اختصاصی ندای زاهدان - عبدالوهاب شهلی بر- برخی از اظهار نظرها و عملکردهای اخیر در بلوچستان منجر به تسریع و شتاب گرفتن گفتمان انتقادی در خصوص کم و کیف اشکال سنتی و قدیمی سازماندهی اجتماعی و سیاسی جامعه ی بلوچ، شده است. البته مباحث فکری ریشه دار در جامعه، نه یک شبه شکل گرفته و نه یک شبه از بین می روند، اما برخی از پدیده ها همچون یک کاتالیزور (شتاب دهنده) عمل کرده و موجب تسریع در مراحل طبیعی آنها شده و معلوم نیست که چه سرانجامی در پی داشته باشند.
تا قبل از مسلط شدن دولت مدرن رضاشاهی،«خان سالاری فئودالی» و «سردارسالاری مال داری»، شیوه های بی بدیل و مسلط سازمان اجتماعی و سیاسی جامعه ی بلوچ به ترتیب در مکران و سرحد، هستند. خان به پشتوانه ی قدرت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که دارد، بر رعیت حکمرانی می کند. کشاورزی شیوه ی غالب امرار معاش است و بیشترین و مرغوب ترین زمین ها هم متعلق به خان وخاندان اش. خان نشسته در برج و بارویش، با گماشته هایی که دارد، سراسر جامعه را می پاید و از ریز و درشت زندگی رعیت، که خانه هایشان عمدتاً در اطراف قلعه بنا شده اند، با خبر است. خان هم مالک است، هم قاضی است، هم زندانبان و هم مدافع رعیت در مواردی که از جانب بیرون و یا رعیتی دیگر، مورد تعرض قرار می گیرد. شاه کلید این سیستم، خشونت عریان و بی رحمی است که در تمام جوامع فئودالی وجود دارد. خان مکران با همان خشونتی با رعیت متمرد برخورد می کند که شاهان قاجاری با رعایای خود، برخورد می کردند و یا یونکرها در آلمان با رعایاشان.
البته در این سیستم، که مبتنی بر یکجانشینی و نوعی شهرنشینی ابتدایی است، همیشه از خشونت استفاده نمی شد و تلاش می شد که نوعی تسلط فرهنگی که امروزه هژمونی نامیده می شود، شکل بگیرد. خاندان حاکِم با برتر جلوه دادن نژاد و ذات شان و نیز با به نمایش گذاشتن زندگی های باشکوه شاهانه و برپا داشتن میهمانی های آنچنانی، بخشش های نمایشی و پر طمطراق، رواج دادن انواع و اقسام القاب و ... به دنبال حک کردن چهره ای برتر و شایسته حکومت کردن در ذهن رعایا، بودند و رعایا هم عمدتاً سرنوشت شان را قبول کرده بودند؛ چون اولاً، در آن زمان شکل غالب حکومت، بخصوص در مشرق زمین، چنین بود و مقوله هایی چون حقوق شهروندی، ارزش ذاتی انسان، آزادی فردی، برابری انسانها و ... که اکنون برای ما مطرح هستند، مطرح نبودند، ثانیاً، جامعه ی بلوچ، جامعه ای منزوی و بی خبر از جهان اطرافش بود، ثالثاً، اکثر حاکمان نظمی را که بشر برای تداوم زندگی، نیازمند به آن است بوجود می آوردند و رابعاً، آنها عوامل بنیادی را که برای تداوم تولید فئودالی، لازم بود فراهم می نمودند.
اما سازمان سیاسی و اجتماعی سرحد، به دلیل متفاوت بودن شیوه ی تولید در آن، شکل دیگری داشت که می توان آنرا «سردارسالاری مال داری» نام نهاد. بر خلاف مکران، که شیوه غالب تولید، کشاورزی و شکل غالب زندگی، یکجانشینی بود، در سرحد، شیوه ی غالب تولید، دامداری (مال داری) و شکل غالب زندگی، کوچ نشینی، بود. ضرورت های شیوه ی تولید مال داری در طی رشد و گسترش اش، سیستم سیاسی و اجتماعی «سردار سالاری» را بوجود می آورد. کوچ طائفه، مشخص کردن حریم مراتع، حل و فصل کردن دعاوی، ارتباط با حکومت مرکزی و ... ضرورت های سیاسی و اجتماعی سازمان یافتن جامعه در قالب «سردارسالاری» بود. یک اصل مسلم در زندگی اجتماعی جوامع مختلف وجود دارد که با گذر جوامع از سطح صرف زیستی و بقاء و بوجود آمدن نوعی تراکم جمعیت، حفظ و تداوم زندگی، مستلزم یک ساحت قدرت و یا نهادی برای اداره زندگی اجتماعی است.
