مقدمه
تقریباً هیچ بحثی را در مورد کوردها به یاد ندارم که نیم نگاهی به این پرسش که آیا کوردها جدایی طلب هستند یا نه نینداخته باشد.
حتی اخیراً در مصاحبه صدای آمریکا با همکار فرزاد کمانگر در مورد اینکه آیا فرزاد به عنوان یک کورد تمایلات جدایی طلبانه داشته است یا نه، بحثی مطرح شد. هرگز به یاد ندارم که رهبران احزاب کورد در یک مصاحبه تلویزیونی دعوت شده باشند و در مورد ابهام[1] جدایی¬طلبی کوردها بحثی به میان نیامده باشد. با اینکه نتیجه منطقی التزام به دموکراسی پذیرفتن حق جدائی¬طلبی است، اما جدائی¬طلبی کوردها -اگر به واقع جدائی¬طلب باشند- همواره نه به عنوان یک حق دموکراتیک، بلکه به عنوان یک اتهام مطرح می¬شود. در این مقاله می¬خواهم استدلال کنم که کوردها حق دارند که جدائی¬طلب باشند.
حقی که به عنوان یک اتهام مطرح می¬شود
پس از عمل ضد بشری اعدام دسته¬جمعی پنج تن، از جمله چهار کرد، توسط دولت جمهوری اسلامی یک واکنش بسیار شدید از جانب تمام احزاب و گروههای سیاسی نشان داده شد. من هم در جمع اعتراضی در برابر سفارت ایران در پاریس حضور داشتم. جمعی به شدت عصبانی از این واقعه دردناک در برابر این سفارت جمع شدند و دست به اقداماتی زدند که همه شاهد آنها بوده¬اند. اما بحثی که من می-خواهم در اینجا مطرح کنم در مورد نحوه این اعتراضات در میان مردمان نواحی مختلف ایران است. در حالیکه همه از این واقعه دردناک و ناگهانی به شدت عصبانی بودند، میرحسین موسوی یکی از رهبران جنبش سیاسی امروزه ایران موسوم به جنبش سبز در یک واکنش بسیار کوتاه و مختصر که یک بیانیه خوانده شده است حداکثر کاری که کرده این است که این اعدامها را ناعادلانه خوانده¬اند. واکنش ایشان اصلاً متناسب با واقعه¬ای که رخ داده است نمی¬باشد. تنها یک مقایسه کوتاه میان واکنش وی به مرگ افرادی ماند سهراب اعرابی و واکنش خود وی به اعدام یک معلم؛ فرزاد کمانگر، حقایق بسیاری را آشکار می¬کند که باید به دقت نگریسته شود. ایشان پس از مرگ سهراب اعرابی به خانه وی رفته و رسماً این جنایت را محکوم کردند. ایشان می¬توانستند به خانه فرزاد کمانگر هم بروند. تصور نمی¬کنم دوری راه بهانه خوبی برای سهل¬انگاری یک رهبر سیاسی باشد. شاید خواننده با برچسب زدن این عمل میر حسین موسوی به عنوان یک "سهل¬انگاری" موافق نباشد. اما در ادامه در این مورد استدلال خواهم کرد. اما قبل از آن می¬خواهم یک نکته بسیار مهم را مطرح کنم.
نوشتن تاریخ از دیدگاه ملتهای زیر دست یک متد تقریباً جدید برای پی بردن به واقعیتهایی است که در یک وضعیت عادی به چشم نمی¬آیند. به عنوان مثال نوشتن تاریخ آمریکا از دید سرخپوستان، نوشتن تاریخ کشورهای استعمار زده از دید خود مردمان استعمار شده و کارهایی از این دست که در جهان امروز کم نیستند. این کاری است که ایران نیاز دارد آن را انجام دهد. نوشتن تاریخ از دیدگاه کوردها و ترکها و دیگرانی که خود مورد ستم Persians می¬بینند.[2] همانگونه که در یادداشت زیر توضیح داده¬ام از این به بعد هرگاه از عبارت "فارس" یا "فارسها" استفاده کردم منظورم دقیقاً همان عبارت انگلیسی Persian است. اگر فارسها نمی¬دانند، اکنون این را بدانند که وقتی یک کورد ایرانی، با یک خارجی مواجه می¬شود در پاسخ به این سؤال که Are you Persian? پاسخ منفی می¬دهند. واقعیت این است که کوردها خود را غیر فارس و از فارسها جدا می¬دانند. این ربطی به خوش آمدن و یا بد آمدن ما ندارد، بلکه یک وضع واقع در فضای اجتماعی و سیاسی ماست. شاید این سؤال پیش بیاید که چرا؟ این متن دقیقاً در پاسخ به همین سؤال نوشته می¬شود.
