ایران کشوری کثیرالملله /نگاهی به حقوق ملیت های ترک، عرب و کرد در سخنرانی علیرضا اصغرزاده، یوسف عزیزی بنی طرف و امیر حسن پور
دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۹ - ۰۷ مارس ۲۰۱۱
فرح طاهری
|
شهروند به مناسبت 21 فوریه روز جهانی زبان مادری، امسال دست به اقدام
شایسته ای زد و روز یکشنبه 20 فوریه 2011 سمیناری با حضور سه روشنفکر و فعال سیاسی از سه ملیت ترک، کرد و عرب ایرانی برگزار کرد و موضوع ستم ملی و حقوق ملیت های ایرانی را به بحث گذاشت.
دکتر علیرضا اصغرزاده، یوسف عزیزی بنی طرف و دکتر امیر حسن پور شرکت کنندگان در این پنل بودند و شهروند مایل بود که از اتنیک فارس هم بتواند سخنرانی داشته باشد که متاسفانه میسر نشد.
لیلا مجتهدی همکار شهروند، گردانندگی بخش اول برنامه را برعهده داشت. او در آغاز، ضمن خوشامد به حاضران متنی را از سوی شهروند، به عنوان برگزارکننده خواند و از جمله گفت: همانطور که می دانید شهروند در طول عمر افزون بر بیست ساله ی خود یکی از اساسی ترین چالش هایش مطرح کردن گفتمان آزادی و دمکراسی بوده است و با انتشار نظرها و تفکرهای متفاوت و گوناگون سیاسی اجتماعی ادبی سعی کرده این گفتمان را به پیش ببرد و مهمترین رکن فرهنگ دمکراسی و آزادی را که پذیرش و نیز احترام به دیگری بوده است، به سهم خود در بین خوانندگانش نهادینه کند… یکی از گفتمان هایی که به اعتقاد ما فرهنگ دمکراسی و آزادی را می تواند در ما نهادینه کند، حق تحصیل به زبان مادری ست، که البته مطرح کردن همین مسئله برای برخی از ما حکم تابو را داشته و یا دارد و همیشه طرح آن را با نفی تمامیت ارضی و تجزیه طلبی کشورمان ایران یکسان دانسته و مطرح کردن هر گونه بحثی را در این مورد جایز نمی دانیم. خوشبختانه انسان های فهیم و دلسوز چه در جبهه راست و چه در بخش میانه و چپ به این مسئله که یکی از مهمترین سدهای دمکراسی و آزادیخواهی ست، به درستی پرداخته اند و کم کم این تابو که فرهنگ فحاشی و شعارگویی و افترا و تهمت را یدک می کشد دارد شکسته می شود و دیالوگی علمی و دقیق جایگزینش می شود و نیز همین دیالوگ است که به دنبال درمان زخمی ست دردناک. این نشست قدمی است دیگر برای بررسی این مهم. ما شهروندیان امیدواریم با برپایی چنین نشست هایی هر چه بیشتر این مسئله را به بحث و گفت وگو بگذاریم تا کمکی شود در راه شناخت زوایای گوناگون این خواسته و در پی آن یافتن راه حل های درست و منطقی برای آن.
پیش از شروع سخنرانی ها، از”بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان ایران ـ کانادا” که در برگزاری این برنامه شهروند را حمایت کرده بود، تشکر شد و سپس لیلا مجتهدی اولین سخنران را معرفی کرد.
لیلا مجتهدی
دکتر علیرضا اصغرزاده تحصیلات تکمیلی اش را در رشته های علوم سیاسی، فلسفه و جامعه شناسی در دانشگاه تورنتو به پایان رسانده است و هم اکنون در دانشگاه یورک به تدریس و تحقیق در حوزه های جامعه شناسی و آموزش و پرورش مشغول است. در کنار دیگر تألیفات، او مؤلف “ایران و چالش گوناگونی ها” (نشر پال گریو) و یکی از مؤلفین “تحصیل و تفاوت در آفریقا” است. او همچنین مقالات متعددی در مورد ایران، آذربایجان، خاورمیانه، تئوری اجتماعی، تئوریهای جامعه شناسی، زبان، پداگوژی و غیره در نشریات علمی و آکادمیک به چاپ رسانده است.
موضوع سخنرانی دکتر اصغرزاده”زبان، قومیت/ نژاد و هویت:گفتاری در ضرورت مبارزه آنتی راسیستی در ایران” بود. (متن کامل سخنرانی ایشان در شهروند 24 فوریه 2011 ـ شماره 1322 به چاپ رسیده است.اینجا)
او سخنانش را در چهار بخش: تعریف از نژاد و نژادپرستی، موقعیت و اهمیت گفتمان ضدراسیستی در بعد جهانی، موقعیت و اهمیت گفتمان ضدراسیستی در سطح ایران و موقعیت و اهمیت گفتمان ضدراسیستی در سطح محلی و لوکال (در میان خلق های غیر فارس) ارائه کرد.
دکتر علیرضا اصغرزاده
دکتر اصغرزاده در پایان سخنانش گفت: می دانیم که جوانان شرق میانه، امروز در راه استقرار حرمت و کرامت انسانی شان، دست به مبارزه ای جانانه زده اند. آنان امروز به مرحله ای از شعور سیاسی و اجتماعی رسیده اند که داشتن زمامداران مادام العمر را توهین به شعور انسانی خود تلقی می کنند. همچنانکه مردمان و جوانان ایران نیز زیستن در زیر یوغ یک حکومت فاندمنتالیستی قرون وسطایی را ننگ می دانند و در راه پاسداشت کرامت و شأن انسانی شان مبارزه می کنند. در این میان، فعالان اتنیک های غیرفارس نیز، علاوه بر مبارزه ضد حاکمیتی و ضد ولایت فقیهی شان، ممنوعیت زبان مادری شان در مراکز تحصیل و تعلیم و تربیت را برای خود عار می شمارند؛ چنین ممنوعیت و مظلومیتی را توهین به شأن و منزلت انسانی تلقی می کنند و در راه دستیابی به شرایط زیست انسانی و شرافتمندانه قیام کرده اند. بر روشنفکران و متفکران پایتخت نشین و مرکزنشین است تا با تقویت گفتمان و عمل ضدنژادپرستانه، پایبندی و التزام خود را به اصول دموکراتیک و حقوق بشری نشان دهند.
اتحاد پایدار همه ایرانیان برعلیه رژیم توتالیتر اسلامی در صورتی میسر خواهد بود که روشنفکران و فعالان اتنیک فارس جنبش ضدنژادپرستانه ای را که در میان اتنیک های غیرفارس شروع شده و نضج گرفته، به رسمیت بشناسند و حتی خودشان نیز به این جنبش بپیوندند. یکی از مظاهر اساسی آگاهی ضدراسیستی برای روشنفکران اتنیک فارس، نقد هژمونی فرهنگی/زبانی فارس ها در ایران و تلاش برای رسمیت دادن به زبان های ملی و طبیعی اتنیک های غیرفارس است. اصل برابر- حقوقی اتنیک های غیرفارس با فارس ها، اصلی است دموکراتیک و مترقی. هرکس که به این اصل ابتدایی حقوق انسانی باور ندارد، نمی تواند انتظار داشته باشد تا شعارها و پیام های او در مورد دموکراسی و حقوق بشر جدی گرفته شوند. مبارزات ضدراسیستی دست کم تاریخی پانصدساله در سطح جهان دارند و در همه دنیا به مثابه تلاش هایی دموکراتیک و حقوق بشری شناخته می شوند. به عنوان فعالان اتنیک های غیرفارس، وظیفه ماست که گفتمان و عمل ضدراسیستی را به روایت غالب مبارزه خلق ها در ایران تبدیل کنیم.
سخنران بعدی یوسف عزیزی بنی طرف میهمان شهروند از لندن انگلستان بود.
یوسف عزیزی بنی طرف
یوسف عزیزی معروف به بنی طرف شهروند عرب ایرانی متولد سوسنگرد در سال 1330 و دانش آموخته رشته مدیریت دانشگاه تهران است. بنی طرف از سال 1978 تاکنون عضو کانون نویسندگان ایران و از جولای 2008 عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران است. یوسف عزیزی بنی طرف به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد و به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون 24 کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است. داستان ها، مقاله ها و پژوهش هایش به زبان های عربی، ترکی، انگلیسی و ایتالیایی ترجمه شده است . او در سه زمینه داستان نویسی، پژوهش درباره خلق عرب اهواز(خوزستان) و ترجمه از عربی به فارسی قلم می زند. ترجمه های او شامل آثار فکری و ادبی نویسندگان و شاعران معاصر عرب است. یوسف عزیزی (بنی طرف) یکی از مدافعان سرسخت آزادی بیان بدون هیچ حصر و استثناست و هم اکنون عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و چند جایزه بین المللی از جمله جایزه هلمن همت را دریافت کرده است. از داستان های او “چشمان شربت”، از پژوهش هایش “درباره مردم عرب خوزستان” و “نسیم کارون”، از ترجمه هایش” برگ های زیتون” دیوان شعر محمود درویش”، “گزیده شعر معاصر عرب”، پسرک فلسطینی”، “نبرد مردم فلسطین پیش از 1948 ” دو رمان از نجیب محفوظ، “فراماسونری در جهان عرب” و “براده های یک زن” که دیوان شعر از شاعر زن کویتی سعاد الصباح است، را می توان نام برد.
بنی طرف چند کتاب هم به عربی نوشته است از جمله “ایران سرگردان میان اقتدارگرایی و دموکراسی” .
یوسف عزیزی بنی طرف سخنانش را با سپاس از شهروند برای برگزاری برنامه و با درود به مردمان ایران که هم اکنون علیه استبداد دینی مبارزه می کنند و خونشان بر زمین ریخته می شود، آغاز کرد که این جمله تشویق حاضران در سالن را در پی داشت.
فشرده ای از سخنان او را در زیر می خوانید:
ایران یک کشور کثیرالملله است و دارای مردم بومی ست و در طول تاریخ هم اینگونه بوده است. پیدایش مسئله ی ملی اصولا بعد از سربرآوردن سرمایه داری در جامعه ایران همراه با انقلاب مشروطه ظاهر شد و در دوره ی رضاشاه کاملا شکل خودش را پیدا کرد.
در دوران قاجار به ایران، ممالک محروسه ایران می گفتند یعنی ممالک نگهبانی شده ی ایران. این را ما در متمم قانون اساسی مشروطه می بینیم. در همان قانون زبان رسمی زبان فارسی و مذهب رسمی مذهب شیعه اعلام شد. یعنی اساس نابرابری از همان دوران مشروطیت گذارده شد.
مسئله ستم ملی مجموعه ای از تبعیض هاست، تبعیض زبانی، مذهبی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و … این ستم ملی اساس نابرابری ملی در جامعه ی ایران است. تبعیض های دیگر چون تبعیض جنسی که نسبت به زنان اعمال می شود در اینجا مورد بحث ما نیست.
ستم ملی از دوران رضاشاه با تمرکز فوق العاده قدرت همراه با ناسیونالیسم فارسی (صورت گرفت) و در طول این هفتاد، هشتاد سال سعی کردند به ما قالب کنند که ادبیات فارسی ادبیات همه ی ملت ایران است و تاریخ یک ملت را به عنوان تاریخ همه ی ملیت های ایرانی جا بزنند و زبان فارسی را به عنوان زبان همه ی ملیت های ایرانی قالب کنند در حالی که جامعه ی ایران جامعه ای متکثر است و هر کدام از خلق های ایران یک تاریخ دارند و یک تاریخ ادبیات دارند که از دوران رضاشاه کوشیدند بر آن خط بطلان بکشند. بنابراین برای رفع این نابرابری ها حقوق ملیت ها و خلق های ایران مطرح می شود. مسئله ی ملی و ملیت ها از هنگام پیدایش یک مسئله ی دموکراتیک بوده حقوق اینها یک حقوق دموکراتیک است و بخشی از مطالبات برآورده نشده انقلاب دموکراتیک مردم ایران است که از اوایل قرن بیستم شروع شده و هنوز هم به فرجام نرسیده، یعنی هنوز هم مبارزان خلق های ایران خون می دهند، زندان می کشند، شکنجه می شوند، مورد تجاوز قرار می گیرند تا ایران به یک کشور دموکراتیک و مبتنی بر برآورده ساختن حقوق بشر و حقوق ملیت های غیرفارس برسد.
ممکن است ما در تعریف دموکراسی با بعضی از گروه های سیاسی اختلاف داشته باشیم. آنها دموکراسی را با چشم بستن بر حقوق ملیت های غیرفارس تصور می کنند و برخی از آنها از ملیت های غیرفارس به عنوان تیره ی ایرانی یا طایفه ی ایرانی نام می برند که جنبه ی علمی ندارد.
با توجه به اینکه موج دموکراسی خواهی بعد از فروپاشی دیوار برلین اروپای شرقی را درنوردید و اکنون به علت سخت جانی دیکتاتورهای حاکم بر کشورهای خاورمیانه و اسلامی هم اکنون به دروازه های خاورمیانه رسیده است ما امید فراوان داریم این موج با برآورده ساختن حقوق ملیت های غیرفارس همراه باشد.
