وضعیت ملیتهای ایرانی (کرد، ترک، بلوچ، عرب و....) در رژیم پهلوی چگونه بود؟
در دوران پهلوی در حوزه کاهش تبعیض جنسیتی و تبعیض دینی گامهایی به جلو برداشته شد. اعطای حق رای به زنان، قوانین حمایت خانواده و ارتقا موقعیت زنان در جامعه، نمونهای از این اقدامات بود. در زمینه تبعیض دینی، بهبود روابط با اسرائیل، گامی در جهت تخفیف یهودی ستیزی بود. تساهل با جامعه بهایی نیز برغم برخورد سنگین روحانیت با آن، افزایش یافته بود و برخی از شخصیتهای سیاسی نظیر هویدا یا خود بهایی بودند و یا از خانواده بهایی آمده بودند. در تمامی این زمینهها نگاه حکومت پهلوی حتی از نگاه میانگین جامعه جلوتر بود. اما در حوزه تبعیض اتنیکی، بر میزان آن دائما افزوده شد.
برخی بر این باورند توسعه شهرنشینی، رشد صنعتی و شکل گیری دولت- ملت، همچون فرایندی از مدرنیزاسیون، چالشی علیه هویتهای اتنیکی است. از این رو هویت قومی و تبعیض اتنیکی را محصول دوران مدرنیسم میخوانند که در آن دولتهای مدرن- چه آمرانه و چه دمکراتیک - تلاش وافری برای ذوب فرهنگی و مستحیل کردن گروههای اتنیکی اقلیت در فرهنگ و زبان اکثریت به منظور تحکیم هویت «یکپارچه ملی» دارند. هم از این رو در عصر پهلوی تبعیضات اتنیکی گسترش هم یافت. بسیاری تبعیض علیه گروه قدرتمند سنی در کشور را نیز از منظر ستم اتنیکی توضیح میدهند. بهرو ناسیونالیسم پهلوی بر نوعی همسان سازی آمرانه فرهنگی استوار بود که به گونهای خشن امکان فراگیری و تحصیل به زبان مادری، خودمختاری و توسعه را در مناطقی که گروهای اتنیکی تحت ستم در آن اکثریت دارند را از بین برد.
بیتردید، تاثیر جنگ سرد و رقابتهای شوروی سابق و آمریکا هم در تشدید این گونه خشونت ها نقش داشت. حضور پرنفوذ فرقه دمکرات آذربایجان، فرقه دمکرات کردستان و اعلان جمهوری مهاباد توسط قاضی محمد - و پیش از آن تشکیل جمهوری گیلان در ایران توسط میرزا کوچک خان - که جملگی توسط شوروی سابق حمایت میشد، نگرانی از تجزیه کشور را افزایش داده بود. این همه در کنار پشتیبانی غرب به شاه میدان داد تا با بهره برداری از تمایلات تند ناسیونالیستی، سرکوب خشن حقوق گروههای اتنیکی تحت ستم را همچون راهی برای خنثی کردن «خطر تجزیه کشور» توجیه کند. در چنین بستری گروههای اتنیکی تحت ستم - به ویژه کردها - در انقلاب ایران نقش مهمی ایفا کردند. اگر در سطح سراسری، نیروهای مذهبی در انقلاب ایران هژمونی یافتند، در میان گروههای اتنیکی تحت ستم، نیروهای چپ و سکولار دست بالا را داشتند. این واقعیت هم در جنبش ترکمن صحرا علیه حکومت و هم در کردستان به روشنی به چشم میخورد. در بلوچستان و مناطق عرب نشین خوزستان نیز نیروهای چپ گرا نفوذ نسبتا قابل توجهی داشتند. در آذربایجان نیز بلافاصله پس از انقلاب مردم بیشتر به حزب خلق مسلمان که آیت الله شریعتمداری الهام بخش آن بود تمایل نشان دادند. به عبارت روشنتر در انقلاب ایران، مبارزات گروههای موسوم به «اقلیتهای قومی»، چندان تحت سیطره گفتمان دینی نیست و رهبری کاریزماتیک و بلامنازع خمینی در کردستان، ترکمن صحرا، بلوچستان، جمعیت عرب تبار خوزستان و.... به چشم نمیخورد.
بسیاری از اقلیتهای ملی و مذهبی برآنند که وضعیتشان در رژیم فعلی تفاوت چندانی با قبل از انقلاب نکرده و این در حالی است که بخش عمده انها خود را وارث انقلاب میدانند؟
بسیاری از گروههای اتنیکی تحت ستم و به وِیژه کردها بخشی از کنش گران و وارثان انقلاب ۵۷ بودند که اساسا با گفتمان مسلط دینی در انقلاب همخوانی نداشتند و از همان آغاز نیز در برابر آن ایستادند. این نیروها به ویژه در کردستان به رغم شرکت فعال در انقلاب نه تنها به خواستهای خود نرسیدند، بلکه مشاهده کردند ناسیونالیسم سرکوب گرایانه پهلوی جای خود را به پان اسلامیسم و «امت گرایی» جمهوری اسلامی داد. پروژهای که نه به تعلقات ملی وقعی نهاد و نه به تبعیضات قومی توجه خاصی نشان داد. خصلت سکولار و یا کمتر دینی جنبشهای اتنیکی تحت ستم و نفوذ نیروهای چپ و سکولار در آن، باعث شد اسلام گرایان حاکم آنها را تهدیدی جدی در مقابل خود یابند و به سرکوب خشن آن روی آورند.
