توسط داود بلوچ
داود بلوچ : حاجي آقا اگر ممكن است خودتان را معرفي كنيد و بفرمائيد كه چند سال داريد؟
حاجي حسن : من حسن صلاحزئي فرزند حسين هستم در سال 1336 در آهوران بدنيا آمده ام و از طايفه صلاح زئي هستم. محل سكونتم روستاي گورناگ است كه آمدند خرابش كردند فعلا همين كه مي بيني دربدر و بي خانمان هستيم.
داود بلوچ: معلومات عمومي و فهم اجتماعي تان از يك آدم روستائي بلوچ كه خيلي بيشتر است چقدر درس خوانده اي؟
حاجي حسن: هيچ اصلا درس نخوانده ام.
داود بلوچ: چرا نخوانده اي؟
حاجي حسن: زمانيكه ما بچه بوديم در منطقه ما معلم و مدرسه نبود . دولت در منطقه ما كمتر به مسئله آموزش توجه ميكرد تا مردم جاهل و از همه چيز بي خبر بمانند و در مورد حق و حقوق خود چيزي ندانند و خيلي ها هنوز هم نميدانند با اينكه با سواد هم هستند . مردم منطقه ما فقير بودند توانائي نداشتند كه بچه هاي خود را بجاهاي ديگر براي درس خواندن بفرستند منهم بخاطر همين مشكل نتوانستم تحصيل بكنم.
داود بلوچ: ولي طرز برخورد و صحبت كردن شما مثل آدمهاي با سواد است كسي بظاهر گمان بر بيسوادي شما نميكند به اينهمه معلومات عمومي از كجا دست پيدا كرده اي؟
حاجي حسن: ببين من در زندگي ام آدم زحمتكش و فعالي بوده ام هرگز در يك جا ننشسته و چرت نسيه نزده ام. شب وروز دوندگي كرده ، خون دل خورده و زحمت كشيده ام تا بتوانم يك زندگي راحت و آبرومندانه و مرفه براي خود و خانواده ام درست كنم بهمين خاطر با تمام طبقات جامعه سروكار داشته ام از هر جا و هر كسي چيزي ياد گرفته ام- حالا هم آنطور معلوماتي كه شما ميگوئيد ندارم همينقدر هست كه دست چپ و راستم را مي شناسم. دوست را از دشمن تشخيص ميدهم و كارهايم را ميتوانم اداره كنم خدا را شكر. هر آدمي كه عقلش را كار ببندد اگر بيسواد هم باشد باشعور ميشود، شعور از سواد مهمتر است. آدم باسواد ولي بيشعور زياد هست كه در باره حق و حقوق اجتماعي خود چيزي نميدانند.
داود بلوچ: حاجي آقا اگر ممكن است كمي از زندگي تان حرف بزنيد يعني بفرمائيد كار و فعاليت شما بيشتر در چه زمينه هائي بوده است؟
حاجي حسن: كار و فعاليت نه تنها من بلكه همه مردم منطقه آهوران از همان اول دامداري بوده است . ما از گذشته هاي دور تا همين سي چهل سال پيش با گوسفندان خود از جائي بجائي در منطقه آهوران نقل مكان كرده ايم ولي بعدا از زندگي خانه بدوشي خسته شديم و درهمين جائي كه اسمش گورناگ است ساكن شديم چون اينجا در دوازده ماه سال آب داشت و جاي مناسبي براي سكونت بود ما در همينجا ساكن شديم و شروع به خانه سازي كرديم. بعدا متوجه شديم كه زندگي ثابت بهتر از زندگي متحرك و خانه بدوشي است. وقتيكه در گورناگ ساكن شديم مقداري امكان و فرصت كشاورزي و باغداري هم برايمان پيدا شد و زندگي مان از زمان خانه بدوشي بهتر و آسوده تر گشت. من همه اش در فكر اين بودم كه وضع مالي ام خوب بشود. چند نفر از محل ما به امارات رفته بودند پس از چند سال كار وقتبكه به گورناگ برگشتند پول زيادي با خود آورده بودند وضع مالي شان بهتر از پيش شده بود. براي ما تعريف ميكردند كه كار در آنجا زياد است و مزد خوبي هم ميدهند. من چون ديدم كه وضع اينها با رفتن به امارات خوب شده است به امارات رفتم و در آنجا با كار متوالي و شبانه روزي سه سال كار كردم. با حد اقل خرج زندگي كردم تا پولم را هرچه بيشتر بتوانم پس انداز كنم و كردم. پس از سه سال به خانه ام گورناگ برگشتم. اينجا كه آمدم مردم ميگفتند كه در چابهار كار و تجارت خوب است به آنجا رفتم اول يك ماشين خريدم مدتي با آن كار كردم بد نبود با اين ماشين هم مقداري پس انداز كردم. در اينجا شنيدم كه يكنفر ميخواهد خانه اش را بفروشد رفتم خانه اش را ديدم خوب بود گفتم كه با ماشين معامله ميكني؟ گفت اتفاقا با فروش اين خانه ميخواهم يك ماشين بخرم. ماشين را ديد و بازديد و بررسي كرد گفت بله معامله ميكنم. بالاخره من ماشين را سربسر دادم و خانه اش را خريدم. بعدا متوجه شدم كه خريد و فروش ماشين استفاده خوبي دارد. يك ماشين كهنه را با قيمت ارزان خريدم تعميرش كردم رنگ و روغنش زدم و سرو وضعش را خوب كردم و فروختم براي من استفاده خوبي داشت ديگر به همين كار خريد و فروش ماشين ادامه دادم و طي چهار پنج سال بهر زحمتي كه بود توانستم يك سرمايه اوليه براي خودم درست كنم. خانه چابهار رِا كه در عرض چند سال قيمتش خيلي بالا رفته بود هم فروختم و آنقدر پول بدستم آمده بود كه توانستم يك بولدزور D-8 دست دوم بخرم و ضمنا بكار خريد و فروش ماشين هم ادامه دادم. كار بولدوزر در منطقه ما زياد بود و درآمد