تعدادی خوانین بودند که به اشکالی حکومت می نمودند پس از آنکه برخی از این خوانین تغییر مذهب دادند و به تشیع گرویدند، دستور دادند برای حضرت امام حسین مراسم عزاداری و تعزیه خوانی برگزار نمایند.
در مراسم تعزیه خوانی مشکلات فراوانی پیش می آمد در یک مورد یک بلوچی با چاقو به شمر حمله نمود و وی را کشت و سپس به افغانستان فرار نمود . بعد از مدتی وقتی به ایران آمد و دستگیر شد از وی پرسیدند چرا او را کشتی ؟ گفته بود چونکه او می خواست امام حسین را بکشد.
بعد از مدتی زندان بالاخره ولش کردند.
در یک جای زیبا از سیستان که قلعه نو نام دارد اتفاق جالبی افتاد. می گویند : خان و حاکم آنجا به نام محمد علی خان دستور داده بود مراسم تعزیه خوانی برگزار نمایند. یکی در نقش شمر و دیگری در نقش امام حسین و ... یک روحانی آنجا بود که احتمالا صحنه ها را آنگونه که در روایات آمده درست می کرد.
پیرمرد بلوچی تا سه روز رفت و تماشا کرد شامگاه وقتی به خانه برگشت بسیار ناراحت و عصبانی بود شمشیر کهنه اش را بیرون آورد و شروع به تیز نمودن آن نمود زنش پرسید چه کار می کنی؟ گفت هیچی . من سه روز است می روم و به دعوای امام حسین و شمر نگاه می کنم نه شمر تقصیر دارد و نه امام حسین . تمام سیخکها را همین آخوند می زند و آنها را بر علیه هم تحریک می کند اگر جلویش را نگیرم می ترسم جنگی درست کند.
فردای آنروز که روز عاشورا بود پیرمرد شمشیرش را زیر پالتوی کهنه اش مخفی کرد و به آنجا رفت وقتی آنجا رسید دید کار به جاهای باریک کشیده شده و میان امام حسین و شمر جنگ درست شده .
پیرمردشمشیرش را در آورد و به تحریک کننده جنگ (یعنی آخوند) حمله کرد آن بنده خدا زخمی شد. مردم در ابتدا شوکه شده و فرار نمودند اما وقتی نگاه کردند دیدند یک نفر بییشتر نیست دوباره برگشتند و زد و خورد با او را آغاز کردند. یکی سریع دوید و خان را خبر کرد. پس از آنکه تعدادی زخمی شدند وی را دستگیر نمودند . در این موقع سردار رسید و او را با خود برده زندانی نمود. سردار آن پیرمرد را تحت فشار گذاشت و گفت : بگو چه کسی به تو گفت آخوند را بزن؟ پیر مرد می گفت هیچ کسی به من نگفت من خودم دیدم که او این طرف و آنطرف را سیخک می زند و تحریک به جنگ می کند من خواستم جلوی جنگ امام حسین و شمر را بگیرم.
سردار تعدادی معتمد و سفید ریش را مامور نمود تا بروند و از زنش تحقیق کنند که طی این چند روز اخیر چه کسی به خانه آنها آمده و پیرمرد را تحریک نموده . زنش گفت هیچ کس نیامده خودش تصمیم گرفت. سردار وقتی مطمئن شد کسی وی را نگفته شبانه پیرمرد را به جایی دیگر فرستاد تا جلوی اختلاف گرفته شود.
وقتی این داستان را برایم تعریف کردند قدری فکر کردم و متوجه شدم آن خوانین نیز مدیریت خوبی داشته اند طوری سر و ته قضیه و اختلافها را جمع می کردند تا میان مردم اختلاف و دو دستگی نیافتند.
اگر مانند نمایندگان خوب کنونی بودند سخنرانی آتشین می کردند و مردم را علیه هم تحریک می کردند.
در مراسم تعزیه خوانی مشکلات فراوانی پیش می آمد در یک مورد یک بلوچی با چاقو به شمر حمله نمود و وی را کشت و سپس به افغانستان فرار نمود . بعد از مدتی وقتی به ایران آمد و دستگیر شد از وی پرسیدند چرا او را کشتی ؟ گفته بود چونکه او می خواست امام حسین را بکشد.
بعد از مدتی زندان بالاخره ولش کردند.
در یک جای زیبا از سیستان که قلعه نو نام دارد اتفاق جالبی افتاد. می گویند : خان و حاکم آنجا به نام محمد علی خان دستور داده بود مراسم تعزیه خوانی برگزار نمایند. یکی در نقش شمر و دیگری در نقش امام حسین و ... یک روحانی آنجا بود که احتمالا صحنه ها را آنگونه که در روایات آمده درست می کرد.
پیرمرد بلوچی تا سه روز رفت و تماشا کرد شامگاه وقتی به خانه برگشت بسیار ناراحت و عصبانی بود شمشیر کهنه اش را بیرون آورد و شروع به تیز نمودن آن نمود زنش پرسید چه کار می کنی؟ گفت هیچی . من سه روز است می روم و به دعوای امام حسین و شمر نگاه می کنم نه شمر تقصیر دارد و نه امام حسین . تمام سیخکها را همین آخوند می زند و آنها را بر علیه هم تحریک می کند اگر جلویش را نگیرم می ترسم جنگی درست کند.
فردای آنروز که روز عاشورا بود پیرمرد شمشیرش را زیر پالتوی کهنه اش مخفی کرد و به آنجا رفت وقتی آنجا رسید دید کار به جاهای باریک کشیده شده و میان امام حسین و شمر جنگ درست شده .
پیرمردشمشیرش را در آورد و به تحریک کننده جنگ (یعنی آخوند) حمله کرد آن بنده خدا زخمی شد. مردم در ابتدا شوکه شده و فرار نمودند اما وقتی نگاه کردند دیدند یک نفر بییشتر نیست دوباره برگشتند و زد و خورد با او را آغاز کردند. یکی سریع دوید و خان را خبر کرد. پس از آنکه تعدادی زخمی شدند وی را دستگیر نمودند . در این موقع سردار رسید و او را با خود برده زندانی نمود. سردار آن پیرمرد را تحت فشار گذاشت و گفت : بگو چه کسی به تو گفت آخوند را بزن؟ پیر مرد می گفت هیچ کسی به من نگفت من خودم دیدم که او این طرف و آنطرف را سیخک می زند و تحریک به جنگ می کند من خواستم جلوی جنگ امام حسین و شمر را بگیرم.
سردار تعدادی معتمد و سفید ریش را مامور نمود تا بروند و از زنش تحقیق کنند که طی این چند روز اخیر چه کسی به خانه آنها آمده و پیرمرد را تحریک نموده . زنش گفت هیچ کس نیامده خودش تصمیم گرفت. سردار وقتی مطمئن شد کسی وی را نگفته شبانه پیرمرد را به جایی دیگر فرستاد تا جلوی اختلاف گرفته شود.
وقتی این داستان را برایم تعریف کردند قدری فکر کردم و متوجه شدم آن خوانین نیز مدیریت خوبی داشته اند طوری سر و ته قضیه و اختلافها را جمع می کردند تا میان مردم اختلاف و دو دستگی نیافتند.
اگر مانند نمایندگان خوب کنونی بودند سخنرانی آتشین می کردند و مردم را علیه هم تحریک می کردند.
No comments:
Post a Comment