در زمینه ی نابرابری بین ملیت های غیرفارس و ملت غالب در واقع می شود از همین نام گذاری ها آغاز کرد، یعنی برخی از روشنفکران و تئوری پردازان ملت غالب می کوشند ما را قوم بنامند و از اقوام صحبت می کنند. قوم به گروه های انسانی گفته می شود که در واقع زندگی خود را از طریق کوچ نشینی و ییلاق و قشلاق تأمین می کنند و یک اصطلاح قدیمی و ارکائیک است مثلا ما می گوییم قوم مغول، ولی به مللی که ساکن ایران هستند و دارای زبان و تاریخ و جغرافیا و سرزمین مشخص هستند، قوم نمی گوییم. اینها همگی در تعریف یک ملت می گنجند و بیخود نیست که برخی از روشنفکران منصف از ایران به عنوان کشور کثیرالملله نام بردند. ترک ها، کردها، عرب ها، بلوچ ها، ترکمن ها در ایران قوم نیستند و ملت هستند. اینها بیش از 50 درصد از ملت ایران را تشکیل می دهند و اصولا منابع ثروت ایران هم از مناطق این ملیت ها تأمین می شود یعنی عربستان ایران یا خوزستان رسمی 80 تا 85 درصد ثروت ایران را تأمین می کند، آذربایجان گندم و منابع طبیعی دیگر، کردستان هم همینطور، ترکمن صحرا و بلوچستان هم همینطور ولی در واقع اقتصاد ایران تبدیل شده به اقتصاد مرکز و پیرامون. مرکز یعنی تهران و عمدتاً شمال تهران و چند شهر نورچشمی دیگر و توسعه ی نامتوازن باعث شده که فرضا مناطق پیرامونی که عمدتا مناطق ملیت نشین هستند در درجات بسیار پائینی از تکامل اقتصادی باشند.
مثالی در مورد فرهنگ بزنم. 95 درصد کتاب هایی که منتشر می شود به زبان فارسی ست و برای بیش از 50درصد از ملت ایران تنها 5 درصد کتاب به زبان ترکی، کردی، عربی، بلوچی و ترکمنی چاپ می شود. در صورتی که این زبان ها، زبان های نازائی نیستند. زبان عربی در حال حاضر از زبان های بین المللی ست و اگر شرایط فراهم شود می توانند تولید کنند و همان هژمونی تک زبانی باعث شده جلوی تکامل این زبانها گرفته شود. آنها نه فرهنگستان دارند، نه در مدارس ابتدایی تدریس می شوند، و نه مجله و کتابی در حد و حدود جمعیت خودشان دارند.
از جنبه ی سیاسی هم در واقع آمارها نشان می دهد که اغلب مسئولان از تهران انتخاب می شوند و این ملیت ها هیچگونه نهادهای قانونگذار و اجرایی در مناطق محل زندگی خودشان ندارند و تمرکز فوق العاده و آهنین در پایتخت باعث می شود که تمام چشم ها به تهران باشد و کمترین مشارکت را در قدرت سیاسی داشته باشند در نتیجه این نابرابری در تقسیم قدرت سیاسی و ثروت و منزلت بین ملیت مسلط و ملیت های غیرفارس به وجود آید.
بعد از انقلاب با وجود تلاش هایی که در اوایل انقلاب برای گنجاندن حقوق ملیت های غیرفارس در قانون اساسی جمهوری اسلامی به وجود آمد اما باز اکتفا شد به دو ماده 15 و 19 که همین دو ماده هم تاکنون اجرا نشده است.
ملیت های ساکن ایران همه بومی هستند و هزاران سال و حتی برخی از آنان پیش از مهاجرت آریایی ها در فلات ایران زندگی کرده اند و بومی این سرزمین هستند و حقوقی بر آنها تعلق می گیرد که سازمان ملل متحد مورد شناسایی قرار داده. این حقوق از اعلامیه جهانی حقوق بشر شروع می شود که تمام افراد بشر را آزاد اعلام می کند که از لحاظ حقوق باهم برابرند. ماده ی دیگری که در موافقتنامه ی ویژه منع جنایت های مربوط به امحا یا نابودسازی وجود دارد که هرنوع اعمالی را که به قصد نابودی جزئی یا کلی هر گروه قومی یا ملی یا اتنیکی یا نژادی یا دینی صورت می گیرد چه به شکل کشتن اعضا، یا وارد کردن آسیب، یا قراردادن گروه در شرایط معیشتی خطرناک و … اینها همه در ایران انجام می شود. در ایران صدها هکتار از زمین های کشاورزی اعراب توسط دولت مصادره می شود در دو سوی کارون تا اینها از زمین کنده شوند و به سرنوشت ترکمن ها ـ که در دوران رضاشاه آنها را به گروه بی زمین تبدیل کردند ـ دچار کنند. اینها از نظر قوانین بین المللی جنایت محسوب می شوند. آخرین اعلامیه ای که راجع به حقوق گروه های اتنیکی در جهان در 18 دسامبر 1992 در سازمان ملل تصویب شده که هیچکدام از این حقوق در ایران اجرا نشده است.
نه تنها اصل 15 و 19 (در دوران جمهوری اسلامی)، بلکه در قانون اساسی مشروطه هم ما اصل 90 را داشتیم که می گوید در تمام ممالک محروسه انجمن های ایالتی و ولایتی به موجب نظامنامه ی مخصوص مرتب می شوند و قوانین اساسی آن انجمن ها از این قرار است… و شرح می دهد که این انجمن ها به چه شکل است. این هم در زمان پهلوی نادیده گرفته شد چون مربوط به ملیت هاست و دیدیم که با جنبش پیشه وری در دهه ی بیست که فقط می خواست این ماده را اجرا کند به چه شکل خونین و سرکوبگرانه ای برخورد کردند.
در مورد مردم عرب چون می دانم بسیاری از هموطنان من اطلاعاتشان در این زمینه کم است، به طور خلاصه اشاره می کنم. زبان این مردم عربی ست. اتفاقا زبان مردم عرب اهواز ـ وقتی من می گویم اهواز کل استان را درنظر دارم ـ از نزدیک ترین زبان ها به زبان مادر که در حجاز است، می باشد. دین مردم اسلام و اکثریت شیعه مذهب هستند منتها در سال های اخیر در واکنش به مذهب حاکم در ایران یک جریان سنی گرایی در بین جوانان عرب پیدا شده که روز به روز در حال گسترش است و حکومت برچسب وهابی بودن بر این جوانان می زند به جای اینکه به ریشه های این گرایش بپردازد. در بین مردم عرب اهواز، علاوه بر اینها مسیحی (نصرانی) و سابعی یا مندانی هم هستند. فرهنگ مردم عرب اهواز از سایر فرهنگها متمایز است. در واقع اساس مردم عرب اهواز یا استان خوزستان (یا اسم تاریخی اش عربستان ایران) شش قبیله وجود دارد: بنی تمیم، بنی کعب، بنی لام، بنی ربیعه، بنی طرف و آل کثیر. و همواره این منطقه سه نام در طول تاریخ داشته اهواز، احواز و عربستان و دوره ی رضاشاه برای اینکه هویت این مردم را محو کنند، عربستان را که از دوره ی صفویه نام این منطقه بوده به خوزستان تبدیل کردند در صورتی که لرستان، بلوچستان، آذربایجان، کردستان، گیلان که همگی دال بر ملیت های آن مناطق هستند، تغییر نیافت و این نشانگر اوج راسیسم ضدعربی در هیئت حاکمه ایران هم در دوره ی پهلوی و هم دوره ی جمهوری اسلامی است. چون در جمهوری اسلامی رضائیه شد ارومیه، بندر پهلوی شد بندر انزلی، بندر شاه شد بندر ترکمن ولی به هیچ وجه اجازه ندادند نه نام استان به نام تاریخی عربی ایرانی اش برگردد، نه نام شهرها هنوز محمره خرمشهر است، هنوز خفاجیه سوسنگرد است و فلاحیه شادگان است. در واقع مردم عرب اهواز هنوز درگیر نام گذاری هستند با حکومت ایران، یعنی درگیر ابتدایی ترین مسائل هویتی خودشان.
راسیسم ضدعربی و عرب ستیزی در ایران و منطقه ی ما دو جنبه ی تاریخی و جغرافیایی دارد. جنبه ی تاریخی اش از شعوبیه آغاز می شود و فردوسی تا قرن نوزده و بیستم، البته ادبیات ایران همیشه عرب ستیز نبوده، فقط در قرن سوم و چهارم اینگونه بوده، بعد از آن ما ناصرخسرو، مولوی، سعدی، و حافظ داریم که اوج عرفان و مسائل انسانی هستند و هیچگونه راسیسمی در آثار اینها نمی بینیم، ولی در قرن نوزدهم با آمدن ایدئولوژی های راسیستی از غرب این قضیه عرب ستیزی را هم در ایران سعی کردند جا بیندازند. عرب ها همیشه برای وطن خودشان فداکاری کردند. در همین جنگی که با همزبانان خودشان با عراقی ها داشتند، از شانزده هزار شهیدی که آنجا به خاک افتادند، دوازده هزار عرب بودند طبق آمار بنیاد شهید استان. منتها همواره در معرض برنامه های توطئه جویانه و دسیسه های مرکز برای محو هویت ملی شان بوده اند در طول دوره ی پهلوی و دوره ی جمهوری اسلامی تا این لحظه. من معتقدم دموکراسی در ایران تحقق نخواهد یافت مگر با اعطای حقوق کامل ملیت های غیرفارس و از جمله خلق عرب اهواز و این کار هم بعد از مبارزاتی طولانی و روشنگرانه و آگاهی بخش صورت خواهد گرفت و من امید دارم که آن روز فرا خواهد رسید.
سخنران بعدی دکتر امیر حسن پور بود. دکتر حسن پور در مهاباد به دنیا آمد و از آغاز تحصیل در دانشگاه تهران تا امروز مبارزه ی سیاسی و آموزش و پژوهش را از هم جدا نکرده است. او در بیست سال اخیر، بعد از مهاجرت به کانادا، در دانشگاه های ویندسور، کنکوردیا و تورنتو به تدریس و تحقیق پرداخت، و بخشی از کار آکادمیک اش در زمینه ی ناسیونالیسم، جنبش های اجتماعی، و انقلاب بوده است.
امیر حسن پور
دکتر حسن پور نیز سخنانش را با تشکر از شهروند و با ابراز خوشحالی از مبارزاتی که مردم خاورمیانه و شمال آفریقا شروع کردند آغاز کرد و گفت: این لحظات بسیار تاریخی هستند. در دنیایی که پر از ستم و استثمار، گرسنگی، قحطی، کشتار، جنگ های مذهبی و نژادی.. زندگی می کنیم و من بسیار خوشحالم که زندگی ام تا جایی قد داد که این مبارزات را ببینم.
دکتر حسن پور، ضمن ابراز خوشحالی برای حضور در پنلی به همراه دو نفر محقق و فعال سیاسی مطلع و مبارز، گفت: از جهتی دیگر خیلی خوشحال نیستم که چرا باید یک نفر کُرد، یک نفر آذربایجانی و یک نفر عرب بیایند و در مورد ستم ملی صحبت کنند. من این را خوب می دانم که ستم ملی را کسانی می دانند که خودشان آن را تجربه کرده اند، مثل ستم بر زنان است. زنان خیلی بهتر از مردان می توانند عمق ستم پدرسالاری را درک کنند و تحقیق کنند و صحبت کنند با آن مبارزه کنند. ولی ستم ملی یک پدیده ی سیاسی ست و لازم نیست یک نفر کرد باشد تا در این مورد بحث کند. اگر همچین پنلی در ترکیه برگزار شده بود می شد غیر از این باشد. در ترکیه جامعه شناس ترک اسماعیل بشکچی تمام زندگی خودش را اختصاص داده برای مبارزه برای حقوق خلق کرد و حق تعیین سرنوشت، 115 سال زندان برایش تعیین کردند که حدود پانزده سالش را گذراند و حالا آزاد شده. یا تانل آغچم یک جامعه شناس ترک نسبتا جوانتر که تمام زندگی آکادمیک خودش را وقف این کرده که ژنوساید ملت ارمنی را در ترکیه به رسمیت بشناسند، اما در ایران متاسفانه ما امثال اینها را نداریم کسانی که از ملیت فارس باشند و در این حد برای حق تعیین سرنوشت ملیت های ایران تحقیق و مبارزه کرده باشند.
البته جنبش کمونیستی حق تعیین سرنوشت ملیت های ایران را از سالها پیش به رسمیت شناخته است اما بحث من در سطح وسیع تر جامعه است.
نقد یک خط مشی سیاسی که هنوز در ایران است و اسمش را برنامه ی سیاسی ملّیون ایران می گذارم، طیف وسیعی هستند از ملیون سکولار تا ملی ـ مذهبی ها تا روشنفکرهای چپ که حالا ناسیونالیست شده اند.
من خودم معتقد به مرز نیستم، به ایجاد دولت های جدید نیستم، معتقد به وطن و کشور نیستم و فکر می کنم مخصوصا مرز پدیده های دنیای کهن هستند. آرزوی من برداشتن همه ی مرزهاست. من به شدت ناراحتم که بشر به ملیت ها و اقوام جداگانه تقسیم شده. به هیچ ملیتی افتخار نمی کنم. به ناسیونالیسم هم به دیده ی انتقادی نگاه می کنم چه مال ملت ستمگر و چه ستمدیده، گرچه ناسیونالیسم ملت های ستمدیده یک عنصر عدالتخواهی در آن هست چون علیه ستم ملی مبارزه می کنند، اما ناسیونالیسم هم برای من یک پدیده ی کهن است. اما تمام اینها به این معنی نیست که وجود ملت ها را انکار کنم، ملت و ملیت ها وجود دارند، ناسیونالیسم وجود دارد، مرز وجود دارد، من خودم الان قانوناً شهروند کانادا هستم. ولی بحث من بیشتر این است که بشر مدتهاست، حداقل صد و پنجاه سال است، از لحاظ فکری، ذهنی، عاطفی، سیاسی و تئوریک به جایی رسیده که مرزها باید برداشته شوند. و این مرزها مانعی ست در راه رشد بیشتر بشریت.
