در هیچ یک از منابع و اسناد قدیم داخلی مانند کتاب اوستا، شاهنامه های منظوم از جمله شاهنامۀ فردوسی، کتیبه ها و سنگ نوشته های قدیم و ... هیچ جا نامی از سرزمین و یا کشوری «آریانا» نیامده است
(سخنرانی مسیح ارزگانی در همایش سیر تحولات تاریخ افغانستان ـ دانشگاه امیر کبیر تهران)
*********
موضوعی که قرار است من پیرامون آن صحبت کنم «جغرافیای تاریخی آریانا و ایران» است؛ یعنی حوزۀ جغرافیایی و سرزمین تاریخیای به نام «آریانا» که فعلاً افغانها به آن چسپیده اند و همینطور سرزمین و حوزۀ تاریخی و تمدنیای به نام «ایران» که فعلاً ساکنان فارس و عراق قدیم به آن چنگ انداختهاند و خود را میراثدار انحصاری آن تاریخ و تمدن میدانند؛ در اینجا میخواهیم بحث کنیم که هر یک از این سرزمینها و حوزههای تمدنی باستانی، چقدر واقعیت داشته و چقدر افسانه است و نیز برفرض وجود خارجی داشتن آنها، موقعیت جغرافیایی و مختصات اقلیمی آنها، کجا و چگونه بوده است؟
اما پیش از پرداختن به اصل بحث، توضیح و تبیین برخی از مقدمات و پیشنیازها، ضرورت دارد تا با بصیرت و آگاهی بیشتر وارد اصل بحث شویم:
دولتهای ملّی و امپراطوریهای فراملیّتی
اینک دنیای پیرامون ما را و اکثر نقاط این کرۀ خاکی را «دولتهای ملّی» پر کرده است؛ به این معنا که هر یک از ملل مختلف جهان، در چارچوب یک واحد جغرافیایی مشخص و تحت سلطۀ یک حاکمیت سیاسی معیین، «دولت ـ کشور» ی را مبتنی بر مقولۀ «ملت» برای خود سامان داده و سپس، پیشینه، تاریخ، فرهنگ، تمدن، مواریث و مفاخری را برای آن ساخته و پرداختهاند؛ مانند افغانستان (کشور افغانها) تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، قزاقستان (کشور و سرزمین ملتهای تاجیک، ازبک، ترکمن و قزاق) و همینطور روسیه، ترکیه، عربستان، صربستان، مغولستان، آلمان (کشور و سرزمین ملتهای روس، ترک، عرب، صرب، مغول، ژرمن) و هکذا مثالهای پرشمار دیگر.
اما نیاز به گفتن نیست که این پدیده (یعنی دولتهای ملی) پدیدهای جدید و نوظهور است. دولتهای ملّی با شکل و فرم کنونی، برایند رنسانس و نوزایی در اروپاست. در قرون هفده و هیجده میلادی، پدیدۀ یادشده در اروپا شکل گرفت و گسترش یافت و سپس در سدههای نوزده و بیست وارد دیگر قارهها و ممالک (از جمله آسیا و خاور میانه) گردید.
در حالی که پیش از پیدایش و گسترش پدیدۀ دولتهای ملی، سراسر کرۀ خاکی ما و به ویژه قارۀ کهن آسیا، در سیطرۀ امپراتوریهای فراملّیتی قرار داشت. امپراتوریهایی که غالباً سرزمینها، اقوام، فرهنگها، پیروان ادیان گوناگون و متکلّمان به زبانهای مختلف را در قلمرو خود جمع میکرد که تنها وجه مشترک آنان، پیروی از یک سلطان و تبعیت از حکومت بود. نام و عنوان مجموع آن سرزمینها (یا به اصطلاح رایج امروز: نام کشور) نیز غالباً از نام همان امپراتوری یا سلطان خاص گرفته میشد و کشور خاصی مبتنی بر ملیّت خاص مانند امروز وجود نداشت. مثلاً بخش عمدۀ اروپا طی بیش از هزار سال، امپراتوری رُم خوانده میشد. بخشهای شرق اروپا و فلات آناتولی نیز امپراتوری بیزانس یا روم شرقی خوانده میشد. در آسیا و خاور میانه، این پدیده ملموستر و ریشهدار تر بود. بسیاری از سرزمینهایی که اینک بیش از 50 کشور اسلامی را تشکیل دادهاند، در طول بیش از 1300 عموماً به نام خلافتهای اموی، عباسی و عثمانی یاد میشدند و هیچیک از کشورهای کنونی در آن دوره، وجود خارجی و مستقل نداشتند. در روزگارانی نیز بسیاری از ایالات شرق اسلامی در قلمرو سلاطین مسلمان ترکتبار مانند غزنویان، غوریان سلجوقیان، تیموریان، افشاریه، صفویان و امثال آنها قرار گرفتند. بعد هم اغلب ممالک آسیایی و خاور میانه در امپراتوری جهانشمول مغول قرار گرفتند و هکذا دیگر مثالهای پرشمار دیگر.
حقیقت این است که در عصر سلاطین و امپراتوریهای یادشده و پیش از نفوذ و گسترش ایدۀ دولت ملّی از اروپا، نه کشوری به نام افغانستان وجود داشت و نه کشوری به نام ایران و نه عراق و نه تاجکستان و ... آنگاه که ویروسی به نام ناسیونالیزم و تشکیل دولت ملّی از اروپا وارد آسیا و خاور میانه شد، اُمرای محلی در آسیا و خاور میانه به تقلید از اروپائیان شروع کردند به پیریزی دولتهای ملی و تشکیل واحدهای سیاسی بر اساس قوم یا ملت خاص. بر اساس این ایده وارداتی، اُمرای نادان و خودباختهای ممالک شرقی و اسلامی، با تبر خونین و خشن ناسیونالیزم قومی و ملی، سرزمین و جغرافیای واحد، پیشینه و تاریخ واحد، فرهنگ و تمدن مشترک، موارث و مفاخر مشترک را به اجزا و بخشهای مختلف و غالباً متخاصم تقسیم کردند. منازعات و مشاجرات دولتهای نوبنیاد ملی بر سر مواریث و مفاخر مشترک پیشین شکل گرفت. مناقشات و منازعات ارضی و مرزی میان کشورهای نوظهور رونق گرفت. بازار ادعاهای ارضی و تاریخی نسبت به قلمرو همدیگر پررونق گردید و رقابت پایان ناپذیر ترک و کرد و افغان و بلوچ و تاجیک و عرب و عجم و حبشی و بربر و امثال آنها آغاز یافت که تا امروز هم ادامه دارد.
