فشارهای حکومت مرکزی است باز هم راسا اقدام می کند و نیازی به اجازه حاکمان دست نشانده فرصت طلب ندارد. " دادشاه" را که همه می شناسیم حکایتش را از بر داریم و می دانیم پایانش را خیانت چه کسانی رقم زد.
از مقوله رشادت و وطن دوستی که بگذریم، هنر بلوچ، فرهنگ و زبان بلوچ، عمران و آبادی سرزمین های بلوچ از دیگر افتخارات اویند. همه اینها زاده ذهن و دست خود بلوچند، کجا پای حاکم و مهتری در خلق و ایجاد آنها در میان بوده است؟
موسیقی بعنوان مثال، که به تعبیری شاید گل سرسبد فرهنگ بلوچی باشد، غنی و جاندار، هنری که به بهترین شکل پیوند نسل های قدیم و جدید بلوچ را برقرار ساخته و شاید به تنهایی برای اثبات عمق هویت و غنای فرهنگی این مردم کافی باشد.
این موسیقی را "لیکو" یا نوستالوژی پیرزنان فرزند در غربت، " موتک" یا مویه شیرزنان فرزند در مصاف از دست داده، "صوت" یا ترانه شادمانی عروسیهای پای نخل و آبادی، " دپ گال" های ساعات تعلیم و تربیت درون منزل و آهنگ های حماسی فرزندان کوهستان تشکیل داده است.
هنر باشکوه سوزندوزی که انگشتمایه همه زنان هنرمند این سرزمین است، طلا و جواهر های با طرح بومی، سفال و بافتنی ها و ریسیدنی های متنوع با برگهای نخل وحشی و غیره، همه بی اذن و همراهی مدعیان مهتری این قوم ساخته و پرداخته شده اند. بلوچ نخل کاشته است، بلوچ شتر پرورانده است، بلوچ آب را ازدل زمین با حفر قنات های طویل افسانه ای به کشتزار برده است.بلوچ سروده است و نواخته است. بلوچ به دانشگاه رفته و متخصص شده است، همه اینها بی توصیه و ارشاد هیچ مهتری نبوده است.
بلوچ برای احیاء زبان خود، چون "سید ظهورشاه" وبسیاری از دیگران را در خود پرورانده است که بی هیچ مزد و منتی در گوشه هایی دنج و بی نام همه عمر خود را فدای فرهنگ و زبان بلوچی کرده اند. بلوچ وامدار کسی نیست و از کسی آنچنان لطف و نعمتی ندیده است که بخواهد بنده ومخدومشان گردد.
آنانی که برای کسب عنوان و فرصت طلبی بیشتر هم خود تا آنجا که توانسته اند بر سر این قوم مفلوک زده و هم به این و آنش فروخته اند، حالا چه جای منت و عزتی دارند که از آن دم می زنند؟ همین که صبر بلوچ و آینده نگری اش آنان را از دم تیغ شفاعت گذرانده برایشان بس و همین برایشان بهتر که باری چو عسل نمی دهند نیش مزنند.
اگر نه باید بگویند کجاست آن آثار تمدن و عمران و حقوق انسانی و فرهنگ و هنر که شمایش به بلوچ هدیه داده اید و بلوچ بی شما نمی توانسته به افتخار کسب آنان نایل آید؟ برای شما همین بهتر که نادم از گذشته و قلبا بی ادعا بیائید برای این خطه محروم دل بسوزانید و لوآنجا که به نفع شخصی تان نباشد.
بگذارید و خرسند باشید اگر استعدادهای بلوچ شکوفا شود- به کفاره نسلها استعداد کشی فرزندان این سرزمین- و نگوئید در دل که فقط شما مستحق پیشرفتید و شایسته بزرگی در این قوم و دیگران هیچند. رفاه مردم را ببینید وتاسف بخورید از اینکه چرا لذت آرامش و رفاه را شاید قرنها از آنان ربوده اید و ترجیح بدهید رفاه آنان را به آرامش خود، تا عذاب وجدانتان- اگر نا آرام است- التیام یابد.
براستی اگرآنزمانها می گذاشتید بلوچ اکنون در کنار اقوام دیگر سریعتر پله های ترقی را طی می کرد. مبارک رازگو – زمستان 1386
Pahra
No comments:
Post a Comment