قلعه بُن پور؛ کُهندژ بلوچستان
کُهندژ بلوچستان سالهاست سر در گریبان دارد و روی از نخلستان های پایین دست برگردانده وهر بیگاه که خورشید با ترحمی آشنا سرخابی ترین بوسه اش را بر لب های ترک خورده و تفتیده زمین میزند؛آه از نهاد این کُهندژ راست قامت بلند می شود،مرثیه ای به قدمت اصالت مردمان بلوچ و به غم انگیزی بغض باد که گاه و بیگاه چنگ بر پیکر بی جان قلعه میزند.گویی درجستجوی راز سر به مُهریست که در دل این پیرِخفته مدفون شده است و این تصویر آشنای کودکان پابرهنه ایست که قلعه بُمپور،درغیاب مزارع سرسبز و نهرهای خروشانِ سال های نچندان دور تنها مامن شان شده است.دخترکانی که دوچ لباس هاشان در بازی لِی لِی به رقص در می آید و شوری در دل قلعه کهنسال می اندازد و پسرکان چالاکی که گرُمب گرُمب جَست و خیزشان تداعی حماسه های سالهایست که برج و باروهای سر به فلک کشیده قلعه،سایه گستر گندم زارهای اطراف و مانع بلند پروازی تیرزبردست ترین کمانداران دژخیمان مکران زمین بود.کودکان بی خبر از اسرار این پیردژ خفته و خموش و سرخوش از نوازش نسیم تب دارِعصرگاهی در سراشیب دامن پر مِهر قلعه،خنده هایشان را به دست باد میسپارند.شب دامن پر ستاره اش را چون دوچ پلیوار بر فراز قلعه می گستراند،گوات مستانه خود را بر روی تپه ماهورهای طلایی میساید و خرامان خرامان لابه لای نخل هایی که چون سربازان فدایی شاه دژ کویر دوچاپی می رقصند گم می شود. قلعه بن پوراین کهندژ باستانی بلوچستان به راستی چیزی جز تلی از خاک نخواد بود اگر با دیدنش درنگ نکنیم و نیندیشیم،ویرانه ای بیش نخواهد بود اگر نتوانیم با این میراث نیاکانمان ارتباط تاریخی و معنوی برقرار کنیم و پرده از اسرارش بر داریم.
کُهندژ بلوچستان سالهاست سر در گریبان دارد و روی از نخلستان های پایین دست برگردانده وهر بیگاه که خورشید با ترحمی آشنا سرخابی ترین بوسه اش را بر لب های ترک خورده و تفتیده زمین میزند؛آه از نهاد این کُهندژ راست قامت بلند می شود،مرثیه ای به قدمت اصالت مردمان بلوچ و به غم انگیزی بغض باد که گاه و بیگاه چنگ بر پیکر بی جان قلعه میزند.گویی درجستجوی راز سر به مُهریست که در دل این پیرِخفته مدفون شده است و این تصویر آشنای کودکان پابرهنه ایست که قلعه بُمپور،درغیاب مزارع سرسبز و نهرهای خروشانِ سال های نچندان دور تنها مامن شان شده است.دخترکانی که دوچ لباس هاشان در بازی لِی لِی به رقص در می آید و شوری در دل قلعه کهنسال می اندازد و پسرکان چالاکی که گرُمب گرُمب جَست و خیزشان تداعی حماسه های سالهایست که برج و باروهای سر به فلک کشیده قلعه،سایه گستر گندم زارهای اطراف و مانع بلند پروازی تیرزبردست ترین کمانداران دژخیمان مکران زمین بود.کودکان بی خبر از اسرار این پیردژ خفته و خموش و سرخوش از نوازش نسیم تب دارِعصرگاهی در سراشیب دامن پر مِهر قلعه،خنده هایشان را به دست باد میسپارند.شب دامن پر ستاره اش را چون دوچ پلیوار بر فراز قلعه می گستراند،گوات مستانه خود را بر روی تپه ماهورهای طلایی میساید و خرامان خرامان لابه لای نخل هایی که چون سربازان فدایی شاه دژ کویر دوچاپی می رقصند گم می شود. قلعه بن پوراین کهندژ باستانی بلوچستان به راستی چیزی جز تلی از خاک نخواد بود اگر با دیدنش درنگ نکنیم و نیندیشیم،ویرانه ای بیش نخواهد بود اگر نتوانیم با این میراث نیاکانمان ارتباط تاریخی و معنوی برقرار کنیم و پرده از اسرارش بر داریم.
ابوبکر نرماشیری تیرماه 94
No comments:
Post a Comment