خوبي داشت. با مجموع اين كارهايم توانستم پول زيادي پس انداز كنم ولي خدائي كه زحمت ميكشيدم و شب و روز خواب و آرام نداشتم. اين سرمايه را با خون دل و دوندگي شبانه روزي درست كردم. پس از مدتي كار با بولدوزر، بولدوزرم بخرج افتاد آنرا فروختم تا به اصفهان رفته ويك بولدوزر نوتر بخرم بهمين منظور مبلغ پنجاه مليون از پولهايم را از ترس دزدهاي دولتي و سر راه بگير در ماشينم جاسازي كردم و مبلغ دو مليون و هفتصد هزار تومان هم سر دست داشتم تا يكدستگاه ماشين مزدا دست دوم در روستاي تحتي بمپور خريداري كرده و براي تعمير و رنگ و روغن با خود به اصفهان ببرم و پس از تعمير بفروش برسانم تا از آن استفاده اي ببرم. شب را در روستاي تحتي خوابيدم كه صبح بطرف اصفهان حركت كنم كه در وقت سحر و هنگام نماز صبح شخصي بنام حميد آقائي با تعداد زيادي مامور خانه اي را كه ما در آن بوديم محاصره كرده من و صاحبخانه و چند نفر ديگر را دستگيركرده و دستهايمان را بشكل چپ وراست از پشت بستند و گواهينامه را كه نگاه كرد و فاميلم را كه صلاحزئي بود ديد پرسيد كه فاميل ملا كمال هستي؟ گفتم بله. گفت كه خوب شد بالاخره يكي افتاد توي دستمان. بعد كه دو مليون هفتصد هزار تومان پول را ديد گفت كه اين پول مال چيه؟ گفتم كه اين پول ها را براي خريد اين ماشين مزدا آورده ام و ميخواهم آنرا به اصفهان ببرم و تعمير كنم. گفت كه نخير اين پولها مال مواد مخدر است. گفتم كه كدام مواد مخدر؟ گفت كه بعدا خودت خواهي گفت كه كدام مواد مخدر و ما را با خود برد.
داود بلوچ: در بوجود آمدن واقعه گورناگ ميگويند كه شما نقش اصلي را داشته ايد ممكن است توضيح بدهيد كه اين واقعه چگونه آغاز و چگونه پايان يافت؟
حاجي حسن: بله . داشتم ميگفتم كه من ميخواستم به اصفهان بروم تا يك بولدوزر پيدا كنم و بخرم و يك ماشين مزدا تعميري را خريداري كرده به اصفهان ببرم كه صبح زود دستگيرم كردند. حميد آقائي تا چشمش به اين دو مليون و هفتصد هزار تومان پول افتاد گفت كه اين پول مال مواد مخدر است گفتم خوب كجاست مواد مخدر گفت كه بعدا خودت خواهي گفت كجاست. هرچه خواستم به اين آقا بفهمانم كه اين پول مال مواد مخدر نيست الكي مزاحمم نشود و بگذارد كه به دنبال بدبختي و كار و زندگي ام بروم ولي به گوشش فرو نميرفت. اصلا قبول نميكرد. مانده بودم كه چكار كنم چون قسم و قرآن و عجز و التماس هيچ فايده اي نداشت. اين آقا بالاخره ما را چشم و دست بسته به ايرانشهر برد. آن روز را از صبح تا شب مرا در يك اطاق با يك دست از سقف آويزان كردند. چشمهايم بسته بود هيچكس را نميديدم. بيست و پنج هزار تومان پول در جيب داشتم همين مامورين، با ساعت و كفشهايم بردند و ديگر هرگز پس ندادند. سه شبانه روز ما را در ايرانشهر نگهداشتند. شب اول مرا از اين اطاق چشم بسته به اطاقي ديگر بردند. به محض اينكه وارد اطاق جديد شدم يك نفر محكم پس گردنم زد و مرا بطرف ديگر اطاق پرتاب نمود در گوشه ديگر اطاق بلا فاصله يك سيلي محكم بصورتم خورد و با يك لگد به گوشه ديگر اطاق پرتاب شدم كسي را نميديدم ولي بنظرم شش هفت نفر بودند و اين بازي فوتبال كه توپش من بودم و شوتش با فحش هاي ركيك همراه بود تقريبا بيست دقيقه ادامه داشت و آخر با مشتي كه بر گيجگاهم خورد بيهوش شدم و نميدانم چقدر وقت در بيهوشي گذشت ولي وقتيكه بهوش امدم ديدم كه همه لباسها و بدنم خيس است فهميدم كه براي بهوش آوردن من آب به رويم ريخته اند. در دوشب ديگر پاهايم را بيك صندلي بستند بنظرم دو نفر بودند كه نوبتي با كابل ميزدند واز من ميخواستند كه اعتراف كنم كه اين پولها مال مواد مخدر است. هرچه عجز و التماس ميكردم هيچ فايده اي نداشت يكذره هم انسانيت نداشتند و باز هم ميزدند كه بجرم نكرده اعتراف كنم. بخدا كه جانور هم از اينها بهتر است. آخر من چگونه جرمي را كه مرتكب نشده ام اعتراف كنم و خود را به يك درد سر بزرگ به اندازم!؟ روز چهارم شش نفر از ما دستگير شدگان را دست و پا و چشم بسته درازكش مثل كيسه گوني توي ماشين روي همديگر انداختند و رويمان يك تربال كشيدند و مامورين هم روي تربال روي ما نشستند و ماشين از آنجا حركت كرد – ما نميدانستيم كه اين ماشين به مقصد كجا در حال حركت است. درست نميدانم ولي فكر ميكنم حدودا چهار پنج ساعت گذشت كه بيك شهر ديگر رسيديم در آنجا هم عين كيسه گوني ما را از ماشين پائين انداختند و بلا فاصله كشان كشان بداخل يك ساختمان بردند. مرا بداخل يك اطاق خيلي كوچك بردند آن پنج نفر ديگر را نميدانم به كجا بردند. چنين احساس ميشد كه اطاق خيلي تاريك است چون نميتوانستم كه تشخيص بدهم