احتمالاً در ابتدا در سرحد افرادی که از هوش، سیاست و سلحشوری بیشتری برخوردار بودند و متشخص بودنشان را برای طائفه شان، نشان می دادند، بعنوان سردار انتخاب می شدند، اما از آنجایی که این مشخصه ی قدرت- بخصوص در جهان سنت- است که میل به تدوام و گسترش دارد، در ادامه، قدرت مورثی می شود و از این حیث برخی از مشخصات «خان سالاری» مکرانی را به خود می گیرد. منافع ویژه ای که قدرت تولید می کرد، باعث می شد که سردار به هر قیمتی که شده است قدرت را در خانوده اش جاودانه کند، لذا فرزند ارشد و یا فرزندی که از توانایی بالاتری برخوردار بود، برای جانشینی اش، آماده می نمود و این چنین به مرور زمان، درون هر طائفه ای خانواده سردار و تیره اش، صاحبان همیشگی فرمانروایی و دستار سرداری، تثبیت می شدند و قدرت، انحصاری آنها می شد.
البته متفاوت بودن شیوه ی تولید مال داری از فئودالی، منجر به شکل گیری تفاوت هایی بنیادی در شکل و کیفیت قدرت در سیستم «سردارسالاری» سرحد نسبت به سیستم «خان سالاری» مکران، می شود. از آنجاییکه مالداری مبتنی بر کوچ نشینی بود و سردار و خاندان اش همچون بقیه ی افراد طائفه، مجبور به کوچ و تحرک بودند، این امکان برای آنها وجود نداشت که برج و بارویی برای خود بسازند و خود را از دیگران متمایز و دور از دسترس آنها، قرار دهند. لذا مجبور به زندگی در کنار دیگران بودند و لذا، امنیت آنها وابسته به تامین نسبی رضایت کل طائفه بود و دست شان برای ظلم و قدرت طلبی باز نبود. از منظری دیگر، سادگی شیوه ی تولید مالداری نسبت به پیچیدگی شیوه ی تولید فئودالی، باعث می شد که جامعه ی سرحد به آن صورت جامعه ای طبقاتی نشود و هر طائفه ای در قلمروی مخصوص خودش، ادامه زندگی دهد و هر خانواری برای امرار معاش اش، تعدادی گوسفند و یا شتر، داشته باشد و در تولیدش وابسته به دیگران نباشد و سردار هم در نهایت نیازمند به تعدادی شبان و معدودی خدم و حشم برای پذیرایی از میهمانانش باشد. اما پیچیدگی شیوه ی تولید کشاورزی در مکران، باعث می شد، جامعه ای به شدت طبقاتی و نابرابر شکل گیرد که قدرت تابعه اش هم به شدت خشن تر و پیچیده تر، می شد.
کشاورزی برای خلاف دامداری، بخصوص در جامعه ایی به شدت کم آب چون مکران، به عوامل تولید بیشتر و نیز به سازمان کار پیچیده تری نیازمند، بود؛ قناتی باید حفر می شد، سیستمی برای تقسیم آب شکل می گرفت، زمین های زراعی تقسیم می شدند، زمینی شخم زده می شد، بذری تهیه می شد، نیروی کاری برای کاشت و داشت و برداشت وجود می داشت و ... . پیچیده گی تولید منجر به پیچیدگی جامعه، و نیز پیچیدگی و خشونت بیشتر «خان سالاری» می شد. از آنجاییکه در جامعه ی کشاورزی از یک سو، در سازمان گسترده کار اختلافات بیشتری تولید می شد و از سوی دیگر، خان برای اداره املاک اش، جمع آوری مالیات، حفاظت از برج و بارو، اداره دهات تابعه و ... نیازمند به نیروی کار بسیارگسترده ای بود، تداوم قدرت نیاز به خشونت بیشتری داشت. و از همه مهم تر، خانی که در قلعه ای با برج و باروی های سر به فلک کشیده، زندگی می نمود و خدم و حشم اش در بندگی اش به دنبال پیشی گرفتن از یکدیگر بودند، و خود را ایمن از هر گونه شورش احتمالی رعیت می دید، ترسی از کاربرد خشونت و اعمال غیرانسانی نداشت که تاریخ سربسته مکران، حکایت هایی ناگفتنی در این خصوص، دارد.