این به رغم برخی اصلاحات کوچک در قانون اساسی در زمینه حقوق گروههای اتنیکی تحت ستم است. امروز نیز این ستم و تبعیض به موضوع تنش جدی در ایران بدل شده است. در عصری که ایدئولوژیهای فراگیر کم رنگتر شدهاند، شاهد نوعی عروج ناسیونالیسم ایرانی در برابر ناسیونالیسم اتنیکی هستیم. در سطح سراسری، ناسیونالیسم ایرانی در برابر باور به امت اسلامی، به صورت گسترده در مردم رشد یافته است. به موازات آن، خود آگاهی و هویت یابی اتنیکی - از جمله تحت تاثیر تحولات شوروی سابق، یوگسلاوی سابق، چکسلواکی سابق و بهبود موقعیت کردها در پی سقوط صدام در عراق - در ایران نیز رشد کرده است. شاید هم این نوعی عکس العمل در برابر روند جهانی شدن است. به گونهای که گروههایی که موقعیتی حاشیهای دارند، چارهای جز تقویت تمایلات ناسیونالیستی، اتنیکی و بومی برای بهبود موقعیت خود نمیبینند. برخی قدرتهای خارجی نیز در تقویت این گونه گرایشات، تا سرحد تلاش برای تجزیه ایران میکوشند که در راس آن اسرائیل قرار دارد. بنابراین اگر امروز با یک راه حل فعال ضد تبعیض اتنیکی - و شاید حقوق ویژه برای اتنیکهای تحت ستم - روبرو نشویم، تنشهای اتنیکی میتواند در ایران مسیر خطرناکی بپیماید. راهی هم جز گفتگو با نیروهای اتنیکی و تلاش برای دست یابی به توافقی مشترک وجود ندارد. سیاست خشن سرکوب گرایانه جمهوری اسلامی از آغاز تا به امروز نه تنها این مشکل را کم نکرده است بلکه آنرا به بمب ساعتی بدل ساخته است که میتواند در خلا قدرت، ایران را به جنگ داخلی سوق دهد.
در دوران پهلوی در حوزه کاهش تبعیض جنسیتی و تبعیض دینی گامهایی به جلو برداشته شد. اعطای حق رای به زنان، قوانین حمایت خانواده و ارتقا موقعیت زنان در جامعه، نمونهای از این اقدامات بود. در زمینه تبعیض دینی، بهبود روابط با اسرائیل، گامی در جهت تخفیف یهودی ستیزی بود. تساهل با جامعه بهایی نیز برغم برخورد سنگین روحانیت با آن، افزایش یافته بود و برخی از شخصیتهای سیاسی نظیر هویدا یا خود بهایی بودند و یا از خانواده بهایی آمده بودند. در تمامی این زمینهها نگاه حکومت پهلوی حتی از نگاه میانگین جامعه جلوتر بود. اما در حوزه تبعیض اتنیکی، بر میزان آن دائما افزوده شد.
برخی بر این باورند توسعه شهرنشینی، رشد صنعتی و شکل گیری دولت- ملت، همچون فرایندی از مدرنیزاسیون، چالشی علیه هویتهای اتنیکی است. از این رو هویت قومی و تبعیض اتنیکی را محصول دوران مدرنیسم میخوانند که در آن دولتهای مدرن- چه آمرانه و چه دمکراتیک - تلاش وافری برای ذوب فرهنگی و مستحیل کردن گروههای اتنیکی اقلیت در فرهنگ و زبان اکثریت به منظور تحکیم هویت «یکپارچه ملی» دارند. هم از این رو در عصر پهلوی تبعیضات اتنیکی گسترش هم یافت. بسیاری تبعیض علیه گروه قدرتمند سنی در کشور را نیز از منظر ستم اتنیکی توضیح میدهند. بهرو ناسیونالیسم پهلوی بر نوعی همسان سازی آمرانه فرهنگی استوار بود که به گونهای خشن امکان فراگیری و تحصیل به زبان مادری، خودمختاری و توسعه را در مناطقی که گروهای اتنیکی تحت ستم در آن اکثریت دارند را از بین برد.