بحث من در رابطه با جهان بینی ملیون، یعنی ناسیونالیست های ایرانی که عمدتا یعنی ناسیونالیست های فارس، و وقتی این را می گویم منظورم این نیست که فقط فارس ها این نوع ناسیونالیسم را دارند، کسی مثل احمد کسروی که خودش آذربایجانی بود یک ناسیونالیست افراطی فارس بود در حد یک پان ایرانیست. ناسیونالیست را به عنوان یک پدیده ی سیاسی می بینم نه اینکه فارس ها را هدف نقد قرار دهم.
از دید من ستم ملی یکی از موانع بسیار مهم رشد دموکراسی در ایران است. و دموکراسی برای من فقط انتخابات آزاد، رژیم پارلمانی، آزادی مطبوعات و آزادی مدنی نیست. از نظر من دموکراسی اعمال قدرت یک طبقه است. سلطه ی یک نظام است و دموکراسی و دیکتاتوری مانعةالجمع نیستند، هر دو معمولا با هم می آیند. برخورد ملیون به ستم ملی چیست؟ دنیا خیلی تغییر کرده ولی متاسفانه برخورد ملیّون ایران هیچ تغییری نکرده است. بحث می کنند و می گویند ما در ایران مسئله ملیت نداریم. ما مسئله قومی نداریم. ما ایرانی ها اصلا ستم ملی نمی کنیم. ما ایرانی ها نژادپرستی نداریم. ما ایرانی ها برده داری نداریم. یکی از همکاران من چند سال پیش گفت ما ایرانی ها اصلا جنبش دهقانی نداریم، به او گفتم چرا پایت را توی کفش هزار سال فئودالیسم ایران می گذاری. ما ایرانی ها آریایی هستیم، ما عرب نیستیم، ما سامی نیستیم، ما ترک نیستیم، ما زرتشتی هستیم، ما نواده های اهورامزدا هستیم، ما ایرانی ها ملت برتر هستیم، ملت گزیده هستیم، ما استثنای تاریخی هستیم… این دیدی هست که خیلی می توانید در نوشته ها و مصاحبه ها ببینید. این فقط تشکر از خود نیست و در اصطلاح سیاسی به آن ناسیونالیسم شووینیسم می گویند. برای مثال شخصی به نام طلوع آزاد در شهروند در سخنی با دکتر پارسا بناب می گوید:” ما درون کشور مسئله ملیت نداریم…” در پاراگراف بعدی می گوید:”همچنین مسئله قومی نداریم، اما خواست های بحق اقوام برای تأمین شرایط برابر از حقوق انسانی داریم ولی نه تا حق تعیین سرنوشت.” حقوق انسانی می گوید نه حقوق ملی و زبانی، یکی دیگر باز در شهروند اول اپریل 2010 چاپ شده سخنی در ارتباط با نوشته های آقایان براهنی و قره جه لو. بحث کبک خیلی برای ما مهم است ما در کانادا زندگی می کنیم و و مسئله ی ملی دارد. در کبک سعی شده در دهه های اخیر این مسئله از طریق دمکراتیک و رفراندوم و مذاکره و بحث این مسئله حل شود. ظاهرا نویسنده ی این مقاله خیلی علاقه نداره که در کانادا چنین چیزی هست و بحث می کند و می گوید مگر نه وقتی ژنرال دوگل آمد کانادا و گفت زنده باد کبک آزاد، دولت از کانادا بیرونش کرد، و کلی آسمان و ریسمان را به هم می بافد تا بگوید نه کانادا هم آنقدر دمکراتیک نیست و کم بها بدهد به این سیاستی که فعلا در کانادا هست تا مسئله ی ملی به شیوه ی دموکراتیک حل شود. یک نقل قول دیگر از مجله مهر ایران یا مهرنامه که فکر کنم مال جریان سبز است که مقاله ای است که” راه دموکراسی از فدرالیسم نمی گذرد” و از آقای حمید احمدی یک سئوال کرده اند: چرا شما بحث از فدرالیسم را یک بحث ایدئولوژیک چپ گرایانه می دانید؟ زیرا گفتمان قوم گرا در ایران محصول گفتمان چپ است. بحث درباره ملیت ها، خلق ها و اقوام ایران از دل حزب کمونیست ایران و بعد حزب توده و بعد سازمان چریک های فدائی خلق بیرون آمد…. بقیه اش را دیگر نمی خوانم. ولی چیزی که هست این است که مسئله ملی، وجود ملت و حق تعیین سرنوشت اینها هیچکدام منشا سوسیالیستی ندارد و بخشی از پروژه ی دمکراسی بورژوازی یا دمکراسی لیبرالی است. اگر بخواهم مثال بزنم بعضی از مستعمرات انگلستان در جایی که الان ایالات متحده ی آمریکاست، سال 1776 یک طرفه اعلام استقلال کردند از انگلستان بدون مذاکره با انگلیس، نروژ در 1905 از سوئد جدا شد به طور مسالمت آمیز، چک اسلواکی 1992 به یاد داریم که از هم جدا شد. سودان هم که اخیرا جدا شد و کانادا هم که امیدوارم کبک جدا نشود ولی در جریان است.
این نقل قول هایی که کردم را باید جدی گرفت. ملّیون خیلی جدی هستند با صراحت موضعشان را می گویند. اینکه اگر ما به قدرت برسیم حق زبانی و حق تعیین سرنوشت و اینها را نمی خواهیم. سئوال من این است. دنیا تغییر کرده اگر فردا، پس فردا مردم کردستان، بلوچستان، آذربایجان، اهواز خواستند رفراندومی راه بیندازند و از ایران جدا شوند، شما اگر همان ارتش شاه را داشته باشید می فرستید تا مردم را قتل عام کند، یا مثل سودان می پذیرید که ملیت های ایران حق دارند رفراندوم کنند. و اینکه بخشی از پروسه ی دمکراسی اجداد شما ملیون در آمریکا و جاهای دیگر دویست، سیصد سال پیش این را به عنوان یک حق شناخته اند. این را گوگل کنید Universal Declaration of Independence و ببینید چند مملکت مستقل شدند. این یک حق است و به رسمیت شناخته شده. سال 1995 که در کانادا رفراندوم بود و من در کبک بودم و رای دادم، چیزی نمانده بود که کبک مستقل شود. حکومت وقت ژان کریتین از سوپریم کورت کانادا خواست که به چند سئوال پاسخ دهد: آیا در قوانین کانادا مبنایی هست که کبک مستقل شود Unilaterally یعنی بدون مشورت با اتاوا. آیا در حقوق بین الملل همچین امکانی برای کبک هست برای جدا شدن. اگر Reference re Secession of Quebec را گوگل کنید تمام اسناد اینها می آید. جواب دادگاه عالی بعد از سه سال مشاوره با حقوقدانان این بود که زمینه ای نیست برای اینکه کبک مستقل شود برای اینکه به ملت کبک ستم نمی شود و امکانات حق تعیین سرنوشت دارد و تقریبا یک کشور نیمه مستقل است. بخشی از سفارت های کانادا مربوط به کبک است و کبک آنجا مامور دارد و مستقیم مهاجر می پذیرد. استدلال دادگاه عالی این بود که به ملت کبک ستم نمی شود ولی می گوید اگر در یک رفراندوم خواهان جدایی بودند باید با آن وارد مذاکره شد و نگفته که باید ارتش را به آنجا بفرستیم.
خطاب من به ملّیون ایران است. دموکراسی بورژوازی دو راه برای حل مسئله ملی تاکنون داشته: یکی قتل، کشتار، ژنوساید، اسیمیله، تبعید دسته جمعی، و یکی هم راه دمکراتیک راه سریلانکا را در پیش می گیرید که با تامیل ها چه کردند در سال گذشته یا راه سودان را پیش می گیرید. من تا آنجا که از آنها می خوانم می بینم جهان بینی آنها در نوشته هایشان در پیش گرفتن راه خشونت است. چاره چه هست؟ به نظر من چاره این است که کسانی که معتقدند راه غیرخشونت آمیز درست است، چه کمونیست و چه غیرکمونیست، مبارزه کنند و سعی شود که در فرهنگ سیاسی ایران شرایطی پیش بیاید که این چیزها قبول شود: ایران کشوری چند ملیتی ست، به ملیت ها ستم ملی اعمال می شود، ملیت ها از حق تعیین سرنوشت برخوردارند، در ایران آینده ستم ملی رفع خواهد شد. باید ملیت ها تشویق شوند که مبارزه ی متحدی بکنند علیه نظام موجود و ایران دیگری بسازند.
شیوه ی کار درست چه هست؟ شیوه ی کار درست این است که من به عنوان یک کرد تبلیغ جدایی نکنم. باید بگویم در عین حال که معتقدم همه ملیت های ایران حق تعیین سرنوشت دارند، ولی بگویم از این حق استفاده نکنند، مبارزه ی متحد کنند برای اینکه این رژیم سرنگون شود و یک ایران دیگری درست کنند که در آن ستم ملی، دینی، نژادی، جنسی، و استثمار طبقاتی نباشد. من به عنوان یک کرد باید تبلیغ وحدت کنم و فارس ها باید تبلیغ جدایی کنند بگویند اینها ملت های ستمدیده هستند، شما حق دارید از ایران جدا شوید ولی خوب است که جدا نشوید. چرا؟ من اگر موضع وحدت را نگیرم، موضع من همان ناسیونالیسم کرد می شود. دکتر اصغرزاده یک مثال زدند که متاسفانه در بین ملیت های ستمدیده هم شووینیسم هست. من چاره ای ندارم جز اینکه بگویم مردم کرد و آذربایجانی ها باید مبارزه ی متحد با مردم فارس کنند و این نظام را زیر و رو کنند و تغییر دهند. اگر یک فارس هم حق تعیین سرنوشت ملت ها را قبول نکند من به اعتقاد او به دمکراسی تردید می کنم.
من می گویم کشوری که 25 میلیون آذربایجانی حق نداشته باشد که به زبان مادری اش تحصیل کند بهتر است تجزیه شود. (تشویق حاضران) ویرجینیا وولف یک زن رمان نویس انگلیسی بود که هشتاد سال پیش گفت “من به عنوان یک زن مملکت ندارم، مملکتی که به من ظلم کند مملکت من نیست.” در مورد ملیت ها هم همین است. مملکتی که به زور میلیون ها ترک، کرد، عرب و بلوچ را از حق ابتدایی تحصیل به زبان مادری محروم کند چه افتخاری ست به این مملکت، به نظر من بهتر است تجزیه شود.
از دید کمونیستی مشکل اصلی که ستم ملی ایجاد می کند محدود کردن دمکراسی ست ولی خطر اصلی اش این است که در طولانی مدت طبقه کارگر و جنبش زنان و جنبش دانشجویی را لت و پار می کند. ستم ملی جزو ستم های خطرناک و همه جانبه است، این نیست که فقط آذربایجان را از ایران جدا کند، جنبش های مختلف را لت و پار می کند. مسئله را باید جدی بگیریم. مبارزه برای اینکه ملّیون حتی در چهارچوب دمکراسی بورژوازی به جای راه خشونت، راه مدارا و راه دمکراتیک را پیش بگیرند، مبارزه ای سخت است و باید خیلی تلاش کرد. ستم ملی غول بزرگی ست که باید با آن طرف شویم. من امیدوارم همه با هم بتوانیم فرهنگ سیاسی ایران را تغییر دهیم.
بعد از یک استراحت کوتاه، بخش دوم پنل با پرسش و پاسخ همراه بود. گردانندگی این بخش را حسن زرهی سردبیر نشریه شهروند برعهده داشت. به دلیل خراب بودن سیستم صدای سالن و کار کردن فقط یک میکروفن، قرار شد سئوال ها را بنویسند تا آقای زرهی بخواند. این کار خوبیها و بدیهای خود را داشت. با خواندن سئوال ها در وقت صرفه جویی شد، زیرا در جلسات پیشین بسیاری وقت دو دقیقه ای طرح سئوال را رعایت نمی کردند و در پایان بسیاری از افراد نمی توانستند سئوال هایشان را مطرح کنند، ولی از طرفی برخی گله داشتند که سئوالشان درست خوانده نشد یا درست پاسخ داده نشد.
این بخش کمی با تشنج همراه بود، زیرا در میان حاضران در سالن افرادی بودند که اصلا از شنیدن کلمه ی تجزیه منقلب می شدند، چه برسد به اینکه بتوانند راجع به آن صحبت کنند.
حسن زرهی گردانندگی بخش پرسش و پاسخ را برعهده داشت
بیشترین پرسش ها حول همین محور تجزیه دور می زد و دکتر حسن پور بارها مجبور شد توضیح دهد که او به عنوان یک کُرد تبلیغ وحدت می کند و این فارس ها هستند که باید از حق تعیین سرنوشت ملیت ها دفاع کنند.
نمونه ی سئوال ها چنین بود: حق تعیین سرنوشت را توضیح دهید؟ … در مورد زبان ملی چه پیشنهادی دارید؟ صحبت های آقای حسن پور بوی تجزیه طلبی می دهد… آقای بنی طرف تعریف شما از قوم و ملیت چیست؟ برای متحد شدن ملیت های ایرانی چه باید کرد؟ … تبدیل آذربایجان غربی به عنوان منطقه بحرانی… نقش شیخ و شاه در گسترش نژادپرستی و ناسیونالیسم ایرانی…
یک سئوال هم از نشریه شهروند شد که نوشته بودند: ما چند سال پیش انجمن خلق عرب احواز را ایجاد کردیم هرچه بیانیه برای شهروند فرستادیم چاپ نکردند، چرا؟ آقای زرهی توضیح داد که ایشان درست می گوید ما چاپ نکردیم چون فکر می کردیم تجزیه طلب هستند و ما مخالف تجزیه هستیم. (تشویق حاضران)
پس از خواندن بیشتر سئوالات، به سخنرانان هر کدام ده دقیقه وقت داده شد تا پاسخ های خود را بدهند.