كه شب است يا روز. يك مامور آمد از او پرسيدم كه اينجا كجاست گفت زاهدان. مرا جمعا هيجده شبانه روز در زاهدان نگهداشتند. روزها در يك اطاق تنگ و تاريك نگهميداشتند و شبها به يك اطاق شكنجه ميبردند. انواع و اقسام شكنجه ها ميدادند تا اعتراف كنم مواد مخدر فروش هستم ولي من اعتراف نميكردم چون نبودم و آنها هم شكنجه هاي سخت تر ميدادند. يكي از شكنجه ها اسمش جوجه كباب است. شكنجه دردناكي است. جفت دست و جفت پا را از مچ مي بندند و بعد دست متهم را از روي زانوهايش رد ميكنند و بعد يك چوب نسبتا كلفت و محكم را از وسط زانوها و دستها عبور ميدهند و دوسر چوب را گرفته بر روي دو پايه قرار ميدهند و فرد تحت شكنجه مثل يك جوجه به سيخ كشيده شده بين اين دو پايه در هوا معلق ميشود. اين شكنجه آنقدر درد آور است كه نميتوان ميزان رنج و عذاب آنرا بيان كرد فقط همان كساني ميتوانند بفهمند كه جوجه كباب شده اند. در شب هفدهم پس از شكنجه زياد و عذاب جوجه كباب ديگر داشتم آرزوي مرگ ميكردم. همه جاي بدنم بشدت درد ميكرد كاملا بي رمق شده بودم. تصميم گرفتم كه براي نجات از اين وضعيت غير قابل تحمل جرم نا كرده را اعتراف كنم. من در حاليكه بشكل يك جوجه به سيخ كشيده شده بر روي دو پايه آويزان بودم و درد غير قابل تحمل ميكشيدم گفتم كه بس است اعتراف ميكنم. مامور شكنجه گفت كه حالا بر سر عقل آمدي، باريكلا. مرا از حالت جوجه كباب خارج كردند و دست و پاهايم را باز نمودند ولي كف پاهايم آنقدر شلاق خورده و ورم كرده بود كه نميتوانستم براحتي راه بروم و مرا با همين وضع وادار به راه رفتن كردند و به اطاقي ديگر بردند. در آنجا يك نفر كه من قيافه اش را نميديدم چون چشمهايم بسته بود از من سئوال كرد كه اعتراف ميكني گفتم كه بله. گفت حالا قابل كمك هستي. گفت كه هرچه ميپرسم راستش را بگو. گفتم كه راست ميگويم. گفت كه مواد مخدر فروش هستي يا نه؟ گفتم بله هستم. گفت باريكلا حالا شدي آدم درست و حسابي، همان اول ميگفتي و اينهمه كتك نمي خوردي. پرسيد كه چقدر ترياك داري؟ گفتم دويست كيلو. گفت نشد قرار بود راست بگوئي. گفتم كه راستش هزار كيلو. گفت نه كمه. پرسيدم چقدر خوبه؟ گفت حد اقل دوهزار كيلو. گفتم قبوله دوهزار كيلو. گفت اين شد چيزي. بعد پرسيد چند تا اسلحه داري؟ گفتم يك كلاش براي حفاظت خودم. گفت باز جوجه كباب ميخواهي؟ گفتم نه چقدر بگويم؟ گفت يك برنو هم قبول كن. گفتم قبول است يك برنو هم دارم. در مقابل اعترافاتم اثر انگشت مرا هم زدند. پرونده مقدماتي را تكميل كردند و شب بعد مرا بجائي ديگر بردند و بر روي يك صندلي نشاندند. پس از نشاندن من بر روي صندلي صداي درب را شنيدم كه بسته شد. بعد يك صدا از روبرويم بمن گفت چشمهايت را باز كن من چشم بند را بطرف پائين كشيدم يكنفر جوان را ديدم كه پشت ميز نشسته بود. يك ساعت ديواري هم پشت سر همين مرد بر روي ديوار نصب بود كه ساعت هشت ونيم شب را نشان ميداد. بنظرم شب بود چون همه چراغهاي اطاق روشن بود. مردي كه بر پشت ميز نشسته بود از من پرسيد ميداني اينحا كجاست؟ گفتم نه. گفت اينجا دادگاه است و مقداري پوشه و پرونده هم روي ميزش بود. يكي از پرونده ها را باز كرد بمن گفت كه از خودت دفاع كن و بعد شروع به نگاه كردن مطالب در پرونده كرد و از من پرسيد اين چيزهائي را كه در پرونده نوشته شده قبول داري؟ گفتم كه كتك كاري وشكنجه هست يا نه؟ گفت نه . گفتم كه اگر شكنجه نيست هيچيك از اين چيزهائي كه در اين پرونده نوشته شده است و اثر انگشت مرا دارد قبول ندارم و فقط براي نجات جان خودم مجبور بقبول آنها شده ام. و اين بازپرس همه حرفهاي مرا نوشت و دوباره مرا چشم بسته از اينجا بهمان جاي اول بردند و دوباره خوب زدند كه چرا در دادگاه برعكس گفتي؟ يكي از آنها بمن گفت حالا همه اين چيزهائي را كه اعتراف كرده اي بايد تحويل بدهي. گفتم تحويل ميدهم. يكي از آنها گفت فكر نكن اونجا كه رفتيم ميتواني زيرش بزني. ما ملا كمال و چند نفر ديگر را هم دستبند زده و با خود ميآوريم اينجا مثل تو كه اعتراف نميكردي اعتراف ميگيريم. براي تو بهتر است كه با ما همكاري كني و ما هم كمكت ميكنيم كه جرمت سبكتر بشود بشرطيكه ملا كمال را بدست ما بدهي. گفتم كه همكاري ميكنم بشرط اينكه ملا كمال را بدست شما دادم خودم را آزاد كنيد. گفتند كه آزاد ميشوي. با اين حرفهاي من آنها مطمئن شدند كه مقداري ترياك، دو قبضه اسلحه و ملا كمال را بدست ميآورند. به همين اميد تصميم گرفتند كه مرا به گورناگ ببرند و ملا كمال خان راهم بگيرند و بياورند مثل من جوجه كباب كنند و اعتراف بگيرند كه مواد فروش است.