بیتردید، تاثیر جنگ سرد و رقابتهای شوروی سابق و آمریکا هم در تشدید این گونه خشونت ها نقش داشت. حضور پرنفوذ فرقه دمکرات آذربایجان، فرقه دمکرات کردستان و اعلان جمهوری مهاباد توسط قاضی محمد - و پیش از آن تشکیل جمهوری گیلان در ایران توسط میرزا کوچک خان - که جملگی توسط شوروی سابق حمایت میشد، نگرانی از تجزیه کشور را افزایش داده بود. این همه در کنار پشتیبانی غرب به شاه میدان داد تا با بهره برداری از تمایلات تند ناسیونالیستی، سرکوب خشن حقوق گروههای اتنیکی تحت ستم را همچون راهی برای خنثی کردن «خطر تجزیه کشور» توجیه کند. در چنین بستری گروههای اتنیکی تحت ستم - به ویژه کردها - در انقلاب ایران نقش مهمی ایفا کردند. اگر در سطح سراسری، نیروهای مذهبی در انقلاب ایران هژمونی یافتند، در میان گروههای اتنیکی تحت ستم، نیروهای چپ و سکولار دست بالا را داشتند. این واقعیت هم در جنبش ترکمن صحرا علیه حکومت و هم در کردستان به روشنی به چشم میخورد. در بلوچستان و مناطق عرب نشین خوزستان نیز نیروهای چپ گرا نفوذ نسبتا قابل توجهی داشتند. در آذربایجان نیز بلافاصله پس از انقلاب مردم بیشتر به حزب خلق مسلمان که آیت الله شریعتمداری الهام بخش آن بود تمایل نشان دادند. به عبارت روشنتر در انقلاب ایران، مبارزات گروههای موسوم به «اقلیتهای قومی»، چندان تحت سیطره گفتمان دینی نیست و رهبری کاریزماتیک و بلامنازع خمینی در کردستان، ترکمن صحرا، بلوچستان، جمعیت عرب تبار خوزستان و.... به چشم نمیخورد.
بسیاری از اقلیتهای ملی و مذهبی برآنند که وضعیتشان در رژیم فعلی تفاوت چندانی با قبل از انقلاب نکرده و این در حالی است که بخش عمده انها خود را وارث انقلاب میدانند؟
بسیاری از گروههای اتنیکی تحت ستم و به وِیژه کردها بخشی از کنش گران و وارثان انقلاب ۵۷ بودند که اساسا با گفتمان مسلط دینی در انقلاب همخوانی نداشتند و از همان آغاز نیز در برابر آن ایستادند. این نیروها به ویژه در کردستان به رغم شرکت فعال در انقلاب نه تنها به خواستهای خود نرسیدند، بلکه مشاهده کردند ناسیونالیسم سرکوب گرایانه پهلوی جای خود را به پان اسلامیسم و «امت گرایی» جمهوری اسلامی داد. پروژهای که نه به تعلقات ملی وقعی نهاد و نه به تبعیضات قومی توجه خاصی نشان داد. خصلت سکولار و یا کمتر دینی جنبشهای اتنیکی تحت ستم و نفوذ نیروهای چپ و سکولار در آن، باعث شد اسلام گرایان حاکم آنها را تهدیدی جدی در مقابل خود یابند و به سرکوب خشن آن روی آورند.
این به رغم برخی اصلاحات کوچک در قانون اساسی در زمینه حقوق گروههای اتنیکی تحت ستم است. امروز نیز این ستم و تبعیض به موضوع تنش جدی در ایران بدل شده است. در عصری که ایدئولوژیهای فراگیر کم رنگتر شدهاند، شاهد نوعی عروج ناسیونالیسم ایرانی در برابر ناسیونالیسم اتنیکی هستیم. در سطح سراسری، ناسیونالیسم ایرانی در برابر باور به امت اسلامی، به صورت گسترده در مردم رشد یافته است. به موازات آن، خود آگاهی و هویت یابی اتنیکی - از جمله تحت تاثیر تحولات شوروی سابق، یوگسلاوی سابق، چکسلواکی سابق و بهبود موقعیت کردها در پی سقوط صدام در عراق - در ایران نیز رشد کرده است. شاید هم این نوعی عکس العمل در برابر روند جهانی شدن است. به گونهای که گروههایی که موقعیتی حاشیهای دارند، چارهای جز تقویت تمایلات ناسیونالیستی، اتنیکی و بومی برای بهبود موقعیت خود نمیبینند. برخی قدرتهای خارجی نیز در تقویت این گونه گرایشات، تا سرحد تلاش برای تجزیه ایران میکوشند که در راس آن اسرائیل قرار دارد. بنابراین اگر امروز با یک راه حل فعال ضد تبعیض اتنیکی - و شاید حقوق ویژه برای اتنیکهای تحت ستم - روبرو نشویم، تنشهای اتنیکی میتواند در ایران مسیر خطرناکی بپیماید. راهی هم جز گفتگو با نیروهای اتنیکی و تلاش برای دست یابی به توافقی مشترک وجود ندارد. سیاست خشن سرکوب گرایانه جمهوری اسلامی از آغاز تا به امروز نه تنها این مشکل را کم نکرده است بلکه آنرا به بمب ساعتی بدل ساخته است که میتواند در خلا قدرت، ایران را به جنگ داخلی سوق دهد.