پیدایش دولتهای ملّیای به نامهای افغانستان و ایران نیز از این قاعدۀ عام مستثنی نیست. یک قرن قبل همزمان با ورود اندیشه ناسیونالیزم از اروپا، شخصی مجهول الهویهای به نام رضا خان میرپنج با سرکوب خونین و خشنِ ملوک الطوایفی و فئودالیزم پر قدرت در «عراق عجم» آنروز (و ایران امروز) و با ضمیمه ساختن بخشی از زیستبوم بلوچها در سیستان، عربها در خوزستان، کردها در کردستان، آذریها در چهار ایالت شمال غرب، ترکمنها در ترکمن صحرا و ... به قلمرو سرزمین فارس تاریخی و عراق عجم آنروز، وحدت ملیای مبتنی بر جبر و شمشیر را در این سرزمین پدید آورد و نام آن را نیز ایران گذاشت. اندکی پیشتر از او، حاکم جبّاری به نام عبد الرحمان، با سرکوب خشن و خونینِ بیش از پنجاه گروه قومی در سرزمین خراسان و ضمیمه کردن زیستبوم آنان به قلمرو امارت پشتونی افغانها، نام خراسان را به افغانستان تغییر داد و دولت ملّی افغان را پدید آورد. تقریباً همزمان با این دو رویداد، کمال مصطفی اتاترک نیز پس از فروپاشی خلافت عثمانی، بخشی از قلمرو خلافت آنان را تحت نام ترکیه و بر اساس ملّیگرایی ترک پدید آورد و هکذا دیگر ممالک خاور میانه.
پیدایش اصطلاحات آریانا و ایران
در بخش پیشین چگونگی پدید آمدن دولتهای ملّی را مورد اشاره قرار دادیم. با ظهور ناسیونالیزم و دولتهای ملی در منطقۀ مورد بحث، کشورهای نوظهور شروع کردن به تاریخسازی، پیشینهتراشی، جعل فرهنگ و تمدن، خلق مواریث و مفاخر و ساختن گذشتۀ مشعشع و پرافتخار برای خود. از همینجا بود که سرقت مفاخر و مواریث گذشته، دستبرد به تاریخ و فرهنگ، مثله کردن تمدن و فرهنگ مشترک و صدها فسق و فجور دیگر آغاز گردید و تا امروز هم ادامه دارد.
در تداوم همین سرقتها و دستبردها به تاریخ و تمدن مشترک، مشاوران و نزدیکان رضا خان میرپنج حاکم آنروز سرزمین عراق عجم، او را از اهمیت و جایگاه ممتاز نام و عنوان تاریخی و باستانی «ایران» در پروسه تاریخ، فرهنگ و تمدن منطقه آگاه کردند و به او پیشنهاد نمودند که نام کشور تازه تأسیس خود را ایران بگذارد. رضا خان هم این پیشنهاد را پذیرفت و وزارت خارجهاش در سال 1935 میلادی طی یک یادداشت رسمی به تمام کشورهای جهان اطلاع داد که از این پس به جای نامهای پرس (= فارس یا پارس در زبان انگلیسی) و پرشیا (= باز همان فارس یا پارس در زبان فرانسه) از نام و عنوان «ایران» برای کشور و سرزمین تازه تأسیس آنها استفاده کنند.
در حالی که تا پیش از تاریخ یادشده، هیچگاه نام «ایران» برای سرزمین مورد بحث ما به کار نمیرفت. پیش از ظهور اسلام، این سرزمین، پارس و فارس نامیده میشد و همه سلاطین آن (مانند هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان) در آثاری که از خود به یادگار گذاشتهاند، خود را سلطان پارس و پارسی خواندهاند. و بعد از ظهور اسلام، نام این سرزمین به عراق عجم تغییر یافت که گهگاه از نام فارس و پارس نیز استفاده میشد. اما بهر حال تا عصر یادشده، این سرزمین، ایران نام نداشت.
جالب است که مردم و حاکمان آنروز فارس و عراق که تا آن زمان بوی نفت به مشامشان نرسیده بود و دچار غرور و نخوت نفتی امروز نشده بودند، بسیار مؤدبانه از دولت آنوقت افغانستان نیز کسب اجازه نمودند. وزارت خارجۀ افغانستان، موضوع را به انجمن ادبی کابل ارجاع داد. هیأتی از انجمن یادشده به شمول روشنفکرانی چون مرحوم غبار، اعظمی و دیگران، با فیض محمد زکریا وزیر خارجۀ وقت ملاقات نموده، تأثیرات مخرّب تغییر نام فارس به ایران را گوشزد نمودند و پیشنهاد کردند که دولت افغانستان اگر هم توانایی یا ارادۀ ممانعت از این اقدام را ندارد، حداقل به این موضوع اعتراض رسمی نماید. اما دولتمردان تبارگرا و قوممحور افغانستان که خود را با پیشینه و مدنیت درخشان ایران باستان شدیداً بیگانه احساس مینمودند و بیمیل نبودند که برای همیشه از شرّ ایران و ایرانیان تاریخی و باستانی خلاص شوند، هیچ اقدامی در این مورد انجام ندادند.