احتمالاً در ابتدا در سرحد افرادی که از هوش، سیاست و سلحشوری بیشتری برخوردار بودند و متشخص بودنشان را برای طائفه شان، نشان می دادند، بعنوان سردار انتخاب می شدند، اما از آنجایی که این مشخصه ی قدرت- بخصوص در جهان سنت- است که میل به تدوام و گسترش دارد، در ادامه، قدرت مورثی می شود و از این حیث برخی از مشخصات «خان سالاری» مکرانی را به خود می گیرد. منافع ویژه ای که قدرت تولید می کرد، باعث می شد که سردار به هر قیمتی که شده است قدرت را در خانوده اش جاودانه کند، لذا فرزند ارشد و یا فرزندی که از توانایی بالاتری برخوردار بود، برای جانشینی اش، آماده می نمود و این چنین به مرور زمان، درون هر طائفه ای خانواده سردار و تیره اش، صاحبان همیشگی فرمانروایی و دستار سرداری، تثبیت می شدند و قدرت، انحصاری آنها می شد.
البته متفاوت بودن شیوه ی تولید مال داری از فئودالی، منجر به شکل گیری تفاوت هایی بنیادی در شکل و کیفیت قدرت در سیستم «سردارسالاری» سرحد نسبت به سیستم «خان سالاری» مکران، می شود. از آنجاییکه مالداری مبتنی بر کوچ نشینی بود و سردار و خاندان اش همچون بقیه ی افراد طائفه، مجبور به کوچ و تحرک بودند، این امکان برای آنها وجود نداشت که برج و بارویی برای خود بسازند و خود را از دیگران متمایز و دور از دسترس آنها، قرار دهند. لذا مجبور به زندگی در کنار دیگران بودند و لذا، امنیت آنها وابسته به تامین نسبی رضایت کل طائفه بود و دست شان برای ظلم و قدرت طلبی باز نبود. از منظری دیگر، سادگی شیوه ی تولید مالداری نسبت به پیچیدگی شیوه ی تولید فئودالی، باعث می شد که جامعه ی سرحد به آن صورت جامعه ای طبقاتی نشود و هر طائفه ای در قلمروی مخصوص خودش، ادامه زندگی دهد و هر خانواری برای امرار معاش اش، تعدادی گوسفند و یا شتر، داشته باشد و در تولیدش وابسته به دیگران نباشد و سردار هم در نهایت نیازمند به تعدادی شبان و معدودی خدم و حشم برای پذیرایی از میهمانانش باشد. اما پیچیدگی شیوه ی تولید کشاورزی در مکران، باعث می شد، جامعه ای به شدت طبقاتی و نابرابر شکل گیرد که قدرت تابعه اش هم به شدت خشن تر و پیچیده تر، می شد.
کشاورزی برای خلاف دامداری، بخصوص در جامعه ایی به شدت کم آب چون مکران، به عوامل تولید بیشتر و نیز به سازمان کار پیچیده تری نیازمند، بود؛ قناتی باید حفر می شد، سیستمی برای تقسیم آب شکل می گرفت، زمین های زراعی تقسیم می شدند، زمینی شخم زده می شد، بذری تهیه می شد، نیروی کاری برای کاشت و داشت و برداشت وجود می داشت و ... . پیچیده گی تولید منجر به پیچیدگی جامعه، و نیز پیچیدگی و خشونت بیشتر «خان سالاری» می شد. از آنجاییکه در جامعه ی کشاورزی از یک سو، در سازمان گسترده کار اختلافات بیشتری تولید می شد و از سوی دیگر، خان برای اداره املاک اش، جمع آوری مالیات، حفاظت از برج و بارو، اداره دهات تابعه و ... نیازمند به نیروی کار بسیارگسترده ای بود، تداوم قدرت نیاز به خشونت بیشتری داشت. و از همه مهم تر، خانی که در قلعه ای با برج و باروی های سر به فلک کشیده، زندگی می نمود و خدم و حشم اش در بندگی اش به دنبال پیشی گرفتن از یکدیگر بودند، و خود را ایمن از هر گونه شورش احتمالی رعیت می دید، ترسی از کاربرد خشونت و اعمال غیرانسانی نداشت که تاریخ سربسته مکران، حکایت هایی ناگفتنی در این خصوص، دارد.