اول دکتر اصغرزاده به پرسش ها پاسخ داد. او در مورد زبان ملی گفت: باید ببینیم دنیا چگونه با این برخورد کرده. مثلا در غنا 9 زبان رسمی داریم. یا در هندوستان انگلیسی یکی از زبان های رسمی ست. بنابراین کل زبان های ملی در داخل محدوده ی ایران به نظر من باید زبان های رسمی شوند و ما باید اهمیت بیشتری بگذاریم روی زبان انگلیسی به عنوان زبانی که زبان مادری هیچیک از اقوام ساکن ایران نیست. این مسئله باعث به وجود آمدن بی طرفی می شود در امر استعمار زبانی که ما الان داریم.
در مورد نژادپرستی و امپریالیسم جهانی بله رابطه مستقیم دارند. شما نمی توانید راسیسم آریایی در ایران را از راسیسم هیتلری و نازیسم و نژادپرستی که از دل دوران عهد روشنگری بیرون آمد نمی توانید جدا کنید…
برای متحد شدن چه باید کرد؟ به نظر من باید تمام نکات استثمار و استعمار شناسایی شود و روشنفکران و فعالان ملت فارس به رسمیت بشناسند این مزیت زبانی و فرهنگی شان را و استعماری که به واسطه ی همین مزیت ها و روابط قدرتی که دارند به کل مردم ایران اعمال می شود. وقتی ما شروع کردیم به نقد و افشای قدرت و هژمونی اتنیک فارس در ایران آن وقت اولین قدم مثبت در این رابطه برداشته می شود.
نقش حکام سیاسی در گسترش نژادپرستی البته که بوده و شما نمی توانید از تاثیر دربار رضاخان و شخص خودش و دربار پهلوی در نضج راسیسم آریایی در ایران، الان هم هست و جمهوری اسلامی هم به انحا مختلف سعی می کند روابط نژادپرستانه را که از دوره ی پهلوی برجای مانده در جامعه ی ایران باز مستحکم کند.
سئوال آخر در مورد رابطه ی دو خلق مظلوم و برادر ، خلق آذربایجانی و خلق کرد. من وارد مسئله ای که مطرح کردند در سال 1370 و مسئله سولدوز نشدم فقط گفتم که ما احتیاج داریم گفتمان و عمل ضدنژادپرستی را تقویت کنیم از سه منظر: منظر جهانی، منظر کل سطح ایران و از منظر روابط بین اتنیکی در میان اتنیک های مختلف خصوصا آذربایجانی و کرد. و گفتم که ما راسیسم آنتی کرد در داخل بعضی حرکت های آذربایجانی داریم و بالعکس و مسئله راسیسم آریایی مختص اتنیک فارس نیست و متاسفانه در میان اتنیک کرد هم تفسیرهایی از این نژاد برتر آریایی وجود دارد. پس من راه حلم این بود که با تقویت گفتمان ضدنژادپرستانه می توانیم این تنفر قومی را تغییر دهیم.
پس از پایان سخنان دکتر اصغرزاده، اعتراض هایی از میان جمع برخاست. بیشترین اعتراض به طرح زبان انگلیسی برای زبان مشترک یا ملی بود.
نوبت به دکتر حسن پور رسید تا به پرسش هایی که از او شده بود پاسخ دهد. او در آغاز در مورد زبان ملی آینده گفت: من فکر می کنم در یک ایران دموکراتیک، زبان فارسی زبان مشترک اول خواهد بود و ملیت های ایران آزادی های زبان خودشان را خواهند داشت.
در سئوالی که گفته بود ملت فارس خواستار ستم ملی ست. ملت فارس طبقات مختلف دارد. دو جنسیت زن و مرد دارد. روستایی و شهری دارد. و نمی شود گفت که همه ملت فارس به ملیت های دیگر ستم می کند. این ستم در دوران پهلوی به بعد عمدتا از طرف دولت شده ولی افراد دیگر هم بوده اند. یک فرد زحمتکش شیرازی یا کرمانی اصلا امکان ستم کردن به کرد یا آذربایجانی را ندارد، و ستم ملی رابطه دارد با قدرت سیاسی در شرایط امروز. من بحثم این نبوده که همه ملت فارس به ملیت های دیگر ستم می کنند.
و اینکه سخن من بوی تجزیه می دهد. من تعجب می کنم زیرا گفتم که من به عنوان یک کرد نباید بیایم اینجا و بحث حق تعیین سرنوشت کنم، من باید خواهان وحدت شوم برای سرنگونی این رژیم و درست کردن ایرانی متفاوت ولی متاسفانه بین روشنفکران فارس کسی نیست که بیاد و از ناسیونالیسم شووینیزم فارس انتقاد کند.
متاسفانه از دید من ایران حالا تجزیه است. کردستان، بلوچستان، آذربایجان و خوزستانی که به زور گلوله در داخل مام میهن به زور قدرت ارتش اسلامی و سپاه اسلامی وحدت را نگه دارند از دید من وحدت نیست. ایران آینده که من می خواهم این نیست. این ایران رضاشاه، محمدرضا شاه و شاهان قاجار، خامنه ای و خمینی ست. من وحدت در سطح دیگری گفتم و این مسلما در دید ملیون نمی گنجد ولی آنها هم می توانند مثل من یاد بگیرند. من هم در جوانی یک ناسیونالیست کرد بودم ولی از ناسیونالیسم به کلی جدا شدم. هنوز از حقوق ملت کرد و بقیه ملیت های ایران دفاع می کنم ولی از دید انترناسیونالیسم دفاع می کنم. من چرا باید به وطن و مرز احترام بگذارم، تمام دنیا وطن من است. (تشویق حاضران)
یک سئوال جدی تبدیل آذربایجان غربی به منطقه ی بحرانی کردها و ترک هاست. متاسفانه خیلی راحت رژیم حاکم می تواند سلطه اش را ادامه دهد کافیست چیزی مثل جریان نقده راه بیندازد در سال اول انقلاب. یک تیراندازی کند عده ای ترک، عده ای کرد را بکشند یا عده ای کرد، عده ای ترک را بکشند و می شود یوگسلاوی.
دوستان بحث این نیست که خلیج فارس، خلیج فارس است یا خلیج عربی، اینها بحث ما نیست، مسائل خیلی جدی ست. مسئله وضع حال ایران و مردم ایران است. مردم دنیا به پا خاسته اند ما تا کی می خواهیم این تفکرات عهد بوق را ادامه دهیم. متاسفانه ناسیونالیسم کرد و ناسیونالیسم آذربایجانی در آذربایجان غربی با هم تضاد دارند. این تضاد هم مصنوعی ست. در دوران حکومت ملی آذربایجان، این اختلاف ها بود ولی آنها این اختلاف را به شیوه ی دمکراتیک حل کردند. حدود چهل دانش آموز مهابادی و بوکانی در تبریز تحصیل می کردند. حکومت ملی آذربایجان پیشرفته تر از کردستان بود. از لحاظ آموزشی کمک می کرد به کردستان، چاپخانه می داد، کاغذ می داد، از نظر نظامی کمک می کرد. من این تاریخ را می خواهم. تاریخ وحدت دو ملت کرد و آذربایجان در سال 1325، این تاریخ است، بقیه تاریخ خان های کرد و ترک است که سعی کرده اند مردم را به جان هم بیندازند. تاریخ من آن یک سالی ست که این دو ملت با هم وحدت داشتند. من سه ساله بودم در دوران حکومت ملی ولی بعدها که بزرگ شدم در مهاباد همیشه بحث این یکسال بود. پدرم می گفت در این یک سال هر وقت به تبریز می رفتیم برای کار تجارت، مردم تبریز به ما احترام می گذاشتند. حکومت آذربایجان که سقوط کرد این تغییر کرد. این یعنی چه؟ یعنی ملت آذری و کرد با هم هیچ مشکلی ندارند. تمام این مسائل که شهر سلماس کرده یا ترکه یا آسوریه، اینها همش به شیوه ی دمکراتیک حل می شود. چرا شصت سال پیش می شد الان نمی شود.
نوبت به پاسخ گویی آقای عزیزی بنی طرف رسید. او گفت: در مورد زبان ملی در ایران پیشنهادهای زیادی شده و گفته شده هر زبانی که رسمی شود دارای امتیاز می شود. بنابراین من تاکید دارم که به اندازه ی زبان های ملی در ایران باید زبان رسمی داشته باشیم ، البته باید یک زبان ارتباطی داشته باشیم آن هم زبان فارسی ست. این را هم بگویم که من زبان فارسی را خیلی دوست دارم و از 24 کتابم، 20 کتاب به زبان فارسی ست. من هیچ دشمنی با زبان فارسی ندارم، ولی انتظار دارم که فارس زبان ها هم به زبان مادری من احترام بگذارند و این حق را برای من و غیرفارس زبانان قائل شوند که به زبان های مادری خودشان تحصیل کنند. من از هموطنان فارس واقعا این تقاضا را دارم که خودشان را جای ما بگذارند که وقتی هفت ساله شدند بیایند به آنها بگویند تو دیگر نباید به زبان خودت حرف بزنی باید مثلا به زبان چینی حرف بزنی و ادبیات آنها را بخوانی و حق نداری به زبان مادری ات قصه و شعر چاپ کنی و رسانه داشته باشی. چه حالی به این هموطن فارس دست می دهد. در خلوت خودتان فکر کنید و ببینید این ستم به ما وارد می شود یا نه.
در مورد عربستان و خلیج فارس و اینها در خارج بخصوص خلیج فارس به تابو تبدیل شده و هیچکس حق ندارد درباره اش بحث کند وگرنه می گویند خائنی، مگر اینکه ثابت کنی خلیج فارس است. دوستان عزیز، واژه ی عربستان یک واژه ی فارسی ست. ما در عربی استان نداریم. عربستان یعنی استان عرب ها. این واژه طبق گفته ی همه ی تاریخ نویسان فارس از دوره ی شاه عباس صفوی، از عالم آرای عباسی بگیرید تا تذکره ناصری ناصرالدین شاه تا تاریخ پانصد ساله ی سیداحمد کسروی، ده ها کتاب تاریخی که فارس ها نوشته اند نه عرب ها، ذکر شده که نام این منطقه عربستان است به خاطر اینکه اکثریت مردمش را عرب ها تشکیل می دادند، ولی آن تاریخ نویس ها تناقضی بین عرب بودن و ایرانی بودن اینها نمی دیدند، در نتیجه منصف بودند. با آمدن شووینیزم رضاخانی و پیدایش ستم ملی بود که حساسیت نسبت به غیرفارس فراوان شد و بخصوص نسبت به عرب که ریشه ی تاریخی و جغرافیایی دارد که فرصت برای باز کردن آن نیست. در نتیجه ما باید گفتمان عرب ستیز، ترک ستیز و دگرستیز را در ایران نقد کنیم چه در آثار فروغی، محمود افشار و صادق هدایت باشد، چه در آثار اخوان ثالث و جمالزاده و زرینکوب و هر کس دیگر باشد. اگر نقد نکنیم برادری نخواهد بود. نمی شود گفت “هموطن عرب بیا برادر من باش ولی من فحش بهت می دهم، هزار و یک اهانت بهت روا می کنم، اسمت را هم عوض می کنم، شما حق ندارید که به خرمشهر محمره بگویید، به سوسنگرد بگویید خفاجیه و به خوزستان بگویید عربستان، شما حق ندارید شما حیوانید، من که فارس هستم برایتان اسم می گذارم”، این گفتمان، گفتمان اشتباهی ست و وحدت ایجاد نمی کند.
بنی طرف، بخشی از شعری که سیدمحمود فرخ خراسانی بنیانگزار انجمن ادبی فرخ سروده. این شعر را به قول خودش در پست فطرتی قوم عرب و مذمت عرب و نسل عرب سروده…
یا رب عرب مباد و دیار عرب مباد/این مرز شوم و مردم دور از ادب مباد
زین خلق دیو سیرت و زین خاک دیو سار/ سرسبز و سبز،یک نفر و یک وجب مباد
این قوم دونِ دزدِ گدا را زکردکار/جز لعنت و عذاب و بلا و غضب مباد
…
ببینید یک شاعر فارس منِ عرب را اینگونه خطاب می دهد. ایشان بنیانگزار یک انجمن ادبی و نماینده مجلس در دوران شاه است.
و ملک الشعرای بهار چه می گوید… فردوسی چه می گوید “تفو بر تو ای چرخ گردون تفو/ ز شير شتر خوردن و سوسمار/عرب را به جايی رسيدست كار / كه تخت كيانی كند آرزو/ تفو بر تو ای چرخ گردون تفو …
و بسیاری از این ادبیات زشت، دشنام و ناانسانی در آثار هدایت، اخوان ثالث و دیگر نژادپرستان و راسیست ها وجود دارد و بعد به عرب می گویید بیا هموطن ما باش، ما بهت فحش می دهیم، شعر علیه ات می گوییم، تحقیرت می کنیم، نفرت علیه ات می پراکنیم، نمی گذاریم اسم بچه ات را به عربی بگذاری، نام شهرت را عوض می کنیم، هویتت را عوض می کنیم، حق نداری به زبان خودت درس بخوانی و حرف بزنی ولی نفت ات را می بریم، آن وقت از عرب چه انتظاری دارید؟
بنابراین من هم که طرفدار یکپارچگی این مرز و بوم هستم، امیدم به نیروهای دمکرات، نیروهای چپ و نیروهایی که هنوز وجدان انسانی شان به راسیسم نگرائیده، امید من به آنهاست.
در پایان سخنان آقای بنی طرف، یکی از افراد حاضر در سالن خطاب به او گفت، منظور فردوسی عرب خوزستان نبوده که آقای بنی طرف گفت، توهین به عرب فرقی نمی کند چه عرب عربستانی باشد چه عرب کشورهای دیگر این توهین به هویت عرب است.
