ســوز مـن با دیـگری نسـبت مـکـن / او نمک بر دست و من همه ریـش
گـفـتن از زنـبـور بـی حاصل بـود / با یکی در عمر خود ناخورده نیش
تا تـو را حـالـی نـبـاشد هـمچـو ما /حــال مـا باشـد تـو را افسـانه پیش
مطالب مندرج در مقاله ای تحت عنوان "ضرورت تبعیض مثبت نسبت به اقلیتهای زبانی" توسط اندیشمند و مبارز گرامی جناب آقای اکبر گنجی در بخش "ناظران می گویند..." سایت بی بی سی فارسی مرا بر آن داشت تا درد را از دل ریش برگویم و درمان را نیز. نگارنده حدود شش سال پیش نیز، بلافاصله بعد از خروج ایشان از کشور، انتقادات مشخصی را تحت عنوان "جایگاه گنجی در صحنه مبارزات اپوزیسیون" از این "مبارز نستوه" عنوان نمودم.
اینک برای بار دوم، با احترام کامل به این اندیشه پرداز فرهیخته، مقاله اخیر ایشان را در زیر ذره بین نقد قرار خواهم داد، زیرا معتقدم "هر بیمار می داند در این دیـــر / دوای درد خود را بهتر از غـیـر".
در مقاله آقای گنجی همسنجی و مقایسه هایی ارائه شده که حقیقتا ً معنی لغوی اصطلاح "قیاس مع الفارغ" را برجسته می کنند که برای توضیح اضداد نهفته در ذهنیت نگارنده آن مقاله و مغایرتهای پنهان و آشکار در بطن استدلال ناهمگون آن تلاش خواهم کرد تا دلایلم را خلاصه و کوتاه بیان کنم زیرا سخن نیک بود چون مختصر آید.
مقاله با سخنان نیکلای سارکوزی در مورد ادغام فرهنگی مهاجران به فرانسه آغاز می شود. این کاملا ً قیاس مع الفارق است، چون در ایران بحث ما در مورد مهاجران ترک و کرد و غیره به تهران و ادغام آنها در فرهنگ به اصطلاح تهرانی نیست. بلکه در مورد حقوق ملیت هایی است که نه تنها ریشه هایی عمیق در تاریخ دارند بلکه در سرزمین های خود نظیر بلوچستان، کردستان، آذربایجان؛ خوزستان و غیره اکثریت مطلق را دارند. و بر عکس این هموطنان فارسی زبان ما هستند که در واقع در آن مناطق مهاجر هستند.
مقاله سپس به تجربه عبرت آموز اروپا اشاره می کند که به عقیده نویسنده مقاله با معضلاتی مشابه ایران دست و پنجه نرم می کند. مشخص نیست آیا منظور نویسنده اتحادیه اروپا است که توسط کشورهای کاملا ً مستقل با فرهنگ ها، زبان ها و تاریخ های مشخص، و با حفظ هویت سیاسی ـ بین المللی خود، حول مسائل اقتصادی، فرهنگی و حقوقی مشترک و تحت توافق همگانی گرد هم آمده اند؛ یا منظور مقاله در مورد چگونگی تعامل جامعه میزبان (کشورهای اروپائی) و میهمانان مهاجر و پناهنده می باشد.
سه راهبرد مطرح شده یعنی ادغام، اضمحلال (همگون سازی) وتقابل (ضد همگون سازی) دلالت بر منظور نویسنده مقاله در مورد مهاجران به کشور های اروپایی دارد. این بحثی است که در بسیاری از کشورهای اروپایی در مورد جایگاه مهاجرین جاری است. این بحث هرگز در مورد کشورهای عضو اتحادیه اروپا در تقابل با یکدیگر مطرح نبوده و نیست. در نتیجه بحث تضاد و یا در آمیختگی فرهنگی مهاجران مختلف و بعضا ً متضاد در یک کشور مشخص اروپایی با فرهنگ غالب آن کشور مثلا ً انگلیس یا فرانسه و یا آلمان است، هیچگونه ربطی به حقوق اکثریت قومی و یا ملیتی مردم بلوچ که در بلوچستان اکثریت را دارند و یا مردم کرد که در کردستان اکثریت را دارند، ندارد. و این مشخصا ً یک قیاس مع الفارق است.
حدس من این است که نویسنده محترم به دلیل عدم آگاهی کامل به مسائل اروپا بحث ادغام و یا انضمام فرهنگی (integration) جوامع مهاجر در فرهنگ اجتماعی و سیاسی جوامع میزبان را با اتحاد آزادانه و تلفیق ائتلاف گونه هر چه بیشتر مسائل سیاسی اقتصادی و حقوقی کشورهای عضو اتحادیه اروپا اشتباهی گرفته است و در تلاش خود برای مقایسه تطبیقی، بدون خلط مبحث عمدی، احتمالا دچار سراسیمگی تحلیلی شده است.