اينها همه چيز را با زور ميخواهند انجام بدهند. من نميدانم كه واقعا سياست جمهوري اسلامي اينطور است كه اينهمه بر مردم ظلم بشود يا همين مامورين از طرف خودشان اينقدر ظلم ميكنند. من تعجب ميكنم كه انسان چطور تا اين اندازه وحشي و بيرحم ميشود و با يك انسان ديگر اينقدر خشونت ميكند هرچيز يك اندازه اي دارد. بخدا هيچ جانور درنده اي مثل اين مامورين جمهوري اسلامي وحشي و درنده و بيرحم نيست. اگر واقعا دولت جهوري اسلامي اينقدر وحشي است دعا ميكنم كه خداوند هرچه زودتر سرنگونش بكند تا جان مردم راحت بشود و اگر نه مامورين از طرف خود با مردم اينطور وحشيانه رفتار ميكنند كه جمهوري اسلامي فكري بحال خودش بكند و اين مامورين خود را كنترل نمايد وگرنه عذاب الهي برسر ايران نازل خواهد شد بخدا كه نازل ميشود ظلم زياد است.
داود بلوچ: خوب بعد چي شد؟
حاجي حسن: روز هيجدهم پس از زجر و شكنجه شبانه روزي مرا دست و پا و چشم بسته دريك ماشين انداختند و به ايرانشهر آوردند و آن روز و آن شب را دست وپا وچشم بسته در داخل ماشين نگهداشتند. شيشه هاي ماشين را كاملا بالا كشيده بودند و ماشين زير آفتاب گرم پارك شده بود. گرماي داخل ماشين آنقدر زياد شده بود كه حالت خفگي بمن دست داده بود. يكي آمد درب ماشين را باز كرد دنبال چيزي آمده بود گفتم لطفا شيشه ها را كمي پائين بكشيد دارم خفه ميشوم و يك كمي نان خشك هم بدهيد خيلي گرسنه هستم. مسخره ام كرد گفت نان خشك چيه براي تو كباب درست ميكنيم و رفت كه رفت و شيشه ها را هم پائين نكشيد. صبح روز بعد مرا برداشته و با تعداد زيادي نيرو بطرف گورناگ حركت كردند. به اول گورناگ كه رسيديم نيروهاي دو ماشين را در دهانه گورناگ متمركز كرد و دستور داد كه هيچكسي را نگذارند كه به گورناگ وارد و از گورناگ خارج شود. بقيه نيروهاي خود را بداخل گورناگ براي دستگيري حاجي ملا كمال خان فرستاد. ملا كمال خان وقتيكه چندين ماشين پر از نيرو را مي بيند سعي ميكند كه درگير نشود و بطرف دره حركت ميكند تا خود را نجات دهد ولي نيروها تا شش كيلومتر به دنبالش ميافتند و به بن بست ميرسند. از اينجا ببعد ديگر راه ماشين رو نيست . نيروهاي حميد آقائي از ماشين هاي خود به پائين مي پرند و شروع به سنگر گرفتن ميكنند و ملا كمال خان با يك نفر ديگر كه همراهش بوده است هم از ماشين شان پياده ميشوند و سعي ميكنند از صحنه فرار نموده و جان خود را نجات دهند ولي نيروهاي حميد آقائي شروع به تيراندازي ميكنند و امكان فرار را از آنها ميگيرند. ملا كمال خان و همراهش هم مجبور ميشوند سنگر گرفته و از خود دفاع نمايند. درگيري شديدي بين طرفين بوجود ميآيد. جنگ از ساعت ده صبح تا ساعت سه بعد از ظهر ادامه پيدا ميكند. درحين جنگ هفت نفر ديگر هم از مردم روستا بكمك ملا كمال خان ميآيند جمعا نه نفر ميشوند و تمام نيروهاي انتظامي به فرماندهي حميد آقائي كه ميگويند پنجاه و چهار نفر و بعضي ها ميگويند چهل ودو نفر بوده اند در اين درگيري كشنه ميشوند.
داود بلوچ: شما كه دست و پا و چشم هايتان بسته بود و داخل ماشين بوديد چطور نجات پيدا كردي؟
حاجي حسن: من متوجه شدم كه درگيري بين طرفين شروع شده و از هر طرف صداي تير اندازي را مي شنيدم. تا مدتي بلاتكليف بودم نميدانستم چكار كنم ولي بعد بخودم جرات دادم و چشم بندم را با ماليدن به صندلي جلو كمي پائين كشيدم. يك سرباز را ديدم كه در فاصله دومتري من ايستاده و لوله تفنگش را بطرف من گرفته است ولي رنگ و رويش پريده و عرق كرده بود وسخت ميلرزيد جرات شليك كردن را نداشت نميدانم چرا داشت ميلرزيد و شليك نميكرد در حاليكه داشتم نگاهش ميكردم دو گلوله از طرف كوه باو اصابت كرد و بزمين افتاد. پس از افتادن اين سرباز خواستم از ماشين خارج شوم كه يك گلوله به لبه بيني ام خورد و بطور سطحي زخمي اش كرد و درحاليكه سعي ميكردم از ماشين خارج شوم تير ديگري نيز به رانم خورد و از داخل گوشت رد شد و استخوان پايم را نگرفت و من با كمي كوشش توانستم از ماشين بيرون بپرم و در سراشيبي كه نزديك ماشين بود غلطان سرازير شدم و افتان و خيزان بطرف رودخانه رفتم و خود را در آنجا پشت يك سنگ پنهان كردم. چند نفر از آدمهاي محل كه مرا ديده بودند آمدند و خود را بمن رساندند. دست بند و پابند را با زحمت زياد از وسط شكستند و اسلحه يكي را من از دستش گرفتم تا بتوانم از خود دفاع كنم و به اينها گفتم بروند حميد آقائي را هرجا هست پيدا كنند و پيش من بياورند ميخواستم جوجه كبابش كنم تا مزه شكنجه اي را كه