بدین ترتیب با موافقت ضمنی حاکمان افغانستان، نام ایران برای کشور فارس رسمیت یافت. پس از این رسمیت بیدردسر و بدون هزینه، رضا خان و ناسیونالیستهای ایران جدید، با استناد به همین نام جدید، تمام مواریث و مفاخر کهن و باستانی ایران را به نفع خود مصارده نمودند و تمام پیشینه، تمدن، فرهنگ، اساطیر، مشاهیر و معارف ایران تاریخی را به نام خود ثبت و به دنیا معرفی کردند.
در حالی که آنان خود بهتر از هر کس دیگری میدانستند که ایرانِ باستانی و تاریخی، ایرانِ زرتشت و اوستا، ایرانِ رستم و اسفندیار، ایرانِ کیانیان و پیشدادیان، ایران شاهنامه و فردوسی و ... در کجا موقعیت داشته و حدود جغرافیایی آن شامل کدام نواحی میشده است. نیک میدانستند که عنوان «ایران» هیچگاه بر سرزمینی که اینک نام ایران را بر خود گرفته، اطلاق نشده است. اما آنها این تاریخ و تمدن را بیوارث و بیصاحب احساس کردند و صاحبان اصلی آن را گرفتار حاکمان جور و بیخرد یافتند و تمام آن ثروت معنوی و فرهنگیای گرانسنگ را بیجهت و بیدلیل به خود نسبت دادند.
این بود خلاصهای از داستان احیای مجدد نام تاریخی ایران. اما پیدایش نام و عنوان آریانا:
پس از مصادرۀ نام و عنوان ایران از سوی مملکت فارس قدیم و سپس مصادرۀ تمام مواریث و مفاخر فرهنگی و تمدنی آن به نفع خود؛ حاکمان افغانستان نیز برای اینکه از قافلۀ تاریخسازیها و پیشینهتراشیهای آنروز عقب نمانند، آنها هم دست به کار شدند تا برای ملت و کشور افغان، تاریخ و پیشینهای مجزّا و مستقل از دیگر ممالک همسایه و منطقه بتراشند.
در راستای تحقق این آمال، در سال 1936 میلادی (یعنی دقیقاً یک سال پس از تغییر نام فارس به ایران) هاشم خان صدر اعظم وقت افغانستان سفری به آلمان نازی انجام داد و با هیتلر پیشوای آلمان و رهبر حزب نازی ملاقات نمود. آلمانِ آنروز و مشخصاً حزب نازی، مبلغ و مبتکر ایدۀ نژاد پاک آرین بود و هر دو کشور ایران و افغانستان، آلمان را به حیث برادر بزرگتر آرین پذیرفته بودند. اما آلمان هیتلری در ورای این تبلیغات نژادگرایانه، اهداف استعماری و توسعهطلبانه داشت. آنها واقعاً افغانستان و ایران و ترکیه را به دید برادران پاک آرین نمیدیدند؛ بلکه تلاش میکردند با نزدیک کردن این سه کشور ـ تحت لفافۀ مشترکات قومی ـ به آلمان نازی، از طریق آنها به ثروت افسانهای هند برسد و در آنجا گلوی رقیب دیرین خود (انگلیس) را بفشارد. آلمان میخواست این امرای کوچک را در آن بازی بزرگ، در خدمت خود بگیرد و به همین انگیزه، با تکیه بر اشتراکات نژادی، سعی میکرد با همراه ساختن این سه کشور، پلی به سوی هندوستان بگشاید.
اما هر چه بود، حاکمان سادهلوح این کشورها، آلمان را به حیث برادر بزرگتر پذیرفته بودند. به همین دلیل هاشم خان برای مشاروه و رایزنی با برادر بزرگتر، راهی آلمان شد. در آن مذاکرات چه گذشت و آلمانها به هاشم خان چه مشوره دادند، معلوم نیست؛ اما هر چه بود هاشم خان پس از بازگشت از آلمان، در سال 1938 م. انجمن تاریخ را تحت هدایت مستقیم سردار نعیم خان وزیر معارف وقت پدید آورد و این انجمن شروع کرد به تاریخسازی و پیشینهتراشی برای افغان و افغانستان نوظهور و تفکیک تاریخ و جغرافیای تاریخی آن از ممالک تازه تأسیس مجاور. کاری که نه معقول بود و نه میسور؛ اما رسم رایج روزگار بود و آنها به اقتضای مطالبات زمانه حرکت کردند.
انجمن تاریخ، امتداد و پیشینۀ تاریخ افغانستان را در دورۀ پس از ظهور اسلام تا عصر احمد شاه درانی، به خراسان بازگرداند که این ادعای درستی بود (با این توضیح مختصر که در زمان امارت درانی هم نام این سرزمین خراسان بود و اصطلاح افغانستان در عصر عبدالرحمان رایج گردید). اما امتداد آن را در دورۀ پیش از اسلام به «آریانا» متصل کرد. اولین مقالۀ مفصل را در مورد آریانا، مرحوم احمد علی کهزاد با استناد به منابع یونانی و اثر یک مورخ فرنگی قرن نوزده (بیلیو) نوشت و پس از آن اصطلاح آریانا رایج شد و مؤرخان افغان آن را به عنوان یک حقیقت مسلم پذیرفتند. افرادی چون غبار، حبیبی، پژواک، رشتیا و امثال آنها بخشی از آثار خود را به بحث در بارۀ تاریخ و حدود آریانا اختصاص دادند. بدین ترتیب اصطلاح آریانا در مقابل ایران، در افغانستان رایج شد و خط هوایی آریانا، مجلۀ آریانا، دایرت المعارف آریانا، هتل آریانا، سینمای آریانا، تیم فوتبال آریانا و اخیراً تلوزیون آریانا پا به عرصۀ وجود گذاشت و شاید هم حمام آریانا و توالت آریانا وجود داشته باشد که ما خبر نداریم.