باور فرهنگی حاکم بر جامعه در آن زمان با توجه به نبود آزادی و دیدگاه حکومت نسبت به «فرهنگ اصیل ایرانی» یا آنچه اخیرا بخشی از روشنفکران ایرانی از آن به عنوان «ناب گرایی و ایدئولوژی ایرانی» نام میبرند، چگونه بود؟
ناسیونالیسم ایرانی گرایشی قدرتمند است که پیشتر پروژه پهلوی هم آن را تا حدودی مورد حمایت قرار داده بود. جشنهای ۲۵۰۰ ساله تنها نشان قدرت نمایی شاه در برابر مخالفان داخلی و افکار عمومی جهان نبود، بلکه بیانگر نوعی حس نوستالژی نسبت به امپراطوری ایران پیشین بود که به بخشی از ایدئولوژی رسمی حکومت پهلوی بدل شده بود. علاوه بر آن، تاکید بر ناسیونالیسم گذشته گرا ابزاری بود برای رویارویی با ناسیونالیسم میهن پرستانهای که مصدق و جبهه ملی نماد بارز آن بود. حکومتی که از دل کودتای آمریکا در ایران بیرون آمده بود به سختی میتوانست مدعی ملی گرایی شود. در واقع این مخالفان حکومت پهلوی بودند که خود را میهن پرست میخواندند. این امر تنها به نیروهای ملی نیز خلاصه نمیشد. فراموش نکنیم که حتی یکی از مهمترین ارگانهای تحت نفوذ نیروهای چپ گرا، «رادیوی میهن پرستان» نام داشت.
میتوان گفت ناسیونالیسم پهلوی آمیخته به عظمت طلبی شوونیستی گذشته گرا بود. حال آنکه بیشتر روشنفکران ایرانی - اعم از آنان که به انقلاب مشروطه متکی بودند و یا مدافع ملی کردن نفت بودند و یا چپ گرایانی که بر مبارزات ضد استعماری و ضد امپریالیستی تاکید داشتند - گفتمان ناسیونالیسم استقلال طلبانه را نمایندگی میکردند. به نظر من این واقعیت که ایران هرگز یک مستعمره کامل نبود و تا پیش از انقلاب نیز کشوری کاملا مستقل نبود، ذهنیتی در جامعه ایرانی به وجود آورده است که نوستالژی رویکرد به «گذشته پر شکوه» در آن نیرومند است. حس مغبونیتی که مایل نیست موقعیتی فرودست در جغرافیای جهانی بیابد و به گذشته خود غبطه میخورد. امری که در گسترش ناسیونالیسم ایرانی و باور به «فرهنگ ناب ایرانی» موثر بوده است.
در اویل انقلاب ایران اما با گسترش اسلام گرایی سیاسی، رشد نیروهای چپ گرا و رشد جنبشهای اتنیکی، ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی تا حدودی عقب نشست. هر چند، نوعی دیگر از استقلال طلبی و ناسیونالیسم ضد امپریالیستی جای آن را گرفت. امری که در اویل انقلاب خود نوعی غرور ملی احیا شده را بر تمایلات ناسیونالیستی پیشین افزود. اسلام گرایان سیاسی سعی کردند در جریان اشغال فاجعه انگیز سفارت آمریکا، با دامن زدن به غرور ملی و احساسات ضد امپریالیستی از آن بهرهمند شوند. حتی بسیاری از نیروهای چپ گرا که با ناسیونالیسم میانهای نداشتند از منظر ضد امپریالیستی به حمایت از این اقدام پرداختند و آزادی خواهی را قربانی آن کردند. جنگ ایران و عراق اما نقشی بس مهمی درعروج دوباره تمایلات ناسیونالیستی داشت. ایرانیان همچون هر ملت دیگری هر آنگاه که با دشمن خارجی روبرو شوند، همبستگی ملی درمیانشان رشد میکند. بیدلیل نیست که حتی برخی نیروهای مخالف حکومت بدلیل همراهی اشان با عراق در جریان جنگ ۸ ساله در اذهان عمومی مطرود شدند. بهرو جنگ ۸ ساله با عراق نقش برجستهای در احیای ناسیونالیسم خفته در جامعه ایرانی داشت که حکومت نیز از آن بهره بسیار گرفت و بسیاری از مخالفان خود را به شرکت در «جنگ میهنی» تشویق کرد. آنان نیز از این رو که نمیخواستند میهنشان به تصرف کشور دیگری در بیاید در آن شرکت کردند. حکومت حتی در بحران هستهای ایران کوشید غرور ناسیونالیستی ایرانیان را به گروگان بگیرد و از آن برای مقاصد خود استفاده کند
امروز نیز برغم اوج نفرت عمومی از حکومت، گرایش مسلط در بین ایرانیان به نظر میآید مخالفت باحمله نظامی باشد. میزان نفوذ ناسیونالیسم ایرانی را میتوان در این واقعیت مشاهده کرد که حتی امروز برخی از گروههای اپوزیسیون به صراحت اعلام کردهاند در صورت حمله نظامی حاضرند در کنار جمهوری اسلامی بایستند.
در عین حال جمهوری اسلامی ایران تمام تلاش خود را طی این سی و چند سال بکار برد که اسلام گرایی را جایگزین ناسیونالیسم ایرانی کند اما نه تنها موفق نشد بلکه مردم در رویارویی با آن، به پاسداری از دوران گذشته و تقویت ارزشهای ملی روی آوردند. رشد ناسیونالیسم ایرانی که میتواند به ناسیونالیسم افراطی فراروید، امروز پدیدهای است که به هیچ وجه نباید دست کم گرفته شود. من به منافع ملی، علائق مشترک و آنچه که میبایست کارپایه یک همرایی عمومی برای حفظ ایران شود باورمندم. اما مضحک است در کشوری که تنوع گروههای اجتماعی با منافع گوناگون وگاه متضاد فراوان است از «ایدئولوژی ایرانی» نام بریم.