«خان سالاری فئودالی» و «سردارسالاری مال داری» - که نمایی کلی از آنها ارائه شد و بحث مفصل در این خصوص نیازمند مطالعات جدی میدانی و تحلیل گفتمان روایت ها و داستان های فولکلوریک را می طلبد که نیازمند کار تحقیقاتی چند نسل از محققان است- چه خوب و چه بد، اشکالی از سازمان اجتماعی و سیاسی در دوره ای طولانی از تاریخ بلوچستان بوده اند و قضاوت در خصوص آنها بستگی به دنیای فکری و تعلقات خانوادگی و خویشاوندی افراد دارد. اما سایه سنگین تاریخ بر جامعه ی بلوچستان همچون هر جامعه ی دیگری وجود دارد، و هیچ جامعه ای بدون شخم زدن گذاشته اش نمی تواند، مسیر حرکت حال و آینده اش را شکل دهد. لذا، دفتر بحث در خصوص گذشته همیشه باز است و هر محققی می تواند بدون هیچ گونه محدودیتی کوزه ی تاریخ را بگشاید و اسرار مگو را روایت کند. از منظری دیگر، بعد از افول یک دوره، تاریخ دیگری شروع به زبان گشودن می کند، تاریخ فرودستان، تاریخ بی زبانان و تاریخ کسانیکه در دوره شان امکانی برای بیان تجربیاتشان از زندگی، وجود نداشت!
اما همانطوریکه در ابتدای این نوشته ذکر شد، آن چه که بحث در خصوص گذشته بلوچستان را این روزها داغ کرده است و نقد تاریخ گذشته شدتی فراتر از حد طبیعی - هم در جهان واقعی و هم در جهان مجازی- به خود گرفته است، رویکردهای جدید و نیز حضور نمایشی اشکال گذشته و شکل گیری توهماتی جدید برای بازماندگانِ فرادستان قدیمی، است. لذا، سئوال این است که با از دور خارج شدن شیوه های تولید فئودالی و مال داری در بلوچستان، بعنوان شیوه های غالب تولید و امرار معاش، نظام های سیاسی و اجتماعی بر آمده از آنها، یعنی«خان سالاری» و «سردارسالاری» قادر به بازتولید واقعی و نه تصنعی و نمایشی هستند یا خیر؟ در پاسخ به این سئوال، احتمالاً پاسخ های مختلفی ابراز می شود، اما پاسخ دانش و خرد اجتماعی، منفی است. بعنوان نمونه در ادامه به بررسی مختصر نظریه یکی از بنیانگذاران جامعه شناسی- گئورگ زیمل آلمانی- در این خصوص می پردازیم.
زیمل در مقاله ی کلاسیک و مطرحِ «تضاد فرهنگ مدرن» که به فارسی ترجمه شده و در شماره 18 فصلنامه ی ارغنون در سال 1380 منتشر شده است، بحثی بنیادین در خصوص تضاد زندگی با اشکالی که در جریان مداوم اش تولید می کند، بیان می دارد. او مطرح می کند که فرایند پویا و خلاق زندگی در جریان حیات و تداوم اش مصنوعاتی چون قوانین مدنی و اساسی، آثار هنری، علم، تکنولوژی و بی شمار چیزهای دیگر تولید می کند که می توان آنها را اشکال زندگی نامید. این اشکال هر چند ظرف زندگی و امکانی برای عینیت یافتن آن هستند اما پس از مدتی نمی توانند زندگی را در خود جا دهند. زندگی در هر حوزه ای از محصور کردن خود درون هر گونه شکل ثابتی عصیان می کند. لذا اشکال زندگی هر چند در لحظه ی استقرارشان کاملاً با زندگی جفت و جور هستند اما همزمان با آنکه زندگی به تحول و تکامل خود ادامه می دهد، آنها به سمت تغییرناپذیرشدن و دور شدن از زندگی میل می کنند و در واقع خصم آن می شوند. بنابراین، « دیر یا زود نیروهای زندگی هر شکلِ فرهنگیی، را که تولید کرده اند، تضعیف می کنند. آن زمان که یک شکل بطور کامل متحول می شود شکل بعدی آغاز به شکل گرفتن در زیر آن کرده است و مقدر است که پس از مبارزه ای کوتاه یا طولانی جانشین آن گردد».