در پایان آقای زرهی از همگان برای حضور در این پنل تشکر کرد و گفت ما ایرانیانِ تورنتو ثابت کردیم که یکی از بردبارترین و دمکرات ترین ایرانیان خارج کشور هستیم. این بحث را در هیچ جای دیگر خارج کشور نمی شد کرد. او همچنین از همگان خواست با لبخند از هم جدا شوند.
دکتر علیرضا اصغرزاده، یوسف عزیزی بنی طرف و دکتر امیر حسن پور شرکت کنندگان در این پنل بودند و شهروند مایل بود که از اتنیک فارس هم بتواند سخنرانی داشته باشد که متاسفانه میسر نشد.
لیلا مجتهدی همکار شهروند، گردانندگی بخش اول برنامه را برعهده داشت. او در آغاز، ضمن خوشامد به حاضران متنی را از سوی شهروند، به عنوان برگزارکننده خواند و از جمله گفت: همانطور که می دانید شهروند در طول عمر افزون بر بیست ساله ی خود یکی از اساسی ترین چالش هایش مطرح کردن گفتمان آزادی و دمکراسی بوده است و با انتشار نظرها و تفکرهای متفاوت و گوناگون سیاسی اجتماعی ادبی سعی کرده این گفتمان را به پیش ببرد و مهمترین رکن فرهنگ دمکراسی و آزادی را که پذیرش و نیز احترام به دیگری بوده است، به سهم خود در بین خوانندگانش نهادینه کند… یکی از گفتمان هایی که به اعتقاد ما فرهنگ دمکراسی و آزادی را می تواند در ما نهادینه کند، حق تحصیل به زبان مادری ست، که البته مطرح کردن همین مسئله برای برخی از ما حکم تابو را داشته و یا دارد و همیشه طرح آن را با نفی تمامیت ارضی و تجزیه طلبی کشورمان ایران یکسان دانسته و مطرح کردن هر گونه بحثی را در این مورد جایز نمی دانیم. خوشبختانه انسان های فهیم و دلسوز چه در جبهه راست و چه در بخش میانه و چپ به این مسئله که یکی از مهمترین سدهای دمکراسی و آزادیخواهی ست، به درستی پرداخته اند و کم کم این تابو که فرهنگ فحاشی و شعارگویی و افترا و تهمت را یدک می کشد دارد شکسته می شود و دیالوگی علمی و دقیق جایگزینش می شود و نیز همین دیالوگ است که به دنبال درمان زخمی ست دردناک. این نشست قدمی است دیگر برای بررسی این مهم. ما شهروندیان امیدواریم با برپایی چنین نشست هایی هر چه بیشتر این مسئله را به بحث و گفت وگو بگذاریم تا کمکی شود در راه شناخت زوایای گوناگون این خواسته و در پی آن یافتن راه حل های درست و منطقی برای آن.
پیش از شروع سخنرانی ها، از”بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان ایران ـ کانادا” که در برگزاری این برنامه شهروند را حمایت کرده بود، تشکر شد و سپس لیلا مجتهدی اولین سخنران را معرفی کرد.
لیلا مجتهدی
دکتر علیرضا اصغرزاده تحصیلات تکمیلی اش را در رشته های علوم سیاسی، فلسفه و جامعه شناسی در دانشگاه تورنتو به پایان رسانده است و هم اکنون در دانشگاه یورک به تدریس و تحقیق در حوزه های جامعه شناسی و آموزش و پرورش مشغول است. در کنار دیگر تألیفات، او مؤلف “ایران و چالش گوناگونی ها” (نشر پال گریو) و یکی از مؤلفین “تحصیل و تفاوت در آفریقا” است. او همچنین مقالات متعددی در مورد ایران، آذربایجان، خاورمیانه، تئوری اجتماعی، تئوریهای جامعه شناسی، زبان، پداگوژی و غیره در نشریات علمی و آکادمیک به چاپ رسانده است.
موضوع سخنرانی دکتر اصغرزاده”زبان، قومیت/ نژاد و هویت:گفتاری در ضرورت مبارزه آنتی راسیستی در ایران” بود. (متن کامل سخنرانی ایشان در شهروند 24 فوریه 2011 ـ شماره 1322 به چاپ رسیده است.اینجا)
او سخنانش را در چهار بخش: تعریف از نژاد و نژادپرستی، موقعیت و اهمیت گفتمان ضدراسیستی در بعد جهانی، موقعیت و اهمیت گفتمان ضدراسیستی در سطح ایران و موقعیت و اهمیت گفتمان ضدراسیستی در سطح محلی و لوکال (در میان خلق های غیر فارس) ارائه کرد.
دکتر علیرضا اصغرزاده
دکتر اصغرزاده در پایان سخنانش گفت: می دانیم که جوانان شرق میانه، امروز در راه استقرار حرمت و کرامت انسانی شان، دست به مبارزه ای جانانه زده اند. آنان امروز به مرحله ای از شعور سیاسی و اجتماعی رسیده اند که داشتن زمامداران مادام العمر را توهین به شعور انسانی خود تلقی می کنند. همچنانکه مردمان و جوانان ایران نیز زیستن در زیر یوغ یک حکومت فاندمنتالیستی قرون وسطایی را ننگ می دانند و در راه پاسداشت کرامت و شأن انسانی شان مبارزه می کنند. در این میان، فعالان اتنیک های غیرفارس نیز، علاوه بر مبارزه ضد حاکمیتی و ضد ولایت فقیهی شان، ممنوعیت زبان مادری شان در مراکز تحصیل و تعلیم و تربیت را برای خود عار می شمارند؛ چنین ممنوعیت و مظلومیتی را توهین به شأن و منزلت انسانی تلقی می کنند و در راه دستیابی به شرایط زیست انسانی و شرافتمندانه قیام کرده اند. بر روشنفکران و متفکران پایتخت نشین و مرکزنشین است تا با تقویت گفتمان و عمل ضدنژادپرستانه، پایبندی و التزام خود را به اصول دموکراتیک و حقوق بشری نشان دهند.
اتحاد پایدار همه ایرانیان برعلیه رژیم توتالیتر اسلامی در صورتی میسر خواهد بود که روشنفکران و فعالان اتنیک فارس جنبش ضدنژادپرستانه ای را که در میان اتنیک های غیرفارس شروع شده و نضج گرفته، به رسمیت بشناسند و حتی خودشان نیز به این جنبش بپیوندند. یکی از مظاهر اساسی آگاهی ضدراسیستی برای روشنفکران اتنیک فارس، نقد هژمونی فرهنگی/زبانی فارس ها در ایران و تلاش برای رسمیت دادن به زبان های ملی و طبیعی اتنیک های غیرفارس است. اصل برابر- حقوقی اتنیک های غیرفارس با فارس ها، اصلی است دموکراتیک و مترقی. هرکس که به این اصل ابتدایی حقوق انسانی باور ندارد، نمی تواند انتظار داشته باشد تا شعارها و پیام های او در مورد دموکراسی و حقوق بشر جدی گرفته شوند. مبارزات ضدراسیستی دست کم تاریخی پانصدساله در سطح جهان دارند و در همه دنیا به مثابه تلاش هایی دموکراتیک و حقوق بشری شناخته می شوند. به عنوان فعالان اتنیک های غیرفارس، وظیفه ماست که گفتمان و عمل ضدراسیستی را به روایت غالب مبارزه خلق ها در ایران تبدیل کنیم.
سخنران بعدی یوسف عزیزی بنی طرف میهمان شهروند از لندن انگلستان بود.
یوسف عزیزی بنی طرف
یوسف عزیزی معروف به بنی طرف شهروند عرب ایرانی متولد سوسنگرد در سال 1330 و دانش آموخته رشته مدیریت دانشگاه تهران است. بنی طرف از سال 1978 تاکنون عضو کانون نویسندگان ایران و از جولای 2008 عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران است. یوسف عزیزی بنی طرف به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد و به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون 24 کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است. داستان ها، مقاله ها و پژوهش هایش به زبان های عربی، ترکی، انگلیسی و ایتالیایی ترجمه شده است . او در سه زمینه داستان نویسی، پژوهش درباره خلق عرب اهواز(خوزستان) و ترجمه از عربی به فارسی قلم می زند. ترجمه های او شامل آثار فکری و ادبی نویسندگان و شاعران معاصر عرب است. یوسف عزیزی (بنی طرف) یکی از مدافعان سرسخت آزادی بیان بدون هیچ حصر و استثناست و هم اکنون عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و چند جایزه بین المللی از جمله جایزه هلمن همت را دریافت کرده است. از داستان های او “چشمان شربت”، از پژوهش هایش “درباره مردم عرب خوزستان” و “نسیم کارون”، از ترجمه هایش” برگ های زیتون” دیوان شعر محمود درویش”، “گزیده شعر معاصر عرب”، پسرک فلسطینی”، “نبرد مردم فلسطین پیش از 1948 ” دو رمان از نجیب محفوظ، “فراماسونری در جهان عرب” و “براده های یک زن” که دیوان شعر از شاعر زن کویتی سعاد الصباح است، را می توان نام برد.
بنی طرف چند کتاب هم به عربی نوشته است از جمله “ایران سرگردان میان اقتدارگرایی و دموکراسی” .
یوسف عزیزی بنی طرف سخنانش را با سپاس از شهروند برای برگزاری برنامه و با درود به مردمان ایران که هم اکنون علیه استبداد دینی مبارزه می کنند و خونشان بر زمین ریخته می شود، آغاز کرد که این جمله تشویق حاضران در سالن را در پی داشت.
فشرده ای از سخنان او را در زیر می خوانید:
ایران یک کشور کثیرالملله است و دارای مردم بومی ست و در طول تاریخ هم اینگونه بوده است. پیدایش مسئله ی ملی اصولا بعد از سربرآوردن سرمایه داری در جامعه ایران همراه با انقلاب مشروطه ظاهر شد و در دوره ی رضاشاه کاملا شکل خودش را پیدا کرد.
در دوران قاجار به ایران، ممالک محروسه ایران می گفتند یعنی ممالک نگهبانی شده ی ایران. این را ما در متمم قانون اساسی مشروطه می بینیم. در همان قانون زبان رسمی زبان فارسی و مذهب رسمی مذهب شیعه اعلام شد. یعنی اساس نابرابری از همان دوران مشروطیت گذارده شد.
مسئله ستم ملی مجموعه ای از تبعیض هاست، تبعیض زبانی، مذهبی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و … این ستم ملی اساس نابرابری ملی در جامعه ی ایران است. تبعیض های دیگر چون تبعیض جنسی که نسبت به زنان اعمال می شود در اینجا مورد بحث ما نیست.
ستم ملی از دوران رضاشاه با تمرکز فوق العاده قدرت همراه با ناسیونالیسم فارسی (صورت گرفت) و در طول این هفتاد، هشتاد سال سعی کردند به ما قالب کنند که ادبیات فارسی ادبیات همه ی ملت ایران است و تاریخ یک ملت را به عنوان تاریخ همه ی ملیت های ایرانی جا بزنند و زبان فارسی را به عنوان زبان همه ی ملیت های ایرانی قالب کنند در حالی که جامعه ی ایران جامعه ای متکثر است و هر کدام از خلق های ایران یک تاریخ دارند و یک تاریخ ادبیات دارند که از دوران رضاشاه کوشیدند بر آن خط بطلان بکشند. بنابراین برای رفع این نابرابری ها حقوق ملیت ها و خلق های ایران مطرح می شود. مسئله ی ملی و ملیت ها از هنگام پیدایش یک مسئله ی دموکراتیک بوده حقوق اینها یک حقوق دموکراتیک است و بخشی از مطالبات برآورده نشده انقلاب دموکراتیک مردم ایران است که از اوایل قرن بیستم شروع شده و هنوز هم به فرجام نرسیده، یعنی هنوز هم مبارزان خلق های ایران خون می دهند، زندان می کشند، شکنجه می شوند، مورد تجاوز قرار می گیرند تا ایران به یک کشور دموکراتیک و مبتنی بر برآورده ساختن حقوق بشر و حقوق ملیت های غیرفارس برسد.
ممکن است ما در تعریف دموکراسی با بعضی از گروه های سیاسی اختلاف داشته باشیم. آنها دموکراسی را با چشم بستن بر حقوق ملیت های غیرفارس تصور می کنند و برخی از آنها از ملیت های غیرفارس به عنوان تیره ی ایرانی یا طایفه ی ایرانی نام می برند که جنبه ی علمی ندارد.
با توجه به اینکه موج دموکراسی خواهی بعد از فروپاشی دیوار برلین اروپای شرقی را درنوردید و اکنون به علت سخت جانی دیکتاتورهای حاکم بر کشورهای خاورمیانه و اسلامی هم اکنون به دروازه های خاورمیانه رسیده است ما امید فراوان داریم این موج با برآورده ساختن حقوق ملیت های غیرفارس همراه باشد.
در زمینه ی نابرابری بین ملیت های غیرفارس و ملت غالب در واقع می شود از همین نام گذاری ها آغاز کرد، یعنی برخی از روشنفکران و تئوری پردازان ملت غالب می کوشند ما را قوم بنامند و از اقوام صحبت می کنند. قوم به گروه های انسانی گفته می شود که در واقع زندگی خود را از طریق کوچ نشینی و ییلاق و قشلاق تأمین می کنند و یک اصطلاح قدیمی و ارکائیک است مثلا ما می گوییم قوم مغول، ولی به مللی که ساکن ایران هستند و دارای زبان و تاریخ و جغرافیا و سرزمین مشخص هستند، قوم نمی گوییم. اینها همگی در تعریف یک ملت می گنجند و بیخود نیست که برخی از روشنفکران منصف از ایران به عنوان کشور کثیرالملله نام بردند. ترک ها، کردها، عرب ها، بلوچ ها، ترکمن ها در ایران قوم نیستند و ملت هستند. اینها بیش از 50 درصد از ملت ایران را تشکیل می دهند و اصولا منابع ثروت ایران هم از مناطق این ملیت ها تأمین می شود یعنی عربستان ایران یا خوزستان رسمی 80 تا 85 درصد ثروت ایران را تأمین می کند، آذربایجان گندم و منابع طبیعی دیگر، کردستان هم همینطور، ترکمن صحرا و بلوچستان هم همینطور ولی در واقع اقتصاد ایران تبدیل شده به اقتصاد مرکز و پیرامون. مرکز یعنی تهران و عمدتاً شمال تهران و چند شهر نورچشمی دیگر و توسعه ی نامتوازن باعث شده که فرضا مناطق پیرامونی که عمدتا مناطق ملیت نشین هستند در درجات بسیار پائینی از تکامل اقتصادی باشند.
