کریچ کالهن می گوید: "ما هیچ مردم بی نامی نمی شناسیم، هیچ زبان یا فرهنگی سراغ نداریم، که بین خود و دیگری، ما و آنها، تمایز برقرار نساخته باشد... شناسایی خویشتن- که همواره نوعی برساختن محسوب می شود صرف نظر از این که تا چه حد همچون یک کشف احساس شود- هرگز بتمامه از داعیه های شناخته شدن به طریق خاص به وسیله دیگران جدایی پذیر نیست".
ساختن هویت توسط فرد یا گروهی از افراد، بر مبنای یک ویژگی فرهنگی یا مجموعه به هم پیوسته ای از ویژگی های فرهنگی صورت می گیرد که نسبت به دیگر منابع معنایی، به آن یا آنها اولویت داده می شود. هویت به زندگی فرد و جمع معنا می بخشد. بدین ترتیب، همه هویت ها برساخته می شوند. اما پرسش اصلی این است: چگونه؟ از چه چیزی؟ توسط چه کسی؟ به چه منظوری؟
تاریخ، جغرافی، زیست شناسی، نهادهای تولید و بازتولید، خاطره جمعی، رویاهای شخصی، سازمان قدرت و وحی و الهامات دینی مجموعه مواد و مصالحی هستند که با استفاده از آنها هویت برساخته می شود.
این مواد و مصالح حاضر و آماده نیستند تا به کار روند. هرمنیوتیک همیشه در کار خواهد بود. یعنی، افراد، گروه های اجتماعی و جوامع، همه این "مواد خام" را از نو معنا و تفسیر می کنند. تنظیم معنای تازه، مطابق با الزامات اجتماعی و پروژه های فرهنگی صورت می گیرد که خود این دو در ساخت اجتماعی و چارچوب زمانی- مکانی آنها ریشه دارند.
جامعه شناس برجسته ای چون ارنست گلنر هویت های ملی را "مصنوعات خودسرانه تاریخی" به شمار آورده است. به نظر او ملی گرایی و ملتها صرفاً مصنوعات ایدئولوژیکی هستند که توسط روشنفکران- با دستکاری خودسرانه اسطوره های تاریخی- برای منافع نخبگان اقتصادی و اجتماعی برساخته می شود. گلنر می گوید: "تمامی انواع ملی گرایی چیزی جز نوعی قبیله پرستی، یا هر نوع دیگری از گروه پرستی، نیست که به مدد بخت و اقبال یا با اتکا به تلاش و تکاپو یا مساعدت اوضاع و احوال، موفق می شود بدل به نیروی موثری در شرایط مدرن امروزی گردد". به گمان گلنر موفقیت ملی گرایی معنایی جز تشکیل دولت ملی مدرن ندارد.
اگرچه قدرت طلبی نخبگان سیاسی در برساختن هویت های ملی موثر است، اما نمی توان ملی گرایی را به سوء استفاده نخبگان از توده ها برای منافع شخصی و گروهی فروکاست. از سوی دیگر، هویت سازی فرهنگی را باید از هویت سازی سیاسی متمایز ساخت. به تعبیر دیگر، هر نوع ملت سازی یا ملی گرایی لزوماً به دنبال برساختن دولت ملی مستقل (تجزیه طلبی) نیست. بسیاری از هویت سازی ها واکنشی هستند. یعنی واکنش به فرهنگی که از سوی دولت ملی مدرن مرکزی به طرق مختلف به همه تحمیل می شود و هرگونه تفاوت را نفی و سرکوب می کند. هویت زبانی برای دفاع از فرهنگ های تحت ستم و منافع انکار شده از سوی دولت مرکزی به عنوان سنگر دفاعی برساخته می شود. گفته می شود که رضا شاه در ایران برای تشکیل دولت ملی مدرن دست به همین عمل زد (رجوع شود به کتاب: سیروس غنی، ایران برآمدن رضا خان برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها)
پرسش جامعه شناس این است که هویت کرد، هویت بلوچ، هویت ترک، هویت فارس، هویت لر و غیره چگونه، از چه چیزی، توسط چه کسی و برای چه هدفی برساخته می شود؟ بدیهی است که در نقاط مختلف کشور مردم به زبان های گوناگون سخن گفته و خود را تحت عنوانی خاص (مثلاً ترکمن) می نامند و هیچ کس نمی تواند منکر وجود این افراد یا حق نام گذاری شان باشد. اما در بحث تحلیلی می توان پرسید که کرد یا ترک یا فارس بودن چه معنایی دارد؟ چه چیز یک ترک را ترک می کند و او را از دیگران متمایز می سازد؟ زبان ترکی؟ محل تولد؟ پدر و مادر و پدر بزرگ و مادر بزرگ؟
از هویت فارس شروع کنیم. امروزه بیشتر کسانی که از "هویت فارس" سخن می گویند، ناقدان آنند. آنان یک هویت ستمگر فارس اختراع کرده و هویت واکنشی خود را در برابر آن می سازند. اما این هویت فارس چیست؟ چه ویژگی هایی یک فرد یا گروه را فارس می کند؟ همین پرسش درباره هویت کرد، هویت ترک ، هویت بلوچ و غیره قابل طرح است. "هویت کرد" چیست و چه ویژگی هایی آن را از دیگر هویت ها متمایز می سازد؟ بحث تحلیلی با "ایضاح مفهومی" دقیق پیش می رود، نه مدعیات سراسر ابهام و ایهام.