به آدمهاي بيگناهي مثل من ميدهد خودش هم بچشد. اينها رفتند وامدند و گفتند كه كشته شده است. همه نيروها كشته شده بودند ميگويند فقط يكنفر كه خودش را به موش مردگي زده است زنده مانده و بس. الحمد لله از مردم محل حتي يك نفر هم كشته نشد فقط من از ناحيه ران و بيني زخمي شدم كه الآن سلامت هستم. اينست حقيقت ماجراي گورناگ. پس از اين درگيري كه آنها خودشان درست كردند و همه هم كشته شدند مسئولين بظاهر عصباني شدند و روز بعد امدند روستاي گورناگ را تخريب كردند بدون اينكه تحقيقاتي انجام بدهند. معلوم است هيچكسي نميايد و در باره برنامه مجرمانه از پيش ساخته خود كه نسبت به آن آگاهي كامل دارد تحقيقات كند و اينها هم بهمين دليل نكردند. پس از تخريب روستاي گورناگ اينها مليونها تومان از اموال و دارائي مردم را غارت كرده و با خود بردند. گوسفندان مردم را هرچه توانستند همانجا كباب كرده و خوردند و هرچه توانستند با خود بردند. شايد بيش از هزار گوسفند مردم را بردند. دومسحد و دو مدرسه ديني را تخريب كردند . همه كتب و قرآنهاي موجود در اين مدارس را به آتش كشيدند. نخلهاي خرما، درختها و باغات مردم را با اره برقي و بولدوزر شكستند و بزمين انداختند. نه به انسان رحم كردند، نه به حيوانات و نه به درخت و دار. روي مغول ها را سفيد كردند. تا يكهفته بطور متوالي روستاهاي اطراف و نخلستانها و دره ها را با هليكوپتر و هواپيما بمباران كردند. تمام منطقه را مين گذاري كردند. يك نفر با دو شتر با انفجار يك مين تكه پاره شدند. هرجا يك چوپان و ده تا گوسفند را ديدند بمباران كردند. اينست رفتار جمهوري اسلامي با ما مردم سني و بلوچ. آيا اینطور است اسلام، آيا اينطور است جمهوري اسلامي؟ خدائي كه ما نميدانيم از دست اينها چكار كنيم. ما را محكوم كرده اند كه بدبختي را در هر حال قبول كنيم. اگر زحمت بكشيم و خانه اي درست بكنيم و اگر ماشيني بخريم و بخواهيم آبرومندانه زندگي كنيم ميگويند كه مواد مخدر فروش است دستگيرش كنيد و اگر سرووضع مان خراب باشد ميگويند معتاد است دستگيرش كنيد. خلاصه نمي گزارند كه ما راحت زندگي كنيم. براي اذيت كردن ما هرطور كه شده يك بهانه پيدا ميكنند. بخدا كه اصلا وجدان ندارند مثل گرگ خونخوار هستند. همه راههاي زندگي را به روي ما بسته اند. براي ما فقط يك راه باقي مانده است كه ديگر بدبختي در بدبختي را قبول كنيم و بزنيم به سيم آخر و يك تفنگ در دست بگيريم و هرجا كه چشم مان بيك فارس افتاد گناه و بي گناه نكنيم و به بنديم به گلوله تا آنها هم مثل ما بدبخت بشوند هيچ راه ديگري نيست و دولت خودش اينطوري ميخواهد. اين دولت كه نيست راهزن است غارتگراست. اگر قرار بر بدبختي است اين بدبختي براي همه باشد چرا تنها براي ما بلوچها باشد. اگر دولت تمام خسارتهاي ما را بطور كامل ندهد خدائي اگر راحتش بگذاريم. اين چه وضعي است كه اينها هرجا يكنفر را به بينند كه فاميلش صلاح زئي است ميگيرند و ميزنند و خانه و املاكش را مصادره ميكنند كه مال صلاحزئي مال دولت است. حالا دولت آينقدر گدا شده كه با يك بهانه مال ملت را چپاول ميكند. خيلي مسخره است قانون جنگل است . شما اينها را بنويسيد تا همه بدانند كه اين يك دولت ظالم است دولت اسلامي نيست. اسلام ظلم نميكند ولي اينها ظلم ميكنند كم نه زياد ظلم ميكنند.
داود بلوچ: شما در صحبتهاي تان گفتيد كه پنجاه مليون تومان در ماشين جاسازي كرديد تا براي خريد بولدوزر به اصفهان ببريد چرا براي انتقال پولتان يك چك در گردش و يا حواله بانكي نگرفتيد و در ماشين جاسازي كرديد؟
حاجي حسن : مي ترسيم بخدا. بعضي از مامورين دولت در بلوچستان داراي اختيارات بزرگ هستند هركاري كه ميكنند كسي از آنها نميپرسد. پول خيلي ها را برده اند. اينها حسابهاي بانكي بلوچها را كنترل ميكنند اسم كسي را كه پول نسبتا زيادي داشته باشد وارد يك ليست ميكنند بعد با روش هاي خاصي اين افراد را با بهانه هاي مختلفي گرفته، پرونده كرده و بزندان ميفرستند و هر مقدار پول نقد كه دارند بصورت رشوه و يا حق حساب و جريمه ميگيرند تا از زندان آزاد كنند . اكر ندهد در زندان ميماند و شكنجه جسمي و روحي ميشود بخاطر همين ترس خيلي ها پولهاي خود را دربانك نميگذارند و نه بوسيله بانك جابحا ميكنند منهم همين ترس را داشتم براي همين پولم را در ماشين جاسازي كردم ولي با وجود اين باز هم پولهايم را كه حاصل زحمت شبانه روزي تمام عمرم بود بردند. ما از دست اين مامورين هيج امنيتي نداريم هركار كه بكنيم بي فايده است.