مثالی در مورد فرهنگ بزنم. 95 درصد کتاب هایی که منتشر می شود به زبان فارسی ست و برای بیش از 50درصد از ملت ایران تنها 5 درصد کتاب به زبان ترکی، کردی، عربی، بلوچی و ترکمنی چاپ می شود. در صورتی که این زبان ها، زبان های نازائی نیستند. زبان عربی در حال حاضر از زبان های بین المللی ست و اگر شرایط فراهم شود می توانند تولید کنند و همان هژمونی تک زبانی باعث شده جلوی تکامل این زبانها گرفته شود. آنها نه فرهنگستان دارند، نه در مدارس ابتدایی تدریس می شوند، و نه مجله و کتابی در حد و حدود جمعیت خودشان دارند.
از جنبه ی سیاسی هم در واقع آمارها نشان می دهد که اغلب مسئولان از تهران انتخاب می شوند و این ملیت ها هیچگونه نهادهای قانونگذار و اجرایی در مناطق محل زندگی خودشان ندارند و تمرکز فوق العاده و آهنین در پایتخت باعث می شود که تمام چشم ها به تهران باشد و کمترین مشارکت را در قدرت سیاسی داشته باشند در نتیجه این نابرابری در تقسیم قدرت سیاسی و ثروت و منزلت بین ملیت مسلط و ملیت های غیرفارس به وجود آید.
بعد از انقلاب با وجود تلاش هایی که در اوایل انقلاب برای گنجاندن حقوق ملیت های غیرفارس در قانون اساسی جمهوری اسلامی به وجود آمد اما باز اکتفا شد به دو ماده 15 و 19 که همین دو ماده هم تاکنون اجرا نشده است.
ملیت های ساکن ایران همه بومی هستند و هزاران سال و حتی برخی از آنان پیش از مهاجرت آریایی ها در فلات ایران زندگی کرده اند و بومی این سرزمین هستند و حقوقی بر آنها تعلق می گیرد که سازمان ملل متحد مورد شناسایی قرار داده. این حقوق از اعلامیه جهانی حقوق بشر شروع می شود که تمام افراد بشر را آزاد اعلام می کند که از لحاظ حقوق باهم برابرند. ماده ی دیگری که در موافقتنامه ی ویژه منع جنایت های مربوط به امحا یا نابودسازی وجود دارد که هرنوع اعمالی را که به قصد نابودی جزئی یا کلی هر گروه قومی یا ملی یا اتنیکی یا نژادی یا دینی صورت می گیرد چه به شکل کشتن اعضا، یا وارد کردن آسیب، یا قراردادن گروه در شرایط معیشتی خطرناک و … اینها همه در ایران انجام می شود. در ایران صدها هکتار از زمین های کشاورزی اعراب توسط دولت مصادره می شود در دو سوی کارون تا اینها از زمین کنده شوند و به سرنوشت ترکمن ها ـ که در دوران رضاشاه آنها را به گروه بی زمین تبدیل کردند ـ دچار کنند. اینها از نظر قوانین بین المللی جنایت محسوب می شوند. آخرین اعلامیه ای که راجع به حقوق گروه های اتنیکی در جهان در 18 دسامبر 1992 در سازمان ملل تصویب شده که هیچکدام از این حقوق در ایران اجرا نشده است.
نه تنها اصل 15 و 19 (در دوران جمهوری اسلامی)، بلکه در قانون اساسی مشروطه هم ما اصل 90 را داشتیم که می گوید در تمام ممالک محروسه انجمن های ایالتی و ولایتی به موجب نظامنامه ی مخصوص مرتب می شوند و قوانین اساسی آن انجمن ها از این قرار است… و شرح می دهد که این انجمن ها به چه شکل است. این هم در زمان پهلوی نادیده گرفته شد چون مربوط به ملیت هاست و دیدیم که با جنبش پیشه وری در دهه ی بیست که فقط می خواست این ماده را اجرا کند به چه شکل خونین و سرکوبگرانه ای برخورد کردند.
در مورد مردم عرب چون می دانم بسیاری از هموطنان من اطلاعاتشان در این زمینه کم است، به طور خلاصه اشاره می کنم. زبان این مردم عربی ست. اتفاقا زبان مردم عرب اهواز ـ وقتی من می گویم اهواز کل استان را درنظر دارم ـ از نزدیک ترین زبان ها به زبان مادر که در حجاز است، می باشد. دین مردم اسلام و اکثریت شیعه مذهب هستند منتها در سال های اخیر در واکنش به مذهب حاکم در ایران یک جریان سنی گرایی در بین جوانان عرب پیدا شده که روز به روز در حال گسترش است و حکومت برچسب وهابی بودن بر این جوانان می زند به جای اینکه به ریشه های این گرایش بپردازد. در بین مردم عرب اهواز، علاوه بر اینها مسیحی (نصرانی) و سابعی یا مندانی هم هستند. فرهنگ مردم عرب اهواز از سایر فرهنگها متمایز است. در واقع اساس مردم عرب اهواز یا استان خوزستان (یا اسم تاریخی اش عربستان ایران) شش قبیله وجود دارد: بنی تمیم، بنی کعب، بنی لام، بنی ربیعه، بنی طرف و آل کثیر. و همواره این منطقه سه نام در طول تاریخ داشته اهواز، احواز و عربستان و دوره ی رضاشاه برای اینکه هویت این مردم را محو کنند، عربستان را که از دوره ی صفویه نام این منطقه بوده به خوزستان تبدیل کردند در صورتی که لرستان، بلوچستان، آذربایجان، کردستان، گیلان که همگی دال بر ملیت های آن مناطق هستند، تغییر نیافت و این نشانگر اوج راسیسم ضدعربی در هیئت حاکمه ایران هم در دوره ی پهلوی و هم دوره ی جمهوری اسلامی است. چون در جمهوری اسلامی رضائیه شد ارومیه، بندر پهلوی شد بندر انزلی، بندر شاه شد بندر ترکمن ولی به هیچ وجه اجازه ندادند نه نام استان به نام تاریخی عربی ایرانی اش برگردد، نه نام شهرها هنوز محمره خرمشهر است، هنوز خفاجیه سوسنگرد است و فلاحیه شادگان است. در واقع مردم عرب اهواز هنوز درگیر نام گذاری هستند با حکومت ایران، یعنی درگیر ابتدایی ترین مسائل هویتی خودشان.
راسیسم ضدعربی و عرب ستیزی در ایران و منطقه ی ما دو جنبه ی تاریخی و جغرافیایی دارد. جنبه ی تاریخی اش از شعوبیه آغاز می شود و فردوسی تا قرن نوزده و بیستم، البته ادبیات ایران همیشه عرب ستیز نبوده، فقط در قرن سوم و چهارم اینگونه بوده، بعد از آن ما ناصرخسرو، مولوی، سعدی، و حافظ داریم که اوج عرفان و مسائل انسانی هستند و هیچگونه راسیسمی در آثار اینها نمی بینیم، ولی در قرن نوزدهم با آمدن ایدئولوژی های راسیستی از غرب این قضیه عرب ستیزی را هم در ایران سعی کردند جا بیندازند. عرب ها همیشه برای وطن خودشان فداکاری کردند. در همین جنگی که با همزبانان خودشان با عراقی ها داشتند، از شانزده هزار شهیدی که آنجا به خاک افتادند، دوازده هزار عرب بودند طبق آمار بنیاد شهید استان. منتها همواره در معرض برنامه های توطئه جویانه و دسیسه های مرکز برای محو هویت ملی شان بوده اند در طول دوره ی پهلوی و دوره ی جمهوری اسلامی تا این لحظه. من معتقدم دموکراسی در ایران تحقق نخواهد یافت مگر با اعطای حقوق کامل ملیت های غیرفارس و از جمله خلق عرب اهواز و این کار هم بعد از مبارزاتی طولانی و روشنگرانه و آگاهی بخش صورت خواهد گرفت و من امید دارم که آن روز فرا خواهد رسید.
سخنران بعدی دکتر امیر حسن پور بود. دکتر حسن پور در مهاباد به دنیا آمد و از آغاز تحصیل در دانشگاه تهران تا امروز مبارزه ی سیاسی و آموزش و پژوهش را از هم جدا نکرده است. او در بیست سال اخیر، بعد از مهاجرت به کانادا، در دانشگاه های ویندسور، کنکوردیا و تورنتو به تدریس و تحقیق پرداخت، و بخشی از کار آکادمیک اش در زمینه ی ناسیونالیسم، جنبش های اجتماعی، و انقلاب بوده است.
امیر حسن پور
دکتر حسن پور نیز سخنانش را با تشکر از شهروند و با ابراز خوشحالی از مبارزاتی که مردم خاورمیانه و شمال آفریقا شروع کردند آغاز کرد و گفت: این لحظات بسیار تاریخی هستند. در دنیایی که پر از ستم و استثمار، گرسنگی، قحطی، کشتار، جنگ های مذهبی و نژادی.. زندگی می کنیم و من بسیار خوشحالم که زندگی ام تا جایی قد داد که این مبارزات را ببینم.
دکتر حسن پور، ضمن ابراز خوشحالی برای حضور در پنلی به همراه دو نفر محقق و فعال سیاسی مطلع و مبارز، گفت: از جهتی دیگر خیلی خوشحال نیستم که چرا باید یک نفر کُرد، یک نفر آذربایجانی و یک نفر عرب بیایند و در مورد ستم ملی صحبت کنند. من این را خوب می دانم که ستم ملی را کسانی می دانند که خودشان آن را تجربه کرده اند، مثل ستم بر زنان است. زنان خیلی بهتر از مردان می توانند عمق ستم پدرسالاری را درک کنند و تحقیق کنند و صحبت کنند با آن مبارزه کنند. ولی ستم ملی یک پدیده ی سیاسی ست و لازم نیست یک نفر کرد باشد تا در این مورد بحث کند. اگر همچین پنلی در ترکیه برگزار شده بود می شد غیر از این باشد. در ترکیه جامعه شناس ترک اسماعیل بشکچی تمام زندگی خودش را اختصاص داده برای مبارزه برای حقوق خلق کرد و حق تعیین سرنوشت، 115 سال زندان برایش تعیین کردند که حدود پانزده سالش را گذراند و حالا آزاد شده. یا تانل آغچم یک جامعه شناس ترک نسبتا جوانتر که تمام زندگی آکادمیک خودش را وقف این کرده که ژنوساید ملت ارمنی را در ترکیه به رسمیت بشناسند، اما در ایران متاسفانه ما امثال اینها را نداریم کسانی که از ملیت فارس باشند و در این حد برای حق تعیین سرنوشت ملیت های ایران تحقیق و مبارزه کرده باشند.
البته جنبش کمونیستی حق تعیین سرنوشت ملیت های ایران را از سالها پیش به رسمیت شناخته است اما بحث من در سطح وسیع تر جامعه است.
نقد یک خط مشی سیاسی که هنوز در ایران است و اسمش را برنامه ی سیاسی ملّیون ایران می گذارم، طیف وسیعی هستند از ملیون سکولار تا ملی ـ مذهبی ها تا روشنفکرهای چپ که حالا ناسیونالیست شده اند.
من خودم معتقد به مرز نیستم، به ایجاد دولت های جدید نیستم، معتقد به وطن و کشور نیستم و فکر می کنم مخصوصا مرز پدیده های دنیای کهن هستند. آرزوی من برداشتن همه ی مرزهاست. من به شدت ناراحتم که بشر به ملیت ها و اقوام جداگانه تقسیم شده. به هیچ ملیتی افتخار نمی کنم. به ناسیونالیسم هم به دیده ی انتقادی نگاه می کنم چه مال ملت ستمگر و چه ستمدیده، گرچه ناسیونالیسم ملت های ستمدیده یک عنصر عدالتخواهی در آن هست چون علیه ستم ملی مبارزه می کنند، اما ناسیونالیسم هم برای من یک پدیده ی کهن است. اما تمام اینها به این معنی نیست که وجود ملت ها را انکار کنم، ملت و ملیت ها وجود دارند، ناسیونالیسم وجود دارد، مرز وجود دارد، من خودم الان قانوناً شهروند کانادا هستم. ولی بحث من بیشتر این است که بشر مدتهاست، حداقل صد و پنجاه سال است، از لحاظ فکری، ذهنی، عاطفی، سیاسی و تئوریک به جایی رسیده که مرزها باید برداشته شوند. و این مرزها مانعی ست در راه رشد بیشتر بشریت.
بحث من در رابطه با جهان بینی ملیون، یعنی ناسیونالیست های ایرانی که عمدتا یعنی ناسیونالیست های فارس، و وقتی این را می گویم منظورم این نیست که فقط فارس ها این نوع ناسیونالیسم را دارند، کسی مثل احمد کسروی که خودش آذربایجانی بود یک ناسیونالیست افراطی فارس بود در حد یک پان ایرانیست. ناسیونالیست را به عنوان یک پدیده ی سیاسی می بینم نه اینکه فارس ها را هدف نقد قرار دهم.
