Zendagi dar sistan va balochestan
رنج هاي سيستان
اينجا سيستان است. خطه ي سي هزار رنج و درد. سرزميني فراموش شده... با مردمان آفتاب سوخته و محروم كه يكبار به خاطر انسان بودن، چون ديگر مردمان، آماج كينهي حاكميتي ضد انساني اند و بار ديگر به خاطر قوميتشان به خاطر زبانشان و به خاطر آيين هايشان....
سرزمين يعقوب ليثها و عيارانِي كه فخر تاريخ ايرانند سرداران ايران، سرزميني كه به قول فردوسي:
بياراسته سيستان چون بهشت
گُلَش مُشکِ سارا بُدُ و زَرْشْ خِشت
اما هم اكنون، مطرود وتنها،
با رنج هايشان با محنتي فراتر از تحمل انسان، مي زيند و سينه هايشان از حرف هاي ناگفته سرشار است...
تعجب نكنيد... در قرن بيست و يكم... دستاورد حكومتي سراسر فساد و غارت، چنين است. در سرزميني كه درآمد و نفت و گاز آن در رديف بالاترين درآمد نفتي در جهان قرار دارد، هنوز هزاران هزار چنين زندگي ميكنند: در كپرهايشان،خوگرفته با خاك و دود و عرق... با چهرههايي آفتاب سوخته ،دستاني پينه دار و پاهايي زخم دار، پنجه در پنجهي زندگي درتكاپوي زنده ماندن....
اينجا كودكان، دوچرخه واسباب بازي و كيف مدرسه و رايانه ندارند... ا ينجا در ميان شاخه هاي خشك و بوته هاي خار دار ،تنها سرگرمي شان شايد فرار كردن از همين دوربيني است كه ميخواهد آنان را به تصوير درآورد.
سرزمين يعقوب ليثها و عيارانِي كه فخر تاريخ ايرانند سرداران ايران، سرزميني كه به قول فردوسي:
بياراسته سيستان چون بهشت
گُلَش مُشکِ سارا بُدُ و زَرْشْ خِشت
اما هم اكنون، مطرود وتنها،
با رنج هايشان با محنتي فراتر از تحمل انسان، مي زيند و سينه هايشان از حرف هاي ناگفته سرشار است...
تعجب نكنيد... در قرن بيست و يكم... دستاورد حكومتي سراسر فساد و غارت، چنين است. در سرزميني كه درآمد و نفت و گاز آن در رديف بالاترين درآمد نفتي در جهان قرار دارد، هنوز هزاران هزار چنين زندگي ميكنند: در كپرهايشان،خوگرفته با خاك و دود و عرق... با چهرههايي آفتاب سوخته ،دستاني پينه دار و پاهايي زخم دار، پنجه در پنجهي زندگي درتكاپوي زنده ماندن....
اينجا كودكان، دوچرخه واسباب بازي و كيف مدرسه و رايانه ندارند... ا ينجا در ميان شاخه هاي خشك و بوته هاي خار دار ،تنها سرگرمي شان شايد فرار كردن از همين دوربيني است كه ميخواهد آنان را به تصوير درآورد.
با لباس هايي رنگارنگ، چهره هايي سبزه و گيسوان خرمايي، انگار معصوميت تاريخ را در خويش يكجا جمع آورده اند...
زير سايهي يك كپر جوانان را مي بيني كه حصير مي بافند. خودشان مي گويند تگرد جاي قالي را برايشان پر ميكند جاي تشك را و زير انداز را....
در گوشهيي ديگر پيرمردي نخ مي ريسد با دوك...پيرمردي كه گويي ديگر اميدي به شادي ندارد كه اندوه تنها دستاورد زندگي برايش بوده است... اينجا خبري از كارخانة نخ ريسي نيست
كمي كه جلو تر مي روي به تل ديگري از سنگچين و شاخ و برگ مي رسي كه نامش را مدرسه گذاشتهاند.كدام يك ازين كودكان به درس و كتاب علاقه مند خواهد شد و راهي غير از پدر و مادر خويش را درپيش خواهد گرفت، بر هر چشم بينايي واضح و مبرهن است. پشت اين نيمكتهاي شكسته، نه آموزشي وجود دارد و نه آموزه يي كه اين كودكان پاك وبي آلايش را بپروراند
از كنارهي بندر گواتر تا نزديكي هاي بندر ميناب در استان هرمزگان، كران تا كران ازين كپرها به چشم مي خورد و اندوه و بي ساماني موج تا موج در بيابانها مي خروشد.
اين صداي محروميت است كه به گوش مي رسد. استقاثه استغاثه يي بلند كه اگر ما را جز به برخاستن نخواند، چگونه مي توان بر آن گوش سپرد....
اين صداي محروميت است كه به گوش مي رسد. استقاثه استغاثه يي بلند كه اگر ما را جز به برخاستن نخواند، چگونه مي توان بر آن گوش سپرد....
No comments:
Post a Comment