داود بلوچ : دولت ملا كمال خان را چرا ميخواهد دستگير بكند؟ جرم يا بهانه اش چي هست؟
حاجي حسن: ملا كمال خان هيچ جرمي ندارد. جرمش فقط اينست كه يك انسان نيكوكار، درستكار و انساندوست است. كارش اينست هرجا كه دو نفر دعوا ميكنند بلافاصله ميرود آنها را صلح ميدهد و نميگذارد كه كارشان بجنگ و جدل و خصومت و دادگاه بكشد بهر ترتيب ممكن آشتي شان ميدهد. چون او معتقد است كه دادگاه انصاف نميكند بلكه هردو طرف را بدبخت و سركيسه ميكند. او ميداند كه مردم بلوچ آدمهاي بدبختي هستند و دادگاه بدبخت تر شان ميكند بهمين خاطر دلش بحال اين مردم ميسوزد خودش صلح شان ميدهد. ملا كمال خان اين منطقه كوهستاني را كاملا امن كرده است. در اين منطقه اصلا جنگ و دعوا و دزدي و شيطاني نيست هيچكسي بر عليه كسي ديگر منافقت و مخبري هم نميكند. دولت ناراحت است كه چرا در اينجا جنگ و دعوا نيست. اطلاعات همه مردم بلوچستان را در جاهاي ديگر بجان هم انداخته و با يكديگر دست بگريبان كرده است اين فقط منطقه ملا كمال خان است كه آرام و آسوده است و در آنجا امنيت برقرار است. اين خود دولت است كه نميخواهد امنيت باشد. ملا كمال خان هيچ جرمي ندارد جرمش فقط همين است كه امنيت ميخواهد و ميخواهد كه انصاف باشد و مامورين دولت نه انصاف ميخواهند بكنند و نه امنيت ميخواهند كه باشد. ملا كمال خان انساني پاك طينت و صاف نيت وخيلي ساده است از هيچكسي كينه اي در دل ندارد. انساني مهمان نواز ووارسته و صاحب احترام است و بهمه كس احترام ميگذارد و سينه اش پر از مجبت مردم است بهمين خاطر مردم هم دوستش دارند.و حرفهايش را گوش ميدهند. همه اين صفات انساني براي حكومتي كه شرور و فتنه انگيز است جرم بحساب ميآيد. اين حكومت نميخواهد يك انسان طرفدار حق و عدالت را در جامعه خوشنام و مورد احترام و مورد توجه مردم ببيند. اين حكومت هركس را ميخواهد آلوده به فساد و بدنام و بي احترام كند ولي ملا كمال خان اهل فساد نيست اهل اصلاح است. مردم را به اصلاح و محبت و صلح و صفا و دوستي دعوت ميدهد. با شيطنت و منافقت و خيانت سخت مخالف است و بتمام معني يك انسان نيك است. شما برويد در منطقه از هركسي كه خواستيد در مورد ملاكمال به پرسيد حتي از همه علماي بلوچستان به پرسيد از روشنفكران به پرسيد از يك آدم ساده به پرسيد كه ملا كمال خان چطور آدمي است انشاء الله همه اين جواب را ميدهند كه من دادم. ملا كمال خان دو مسجد و دو مدرسه ديني را با همياري مردم درست و سرپرستي كرده است تا بچه هاي منطقه را انسانهائي نيك و پاك بكند كه راه فساد را نروند و راه ايمانداري را بروند همين اصلاحات از نظر جناح خاصي در رژيم جمهوري اسلامي جرم است. در اين دور و زمانه همه كارها برعكس شده است آدمهاي شريف مجرم به حساب ميآيند و تحت تعقيب هستند وبرعکس آدمهاي مجرم صاحب پست و مقام و شریف هستند. چكار ميشود كرد همينطور است ديگه. ملاكمال خان يك انسان شريف است فقط چون سرش را جلوي مامورين زورگوي دولت خم نكرده، مخبري اداره اطلاعات را قبول نكرده و از آبرويش ترسيده و هر روز براي سجده كردن رئيس اداره اطلاعات نرفته است به دنبالش افتاده اند كه مواد فروش است. ميخواهند بد نامش كنند. حقيقت اينست كه هرچه اطلاعات زور زده است كه اين مصلح بزرگ اجتماع را تبديل بيك نامرد و خودفروش بكند كه به مردمش خيانت بكند و نتوانسته است حالا ميخواهد او را بهر ترتيب ممكن از بين ببرد ولي اين دنيا همه اش در اختيار اداره اطلاعات ايران نيست خدائي هم هست كه در جاي حق نشسته، همان خدائي كه چهل و پنج كوماندوي ورزيده رژیم را بدست نه نفر آدم ساده و دوره نديده و غافلگير شده و بدون كمترين آمادگي قبلي از پاي درميآورد و من را كه دست و پا و چشم بسته بودم و از بس كه شكنجه شده بودم و هيچ رمقي نداشتم هم از دست اين ظالم ها نجات داد. اين همه اش كار خداست. كمك خدا بود. خدا همه جا هست. همه را مي بيند مظلوم را كمك ميكند فقط مظلوم يك كمي بجنبد.