تنها در این اواخر، مرحوم فرهنگ در کتاب خود به طور گذرا اشاره میکند که "سؤالات و ابهاماتی پیرامون آریانا وجود دارد".
این بود خلاصهای از چگونگی پیدایش اصطلاح آریانا. پس از ذکر مقدمات فوق اینک میرسیم به اصل مطلب: جغرافیای تاریخی آریانا کجا بود؟ جغرافیای تاریخی ایران با کدام سرزمین تطبیق میکند؟
جغرافیای تاریخی آریانا
نیاز به گفتن نیست که بحث مستوفی در این موضوع گسترده و پیچیده، نیاز به فرصت بیشتر دارد. به طور گذرا میتوان اشاره نمود که در هیچیک از منابع و اسناد قدیم داخلی مانند کتاب اوستا، شاهنامههای منظوم از جمله شاهنامۀ فردوسی، کتیبهها و سنگنوشتههای قدیم و ... هیچجا نامی از سرزمین و یا کشوری «آریانا» نیامده است. همچنین در آثار مورخان، جغرافیانگاران و جهانگردان عصر اسلامی مانند یعقوبی، بلاذری، بیهقی، طبری، استخری، گردیزی، جوزجانی، ابن بطوطه و ... هیچ اثری از کشور یا سرزمین آریانا وجود ندارد. در اشعار و آثار شعرای دریزبان (از رودکی پدر شعر دری تا جامی خاتم الشعراء) نیز هیچجا و هیچگاه ذکری از آریانا به میان نیامده است. برعکس، آنچه در این آثار دیده میشود، نامهای ایران، خراسان، فارس و عراق است که دو نام اولی بیشتر با جغرافیای افغانستان کنونی تطبیق میکند و دو نام اخیر با جغرافیای ایران کنونی.
تنها منبع کهن و معتبری که از آریانا و حدود و ثغور آن سخن گفته و در واقع بحث آریانا بر اساس نوشتههای همان منابع شکل گرفته، منابع یونان قدیم است. اما متأسفانه در منابع یونانی ـ که اساساً مبدع آریانا بوده اند ـ باز جایگاه و پایگاه آریانا ضعیف است:
از پنج تن مؤرخ و جغرافیانگار مشهور یونان باستان (هرودوتس یا همان هرودوت، پتولیمی یا بطلمیوس، بیزنتوس، آرین و استرابو) تنها استرابو از قول ایراتوس، جغرافیای آریانا را تشریح کرده است. وی حد جنوبی کشور آریانا را دریای سند، مرز شمالی آن را کوه هندوکش، حدود غربی آن را یک خط فرضی که از دریای کاسپین (خزر) به خلیج فارس وصل شود و ... ذکر کرده و آریانا را دارای هفت ایالت میشمارد. تنها مؤرخ یونانیای که به تفصیل در بارۀ آریانا سخن گفته و نوشتههای او مبنای کشور و تاریخی به نام آریانا قرار گرفته، همین یک نفر است. اما در جغرافیای بطلمیوس تنها نامی از آریانا به میان آمده؛ ولی از حدود جغرافیایی و ایالات آن ذکری به میان نیامده است.
در قرن نوزده میلادی یک مؤرخ فرنگی به نام «بیلیو» در اثر مشهورش با استناد به همین منابع یونانی، بحث آریانا را با تفصیل بیشتر مطرح کرد و جغرافیا، حدود و ایالات آن را شرح داد.
با توجه به آنچه گفته شد، اینک میتوان سؤال نمود که اگر کشور و سرزمینی به نام آریانا، دارای وجود خارجی و حقیقت عینی بوده است، پس چرا در هیچیک از منابع خودی و داخلی ذکری از آن به میان نیامده است؟ چرا شاعران، مؤرخان، جغرافیانگاران و جهانگردان عصر اسلامی هیچ اشارهای به آن نکردهاند؟ از مؤرخان و جغرافیانگاران یونان باستان نیز تنها یک نفر (استرابو) از آریانا سخن گفته است؛ در حالی که به قول معروف: از یک گل بهار نشود، از یک سوار گردی نخیزد و از یک دست صدا نیاید.
این است تمام دار و نادار «آریانا»ی تاریخی و باستانی! حال به نظر شما آریانا افسانه است یا حقیقت؟
با یادآوری یک نکته، به بحث حاضر پایان میدهیم: اولین کسی که حقیقت آریانا را زیر سئوال برد و آن را ساختگی و مجعول خواند، مبارز و روشنفکر معروف مرحوم محمد طاهر بدخشی بود که صراحتاً گفت: نامهای آریانا و افغانستان هر دو انحرافی هستند و نام حقیقی کشور ما در گذشتهها، ایران و خراسان بوده است.