به این نمونه توجه کنید. یک زن خود را با "هویت مسلمان" به ما می شناساند. ما می دانیم که "هویت تکواره" مطلقا وجود ندارد و هر فردی دارای هویات متعدد است و هیچ گاه هویت یک فرد فقط و فقط به "مسلمانی"- یا هر ویژگی تکواره دیگری- فروکاسته نمی شود. اما از این زن می پرسیم: "هویت مسلمان" چه معنایی دارد و چه ویژگی هایی تو را از دیگران متمایز می سازد؟ او در پاسخ می گوید:
"من پیرو حضرت محمد هستم. او پیامبر خداوند است. کتاب او قرآن است. این کتاب دارای سه بخش اعتقادات، اخلاق و فقه است. خدایی که قرآن به من می شناساند و من به آن باور دارم، خدای متشخص انسانوار شارع است. قرآن به ما می گوید که پس از مرگ زندگی شخصی دیگری را آغاز خواهیم کرد که تابع رفتارهای ما در این جهان است. اگر مطابق فرامین اخلاقی و احکام فقهی قرآن عمل کرده باشیم، به بهشت می رویم و اگر برخلاف اوامر قرآن عمل کرده باشیم، به جهنم خواهیم رفت. قرآن ما را به عمل به فضایل اخلاقی و دوری از رذایل اخلاقی فراخوانده و تنها ملاک برتری و فروتری مسلمین نسبت به یکدیگر را تقوا قرار داده است، نه جنسیت یا قومیت. خداوند به وسیله پیامبرش مجموعه شعائر و مناسکی فرستاده که من به آنها عمل می کنم. حجاب من یکی از آنهاست که مرا از زنان غیر مسلمان متمایز می سازد. قرآن به من اجازه هیچ نوع روابط جنسی خارج از نهاد خانواده را نمی دهد. سبک زندگی قرآنی نافی شرابخواری است. من هر روز چند بار به همراه بیش از یک میلیارد تن در سراسر جهان نماز می خوانم. من همه ساله یک ماه به همراه بیش از یک میلیارد تن در سراسر جهان روزه می گیرم. من به همراه میلیون ها انسان از سراسر جهان در مراسم حج شرکت می کنم و..."
حالا من می فهمم که "هویت مسلمانی" این زن چه معنایی دارد و چگونه او را از دیگران متمایز می سازد. اما هنوز نمی فهمم که "هویت فارس"، "هویت کرد"، "هویت بلوچ"، "هویت ترک" و... چیست؟ "هویت مسلمانی" هم- البته در دوران مدرن- در بحث تحلیلی به هویت های متمایزتری تقسیم می شود: هویت "مسلمانی بنیادگرایانه"، هویت "مسلمانی سنت گرایانه"، هویت "مسلمانی مدرنیستی". این سه نوع متمایز هویت اسلامی را می توان با بیش از ده ملاک از یکدیگر تفکیک کرد. فرض کنید من خود را با "مسلمانی مدرنیستی" به شما معرفی می کنم و خود را در برابر "مسلمانی بنیادگرایانه" قرار می دهم. شما از من می پرسید: مسلمانی بنیادگرایانه چیست و وجوه تمایز آن از مسلمانی نوگرایانه کدام است؟ من در پاسخ می گویم:
"مسلمانی بنیادگرایانه" یعنی: بی اعتباری عقل استدلالگر، ظاهرگرایی، شریعت اندیشی، تأسیس حکومت و جامعه فقهی، نابرابر فرض کردن انسان ها (مسلمان و غیرمسلمان، زنان و مردان، برده و آزاد، فقیه و غیرفقیه)، سکولاریسم ستیزی، نفی پلورالیسم دینی و سیاسی و اجتماعی، دین را پاسخگوی همه مسائل و مشکلات این جهانی قلمداد کردن، مخالفت با اندیشه تجدد و نظام اجتماعی مدرن، غرب ستیزی (جهان غرب مسئول همه مسائل و مشکلات مسلمین است)، خشونت گرایی (اجرای شریعت از طریق خشونت)، تکفیرگری.