ناسیونالیسم ایرانی گرایشی قدرتمند است که پیشتر پروژه پهلوی هم آن را تا حدودی مورد حمایت قرار داده بود. جشنهای ۲۵۰۰ ساله تنها نشان قدرت نمایی شاه در برابر مخالفان داخلی و افکار عمومی جهان نبود، بلکه بیانگر نوعی حس نوستالژی نسبت به امپراطوری ایران پیشین بود که به بخشی از ایدئولوژی رسمی حکومت پهلوی بدل شده بود. علاوه بر آن، تاکید بر ناسیونالیسم گذشته گرا ابزاری بود برای رویارویی با ناسیونالیسم میهن پرستانهای که مصدق و جبهه ملی نماد بارز آن بود. حکومتی که از دل کودتای آمریکا در ایران بیرون آمده بود به سختی میتوانست مدعی ملی گرایی شود. در واقع این مخالفان حکومت پهلوی بودند که خود را میهن پرست میخواندند. این امر تنها به نیروهای ملی نیز خلاصه نمیشد. فراموش نکنیم که حتی یکی از مهمترین ارگانهای تحت نفوذ نیروهای چپ گرا، «رادیوی میهن پرستان» نام داشت.
میتوان گفت ناسیونالیسم پهلوی آمیخته به عظمت طلبی شوونیستی گذشته گرا بود. حال آنکه بیشتر روشنفکران ایرانی - اعم از آنان که به انقلاب مشروطه متکی بودند و یا مدافع ملی کردن نفت بودند و یا چپ گرایانی که بر مبارزات ضد استعماری و ضد امپریالیستی تاکید داشتند - گفتمان ناسیونالیسم استقلال طلبانه را نمایندگی میکردند. به نظر من این واقعیت که ایران هرگز یک مستعمره کامل نبود و تا پیش از انقلاب نیز کشوری کاملا مستقل نبود، ذهنیتی در جامعه ایرانی به وجود آورده است که نوستالژی رویکرد به «گذشته پر شکوه» در آن نیرومند است. حس مغبونیتی که مایل نیست موقعیتی فرودست در جغرافیای جهانی بیابد و به گذشته خود غبطه میخورد. امری که در گسترش ناسیونالیسم ایرانی و باور به «فرهنگ ناب ایرانی» موثر بوده است.
در اویل انقلاب ایران اما با گسترش اسلام گرایی سیاسی، رشد نیروهای چپ گرا و رشد جنبشهای اتنیکی، ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی تا حدودی عقب نشست. هر چند، نوعی دیگر از استقلال طلبی و ناسیونالیسم ضد امپریالیستی جای آن را گرفت. امری که در اویل انقلاب خود نوعی غرور ملی احیا شده را بر تمایلات ناسیونالیستی پیشین افزود. اسلام گرایان سیاسی سعی کردند در جریان اشغال فاجعه انگیز سفارت آمریکا، با دامن زدن به غرور ملی و احساسات ضد امپریالیستی از آن بهرهمند شوند. حتی بسیاری از نیروهای چپ گرا که با ناسیونالیسم میانهای نداشتند از منظر ضد امپریالیستی به حمایت از این اقدام پرداختند و آزادی خواهی را قربانی آن کردند. جنگ ایران و عراق اما نقشی بس مهمی درعروج دوباره تمایلات ناسیونالیستی داشت. ایرانیان همچون هر ملت دیگری هر آنگاه که با دشمن خارجی روبرو شوند، همبستگی ملی درمیانشان رشد میکند. بیدلیل نیست که حتی برخی نیروهای مخالف حکومت بدلیل همراهی اشان با عراق در جریان جنگ ۸ ساله در اذهان عمومی مطرود شدند. بهرو جنگ ۸ ساله با عراق نقش برجستهای در احیای ناسیونالیسم خفته در جامعه ایرانی داشت که حکومت نیز از آن بهره بسیار گرفت و بسیاری از مخالفان خود را به شرکت در «جنگ میهنی» تشویق کرد. آنان نیز از این رو که نمیخواستند میهنشان به تصرف کشور دیگری در بیاید در آن شرکت کردند. حکومت حتی در بحران هستهای ایران کوشید غرور ناسیونالیستی ایرانیان را به گروگان بگیرد و از آن برای مقاصد خود استفاده کند
امروز نیز برغم اوج نفرت عمومی از حکومت، گرایش مسلط در بین ایرانیان به نظر میآید مخالفت باحمله نظامی باشد. میزان نفوذ ناسیونالیسم ایرانی را میتوان در این واقعیت مشاهده کرد که حتی امروز برخی از گروههای اپوزیسیون به صراحت اعلام کردهاند در صورت حمله نظامی حاضرند در کنار جمهوری اسلامی بایستند.