جغرافیای تاریخی ایران
بر خلاف آریانا، نام کشور و سرزمین «ایران» تماماً ریشه در منابع داخلی و خودی دارد. ایران به عنوان نام یک سرزمین تاریخی، یک کشور باستانی و یک فرهنگ و تمدن ارزشمند، در قدیمیترین و معتبرترین آثار ملل منطقه ذکر شده است. حقیقتی است مسلم و انکارناپذیر. اما اینکه جغرافیای ایران تاریخی و باستانی با کجا تطبیق میکند و سرزمین و کشور ایران قدیم در کجا موقعیت داشته است، محل بحث و مناقشه بوده و هست. پس ایران، حقیقت تاریخی مسلم است؛ اما جغرافیای آن محل بحث است. به نظر میرسد آنچه که اینک ایران نامیده میشود و از صد سال پیش به این نام مسمّی شده است، با ایرانِ تاریخی و باستانی از زمین تا آسمان فرق دارد. اینک وقت آن است که با مراجعه به منابع معتبر و دست اول تاریخی، مشخص نماییم که ایران تاریخی در کجا موقعیت داشته و آن منابع، آدرس و مختصات جغرافیایی آن را چگونه ذکر کردهاند؛ در نتیجه، مردمان کدام کشورها و سرزمینهای کنونی، میراثداران حقیقی آن فرهنگ و تمدن هستند. از قدیمیترین منابع شروع میکنیم:
اوستای حکیم بلخ کتاب مقدس زرتشتیان:
کتاب اوستا پس از ریگودای هندوان، قدیمیترین مکتوب و میراث بشریست که آموزهها و تعالیم رزتشت یا زرتهشت حکیم بلخی را به زبان خاص اوستایی در بر میگیرد. این اثر ارزشمند حدود سه هزار سال قبل در بلخ باستان تهیه گردید و سپس در عصر هخامنشی بر روی دوازده هزار پوست گاو نوشته شد. بخشی از آن در تهاجم سپاه اسکندر مقدونی، سوزانده و نابود گردید و بعد در حمله اعراب قسمتهای دیگری از آن سوزنده و نابود گردید و اینک قسمت اندکی از آن در دسترس ماست.
در اوستا از آفرینش سرزمینها و مناطقی توسط اهورا مزدا (خدای زرتشتیان) سخن به میان آمده است که اولین آنها اییَریانه ویجه است و پانزده ناحیه دیگر به شرح ذیل آمده است:
1) اییَریانه ویجه در کنار رود دایتا با ده ماه زمستان و دو ماه تابستان (در بارۀ جغرافیای آن اختلاف است و گمان غالب این است که با ناحیۀ خوارزم در ترکمنستان تطبیق میکند)؛
2) سُغدا (ایالت سغد در ماوراء النهر)؛
3) مورو(ی) نیرومند و پاک (درگیانا، مرو کنونی)؛
4) بخدی زیبا با درفش برافراشته (بکتریا، بلخ کنونی)؛
5) نیسایا در بین مورو و بخدی (فاریاب یا میمنۀ امروز)؛
6) هریوا غنی از آب (ارییا، هرات امروز)؛
7) وایکیرتا مسکن سایههای بد (گندهارا، وادی کابل و پیشاور)؛
8) یوروا با چراگاههای سرشار (غزنی)؛
9) خنینتا مسکن ویهرکانا (نواحی نزدیک اراکوزیا ـ ارغنداب ـ مانند پاریکاناس یا باریکانا)؛
10) هراکسویتی زیبا (اراکوزیا، ارغنداب کنونی)؛
11) هیتومانت روشن و درخشان (درنگیانا، هیرمند کنونی)؛
12) راغا که متشکل از سه قبیله است (راغ در بدخشان و یا ری در تهران)؛
13) کخراقوی و پاک (بین غزنی و کابل و لوگر)؛
14) وَرینا (ی) چهارگوشه زادگاه فریدون کشندۀ اژدها (بونیرـ محل آن به درستی مشخص نشده)؛
15) هیتا هندو (پنجاب)؛
16) سرزمین سرچشمۀ رود «رنگا» با مردمان بدون رؤسا (محل آن شناخته نشده است).
چنانکه به روشنی مشاهده میشود، یازده سرزمین از سرزمینهایی که در اوستا به عنوان زیستگاه نخست آریائیان و رزتشتیان ذکر شده، در قلمرو جغرافیای خراسان قرار میگیرد و نُه ایالت از آن یازده ولایت نیز در حوزۀ خاص افغانستان امروز قرار میگیرد. تنها دو ایالت (پنجاب و سغد) تا حدودی در حوزۀ خارج از این دو قلمرو قرار میگیرند و سه ایالت دیگر هنوز محل و آدرس شان دقیقاً مشخص نشده است.
به طور خلاصه، سرزمینی را که اوستا به عنوان زیستبوم ایرانیان اولیه معرفی میکند، مرکز و ستون فقرات آن را کوههای هندوکش تشکیل میدهد و تمام نواحی و ایالات آن در امتداد دو سوی هندوکش شکل گرفته اند. مرکز سیاسی و دینی این سرزمین نیز بلخ یا بخدی است.
بدیهی است سرزمینی (خراسان و افغانستان) که یازده ایالت از شانزده ایالت ایران باستان را در خود جای داده باشد، ساکنان آن سرزمین میراثداران طبیعی و قهری آن کشور، تاریخ، فرهنگ و تمدن خواهند بود.
ایرانیان امروز در حالی خود را میراثداران انحصاری ایران کهن و باستانی معرفی میکنند که هیچیک از ایالات و نواحی ایران باستان بنا به روایت اوستا، در حوزۀ جغرافیای ایران امروز قرار نداشته است و ایران رضاخان، فرسنگها با ایرانِ اوستا و زرتشت فاصله دارد.
شاهنامۀ فردوسی:
منبع دست اول و معتبر دیگر، شاهنامۀ حکیم طوس است. ایرانیان امروز میگویند: شاهنامۀ فردوسی سند هویت و شناسنامۀ ایران است. ایران و ایرانی را باید به وسیلۀ شاهنامه شناخت. این سخن، سخن درست و دقیق است. خود حکیم طوس نیز به این حقیقت اشاره میکند:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
اما جان کلام و تمام سخن این است که ببینیم این «سند هویت» و شناسنامۀ ایران، جغرافیای ایران را چگونه معرفی میکند؟ ببینیم ایران شاهنامه و فردوسی با کجا و کدام سرزمین تطبیق میکند؟ به طور بسیار خلاصه، ایران فردوسی با ایرانِ رضا خان از زمین تا آسمان فرق دارد.