برای پاسخ گفتن به این سؤال بیاییم نحوه اعتراض مردم را در روزهای اخیر به این اعدامها مشاهده کنیم. تمام جنبش سبز تنها یک واکنش بسیار ضعیف با آن به اصطلاح بیاینه موسوی از خود نشان داده است. شاید گفته شود که بسیاری از اعضای جنبش سبز در صف معترضان در برابر سفارتهای ایران در خارج از کشور حضور داشته¬اند. در این مورد هم در ادامه توضیح خواهم داد و نشان خواهم داد که حتی این واقعه نیز در قالب تزی که در این مقاله ارائه می¬شود قابل توجیه یا justification است.
در واقع جنبش سبز واکنشی بسیار کمرنگ و ضعیف از خود نشان داده است. در حالیکه روز پنجشنبه 13 می مناطق کوردنشین ایران در اعتصاب به سر می¬بردند در سایر مناطق ایران هیچ واکنشی به این اعدامها به چشم نمی¬خورد. در این واقعه کشور ایران دو شقه بودن خود را نشان داده است. رهبران جنبش سبز نشان دادند که اعدام یک کورد به اندازه مرگ سهراب اعرابی اهمیت ندارد. ندا آقا سلطان تفاوتی ماهوی و بنیادین با شیرین علم هولی دارد. وگرنه چرا موسوی و سایر رهبران جنبش سبز در ایران به این ماجرا واکنشی نشان ندادند. نه اعتراضی، نه اعتصابی و نه هیچ خبر دیگری در سایر نقاط ایران به جز مناطق کوردنشین. این همه در حالی است که حتی مردم افغانستان هم در حالیکه فریاد می¬زدند "من شیرین هستم" به این اعدامها اعتراض کردند. چه چیزی باعث می¬شود که افغانها به این اعدامها اعترض کنند، اما ایرانیان در شهرهای بزرگی مانند تهران و اصفهان و شیراز و غیره کماکان ساکت بنشینند؟ به نظر من افغانها و کوردها یک وجه مشترک دارند که آنها را با هم نزدیک می¬کند؛ هر دو بوسیله فارسهای ایران تحقیر می¬شوند. آیا اگر تعدادی فارس هم در تهران اعدام می-شدند واکنش به همین صورت می¬بود؟ تاریخ نشان داده است که چنین نیست. شاید خواننده بپندارد که من از یک مورد استقراء کرده¬ام. پس به ذکر دو نمونه دیگر از موارد مشابه می¬پردازم. در تیرماه 1384 جوانی به اسم "شوان قادری" به دست مأموران امنیتی جمهوری اسلامی در مهاباد به طرز وحشیانه¬ای کشته شد و در بسیاری از شهرهای کوردنشین نظیر مهاباد و سنندج مردم آنچنان عصبانی شده بودند که حتی به پاسگاهها حمله کردند. یا ماجرای کشتار معروف به سوم اسفند؛ در اعتراض به دستگیری عبدالله اوجلان در اسفند ماه 1377 در شهرهای مریوان و سنندج تظاهرات بسیار بزرگی برپا شد و در سنندج کشتار وحشیانه¬ای هم رخ داد که میزان کشتار در آن بسیار بیشتر از تمام کشتار در حوادث اخیر در تهران بوده است. در تمام این ماجراها دوستان فارس در مورد این جریانات بسیار کم اطلاع داشته¬اند. به راحتی و با خیال راحت جمعیتی که به دستگیری اوجلان اعتراض کرده بودند جدایی¬طلب خوانده شدند بدون اینکه حتی یک بار به حرفهای آنها گوش داده شود.
در تمام این جریانات و رویدادهای بسیار دیگری که در مناطق کوردنشین ایران رخ داده است، برادران فارس آنچنان خاموش و ساکت نشسته بودند که انگار اصلاً حادثه¬ای در جهان رخ نمی¬دهد. کوردها واکنش موسوی و جنبش سبز را در این بستر تاریخی که تنها بخش بسیار کوچک و جزئی آن را تعریف کرده¬ام، می¬بینند و می¬فهمند. از نظر کوردها واکنش جنبش سبز یک واکنش ضعیف است. آنها در پاسخ به این سؤال که چرا رهبران جنبش سبز به اعدام یک معلم کورد به این صورت واکنش نشان داده می¬دهند به راحتی می¬گویند "ما کورد هستیم و آنها فارس هستند."