در عین حال جمهوری اسلامی ایران تمام تلاش خود را طی این سی و چند سال بکار برد که اسلام گرایی را جایگزین ناسیونالیسم ایرانی کند اما نه تنها موفق نشد بلکه مردم در رویارویی با آن، به پاسداری از دوران گذشته و تقویت ارزشهای ملی روی آوردند. رشد ناسیونالیسم ایرانی که میتواند به ناسیونالیسم افراطی فراروید، امروز پدیدهای است که به هیچ وجه نباید دست کم گرفته شود. من به منافع ملی، علائق مشترک و آنچه که میبایست کارپایه یک همرایی عمومی برای حفظ ایران شود باورمندم. اما مضحک است در کشوری که تنوع گروههای اجتماعی با منافع گوناگون وگاه متضاد فراوان است از «ایدئولوژی ایرانی» نام بریم.
آیا قانون اساسی ایران در دوران پهلوی و جمهوری اسلامی، تنها ملتی را بنام «ملت ایران» با حقوق و مسئولیت شهروندیاش برسمیت میشناسد یا نه؟
در پاسخ به قسمت اول سوال شما باید گفت که قانون اساسی ایران چه در گذشته و چه در دوران جمهوری اسلامی، قانونی متکی بر تبعیض است که با حقوق برابر شهروندی در تضاد است. فلسفه حقوق بشر بر برابری شهروندان مستقل از تفاوتها و تمایزات عقیدتی، نژادی، دینی، جنسیتی و... استوار است. از این رو هیچ قانون اساسی، دولت و ایدئولوژی که نگاه و ساختاری تبعیض آمیز دارد را نمیتوان دمکراتیک خواند. مثلا در ایران هنگامی که دین رسمی کشور رسما شیعه اثنا عشری اعلام میگردد، بدان معنی است که تبعیض علیه سنیها، گروههای دینی دیگر و کسانی که اصلا به دین اعتقاد ندارند، مبنای قانون اساسی است. این تبعیضات در جمهوری اسلامی در برخی زمینهها - نظیر تبعیض علیه زنان - بیشتر شدهاند. مثلا اینکه زن نمیتواند رئیس جمهور و یا قاضی باشد و یا بسیاری از تبعیضات حقوقی دیگر علیه زنان که در گذشته نیز وجود داشت ولی با مروز زمان کاهش یافت اما در جمهوری اسلامی دوباره احیا شد و بیشتر هم شد.
قانون اساسی امروز بر پایه تبعیضها و امتیازات دینی، قومی، جنسی و عقیدتی استوار است. روشن است که چنین قانون اساسی، شهروندان کشور را به گونهای برابر و مستقل از تفاوتهایشان به رسمیت نمیشناسد. به باور من آنجائی که حقوق برابر شهروندان مبنا قرار نگیرد مفهوم ملت و همبستگی ملی در معنای دمکراتیک آن، یعنی «شهروندان آزاد بهم پیوسته دارای حس تعلق مشترک درچهارچوب مرزهای جغرافیایی تعیین شده» نهادینه نخواهد شد. فقدان برابری شهروندان در قانون، مانع از آن میشود که دولت- ملت در مفهوم دمکراتیک آن در جامعه امروزی نهادینه شود. اما ایدئولوژی حاکم بر جمهوری اسلامی ایران این همبستگی ملی آمرانه دوران پهلوی را نیز خدشه دار کرده است. در ایدئولوژی جمهوری اسلامی باور به ملت جای خود را به باور به امت اسلامی داده است، که مرزهای جغرافیایی آن به لبنان و عراق و سوریه و غزه نیز میرسد. بیهوده نیست که مردم در برابر آن، با شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»، کوشیدند اندیشه امت گرایی اسلام گرایان را پس زنند. در واکنش به همین نگاه امت گرایی جمهوری اسلامی است که گرایش ناسیونالیستی در جامعه گسترش یافته است.
در پاسخ به قسمت اول سوال شما باید گفت که قانون اساسی ایران چه در گذشته و چه در دوران جمهوری اسلامی، قانونی متکی بر تبعیض است که با حقوق برابر شهروندی در تضاد است. فلسفه حقوق بشر بر برابری شهروندان مستقل از تفاوتها و تمایزات عقیدتی، نژادی، دینی، جنسیتی و... استوار است. از این رو هیچ قانون اساسی، دولت و ایدئولوژی که نگاه و ساختاری تبعیض آمیز دارد را نمیتوان دمکراتیک خواند. مثلا در ایران هنگامی که دین رسمی کشور رسما شیعه اثنا عشری اعلام میگردد، بدان معنی است که تبعیض علیه سنیها، گروههای دینی دیگر و کسانی که اصلا به دین اعتقاد ندارند، مبنای قانون اساسی است. این تبعیضات در جمهوری اسلامی در برخی زمینهها - نظیر تبعیض علیه زنان - بیشتر شدهاند. مثلا اینکه زن نمیتواند رئیس جمهور و یا قاضی باشد و یا بسیاری از تبعیضات حقوقی دیگر علیه زنان که در گذشته نیز وجود داشت ولی با مروز زمان کاهش یافت اما در جمهوری اسلامی دوباره احیا شد و بیشتر هم شد.