برگرفته از یک پیش فرض تحلیلی تحریف شده و به عبارتی کـپی برداری ناقص از روند پیوستگی و اتصال منافع مشترک کشورهای اروپایی، نویسنده مقاله ضرورت پیدایش یک هویت سیاسی مشترک آمیخته از تبعیض نوع دیگر را برای بیماری مزمن و نهادینه شده تبعیض نژادی و یا به زعم ایشان تبعیض زبانی در ایران را تجویز می کند.
در این مورد باید گفت که اولا ً کشورهای اروپایی هویت سیاسی مشترک ندارند. هر کدام از آنها از منظر عرف بین المللی، کشورهای کاملا ً مستقل با هویت و جایگاه سیاسی مستقل هستند. ثانیا ً همسنجی تطبیقی آنها با ایران که یک کشور واحد سیاسی است، قیاسی است کاملا ً مع الفارغ! وانگهی پرداختن و مقایسه هویت سیاسی یک کشور نوظهور و برآمده از فرهنگ ها و نژادهای مختلف مهاجر مثل آمریکا هیچگونه ربطی به تبعیض نژادی در ایران مثلا ً بر علیه اکثریت کرد در کردستان و یا اکثریت بلوچ در بلوچستان توسط غیر بومی های ساکن در این مناطق ندارد.
نویسنده سپس یک راه حل اساسی ارائه می دهد که با نفس برخورد وی با حقوق و جایگاه ملیت های ایرانی (و نه اقلیت های زبانی) در تضاد است. وی می گوید: "با استفاده از تجربه آمریکا و اتحادیه اروپا و کانادا، باید پیمانی به تصویب رساند که مقبول همه ساکنان ایران زمین باشد. مهمترین رکن این پیمان مشترک (قانون اساسی) همین اعلامیه جهانی حقوق بشر است که مقبول همگان است".
اتحادیه اروپا را می توان تا حدی به یک کنفدراسیون تشبیه کرد. آمریکا نیز یک کشور فدرال است. کانادا نیز یک کشور فدرال جغرافیائی ـ قومی نظیر بلژیک و سویس است. سوال این است که آیا آقای گنجی خواهان یک ایران فدرال بر اساس جغرافیایی ـ قومی و یا حداقل فدرالیسم استانی است؟
اقوام و ملیت های ایران خواهان رفع هر گونه تبعیض و نابرابری حقوقی و حقیقی هستند زیرا آنها این اعتماد به نفس را دارند که در یک شرایط کاملا ً آزاد و با امکانات مساوی و به دور از هرگونه تبعیض، سرکوب و تحقیر قیم مابانه، نسبت به هموطنان فارسی زبان مرکز نشین نیز رشد برتر و پیشرفت بیشتری خواهند داشت. نویسنده مقاله برای رفع ستم مضاعف تاریخی به جای نفی هر گونه تبعیض و نابرابری، از تبعیض گرایی ضروری و یا تبعیض مثبت (affirmative action) سخن می گوید. اولا ً تبعیض مثبت، سهمیه بندی یا قائل شدن استثناء و امتیاز هرگز در هیچ کشوری در مورد اقوام و یا ملیت های سرکوب شده و یا استثمار شده در ایالت مشخص خود آنها به کار گرفته نشده است. بلکه در مورد افراد وابسته به نژاد، مذهب، رنگ پوست، جنسیت و یا طبقه و صنف (caste) در کشورهای نظیر آمریکا، کانادا، برزیل، هندوستان و غیره اعمال شده است. در نتیجه اقوام و ملیت های ایرانی نه خود را علیل و عاجزتر از دیگران می دانند، و نه راه حل مشکلات را در صدقه و خیرات قیم مابانه "از ما بهتران" می بینند. آنها خواهان نفی کامل ستم مضاعف و نابرابری و رفع تبعیض در همه اشکال آن هستند. به عنوان مثال این در عمل یعنی دانش آموز بلوچ از همان امکانات آموزشی، بهداشتی، رفاهی و فرهنگی و زبانی برخوردار خواهد شد که یک دانش آموز تهرانی و یا شیرازی برخوردار است. این یعنی تساوی در حقوق و امکانات و هرگز بمعنای تبعیض مثبت نیست.