در این مرحله شما از من می پرسید: خوب مسلمانی مدرنیستی تو چه ویژگی هایی دارد که هویت تو را از هویت مسلمانان بنیادگرا متمایز می سازد؟ من می گویم:
"مسلمانی نوگرایانه" یعنی: پذیرش حجیت عقل استدلالگر (در صورت تعارض عقل و وحی، دست کشیدن از ظاهر متن و تأویل آن)، روح گرایی (روح معنوی قرآن در برابر ظواهر آن)، اخلاق گرایی، موقتی به شمار آوردن احکام فقهی غیر عبادی (آنها متعلق به صدر اسلام اند)، برابر به شمار آوردن همه انسان ها مستقل از دین و جنسیت و قومیت، قائل به جدایی نهاد دین از نهاد دولت (نفی حکومت فقهی)، دفاع از پلورالیسم دینی و سیاسی و اجتماعی، محدود کردن دین به پرسش های وجودی و معنابخشی به زندگی (نه پاسخگوی همه مسائل و مشکلات این جهانی بودن)، پذیرش اندیشه تجدد و نظام اجتماعی مدرن (ضمن نگاه نقدی)، عامل اصلی عقب ماندگی جوامع اسلامی را خود آنها به شمار آوردن، نفی خشونت و تکفیرگری.
اینک شما می توانید با من وارد گفت و گویی سودمند درباره این دو نوع هویت شوید. همین پرسش ها در رابطه با افرادی مطرح است که برای خود هویت "روشنفکری دینی" می سازند. روشنفکری دینی چیست و وجوه تمایز آن از هویت "روشنفکری غیر دینی" کدامست؟ پس منطقاً باید به این پرسش پاسخ گفت:
"هویت فارس"، "هویت کرد"، "هویت بلوچ"، "هویت ترک" و غیره چه معنایی دارد و چه ملاک های تحلیلی آنها را از یکدیگر متمایز می سازد؟ در مباحث "هویت گرایان قوم گرا" جای این نکته کلیدی خالی است. به تعبیر دیگر، وقتی فردی به من می گوید تو "فارس" هستی و من "کرد"، و این گونه برای من و خود هویت سازی می کند، من می خواهم بدانم دقیقاً چه ویژگی هایی من و او را از یکدیگر متمایز می سازد؟
این پرسش ها، پرسش هایی انتزاعی نیستند، کاملاً انضمامی اند. تاریخ در برابر ماست. به فرایند جهانی شدن بنگرید. سرکوب شدید نیروهای مرکز گریز، بخشی از پروژه آمرانه ساختن "دولت مدرن ملی" توسط رضا شاه بود. می دانیم که پروژه او را "تجددآمرانه" خوانده اند. رضا شاه به شدت شیفته ظواهر تمدن غربی بود و می خواست ایران و ایرانیان را با "ظواهر تمدن غربی" توسعه دهد. به عنوان نمونه، به شیوه خشونت بار تغییر لباس ایرانیان توجه کنید. او لباس ایرانیان را فارسی نکرد- که مدعایی بی معنا و کاذب است- بلکه آن را غربی کرد. کلاه پهلوی- کپی کلاه فرانسوی- در سال ۱۳۰۶ برای مردان اجباری شد. وقتی در ۴ دی ماه ۱۳۰۷ مقررات لباس پوشیدن به تصویب مجلس هفتم رسید، فقط نماینده فارس زبان یزد با آن مخالفت کرد. در ششم بهمن ۱۳۰۷ وزیر داخله مقررات "لباس متحدالشکل" را جهت اجرا اعلام کرد. ماده اول آن می گفت: "لباس متحدالشکل کلاه پهلوی و کت و شلوار اروپایی است". بدین ترتیب، رضاشاه لباس های کردها و عرب ها را به زور نگرفت تا لباس "فارسی" برتن آنان کند، بلکه به زور لباس های اروپاییان را بر تن همه ایرانیان- از جمله فارس زبان ها- کرد. رضا شاه در خرداد ۱۳۱۴ دستور غربی سازی تمام عیار را صادر کرد و گفت که همه وزرا باید از ۱۶ خرداد کلاه نمدی اروپایی بر سر بگذارند. آخوندهای حوزه علمیه مشهد در برابر او ایستادند و ماجرای خونبار حرم امام رضا در تیر ماه ۱۳۱۴ به وقوع پیوست. در گام بعد هم داستان "کشف حجاب" اجباری در ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ به وقوع پیوست که باز هم به دنبال غربی سازی پوشش کلیه زنان ایرانی بود. رضاشاه در برابر غربیان احساس حقارت می کرد و بر آن گمان بود که اگر ظواهر ایرانیان همانند غربیان شود، دیگر اروپایی ها نمی توانند ایرانی ها را مسخره کنند.