قانون اساسی امروز بر پایه تبعیضها و امتیازات دینی، قومی، جنسی و عقیدتی استوار است. روشن است که چنین قانون اساسی، شهروندان کشور را به گونهای برابر و مستقل از تفاوتهایشان به رسمیت نمیشناسد. به باور من آنجائی که حقوق برابر شهروندان مبنا قرار نگیرد مفهوم ملت و همبستگی ملی در معنای دمکراتیک آن، یعنی «شهروندان آزاد بهم پیوسته دارای حس تعلق مشترک درچهارچوب مرزهای جغرافیایی تعیین شده» نهادینه نخواهد شد. فقدان برابری شهروندان در قانون، مانع از آن میشود که دولت- ملت در مفهوم دمکراتیک آن در جامعه امروزی نهادینه شود. اما ایدئولوژی حاکم بر جمهوری اسلامی ایران این همبستگی ملی آمرانه دوران پهلوی را نیز خدشه دار کرده است. در ایدئولوژی جمهوری اسلامی باور به ملت جای خود را به باور به امت اسلامی داده است، که مرزهای جغرافیایی آن به لبنان و عراق و سوریه و غزه نیز میرسد. بیهوده نیست که مردم در برابر آن، با شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»، کوشیدند اندیشه امت گرایی اسلام گرایان را پس زنند. در واکنش به همین نگاه امت گرایی جمهوری اسلامی است که گرایش ناسیونالیستی در جامعه گسترش یافته است.
از دیدگاه تبینهای جامعهشناختی آیا در ایران ملیتهای متفاوت وجود دارند؟
مقدمتا بگویم که زمانی که ایدئولوژیهای غیر ناسیونالیستی همچون ایدئولوژیهای کمونیستی، اسلامی و یا لیبرال شکست میخورند و یا به حاشیه رانده میشوند، ایدئولوژی ناسیونالیستی و بومی زمینه رشد پیدا میکند. ایدئولوژیهای اسلام گرایی و کمونیستی در ایران امروز چندان از محبوبیتی برخوردار نیستند، امری که زمینه فرارویی گرایشات ناسیونالیستی و هویت طلبیهای بومی و اتنیکی را فراهم کرده است. هرچند تمایلات لیبرال نیز رشد بیشتری یافته که این یکی میتواند زمینههای تقویت وحدت ملی که بر ناسیونالیزم خشن استوار نباشد را فراهم سازد. با این همه بیشتر شاهد گسترش تمایلات ناسیونالیستی هستیم که یک جلوه آن در سطح کشور به نام «هویت ملی ایرانیان» و دیگری در قالب هویت طلبیهای بومی و «اتنیکی» رشد کردهاند. برای نمونه بسیاری از گروههای اتنیکی تحت ستم مایل نیستند که اصلا خود را «اقلیت قومی» بخوانند وآنرا تحقیر آمیز میدانند. همچنین آنان به جای باور به «ملت ایران» همچون مجموعهای واحد که متشکل ازگروههای اتنیکی فارس، ترک، کرد و بلوچ وعرب و.. است از مفهوم «ملیتهای» ایرانی نام میبرند که در آن یکی موقعیتی فرادست و دیگران موقعیتی فرودست یافتهاند. بسیاری از آنان بشدت اصرار دارند که ایران را کشوری چند ملیتی بخوانند. البته اصطلاح «کشورکثیرالملله ایران» در دوران استالین و از طریق ادبیات آن وارد شد که نوعی همذات پنداری بین ساختار ملی- اتنیکی شوروی و ایران را مد نظر داشت و بر حق تعیین سرنوشت تا سر حد جدایی نظر داشت. امری که زمینه مشروعیت بخشیدن به تشکیل دولتهای ملی نظیر آذربایجان و کردستان را - ولو در چهارچوب ایران - هموار میکرد و در ادامه میتوانست به جدایی کامل منجر شود. من شخصا بر این باور نیستم که ایران کشور چند ملیتی است. علاقهای هم به دامن زدن به هویت طلبیهای اتنیکی و ملی چه در سطح منطقهای و چه در سطح سراسری ندارم و کلا ناسیونالیسم افراطی و شووینیسم را زهری برای دمکراسی میدانم. رو دررو قرار دادن مردم تحت نام هویت یابی دینی، قومی و ملی را به جای پا فشاری بر همبستگی انسانی و شهروندی نیز زیان آور میدانم. تجربه یوگسلاوی تنها یکی از نمونههای تراژیک این کوششها است. اما باید اضافه کنم که به عنوان یک پژوهشگر و کنشگر ضد تبعیض همواره پا فشاری کردهام که به تعریف «ما» از «دیگری» باید به دیده شک نگریست! اگر قرار باشد «ما» دیگری را تعریف و حوزه اختیارات و حقوق آن را روشن سازیم، عملا و آگاهانه و یا ناخودآگاه به نوعی رابطه قدرت، که درآن «ما» فرادست و «دیگری» فرودست است، مشروعیت بخشیدهایم. «دیگری» باید حق تعریف خود را داشته باشد. به باور من ایران کشورو ملتی واحد است که از گروههای اتنیکی کرد، ترک، بلوچ، عرب، فارس تشکیل شده است. پایه این تعریف نیز نه «مبانی عینی» همچون زبان، دولت و تاریخ مشترک، بلکه پیش از هر چیز حس تعلق مشترکی است که ایرانیان را به هم پیوند میدهد. تا زمانی هم که این حس مشترک همبستگی ملی در آن نیرومند است، ملت ایران به عنوان یک واقعیت انکار ناپذیر وجود خواهد داشت.