از دید من ستم ملی یکی از موانع بسیار مهم رشد دموکراسی در ایران است. و دموکراسی برای من فقط انتخابات آزاد، رژیم پارلمانی، آزادی مطبوعات و آزادی مدنی نیست. از نظر من دموکراسی اعمال قدرت یک طبقه است. سلطه ی یک نظام است و دموکراسی و دیکتاتوری مانعةالجمع نیستند، هر دو معمولا با هم می آیند. برخورد ملیون به ستم ملی چیست؟ دنیا خیلی تغییر کرده ولی متاسفانه برخورد ملیّون ایران هیچ تغییری نکرده است. بحث می کنند و می گویند ما در ایران مسئله ملیت نداریم. ما مسئله قومی نداریم. ما ایرانی ها اصلا ستم ملی نمی کنیم. ما ایرانی ها نژادپرستی نداریم. ما ایرانی ها برده داری نداریم. یکی از همکاران من چند سال پیش گفت ما ایرانی ها اصلا جنبش دهقانی نداریم، به او گفتم چرا پایت را توی کفش هزار سال فئودالیسم ایران می گذاری. ما ایرانی ها آریایی هستیم، ما عرب نیستیم، ما سامی نیستیم، ما ترک نیستیم، ما زرتشتی هستیم، ما نواده های اهورامزدا هستیم، ما ایرانی ها ملت برتر هستیم، ملت گزیده هستیم، ما استثنای تاریخی هستیم… این دیدی هست که خیلی می توانید در نوشته ها و مصاحبه ها ببینید. این فقط تشکر از خود نیست و در اصطلاح سیاسی به آن ناسیونالیسم شووینیسم می گویند. برای مثال شخصی به نام طلوع آزاد در شهروند در سخنی با دکتر پارسا بناب می گوید:” ما درون کشور مسئله ملیت نداریم…” در پاراگراف بعدی می گوید:”همچنین مسئله قومی نداریم، اما خواست های بحق اقوام برای تأمین شرایط برابر از حقوق انسانی داریم ولی نه تا حق تعیین سرنوشت.” حقوق انسانی می گوید نه حقوق ملی و زبانی، یکی دیگر باز در شهروند اول اپریل 2010 چاپ شده سخنی در ارتباط با نوشته های آقایان براهنی و قره جه لو. بحث کبک خیلی برای ما مهم است ما در کانادا زندگی می کنیم و و مسئله ی ملی دارد. در کبک سعی شده در دهه های اخیر این مسئله از طریق دمکراتیک و رفراندوم و مذاکره و بحث این مسئله حل شود. ظاهرا نویسنده ی این مقاله خیلی علاقه نداره که در کانادا چنین چیزی هست و بحث می کند و می گوید مگر نه وقتی ژنرال دوگل آمد کانادا و گفت زنده باد کبک آزاد، دولت از کانادا بیرونش کرد، و کلی آسمان و ریسمان را به هم می بافد تا بگوید نه کانادا هم آنقدر دمکراتیک نیست و کم بها بدهد به این سیاستی که فعلا در کانادا هست تا مسئله ی ملی به شیوه ی دموکراتیک حل شود. یک نقل قول دیگر از مجله مهر ایران یا مهرنامه که فکر کنم مال جریان سبز است که مقاله ای است که” راه دموکراسی از فدرالیسم نمی گذرد” و از آقای حمید احمدی یک سئوال کرده اند: چرا شما بحث از فدرالیسم را یک بحث ایدئولوژیک چپ گرایانه می دانید؟ زیرا گفتمان قوم گرا در ایران محصول گفتمان چپ است. بحث درباره ملیت ها، خلق ها و اقوام ایران از دل حزب کمونیست ایران و بعد حزب توده و بعد سازمان چریک های فدائی خلق بیرون آمد…. بقیه اش را دیگر نمی خوانم. ولی چیزی که هست این است که مسئله ملی، وجود ملت و حق تعیین سرنوشت اینها هیچکدام منشا سوسیالیستی ندارد و بخشی از پروژه ی دمکراسی بورژوازی یا دمکراسی لیبرالی است. اگر بخواهم مثال بزنم بعضی از مستعمرات انگلستان در جایی که الان ایالات متحده ی آمریکاست، سال 1776 یک طرفه اعلام استقلال کردند از انگلستان بدون مذاکره با انگلیس، نروژ در 1905 از سوئد جدا شد به طور مسالمت آمیز، چک اسلواکی 1992 به یاد داریم که از هم جدا شد. سودان هم که اخیرا جدا شد و کانادا هم که امیدوارم کبک جدا نشود ولی در جریان است.
این نقل قول هایی که کردم را باید جدی گرفت. ملّیون خیلی جدی هستند با صراحت موضعشان را می گویند. اینکه اگر ما به قدرت برسیم حق زبانی و حق تعیین سرنوشت و اینها را نمی خواهیم. سئوال من این است. دنیا تغییر کرده اگر فردا، پس فردا مردم کردستان، بلوچستان، آذربایجان، اهواز خواستند رفراندومی راه بیندازند و از ایران جدا شوند، شما اگر همان ارتش شاه را داشته باشید می فرستید تا مردم را قتل عام کند، یا مثل سودان می پذیرید که ملیت های ایران حق دارند رفراندوم کنند. و اینکه بخشی از پروسه ی دمکراسی اجداد شما ملیون در آمریکا و جاهای دیگر دویست، سیصد سال پیش این را به عنوان یک حق شناخته اند. این را گوگل کنید Universal Declaration of Independence و ببینید چند مملکت مستقل شدند. این یک حق است و به رسمیت شناخته شده. سال 1995 که در کانادا رفراندوم بود و من در کبک بودم و رای دادم، چیزی نمانده بود که کبک مستقل شود. حکومت وقت ژان کریتین از سوپریم کورت کانادا خواست که به چند سئوال پاسخ دهد: آیا در قوانین کانادا مبنایی هست که کبک مستقل شود Unilaterally یعنی بدون مشورت با اتاوا. آیا در حقوق بین الملل همچین امکانی برای کبک هست برای جدا شدن. اگر Reference re Secession of Quebec را گوگل کنید تمام اسناد اینها می آید. جواب دادگاه عالی بعد از سه سال مشاوره با حقوقدانان این بود که زمینه ای نیست برای اینکه کبک مستقل شود برای اینکه به ملت کبک ستم نمی شود و امکانات حق تعیین سرنوشت دارد و تقریبا یک کشور نیمه مستقل است. بخشی از سفارت های کانادا مربوط به کبک است و کبک آنجا مامور دارد و مستقیم مهاجر می پذیرد. استدلال دادگاه عالی این بود که به ملت کبک ستم نمی شود ولی می گوید اگر در یک رفراندوم خواهان جدایی بودند باید با آن وارد مذاکره شد و نگفته که باید ارتش را به آنجا بفرستیم.
خطاب من به ملّیون ایران است. دموکراسی بورژوازی دو راه برای حل مسئله ملی تاکنون داشته: یکی قتل، کشتار، ژنوساید، اسیمیله، تبعید دسته جمعی، و یکی هم راه دمکراتیک راه سریلانکا را در پیش می گیرید که با تامیل ها چه کردند در سال گذشته یا راه سودان را پیش می گیرید. من تا آنجا که از آنها می خوانم می بینم جهان بینی آنها در نوشته هایشان در پیش گرفتن راه خشونت است. چاره چه هست؟ به نظر من چاره این است که کسانی که معتقدند راه غیرخشونت آمیز درست است، چه کمونیست و چه غیرکمونیست، مبارزه کنند و سعی شود که در فرهنگ سیاسی ایران شرایطی پیش بیاید که این چیزها قبول شود: ایران کشوری چند ملیتی ست، به ملیت ها ستم ملی اعمال می شود، ملیت ها از حق تعیین سرنوشت برخوردارند، در ایران آینده ستم ملی رفع خواهد شد. باید ملیت ها تشویق شوند که مبارزه ی متحدی بکنند علیه نظام موجود و ایران دیگری بسازند.
شیوه ی کار درست چه هست؟ شیوه ی کار درست این است که من به عنوان یک کرد تبلیغ جدایی نکنم. باید بگویم در عین حال که معتقدم همه ملیت های ایران حق تعیین سرنوشت دارند، ولی بگویم از این حق استفاده نکنند، مبارزه ی متحد کنند برای اینکه این رژیم سرنگون شود و یک ایران دیگری درست کنند که در آن ستم ملی، دینی، نژادی، جنسی، و استثمار طبقاتی نباشد. من به عنوان یک کرد باید تبلیغ وحدت کنم و فارس ها باید تبلیغ جدایی کنند بگویند اینها ملت های ستمدیده هستند، شما حق دارید از ایران جدا شوید ولی خوب است که جدا نشوید. چرا؟ من اگر موضع وحدت را نگیرم، موضع من همان ناسیونالیسم کرد می شود. دکتر اصغرزاده یک مثال زدند که متاسفانه در بین ملیت های ستمدیده هم شووینیسم هست. من چاره ای ندارم جز اینکه بگویم مردم کرد و آذربایجانی ها باید مبارزه ی متحد با مردم فارس کنند و این نظام را زیر و رو کنند و تغییر دهند. اگر یک فارس هم حق تعیین سرنوشت ملت ها را قبول نکند من به اعتقاد او به دمکراسی تردید می کنم.
من می گویم کشوری که 25 میلیون آذربایجانی حق نداشته باشد که به زبان مادری اش تحصیل کند بهتر است تجزیه شود. (تشویق حاضران) ویرجینیا وولف یک زن رمان نویس انگلیسی بود که هشتاد سال پیش گفت “من به عنوان یک زن مملکت ندارم، مملکتی که به من ظلم کند مملکت من نیست.” در مورد ملیت ها هم همین است. مملکتی که به زور میلیون ها ترک، کرد، عرب و بلوچ را از حق ابتدایی تحصیل به زبان مادری محروم کند چه افتخاری ست به این مملکت، به نظر من بهتر است تجزیه شود.
از دید کمونیستی مشکل اصلی که ستم ملی ایجاد می کند محدود کردن دمکراسی ست ولی خطر اصلی اش این است که در طولانی مدت طبقه کارگر و جنبش زنان و جنبش دانشجویی را لت و پار می کند. ستم ملی جزو ستم های خطرناک و همه جانبه است، این نیست که فقط آذربایجان را از ایران جدا کند، جنبش های مختلف را لت و پار می کند. مسئله را باید جدی بگیریم. مبارزه برای اینکه ملّیون حتی در چهارچوب دمکراسی بورژوازی به جای راه خشونت، راه مدارا و راه دمکراتیک را پیش بگیرند، مبارزه ای سخت است و باید خیلی تلاش کرد. ستم ملی غول بزرگی ست که باید با آن طرف شویم. من امیدوارم همه با هم بتوانیم فرهنگ سیاسی ایران را تغییر دهیم.
بعد از یک استراحت کوتاه، بخش دوم پنل با پرسش و پاسخ همراه بود. گردانندگی این بخش را حسن زرهی سردبیر نشریه شهروند برعهده داشت. به دلیل خراب بودن سیستم صدای سالن و کار کردن فقط یک میکروفن، قرار شد سئوال ها را بنویسند تا آقای زرهی بخواند. این کار خوبیها و بدیهای خود را داشت. با خواندن سئوال ها در وقت صرفه جویی شد، زیرا در جلسات پیشین بسیاری وقت دو دقیقه ای طرح سئوال را رعایت نمی کردند و در پایان بسیاری از افراد نمی توانستند سئوال هایشان را مطرح کنند، ولی از طرفی برخی گله داشتند که سئوالشان درست خوانده نشد یا درست پاسخ داده نشد.
این بخش کمی با تشنج همراه بود، زیرا در میان حاضران در سالن افرادی بودند که اصلا از شنیدن کلمه ی تجزیه منقلب می شدند، چه برسد به اینکه بتوانند راجع به آن صحبت کنند.
حسن زرهی گردانندگی بخش پرسش و پاسخ را برعهده داشت
بیشترین پرسش ها حول همین محور تجزیه دور می زد و دکتر حسن پور بارها مجبور شد توضیح دهد که او به عنوان یک کُرد تبلیغ وحدت می کند و این فارس ها هستند که باید از حق تعیین سرنوشت ملیت ها دفاع کنند.
نمونه ی سئوال ها چنین بود: حق تعیین سرنوشت را توضیح دهید؟ … در مورد زبان ملی چه پیشنهادی دارید؟ صحبت های آقای حسن پور بوی تجزیه طلبی می دهد… آقای بنی طرف تعریف شما از قوم و ملیت چیست؟ برای متحد شدن ملیت های ایرانی چه باید کرد؟ … تبدیل آذربایجان غربی به عنوان منطقه بحرانی… نقش شیخ و شاه در گسترش نژادپرستی و ناسیونالیسم ایرانی…
یک سئوال هم از نشریه شهروند شد که نوشته بودند: ما چند سال پیش انجمن خلق عرب احواز را ایجاد کردیم هرچه بیانیه برای شهروند فرستادیم چاپ نکردند، چرا؟ آقای زرهی توضیح داد که ایشان درست می گوید ما چاپ نکردیم چون فکر می کردیم تجزیه طلب هستند و ما مخالف تجزیه هستیم. (تشویق حاضران)
پس از خواندن بیشتر سئوالات، به سخنرانان هر کدام ده دقیقه وقت داده شد تا پاسخ های خود را بدهند.
اول دکتر اصغرزاده به پرسش ها پاسخ داد. او در مورد زبان ملی گفت: باید ببینیم دنیا چگونه با این برخورد کرده. مثلا در غنا 9 زبان رسمی داریم. یا در هندوستان انگلیسی یکی از زبان های رسمی ست. بنابراین کل زبان های ملی در داخل محدوده ی ایران به نظر من باید زبان های رسمی شوند و ما باید اهمیت بیشتری بگذاریم روی زبان انگلیسی به عنوان زبانی که زبان مادری هیچیک از اقوام ساکن ایران نیست. این مسئله باعث به وجود آمدن بی طرفی می شود در امر استعمار زبانی که ما الان داریم.