رضا شاه و محمد رضا شاه نظام آموزشی ایران را غربی ساختند. جمهوری اسلامی نیز با تمام کوشش ناممکنی که کرده، نتوانسته است که دانشگاه ها و علوم تدریسی آنها را اسلامی سازد. آنچه در مدارس و دانشگاه های ایران به زبان فارسی به همه آموزش داده می شود، علوم تجربی طبیعی، علوم تجربی انسانی، فلسفه های مدرن، هنر مدرن یا اسلامی است، به همین دلیل فارس یا فارسی قلمداد کردن معارف بشری، مدعایی کاذب و فاقد معناست. سهم فارس زبان ها در ساختن علوم تجربی طبیعی و علوم انسانی مدرن اگر صفر نباشد، تقریباً صفر است. تئوری ها و نظریه هایی که در دانشگاه ها در علوم مختلف تدریس می شود را متفکران دوران مدرن مغرب زمین برساخته اند، نه فارس زبان های ایرانی. آن علوم اگر ریشه های جغرافیایی داشته باشند، مغرب زمین محل رویش آنهاست، نه مراکز فارس نشین.
نهادهای مدرنی چون پارلمان، تفکیک قوا، جمهوری، بانک، حزب و... همه برساخته غربیان است، نه فارس زبان ها. تفکیک قوا را منتسکیو ساخت، نه فارس ها.
فیلسوف برجسته مدافع "چندفرهنگی" کانادا، چارلز تیلور، تحولات هویتی جهانی را بررسی کرده و نشان می دهد که سه دوره پشت سر گذاشته شده است:
دوره دیرینه دورکمی (paleo- Durkheimian)، دوره نودورکمی (neo- Durkheimian)و دوره پسادورکمی. آخرین دوره، دوره انقلاب در مصرف است. یکی از مهمترین وجوه انقلاب در مصرف، درست کردن بازاری خاص جوانان بود که چون سیل عظیمی لباس و مد به همراه آورد. لباسی که یک جوان می پوشد، عینکی که بر چشم می زند موسیقی ای که به آن گوش می سپارد، او را در سراسر جهان با میلیون تن هم هویت می سازد. جوان با کلاهی که بر سر می گذارد به خود- نمایش گری دیگری (self-display) پاسخ می گوید. "زبان مشترک مد" ، امروزه برای جوان ها هویت ساز است. فرهنگ این هویت پسادورکمی، فرهنگی دروننمایی گرا (expressivist) است.
فرایند جهانی شدن، پیامدهای بسیاری داشته است. به "فاست فودی" شدن غذا ها بنگرید. "مک دونالدی" شدن جوانان را چگونه می توان تفسیر کرد؟ آیا گسترش غذاهای غربیان در میان ایرانیان جزیی از پروژه فارسی سازی اجباری است؟ مسأله فقط و فقط غذاها نیست، هنر هم همین وضع را دارد. "هالیوودخواهی" از یک سو و سیطره موسیقی های غربی از دیگر سو، واقعیت کنونی ایران امروز را بهتر نشان می دهد.
جوانان شهرنشین "سبک های زندگی غربی" را انتخاب می کنند. این سبک های زندگی، هرچه که باشد، هیچ ارتباطی به فارسی زبان ها ندارد، چرا که جوان های مسلط به زبان ترکی، عربی، کردی، بلوچ و غیره نیز در استفاده از این سبک های زندگی با جوان هایی که فقط و فقط زبان فارسی می دانند، اشتراک دارند. به این متغیر باید توجه کرد که حدود ۷۰ درصد جمعیت ایران را افراد زیر ۳۵ سال تشکیل می دهند.
این روزها ساکنان مناطقی که از نظر برسازندگان هویت های متعارض فارس و غیر فارس، مناطق فارس نشین به شمار می روند (تهران، اصفهان، مشهد، شیراز و...) بیشتر تلاش می کنند که خود را با فرهنگ مدرن جهانی تطبیق دهند، نه "هویت
فارس" که معلوم نیست چیست؟
بدین ترتیب، محل نزاع نه موجودیت یا حق نام گذاری، که چیستی هویت های زبانی است.
بدون روشن کردن معنای هویت کرد، هویت ترک، هویت فارس، هویت بلوچ و غیره نمی توان گفت و گوی تحلیلی را پیش برد. هویت سازان قوم گرا/ ملت گرا ابتدا باید این نکته را دقیقاً روشن سازند.
شاید هم مشکل به راقم این سطور باز می گردد که هیچ اطلاعی از نظریه های تحلیلی برسازندگان هویت های متعارض فارس و غیر فارس ندارد.
اکبر گنجی
No comments:
Post a Comment