شاید یک فارس به سادگی در پاسخ به این اعتراض بگوید که موسوی نمی¬توانسته است به دلایل امنیتی به کوردستان و به خانه فرزاد کمانگر برود. موسوی می¬توانست به جامعه معلمین تسلیت بگوید، می¬توانست برای مادر فرزاد کمانگر رسماً پیام تسلیت بفرستد. می-توانست برای مادر شیرین علم هولی یک دسته گل پست کند. او خیلی کارها می¬توانست بکند که نکرد. این انتطاری است که مردم کورد داشتند و برآورده نشد. آیا به واقع کوردها حق ندارند جدائی¬طلب باشند. اگر من یک کورد می¬بودم به خودم حق جدائی¬طلب بودن می¬دادم.
اکنون می¬توانم به این انتقاد که فارسها هم در اعتراضات در برابر سفارتخانه¬های ایران در کشورهای خارجی شرکت داشتند پاسخ دهم. اما به خواننده اطمینان می¬دهم که این پاسخ من نیست، این پاسخ کوردهاست. کوردها معتقدند که تنها انگیزه فارسها برای شرکت در این اعتراضات این بوده است که مدتها بهانه¬ای برای نشان دادن حضور خود در عرصه بین¬المللی نداشتند. صادقانه بگویم که کوردها وقتی واکنش موسوی را به قتل سهراب اعرابی و اعدام فرزاد کمانگر با هم مقایسه می¬کنند، وقتی که همواره خود را در اعتراضات و حق¬طلبیها تنها می-بینند و وقتی تاریخچه این تنهایی را مرور می¬کنند و وقتی که در نهایت می¬بینند که در حالی در اعتراض به اعدامهای اخیر دست به اعتصاب زده¬اند که بقیه نقاط ایران و از جمله مناطق فارس نشین در سکوت به سر می¬برند، این عمل فارسها را تنها به عنوان یک فرصت¬طلبی برای عراض اندام تفسیر می¬کنند.
اکنون یک فارس به راحتی می¬تواند همه این تصورات کوردها را از وضع موجود یک بدفهمی بنامد و با هزار اما و اگر همه این جریانات را توجیه کند. اما این آن چیزی نیست که بتواند فاصله واقعی بین کورد و فارس را پر کند.
در نهایت این را هم بیفزایم که کوردها و آذریها و ترکهای ایرانی خود را ملت و نه قوم می¬دانند. چه فارسها خوششان بیاید و چه نیاید این تصوری است که این مردمان از خود دارند. اگر یک دیالوگ سازنده در میان فارسها و بقیه مردمان ایرانی که خود را "ملتی ایرانی"، توجه کنید که "ملتی ایرانی" و نه "قومی ایرانی" می¬دانند، شکل نگیرد با هزار جنبش سیاسی و با هزاران رنگ مختلف هم نمی¬توان برای ایران دموکراسی به ارمغان آورد.
اما من به نوبه خودم از دوستان کوردم معذرت می¬خواهم که مردمانی که به آنها منسوب هستم تا این حد نسبت به آنچه در سرزمینتان می-گذرد بی¬اعتنا هستند.
[1] - از خواننده خواهش می¬کنم که این کلمه را "ابهام" بخواند و نپندارد که اشتباهی املایی در کار بوده است. این تذکر را به این دلیل افزوده¬ام که بسیاری از اوقات این کلمه در متن نوشته¬ها و گفته¬هایم در حلقه دوستانم همواره یک غلط املائی و یا لغزش زبانی پنداشته شده است. همواره پنداشته شده است که این کلمه در واقع "اتهام" بوده است که من به اشتباه "ابهام" نوشته¬ام. به خواننده اطمینان می-دهم که اشتباهی در کار نیست و این کلمه عامدانه و از روی قصد انتخاب شده است. چون جدائی¬طلبی را نه یک اتهام که یک حق دموکراتیک می¬دانم. در ثانی اینکه واقعیت این است که ماجرای جدائی¬طلب بودن کوردها هنوز در پس پرده ابهام است، وگرنه آنها نمی-بایست مجبور باشند همیشه به این سؤال تکراری واکنشی منفعلانه نشان دهند.
[2] - من از عبارت انگلیسی Persians استفاده کرده¬ام، چون به کار بردن عبارت فارسی "فارسها" اندکی برای خود "فارسها" غریب و بیگانه است. در این مقاله هر جایی که از عبارت "فارسها" استفاده کنم منظورم ایرانیانی هستند که خود را Persian می¬دانند. این ایرانیان توسط ایرانیان غیر Persian با عنوان "فارس"نامیده می¬شوند.
http://www.brwska.org/fa/index.php?news=4362
No comments:
Post a Comment