زمانی «خان سالاری» و «سردارسالاری» اشکال سیاسی و اجتماعی جریان زندگی در بلوچستان بودند، اما دیر زمانی است که مدرنیزاسیون برآمده از پهلوی و نیز جمهوری اسلامی، منجر به سیر زندگی مردم بلوچ در مسیرهایی متفاوت شده و اشکال جدیدی را به خود گرفته است که هر چند این اشکال جدید هنوز در حوزه ی سیاسی مسلط نشده اند ولی چیز قابل توجهی هم از اشکال قدیمی«خان سالاری» و «سردارسالاری» هم باقی نگذاشته اند. علی رغم اینکه از دور خارج شدن اشکال قدیمی سیاسی و اجتماعی زندگی در بلوچستان، بر اساس نیروهای درونی جریان زندگی بلوچی، اتفاق نمی افتد و نیرویی بیرونی (مدرنیزاسیون وارداتی) عامل اصلی تغییرات است، اما آنچه که مهم است این است که امروز نیروهای اجتماعی و فکری بنیادینی در زندگی بلوچ شکل گرفته اند که با اشتیاقی وافر برای عینیت یافتن، در جستجوی اشکال جدیدی در تمامی حوزه های زندگی هستند. لذا برنامه هایی که در صدد بازسازی زندگی رشد یافته بلوچی در اشکال تنگ و محدود قدیمی، از دور خارج شده و جا مانده هستند، راه به جایی نبرده و حکایت این برنامه ها همچون نمایش هایی است که آیین های از بین رفته در زندگی واقعی را در چهره ای ناقص و مخدوش شده بر صحنه می آورند تا به اصطلاح، معاصران از میراث معنوی گذشته شان، کاملاً قطع ارتباط نکنند! اگر به دنبال بهبود اوضاع جامعه هستیم، راه حل نه در بازتولید اشکال قدیمی زندگی و جا مانده از جریان مداوم زندگی، بلکه در هموار نمودن مسیر برای زایش اشکال جدید زندگی در حوزه های مختلف فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، است. هر برنامه تفکری که عقب مانده تر از سطح رشد نیروهای زندگی باشد، راه به جایی نمی برد و امکانی عملی برای ریشه دواندن آن وجود ندارد.
زمانی «خان سالاری» و «سردارسالاری» اشکال سیاسی و اجتماعی جریان زندگی در بلوچستان بودند، اما دیر زمانی است که مدرنیزاسیون برآمده از پهلوی و نیز جمهوری اسلامی، منجر به سیر زندگی مردم بلوچ در مسیرهایی متفاوت شده و اشکال جدیدی را به خود گرفته است که هر چند این اشکال جدید هنوز در حوزه ی سیاسی مسلط نشده اند ولی چیز قابل توجهی هم از اشکال قدیمی«خان سالاری» و «سردارسالاری» هم باقی نگذاشته اند. علی رغم اینکه از دور خارج شدن اشکال قدیمی سیاسی و اجتماعی زندگی در بلوچستان، بر اساس نیروهای درونی جریان زندگی بلوچی، اتفاق نمی افتد و نیرویی بیرونی (مدرنیزاسیون وارداتی) عامل اصلی تغییرات است، اما آنچه که مهم است این است که امروز نیروهای اجتماعی و فکری بنیادینی در زندگی بلوچ شکل گرفته اند که با اشتیاقی وافر برای عینیت یافتن، در جستجوی اشکال جدیدی در تمامی حوزه های زندگی هستند. لذا برنامه هایی که در صدد بازسازی زندگی رشد یافته بلوچی در اشکال تنگ و محدود قدیمی، از دور خارج شده و جا مانده هستند، راه به جایی نبرده و حکایت این برنامه ها همچون نمایش هایی است که آیین های از بین رفته در زندگی واقعی را در چهره ای ناقص و مخدوش شده بر صحنه می آورند تا به اصطلاح، معاصران از میراث معنوی گذشته شان، کاملاً قطع ارتباط نکنند! اگر به دنبال بهبود اوضاع جامعه هستیم، راه حل نه در بازتولید اشکال قدیمی زندگی و جا مانده از جریان مداوم زندگی، بلکه در هموار نمودن مسیر برای زایش اشکال جدید زندگی در حوزه های مختلف فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، است. هر برنامه تفکری که عقب مانده تر از سطح رشد نیروهای زندگی باشد، راه به جایی نمی برد و امکانی عملی برای ریشه دواندن آن وجود ندارد.
No comments:
Post a Comment