فردوسی در جایی از شاهنامه، شهرها و نواحی ایران را معرفی کرده است. در نامۀ «پیران» به «گودرز» میخوانیم که سردار تورانی از شهرهای ذیل به عنون شهرهای عمدۀ ایران یاد میکند و متعهد میشود که در بدل صلح با ایرانیان، این شهرها و نواحی را از سپاه تورانی تخلیه کند:
هر آن شهر کز مرز ایران نهی بگو تا کنم آن ز ترکان تهی
از ایران به کوه اندر آید نخست در غرچگان از بر بوم بُست
دیگر طالقان شهر تا فاریاب همیدون در بلخ تا اندرآب
دگر پنجهیر و در بامیان سر مرز ایران و جای کیان
دگر گوزگانان فرخنده جای نهادست نامش جهان کدخدای
دگر مولیان تا در بدخشان همین است از این پادشاهی نشان
فروتر دگر دشت آموی و زم که با شهر ختلان برآید برم
چو شگنان و ترمذ و ویسهگرد بخارا و شهری که هستش به گرد
همیدون برو تا در سغد نیز نجوید کسی پادشاهی به چیز
وزان سو که شد رستم گردسوز سپارم به او کشور نیمروز
ز کوه و ز هامون بخوانم سپاه سوی باختر برگشایم راه
بپردازم این در هندوان نداریم تاریک از این پس روان
ز کشمیر و ز کابل و قندهار شما را بود آنهمه زین شمار
و زان سو که لهراسب است جنگجوی الانان و غَر در سپارم بدوی
شهرها و مناطقی که در این شعر به عنوان شهرها و نواحی ایران ذکر شده مانند غرچگان، بُست، طالقان، بلخ، فاریاب، مرو، کابل، قندهار، نیمروز، بامیان، پنجهیر، اندرآب، بدخشان و ... همگی در قلمرو افغانستان امروز قرار دارند و هیچکدام در قلمرو ایران امروز قرار ندارند. دلیلش هم این است که شاهنامه برای ایرانِ رضاخان سروده نشده؛ بلکه در وصف ایرانِ باستان سروده شده که جغرافیای آن با خراسان دوره اسلامی و افغانستان امروز و برخی نواحی مجاور تطبیق میکند.
یکی از هموطنان محقق ما (محمد صالح راسخ ایلدرم) اسامی شهرها، نواحی، کوهها و رودهایی را که در شاهنامه آمده، فهرست کرده است. جالب است که همۀ اینها در جغرافیای افغانستان امروز و خراسان دیروز قرار دارند و حتی یک شهر و ناحیۀ ایران کنونی در شاهنامه دیده نمیشود؛ بجز مازندران که آنهم بعنوان یک ناحیه جنگلی، پرت و ترسناک در شاهنامه ذکر شده که رستم زابلی برای کشتن دیو سفید به آنجا میرود. اگر شأن سرایش شاهنامه، ایران رضاخان و چارچوب کنونیای موسوم به ایران بود، حداقل نام برخی از شهرها و نواحی آن باید در شاهنامه میآمد؛ اما هرگز چنین نیست. خوشبختانه امروز شاهنامه در دسترس همه هست. بروید ببنید اگر نامی از تهران، اصفهان، همدان، شیراز، تبریز، زنجان، کرمان، یزد، مشهد، رشت، اهواز، زاهدان و دهها شهر و نواحی دیگر ایران کنونی در شاهنامه یافتید، در قبال هر نام یکهزار دلار من به شما میدهم! هم چنین کوهی از کوههای ایران کنونی و یا دریایی از درهای آن. همۀ اینها نشان میدهد که منظور حکیم طوس و دهقانزادۀ خراسانی از ایران، همان خراسان قدیم و افغانستان امروز بوده است؛ نه ایرانِ ساخته و پرداختۀ رضا خان.
اما شهرها، نواحی، کوهها و دریاهای خراسان دیروز و افغانستان امروز که اسامی آنها در شاهنامه آمده:
1) زابل (بیش از 145 بار)؛ 2) کابل (116 بار به شکل کابل و کابلستان)؛ 3) بلخ (52 بار به عنوان مرکز کشور ایران و شهر مقدس زرتشتیان)؛ 4) سیستان (سی بار ذکر گردیده که مطابق با جغرافیای زابل و زابلستان است)؛ 5) نیمروز (بعنوان مرکز زابلستان و سیستان و گاه معادل هرکدام از آنها بارها در شاهنامه ذکر گردیده است)؛ 6) هرات (در ده جای شاهنامه ذکر گردیده است)؛ 7) سمنگان (هشت بار)؛ 8) بُست (پنج بار)؛ 9) شغنان (از شهرهای بدخشان پنج بار)؛ 10) کُندوز یا قندوز (پنج بار)؛ 11) غزنی (سه بار)؛ 12) دهستان (از شهرهای بادغیس که نام آن پنج بار در شاهنامه آمده)؛ 13) طالقان (یکی مرکز تخارستان و دیگری در حوزۀ مرغاب بین مرو و بلخ ـ سه بار نام برده شده)؛ 14) غرچگان (در هزارهجات کنونی بوده و سه بار در شاهنامه ذکر گردیده)؛ 15) مرورود (در حوزۀ مرغاب که فردوسی سه بار از آن یاد کرده)؛ 16) بامیان (دو بار)؛ 17) قندهار (دو مورد).
سایر شهرها و نواحی که نام شان در شاهنامه آمده: 18) فاریاب 19) جوزجان 20) بدخشان 21) غور 22) پنجشیر 23) اندرآب 24) جَرَم در بدخشان که به شکل چَرَم آمده 25) بامین از شهرهای ولایت بادغیس 26) گرزوان از شهرهای ولایت فاریاب 27) دینوو.
کوهها: البرز (ده بار) هندوکش به شکل هندوکوه یا کوه هند آمده، سفید کوه به شکل سپیدکوه آمده.
رودها: جیحون یا آمو (68 بار) هلمند (11 بار) و کاسه رود (سه بار) ذکر گردیده.
این در حالی است که اسامی هیچیک از شهرها، نواحی، رودها و کوههای ایران رضاخانی در شاهنامه نیامده است.