داود بلوچ: گويا بي بي سي از قول استانداري سيستان و بلوچستان ملا كمال خان را سرپرست قاچاقچيان مواد مخدر و وابسته به باند بين المللي قاچاق مواد مخدر اعلام كرده است اين خبر تا چه اندازه درست است؟
حاجي حسن: اين گزارش را خود اداره اطلاعات به بي بي سي داده است تا بهانه اي شرعي و قانوني براي دستگيري و يا كشتن ملا كمال خان و تخريب محل سكونت او درست بكند. اينها وقتيكه يك انسان اجتماعي و دلسوز و صالح را كه بدرد مردم ميخورد در جامعه مي بينند تحمل نميكنند و ميخواهند به نحوي از بين ببرند. براي اينكار نميآيند بگويند كه ما اين آدم را بخاطر مردم دوستي و نيكوكاري و انصاف طلبي اش مي كشيم. اول صحنه را به نفع خود درست ميكنند بعد به او حمله ميكنند تا مورد ملامت قرار نگيرند و به جنايت شان شكل قانوني ميدهند. حمله به گورناگ و تخريب آن يك جنايت بزرگ و برنامه ريزي شده بود كه جناح خشونت طلب انجام داد. آنها من و ملا كمال خان را متهم به قاچاق مواد مخدر كرده بودند در اينصورت بايد خانه من و ملاكمال خان را خراب ميكردند و نه خانه هاي تمام مردم ساكن در روستاي گورناگ را. ديگران چه تقصيري داشتند يا دارند؟ پس مسئله مسئله مواد مخدر نيست بلكه مسئله زورگوئي و سركوب هرآنكسي است كه ميخواهد آبرومند و با عزت و سربلند زندگي كند و اين دولت قلدر نميخواهد ملتش را سربلند و آسوده خاطر ببيند. مسئله مسئله قلدري است فقط. دولت جمهوري اسلامي يك دولت عادل نيست چون در هركارش زورگوئي ميكند و گوش به حرف حساب نميدهد. دولت با اين كارهايش ميخواهد به مردم بگويد كه خيلي زور دارد و هرچه دلش بخواهد ميتواند بكند و ميخواهد در دل مردم ترس و وحشت بيندازد. اين خود مامورين دولت هستند كه سرگردنه بگير و دزد و چپاولگر هستند مستقيما دست توي جيب مردم ميكنند و پول هاي شان را در ميآورند كمي بخود صاحب پول ميدهند و بقيه را به جيب خود ميزنند. وضع اينطوري است شما هنوز ميگوئيد كه دولت هست قانون هست. اين خود دولت قلدر است كه مردم كشورش را بي خانمان ميكند. اين دولت زورگو و از خدا بي خبر نه تنها كه خانه هاي مان را خراب كرد تمام داروندار و زحمت سي چهل ساله ما مردم گورناگ را غارت كرد و برد و تهمت بزرگي هم بما زد و ما را بدنام هم كرد. به انسان نيكوكار و محترمي مثل ملا كمال خان كه همه مردم بلوچستان احترامش ميگذارند تهمت مواد مخدر فروش زدن ظلم بزرگي است خيلي بزرك. تا دولت اين تهمت بي اساس را از ما پاك نكند ما آرام نخواهيم نشست آبروي انسان از هر چيز ديگر مهم تر است. نتيجه هر چه ميشود بشود جهنم انسان فقط يكبار ميميرد. براي دفاع از حق خود مردن بهتر از قبول نامردي و زنده ماندن با رسوائي است. مامورين دولت بدون جرم چرا مردم را ميگيرند و شكنجه ميدهند مثل من. حق ندارند ولي ميكنند قانون نيست ديگه. هر مامور اطلاعات آزاد است هرچه دلش ميخواهد ميكند و شكايت مردم بي فايده است. مردم كجا شكايت بكنند هيچكس گوش نميدهد همه خودشان هستند. همه مثل هم هستند.
داود بلوچ : مسئولين استان نماينده سازمان ملل متحد را به زاهدان آوردند كشته شدگان نيروي انتظامي و مقداري مواد مخدر باو نشان دادند كه در گورناگ گرفته اند در اين باره چه ميگوئيد؟
حاجي حسن : اينها همه يك صحنه سازي دقيق وبرنامه ريزي شده بود. چون آنها قصد كشتن ملا كمال خان و تخريب روستاي گورناگ را كه تبديل به يك مركز اصلاح شده بود از قبل داشتند ناگزير از يك چنين صحنه سازي بودند. اگر ملا كمال خان خودش رفته و جاده را بسته بود و به نيروهاي انتظامي حمله كرده بود و يا وارد شهر ايرانشهر ميشد وبر روي مامورين دولت تيراندازي ميكرد حق با بي بي سي و مسئولين جمهوري اسلامي است ولي اين خود نيروهاي دولت بودند كه به ملا كمال خان آرام نشسته در داخل روستاي خودش حمله كرده اند. او جنگ نخواسته و از جلو آنها فرار كرده ولي مامورين تا چندين كيلومتر در كوه وكمر دنبالش كرده اند و او مجبور شده است از خود دفاع كند. آنها با اين صحنه سازي و تبليغات ساختگي در واقع با يك تير دو نشان زدند. يكي اينكه در اين جنايت نيت پليد دولت را پنهان كردند. براي همين صحنه را طوري ترتيب داده بودند كه دولت دارد به يك مشت قاچاقچي مواد مخدر حمله ميكند و يك مركز بزرگ قاچاق را از بين ميبرد و در اينصورت مردم بي خبر از حقيقت از خود عكس العملي نشان نخواهند داد بلكه برعكس خواهند گفت كه دولت كار خوبي كرده است. دوم اينكه خواستند به سازمان ملل بگويند كه ما در كار مبارزه با مواد مخدر خيلي حساس و جدي هستيم و فلان تعداد از نيروهاي مان در اين راه شهيد شده است و استحقاق آنرا داريم كه توسط سازمان ملل كمك شويم. اينها از قرار معلوم با همين صحنه سازي جنايتكارانه يك مليون و ششصد هزار دلار پول و هشتصد دستگاه ماشين لندكروزر از سازمان ملل گرفتند. با يك تير دو نشان زدند. مردم حق طلب بلوچ را درگورناگ با بولدوزر و بمباران از محل سكونت خود دربدر كردند، خانه هاي شان را با خاك يكسان نمودند تا ديگر مردم منطقه را هم بترسانند و ازحق طلبي باز دارند و در مقابل اين جنايت بجاي اينكه توسط سازمان ملل محكوم شوند برعكس پاداش بزرگي هم دريافت كردند. بي شرفي را آنها يك زرنگي ميدانند. اينست حقيقت.