قریب به دویست کشور در جهان وجود دارند که بیشتر آنها ریشه ملی و هویت تاریخی ندارند اما در گذر حوادث روزگار تبدیل به کشور شده اند و به عنوان ملت ـ دولت در عرف بین المللی شناخته شده هستند. این در حالی است که ملیت های تشکیل دهنده ملت ایران از عقبه فرهنگی، ریشه تاریخی و هویت زبانی بسیار عمیقی برخوردار هستند. به عنوان مثال اگر به شاهنامه فردوسی که شناسنامه فرهنگ ایرانی است رجوع کنیم، در مورد جنگ های طولانی بین پادشاه مکران زمین (بلوچستان) و پادشاه ایران به طور مفصل حکایت سرایی شده است؛ و همچنین در مورد قشون کوچ و بلوچ در لشگر ایرانیان و هکذا. در نتیجه نباید جایگاه اقوام و ملیت های با فرهنگ کهن و با تاریخ بسیار غنی ایرانی را با واژه های نامناسب نظیر "اقلیت های زبانی" تقلیل و تنزل داد. استعمال ادبیات برتری جویانه از این نوع هیچگونه کمکی به درک متقابل و تفاهم ملی نخواهد کرد.
و نکته آخر اینکه مشکل اساسی به ساختارهای حقوقی تبعیض آمیز محدود نیست، بلکه ریشه در نگاه برتری جویانه فرهنگ القاء شده در بین گروه قابل توجهی از هموطنان عمدتا ً فارسی زبان دارد که بسیاری از آنها حتی خودآگاهی به بینش و رفتار تبعیض آمیز خود ندارد و تحقیر و تبعیض بر علیه دیگران را به طور نا خودآگاه امری طبیعی و موجه می پندارند. نویسنده محترم مقاله به جای مقابله با این فرهنگ برتری طلبی، جایگاه اقوام و ملیت های ایرانی را که قربانی فرهنگ غالب هستند، به اقلیت های زبانی (شبیه مهاجران پراکنده در اروپا) تنزل می دهد. این در حالی است که نهادهای مختلف سازمان ملل در طی بیش از نیم قرن اخیر از ایران مکررا ً خواسته اند تا به تبعیضات مختلف و از جمله تبعیض نژادی بر علیه اقوام و ملیت های ایرانی نظیر بلوچ، کرد، ترکمن، آذری، عرب و... پایان دهد. نمونه اخیر آن درخواست کمیته رفع تبعیض نژادی سازمان ملل متحد مورخ پنجم شهریور ١٣٨٩ (CERD/C/IRN/CO/۱۸-۱۹) می باشد.
تا زمانی که تسهیلات فرهنگ سازی و گفتمان نقد از خویش برای بازنگری جدی از این نگرش تمامیت خواهی و گرایش خودشیفته نهادینه در ضمیر ناخودآگاه این گروه از هموطنان فراهم نشود، انتظار پایان یافتن نیش و کنایه ها امیدی عبث است. شکوه و گلایه و حتی پند و اندرز بدون فرهنگ سازی همانند کشیدن سرمه بر چشم کور خواهد بود. نمونه بارز این شیوه رفتاری معیوب برخورد نامناسب دولت و حتی متاسفانه گروهی از مردم ایران در استانهایی نظیر مازنداران و اصفهان و تهران با افغانهای مهاجر می باشد.
این رفتار که منجر به ورم خودبزرگ بینی شده است بیانگر نقص ریشه ای است که در لایه های مختلف فرهنگی جامعه و از جمله در میان بسیاری از روشنفکران و اندیشمندان فارسی زبان، عامدانه توسط دولت های مرکزی، برخی از رسانه های فرصت طلب و نهادهای شووینیستی تزریق شده است.
شوربختانه در ایران فقط افغان ها قربانی این نگاه تبعیض آمیز و برتری طلبی نهادینه شده قومی نیستند، بلکه ملیت های ایرانی نظیر بلوچ، کرد، آذری ترک، عرب، ترکمن؛ لر و غیره نیز از آن رنج بسیار برده و می برند.
در پایان قابل ذکر است که تراکم جمعیتی و سکونت افغانها نسبت به جمعیت استان در بلوچستان از بقیه نقاط کشور بسیار بیشتر است. اما علیرغم فقر، بیکاری و عدم وجود امکانات آموزشی و بهداشتی و غیره در استان، مردم با فرهنگ و با مدارای بلوچ هرگز با برادران و خواهران افغان خود هیچگونه برخورد تحقیرآمیز و یا توهین آمیز نداشته اند.
http://www.bbc.co.uk/blogs/persian/viewpoints/2012/05/post-135.html
No comments:
Post a Comment