علاوه بر اینها، شاهنامه از ایرانی سخن میگوید که شهر مقدس دینی و مرکز سیاسی و حکومتی آن شهر بلخ است و نواحی پیرامون آن، ایالات و نواحی آن کشور. در شاهنامه از سلسلههای اساطیری ایران باستان مانند کیانیان و پیشدادیان و افسانههای آغازین قوم آریایی سخن میگوید که همۀ آن سلسلهها و افسانهها در سرزمینی به نام ایران که مرکز آن بلخ بوده، موقعیت داشته اند.
ستون فقرات شاهنامه را داستانهای رزم و پهلوانی رستم زابلی تشکیل میدهد که زادگاه او زابلستان (حدود ولایتهای زابل، غزنی و قندهار امروز) بوده است. شاه بیت غزل شاهنامه را نیز داستان رستم پهلوان زابلی و سهراب فرزند او تشکیل میدهد که مادرش تهمینه دختر شاه سمنگان بود.
بنابراین، موضوع و شأن سرایش شاهنامه، کشور و سرزمینی بوده است که با خراسان دیروز و افغانستان امروز تطبیق میکند و هیچ ربط و ارتباطی با ایران رضاخانی ندارد. ساکنان ایران امروز صرفاً با اتکاء به یک مغالطه و سفسطه آشکار، مواریث و مفاخر ایران باستان را به خود نسبت میدهند: شاهنامه از ایران سخن میگوید؛ ایران هم امروز نام کشور ماست؛ پس تمام مواریث و مفاخر ایرانِ فردوسی از آنِ ماست! در حالی که فردوسی از ایرانِ باستانی و تاریخی سخن میگوید نه ایرانِ رضاخانی که کمتر از صد سال است که این نام را به نفع خود مصادره کرده است.
بنابر این اگر فردوسی میگوید «چو ایران نباشد تن من مباد» این شعر هیچ ربطی به ایران امروز ندارد و اگر کسی آن را در مورد ایران کنونی به کار برد، هم تحریف آشکار است و هم بینهایت خندهدار! همانقدر خندهدار است که یک یونانی با تعویض لفظ ایران بگوید: چو یونان نباش تن من مباد! هم چنین اگر فردوسی میگوید «هنر نزد ایرانیان است و بس» هیچ اشارهای به ساکنان و مردمان ایرانِ رضاخانی ندارد؛ بلکه منظورش از ایرانیان همان مردمی است که خود جغرافیا و آدرس آنها را به طور روشن در شاهنامه ذکر کرده و عمدتاً با خراسان عصر اسلامی و افغانستان امروز قابل تطبیق است.
کتیبهها و سنگنوشتههای عصر باستان:
یکی از منابع بسیار معتبر، محکم و دارای قدمت، کتیبهها و سنگنوشتههای باقی مانده از سلاطین و شاهان قدیم است. هر چند در اینها از جغرافیای کشورها ذکری به میان نیامده و بیشتر شرح فتوحات و خودستاییهای کشورگشایان و خونریزان تاریخ را در بر دارد؛ با اینحال در همینها هم حداقل نامی از کشور، سرزمین و قلمرو آن سلاطین به میان آمده است و همین میتواند سند محکم برای مطالعات تاریخی باشد.
به عنوان مشت نمونۀ خروار ما در اینجا به سه کتیبۀ مشهور اشاره میکنیم:
سنگنوشتۀ بیستون: داریوش هخامنشی در این سنگنبشته در وصف خود میگوید: من داریوش هستم، شاهِ شاهان، شاه پارس ...
کتیبههای نقش رستم: در اینجا همان داریوش در وصف خود میگوید: پارسی، پسر پارسی، آریایی، از تبار آریایی ...
کتیبههای تخت جمشید: در این کتیبه نیز داریوش هخامنشی با اشاره به اقوام و مردمانی که او سرزمین آنها را اشغال نموده و آنان را خراجگزار خود ساخته بود، میگوید: اینها مردمانی هستند که من با این سپاه پارس گرفتم.
چنانکه ملاحظه میفرمایید در همۀ این کتیبهها سخن از سرزمین پارس و پادشاه پارس و نیز سپاه پارس است؛ نه سخن از سرزمین ایران، پادشاه ایران و سپاه ایران. داریوش خود را پادشاه پارس و نیز پارسی پسر پارسی میخواند، نه ایرانی فرزند ایرانی. این اسناد محکم و متقن با وضاحت تمام نشان میدهد که محدودۀ جغرافیایی ایران امروز، در ادوار تاریخ پیش از اسلام، فارس یا پارس خوانده میشد و نه ایران؛ وگرنه باید حداقل در یکی از این کتیبهها ذکری از سرزمین، پادشاه و یا سپاه ایران به میان میآمد.
مؤیدات فراوان:
آنچه را اوستا، شاهنامه و کتیبهها در بارۀ جغرافیای ایران میگوید، شواهد و حقایق بسیاری در تأیید و تصدیق آنها وجود دارد. تنها فهرستوار به برخی از آنها اشاره میکنم:
ا) خلیج فارس یا خلیج ایران:
ایرانیان امروز با عربها برسر نام خلیج فارس (یا خلیج عرب) نزاع دارند. ما کاری نداریم که حق با کدام یک هست؛ اما سخن اصلی ما این است که نام این سرزمین اگر در گذشتهها ایران بودی، باید اینک خلیجی که در جوار آن موقعیت دارد، خلیج ایران نامیده میشد، نه خلیج فارس؛ مانند دریای عمان، خلیج بنگال، خلیج مکزیک، اقیانوس هند و امثال آنها. نام یادشده و سرسختی که ایرانیان امروز بر حفظ آن نشان میدهد، آشکارا بیانگر این حقیقت است که نام این سرزمین در گذشتهها فارس و پارس بوده است، نه ایران.