داود بلوچ : اينها مقدار زيادي مواد مخدر يه مسئول سازمان ملل متحد نشان دادند كه از گورناگ گرفته اند، درست است؟
حاجي حسن : نخير درست نيست. بايد بگويند از چه كسي گرفته اند. اينها براي درست كردن صحنه و اثبات دروغ خود و فريب دادن مامور سازمان ملل گويا مقداري ترياك و مرفين كهنه و خراب از انبارهاي خود آورده و بمسئول سازمان ملل نشان داده اند كه اينست مواد مخدري كه از گورناگ گرفته ايم. تهمت زدن كه آسان است. بگويند كه از دست چه كسي گرفته اند آدمش كو و از خانه كي گرفته اند، از دست و يا ماشين كي گرفته اند. آنها ثابت كنند كه از من حسن گرفته اند و يا از حاجي ملا كمال خان يا فرد ديگري گرفته اند آنوقت درست است. آنها همينطوري تهمت ميزنند كه اين مواد مال حاجي حسن است اگر اينطوري است كه من هم تهمت ميزنم كه اين تنها مال من نيست من و فرماندار ايرانشهر شريك بوده ايم، مال دوتاي ماست. تا من اين تهمت را با مدارك لازم به اثبات نرسانم كه فرماندار مجرم نميشود و همينطور آنها تهمتي را كه بما ميزنند تا با مدرك به اثبات نرسانند من يا هر كس ديگري مجرم نميشويم ولي چه كنيم كه در اين مملكت قانون نيست. همه بي ايمان و قلدر هستند از قدرت حكومت دارند سوء استفاده ميكنند. بخدا كه اينها بوئي از شرافت و انسانيت نبرده اند. همه اش در فكر چپاولگري و غارتگري و پولدار شدن هستند. از اسلام خبري نيست بيخود اسلام اسلام ميكنند. بنام اسلام در فكر نابودي ملت هستند. ما هيچ راه ديگري نداريم جز اينكه بسوزيم و بسوزانيم. يا اينكه همين آقاي خاتمي كاري بكند كه مملكت آتش نگيرد وگرنه ظلم از حد گذشته است. خدا خودش به اين مملكت رحم كند.
داود بلوچ : خوب، شغل ملا كمال خان چه بوده و چطور امرار معاش ميكرده است؟
حاجي حسن : حاجي ملا كمال خان شغلش از اول دامداري بوده و تعداد زيادي گوسفند داشته است كه با خريد وفروش اين گوسفندان و اخيرا با خريد و فروش ماشين زندگي اش را اداره ميكرده است تهمت مواد مخدر اصلا به اين آدم نمي چسبد، اصلا.
داود بلوچ : خوب، حالا كه خانه و زندگي خود را ازدست داده و دربدر شده ايد چطور ميخواهيد احقاق حق بكنيد بكجا مراجعه ميكنيد خسارت و مال و زندگي تان را از كي پس ميگيريد؟
حاجي حسن : فكر ميكنم حاجي ملا كمال خان بك ليست از تمام خسارات وارد شده را تهيه كرده و ميخواهد آنرا به استاندار دولت آقاي خاتمي كه ميگويند آدم خوبي است بدهد و او پول اين خسارتها را از دولت بگيرد و بما مردم بدهد تا ما در همان جاي خود بطور آبرومندانه خانه ها و مساجد و مدارس را مجددا بازسازي كنيم. همه اموال مان را كه دزديده اند هم بايد بدهند. اگر توجه كردند كه ما ميرويم سرجاي خودمان مي نشينيم و مثل قبل آرام و بي جنجال زندگي ميكنيم و اگر نكردند ما بعد فكري خواهيم كرد كه چه بكنيم و چه نكنيم، پناه ما بر خداست.
داود بلوچ : شما از طرف خودتان حرفي داريد كه به مردم يا مسئولين بگوئيد، اگر داريد بفرمائيد؟
حاجي حسن : من به مسئولين اينرا ميخواهم بگويم كه اينقدر زورگوئي نكنند و از خدا بترسند و بلوچها را انسان حساب بكنند و بطور برادرانه و احترام آميز رفتار كنند مردم را بيخودي نگيرند و شكنجه ندهند. يك انسان كه مفت خدا شكنجه ميشود دلش پر از كينه ميشود و ميخواهد تلافي خودش را بگيرد. فتنه وفساد درست ميشود. اين شكنجه هائي را كه بيخود و بيدليل بمن دادند من متوجه شدم كه اينها نسبت به تمام مردم بلوچ خيلي كينه دارند از رحم و انسانيت اصلا خبري نيست. يك مسلمان نسبت به مسلماني ديگر و يا يك انسان در حق انساني ديگر نبايد اينقدر ظالم و بي حس باشد. حيوان را هم اينقدر نميزنند. حميد آقائي اگر زنده گير من ميآمد بخدا كه جوجه كبابش ميكردم از او ياد گرفته بودم كه چطور جوجه كباب ميكنند ولي حيف شد كه بدون جوجه كباب مرد. اين نامرد خيلي مرا شكنجه داد خوب بود من تلافي شكنجه هائي را كه بمن داده بود ميكردم و بعد كشته ميشد. ولي نشد، نشد ديكه و آرزويش بدلم ماند. ديگر اينكه مردم بلوچ با هم متفق و متحد بشوند و نترسند چون ما هرچه بيشتر از اينها بترسيم ظلم اينها بر سر ما بيشتر ميشود پس نترسيدن بهتر از ترسيدن است. حالا مردم بايد حرف شان را با اين مسئولين دولتي بزنند و حق خود را بخواهند و ظلم و زورگوئي قبول نكنند و براي هركار معمولي حق حساب و رشوه ندهند. مخبري و جاسوسي برادران خود راهم نكنند . اين مامورين كارهائي را كه خود نميتوانند انجام دهند از ما ميگيرند. جلوي رويمان از ما تعريف ميكنند پشت سر ميگويند خر است جاسوسي قوم خودش را ميكند. هيچكسي جاسوسي نكند. اينها دوست ما نيستند ما در ذهن اينها بيشتر از يك خر نيستيم. بايد به اينها به فهمانيم كه ماخر نيستيم بلكه انسان هستيم و بايد مثل انسان با ما رفتار كنند، بس همين.
داود بلوچ : حاجي آقا از اينكه حاضر به گفتگو شديد و اطلاعات خود را در اختيار ما گذاشتيد از شما تشكر ميكنم و ما هم با انتشار آن، به اطلاع مسئولين امر در ايران و همه مردم محكوم بلوچ و تمامي سازمانهاي بين المللي مدافع حقوق بشر خواهيم رساند تا حقيقت روشن شود.
No comments:
Post a Comment