در مورد نژادپرستی و امپریالیسم جهانی بله رابطه مستقیم دارند. شما نمی توانید راسیسم آریایی در ایران را از راسیسم هیتلری و نازیسم و نژادپرستی که از دل دوران عهد روشنگری بیرون آمد نمی توانید جدا کنید…
برای متحد شدن چه باید کرد؟ به نظر من باید تمام نکات استثمار و استعمار شناسایی شود و روشنفکران و فعالان ملت فارس به رسمیت بشناسند این مزیت زبانی و فرهنگی شان را و استعماری که به واسطه ی همین مزیت ها و روابط قدرتی که دارند به کل مردم ایران اعمال می شود. وقتی ما شروع کردیم به نقد و افشای قدرت و هژمونی اتنیک فارس در ایران آن وقت اولین قدم مثبت در این رابطه برداشته می شود.
نقش حکام سیاسی در گسترش نژادپرستی البته که بوده و شما نمی توانید از تاثیر دربار رضاخان و شخص خودش و دربار پهلوی در نضج راسیسم آریایی در ایران، الان هم هست و جمهوری اسلامی هم به انحا مختلف سعی می کند روابط نژادپرستانه را که از دوره ی پهلوی برجای مانده در جامعه ی ایران باز مستحکم کند.
سئوال آخر در مورد رابطه ی دو خلق مظلوم و برادر ، خلق آذربایجانی و خلق کرد. من وارد مسئله ای که مطرح کردند در سال 1370 و مسئله سولدوز نشدم فقط گفتم که ما احتیاج داریم گفتمان و عمل ضدنژادپرستی را تقویت کنیم از سه منظر: منظر جهانی، منظر کل سطح ایران و از منظر روابط بین اتنیکی در میان اتنیک های مختلف خصوصا آذربایجانی و کرد. و گفتم که ما راسیسم آنتی کرد در داخل بعضی حرکت های آذربایجانی داریم و بالعکس و مسئله راسیسم آریایی مختص اتنیک فارس نیست و متاسفانه در میان اتنیک کرد هم تفسیرهایی از این نژاد برتر آریایی وجود دارد. پس من راه حلم این بود که با تقویت گفتمان ضدنژادپرستانه می توانیم این تنفر قومی را تغییر دهیم.
پس از پایان سخنان دکتر اصغرزاده، اعتراض هایی از میان جمع برخاست. بیشترین اعتراض به طرح زبان انگلیسی برای زبان مشترک یا ملی بود.
نوبت به دکتر حسن پور رسید تا به پرسش هایی که از او شده بود پاسخ دهد. او در آغاز در مورد زبان ملی آینده گفت: من فکر می کنم در یک ایران دموکراتیک، زبان فارسی زبان مشترک اول خواهد بود و ملیت های ایران آزادی های زبان خودشان را خواهند داشت.
در سئوالی که گفته بود ملت فارس خواستار ستم ملی ست. ملت فارس طبقات مختلف دارد. دو جنسیت زن و مرد دارد. روستایی و شهری دارد. و نمی شود گفت که همه ملت فارس به ملیت های دیگر ستم می کند. این ستم در دوران پهلوی به بعد عمدتا از طرف دولت شده ولی افراد دیگر هم بوده اند. یک فرد زحمتکش شیرازی یا کرمانی اصلا امکان ستم کردن به کرد یا آذربایجانی را ندارد، و ستم ملی رابطه دارد با قدرت سیاسی در شرایط امروز. من بحثم این نبوده که همه ملت فارس به ملیت های دیگر ستم می کنند.
و اینکه سخن من بوی تجزیه می دهد. من تعجب می کنم زیرا گفتم که من به عنوان یک کرد نباید بیایم اینجا و بحث حق تعیین سرنوشت کنم، من باید خواهان وحدت شوم برای سرنگونی این رژیم و درست کردن ایرانی متفاوت ولی متاسفانه بین روشنفکران فارس کسی نیست که بیاد و از ناسیونالیسم شووینیزم فارس انتقاد کند.
متاسفانه از دید من ایران حالا تجزیه است. کردستان، بلوچستان، آذربایجان و خوزستانی که به زور گلوله در داخل مام میهن به زور قدرت ارتش اسلامی و سپاه اسلامی وحدت را نگه دارند از دید من وحدت نیست. ایران آینده که من می خواهم این نیست. این ایران رضاشاه، محمدرضا شاه و شاهان قاجار، خامنه ای و خمینی ست. من وحدت در سطح دیگری گفتم و این مسلما در دید ملیون نمی گنجد ولی آنها هم می توانند مثل من یاد بگیرند. من هم در جوانی یک ناسیونالیست کرد بودم ولی از ناسیونالیسم به کلی جدا شدم. هنوز از حقوق ملت کرد و بقیه ملیت های ایران دفاع می کنم ولی از دید انترناسیونالیسم دفاع می کنم. من چرا باید به وطن و مرز احترام بگذارم، تمام دنیا وطن من است. (تشویق حاضران)
یک سئوال جدی تبدیل آذربایجان غربی به منطقه ی بحرانی کردها و ترک هاست. متاسفانه خیلی راحت رژیم حاکم می تواند سلطه اش را ادامه دهد کافیست چیزی مثل جریان نقده راه بیندازد در سال اول انقلاب. یک تیراندازی کند عده ای ترک، عده ای کرد را بکشند یا عده ای کرد، عده ای ترک را بکشند و می شود یوگسلاوی.
دوستان بحث این نیست که خلیج فارس، خلیج فارس است یا خلیج عربی، اینها بحث ما نیست، مسائل خیلی جدی ست. مسئله وضع حال ایران و مردم ایران است. مردم دنیا به پا خاسته اند ما تا کی می خواهیم این تفکرات عهد بوق را ادامه دهیم. متاسفانه ناسیونالیسم کرد و ناسیونالیسم آذربایجانی در آذربایجان غربی با هم تضاد دارند. این تضاد هم مصنوعی ست. در دوران حکومت ملی آذربایجان، این اختلاف ها بود ولی آنها این اختلاف را به شیوه ی دمکراتیک حل کردند. حدود چهل دانش آموز مهابادی و بوکانی در تبریز تحصیل می کردند. حکومت ملی آذربایجان پیشرفته تر از کردستان بود. از لحاظ آموزشی کمک می کرد به کردستان، چاپخانه می داد، کاغذ می داد، از نظر نظامی کمک می کرد. من این تاریخ را می خواهم. تاریخ وحدت دو ملت کرد و آذربایجان در سال 1325، این تاریخ است، بقیه تاریخ خان های کرد و ترک است که سعی کرده اند مردم را به جان هم بیندازند. تاریخ من آن یک سالی ست که این دو ملت با هم وحدت داشتند. من سه ساله بودم در دوران حکومت ملی ولی بعدها که بزرگ شدم در مهاباد همیشه بحث این یکسال بود. پدرم می گفت در این یک سال هر وقت به تبریز می رفتیم برای کار تجارت، مردم تبریز به ما احترام می گذاشتند. حکومت آذربایجان که سقوط کرد این تغییر کرد. این یعنی چه؟ یعنی ملت آذری و کرد با هم هیچ مشکلی ندارند. تمام این مسائل که شهر سلماس کرده یا ترکه یا آسوریه، اینها همش به شیوه ی دمکراتیک حل می شود. چرا شصت سال پیش می شد الان نمی شود.
نوبت به پاسخ گویی آقای عزیزی بنی طرف رسید. او گفت: در مورد زبان ملی در ایران پیشنهادهای زیادی شده و گفته شده هر زبانی که رسمی شود دارای امتیاز می شود. بنابراین من تاکید دارم که به اندازه ی زبان های ملی در ایران باید زبان رسمی داشته باشیم ، البته باید یک زبان ارتباطی داشته باشیم آن هم زبان فارسی ست. این را هم بگویم که من زبان فارسی را خیلی دوست دارم و از 24 کتابم، 20 کتاب به زبان فارسی ست. من هیچ دشمنی با زبان فارسی ندارم، ولی انتظار دارم که فارس زبان ها هم به زبان مادری من احترام بگذارند و این حق را برای من و غیرفارس زبانان قائل شوند که به زبان های مادری خودشان تحصیل کنند. من از هموطنان فارس واقعا این تقاضا را دارم که خودشان را جای ما بگذارند که وقتی هفت ساله شدند بیایند به آنها بگویند تو دیگر نباید به زبان خودت حرف بزنی باید مثلا به زبان چینی حرف بزنی و ادبیات آنها را بخوانی و حق نداری به زبان مادری ات قصه و شعر چاپ کنی و رسانه داشته باشی. چه حالی به این هموطن فارس دست می دهد. در خلوت خودتان فکر کنید و ببینید این ستم به ما وارد می شود یا نه.
در مورد عربستان و خلیج فارس و اینها در خارج بخصوص خلیج فارس به تابو تبدیل شده و هیچکس حق ندارد درباره اش بحث کند وگرنه می گویند خائنی، مگر اینکه ثابت کنی خلیج فارس است. دوستان عزیز، واژه ی عربستان یک واژه ی فارسی ست. ما در عربی استان نداریم. عربستان یعنی استان عرب ها. این واژه طبق گفته ی همه ی تاریخ نویسان فارس از دوره ی شاه عباس صفوی، از عالم آرای عباسی بگیرید تا تذکره ناصری ناصرالدین شاه تا تاریخ پانصد ساله ی سیداحمد کسروی، ده ها کتاب تاریخی که فارس ها نوشته اند نه عرب ها، ذکر شده که نام این منطقه عربستان است به خاطر اینکه اکثریت مردمش را عرب ها تشکیل می دادند، ولی آن تاریخ نویس ها تناقضی بین عرب بودن و ایرانی بودن اینها نمی دیدند، در نتیجه منصف بودند. با آمدن شووینیزم رضاخانی و پیدایش ستم ملی بود که حساسیت نسبت به غیرفارس فراوان شد و بخصوص نسبت به عرب که ریشه ی تاریخی و جغرافیایی دارد که فرصت برای باز کردن آن نیست. در نتیجه ما باید گفتمان عرب ستیز، ترک ستیز و دگرستیز را در ایران نقد کنیم چه در آثار فروغی، محمود افشار و صادق هدایت باشد، چه در آثار اخوان ثالث و جمالزاده و زرینکوب و هر کس دیگر باشد. اگر نقد نکنیم برادری نخواهد بود. نمی شود گفت “هموطن عرب بیا برادر من باش ولی من فحش بهت می دهم، هزار و یک اهانت بهت روا می کنم، اسمت را هم عوض می کنم، شما حق ندارید که به خرمشهر محمره بگویید، به سوسنگرد بگویید خفاجیه و به خوزستان بگویید عربستان، شما حق ندارید شما حیوانید، من که فارس هستم برایتان اسم می گذارم”، این گفتمان، گفتمان اشتباهی ست و وحدت ایجاد نمی کند.
بنی طرف، بخشی از شعری که سیدمحمود فرخ خراسانی بنیانگزار انجمن ادبی فرخ سروده. این شعر را به قول خودش در پست فطرتی قوم عرب و مذمت عرب و نسل عرب سروده…
یا رب عرب مباد و دیار عرب مباد/این مرز شوم و مردم دور از ادب مباد
زین خلق دیو سیرت و زین خاک دیو سار/ سرسبز و سبز،یک نفر و یک وجب مباد
این قوم دونِ دزدِ گدا را زکردکار/جز لعنت و عذاب و بلا و غضب مباد
…
ببینید یک شاعر فارس منِ عرب را اینگونه خطاب می دهد. ایشان بنیانگزار یک انجمن ادبی و نماینده مجلس در دوران شاه است.
و ملک الشعرای بهار چه می گوید… فردوسی چه می گوید “تفو بر تو ای چرخ گردون تفو/ ز شير شتر خوردن و سوسمار/عرب را به جايی رسيدست كار / كه تخت كيانی كند آرزو/ تفو بر تو ای چرخ گردون تفو …
و بسیاری از این ادبیات زشت، دشنام و ناانسانی در آثار هدایت، اخوان ثالث و دیگر نژادپرستان و راسیست ها وجود دارد و بعد به عرب می گویید بیا هموطن ما باش، ما بهت فحش می دهیم، شعر علیه ات می گوییم، تحقیرت می کنیم، نفرت علیه ات می پراکنیم، نمی گذاریم اسم بچه ات را به عربی بگذاری، نام شهرت را عوض می کنیم، هویتت را عوض می کنیم، حق نداری به زبان خودت درس بخوانی و حرف بزنی ولی نفت ات را می بریم، آن وقت از عرب چه انتظاری دارید؟
بنابراین من هم که طرفدار یکپارچگی این مرز و بوم هستم، امیدم به نیروهای دمکرات، نیروهای چپ و نیروهایی که هنوز وجدان انسانی شان به راسیسم نگرائیده، امید من به آنهاست.
در پایان سخنان آقای بنی طرف، یکی از افراد حاضر در سالن خطاب به او گفت، منظور فردوسی عرب خوزستان نبوده که آقای بنی طرف گفت، توهین به عرب فرقی نمی کند چه عرب عربستانی باشد چه عرب کشورهای دیگر این توهین به هویت عرب است.
در پایان آقای زرهی از همگان برای حضور در این پنل تشکر کرد و گفت ما ایرانیانِ تورنتو ثابت کردیم که یکی از بردبارترین و دمکرات ترین ایرانیان خارج کشور هستیم. این بحث را در هیچ جای دیگر خارج کشور نمی شد کرد. او همچنین از همگان خواست با لبخند از هم جدا شوند.
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=14226
No comments:
Post a Comment