2) سلمان فارسی یا سلمان ایرانی:
تمامی منابع عربی از قرون اولیه اسلامی تا حدود یک قرن قبل، هرگاه از سرزمین یا مردمان شرق فلات ایران یاد کرده، از نام خراسان و خراسانی استفاده کردهاند و هر گاه از نواحی و ساکنان غرب همین فلات یاد نموده، از عنوانهای فارس و عراق یا فارسی و عراقی استفاده نمودهاند و هیچگاه عنوان خراسان و ایران را برای غرب این فلات (مطابق با ایران کنونی) به کار نبرده اند. شاهد معروف و ملموس در این زمینه، صحابی معروف پیامبر «سلمان» است که از نواحی اطراف شیراز بود و به همین دلیل، سلمان فارسی خوانده میشد، نه سلمان ایرانی.
جالب است که ساکنان ایران امروز، هرگاه کلمات فارس و عراق را در منابع عربی و تاریخی بیابند، آن را به «ایران» ترجمه میکنند که صد فی صد غلط است و هرگاه کلمه خراسان و خراسانی را نیز در متون قدیم بیابند باز به ایران ترجمه میکنند که این یکی غلط اندر غلط است. یادم هستی زمانی آقای قرائتی در تلوزیون دولتی این کشور میگفت: روایت داریم که اکثر یاران امام زمان ایرانی هستند. وقتی متن روایت را خواند «اکثرهم اهل الخراسان» بود. وقتی آن را به فارسی ترجمه کرد گفت: منظور از اهل خراسان، همین مردم ایران است!
3) سبکهای ادبی زبان دری یا فارسی:
در تاریخ ادبیات دری یا فارسی، شعر این زبان را به ادوار مختلف و سبکهای گوناگون تقسیمبندی میکنند. نام این سبکها عموماً از منطقه و سرزمینی گرفته شده که این سبک در آن ناحیه، پدید آمده و رشد کرده و یا آن سرزمین، مرکز ثقل ادبی و فرهنگی در آن دوره بوده است. شعر دری با سبک «خراسانی» آغاز میشود که در نواحی خراسان، تولد و تکوین یافت. بعد با سبک «عراقی» ادامه مییابد که در نواحی ایران کنونی، پدید آمد و سپس با سبک «هندی» ادامه یافت که باز چهرههای برجستۀ آن مانند حضرت بیدل و امیرخسرو دهلوی، خراسانی بودند.
ما در اینجا «سبک ایرانی» نداریم و این نشان میدهد که در عصر اسلامی نام ایران و ایرانی از افواه افتاد و جای آن را خراسان گرفت. فارس قدیم نیز آرام آرام جایش را به عراق عجم داد و گاه از عنوان فارس هم استفاده میشد. به همین دلیل، آن سبک شعری که زادگاهش قلمرو ایرانِ کنونی بوده، به نام سبک «عراقی» یاد شده است و این آشکارا نشان میدهد که نام سرزمین ایران کنونی، در دوره اسلامی، عراق عجم و گاه فارس بوده است و نه ایران؛ وگرنه باید به سبکی برخاسته از این حوزه، سبک ایرانی میگفتند نه عراقی.
4) حافظ و سعدی، موطن خود را عراق گفتهاند نه ایران:
مشهورترین چهرههای ادبی ایران کنونی کیست؟ بدون تردید، حافظ و سعدی. اما جالب است که در دیوان شعر حافظ و نیز در گلستان و بوستان سعدی، هیچجا ذکری از نام ایران به میان نیامده است؛ بلکه آنان، موطن و زادگاه خود را «عراق» و «فارس» گفته اند نه ایران؛ مانند این شعر حافظ:
عراق و فارس گرفتی به شعر خود حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است.
خلاصه و چکیدۀ سخن اینکه: چیزی به نام آریانا، منشأ و ریشهای در منابع داخلی ندارد و جایگاه آن در منابع خارجی نیز چندان محکم و قابل اعتناء نیست. پس ابهامات و پرسشهای فراوان پیرامون آن وجود دارد و احتمال افسانه و ساختگی بودن آن وجود دارد. اما جغرافیایی به نام ایران هم در منابع دست اول داخلی و هم در منابع خارجی، از جایگاه محکم برخوردار میباشد و حقیقتِ انکارناپذیر است؛ اما جغرافیا و آدرس آن با آنچه که اینک ایران نام گرفته است، بسیار متفاوت است و ایرانِ باستان و تاریخی بیشتر با جغرافیای خراسان دیروز و افغانستان امروز تطبیق میکند.
در پایان تعدادی مقاله و آثاری مرتبط با این بحث را برای مطالعه و جستجوی بیشتر خدمت شما معرفی میکنم که منابع بخشی از گفتههای من در این محفل هم هست. اکثر این آثار از طریق انترنت قابل دسترس است:
1) بحثی پیرامون نامهای تاریخی و جغرافیای دیروزی آریانا، ایران، پارس و خراسان، پرفسور لعل زاد، سایت خراسان زمین (قسمت اول و دوم).
2) آریانای جعلی و افغانستان خیالی؛ تاریخسازی آگاهانه یا اشتباه تاریخی؟، پرفسور لعل زاد، سایت خراسان زمین.
3) ایران در شاهنامه، دکتر عبدالاحمد جاوید، مجله سپیده، مرکز کلتوری عرفان، شماره 14 و 15.
4) ایران فردوسی را دریابیم، محمد صالح راسخ ایلدرم، همان.
5) خراسان (مقاله)، غلام محمد غبار، سایت خراسان زمین.
6) افغانستان، ایران، خراسان و فارس، اعظم سیستانی، سایت افغان ـ جرمن آنلاین.
7) کتاب اوستا، اثر داکتر عبد الاحمد جاوید، چاپ 1999 در سوئدن، قابل دسترسی در منابع انترنتی.
No comments:
Post a Comment