مقدمتا بگویم که زمانی که ایدئولوژیهای غیر ناسیونالیستی همچون ایدئولوژیهای کمونیستی، اسلامی و یا لیبرال شکست میخورند و یا به حاشیه رانده میشوند، ایدئولوژی ناسیونالیستی و بومی زمینه رشد پیدا میکند. ایدئولوژیهای اسلام گرایی و کمونیستی در ایران امروز چندان از محبوبیتی برخوردار نیستند، امری که زمینه فرارویی گرایشات ناسیونالیستی و هویت طلبیهای بومی و اتنیکی را فراهم کرده است. هرچند تمایلات لیبرال نیز رشد بیشتری یافته که این یکی میتواند زمینههای تقویت وحدت ملی که بر ناسیونالیزم خشن استوار نباشد را فراهم سازد. با این همه بیشتر شاهد گسترش تمایلات ناسیونالیستی هستیم که یک جلوه آن در سطح کشور به نام «هویت ملی ایرانیان» و دیگری در قالب هویت طلبیهای بومی و «اتنیکی» رشد کردهاند. برای نمونه بسیاری از گروههای اتنیکی تحت ستم مایل نیستند که اصلا خود را «اقلیت قومی» بخوانند وآنرا تحقیر آمیز میدانند. همچنین آنان به جای باور به «ملت ایران» همچون مجموعهای واحد که متشکل ازگروههای اتنیکی فارس، ترک، کرد و بلوچ وعرب و.. است از مفهوم «ملیتهای» ایرانی نام میبرند که در آن یکی موقعیتی فرادست و دیگران موقعیتی فرودست یافتهاند. بسیاری از آنان بشدت اصرار دارند که ایران را کشوری چند ملیتی بخوانند. البته اصطلاح «کشورکثیرالملله ایران» در دوران استالین و از طریق ادبیات آن وارد شد که نوعی همذات پنداری بین ساختار ملی- اتنیکی شوروی و ایران را مد نظر داشت و بر حق تعیین سرنوشت تا سر حد جدایی نظر داشت. امری که زمینه مشروعیت بخشیدن به تشکیل دولتهای ملی نظیر آذربایجان و کردستان را - ولو در چهارچوب ایران - هموار میکرد و در ادامه میتوانست به جدایی کامل منجر شود. من شخصا بر این باور نیستم که ایران کشور چند ملیتی است. علاقهای هم به دامن زدن به هویت طلبیهای اتنیکی و ملی چه در سطح منطقهای و چه در سطح سراسری ندارم و کلا ناسیونالیسم افراطی و شووینیسم را زهری برای دمکراسی میدانم. رو دررو قرار دادن مردم تحت نام هویت یابی دینی، قومی و ملی را به جای پا فشاری بر همبستگی انسانی و شهروندی نیز زیان آور میدانم. تجربه یوگسلاوی تنها یکی از نمونههای تراژیک این کوششها است. اما باید اضافه کنم که به عنوان یک پژوهشگر و کنشگر ضد تبعیض همواره پا فشاری کردهام که به تعریف «ما» از «دیگری» باید به دیده شک نگریست! اگر قرار باشد «ما» دیگری را تعریف و حوزه اختیارات و حقوق آن را روشن سازیم، عملا و آگاهانه و یا ناخودآگاه به نوعی رابطه قدرت، که درآن «ما» فرادست و «دیگری» فرودست است، مشروعیت بخشیدهایم. «دیگری» باید حق تعریف خود را داشته باشد. به باور من ایران کشورو ملتی واحد است که از گروههای اتنیکی کرد، ترک، بلوچ، عرب، فارس تشکیل شده است. پایه این تعریف نیز نه «مبانی عینی» همچون زبان، دولت و تاریخ مشترک، بلکه پیش از هر چیز حس تعلق مشترکی است که ایرانیان را به هم پیوند میدهد. تا زمانی هم که این حس مشترک همبستگی ملی در آن نیرومند است، ملت ایران به عنوان یک واقعیت انکار ناپذیر وجود خواهد داشت.
یعنی به نظر شما ایران از یک ملت با تنوع قومی گوناگون تشکیل شده است؟
من از اینکه گروهها اتنیکی تحت ستم ایران خود را «ملیت» بنامند دچار حساسیت و آلرژی نمیشوم. برخی از آنها «ملیت» یا «خرده ملت» را بر مفهوم «قومیت» که میتواند نوعی نگاه تحقیر آمیز را در بر داشته باشد، ترجیح میدهند و میگویند ملت ایران از خرده ملتها و یا ملیتهای گوناگون تشکیل شدهاند که مدعیاند میبایست حق تعیین سرنوشتشان را نیز به رسمیت شناخت. آنها میپرسند اگر کردها، بلوچها، عرب هاو آذریها از تبار قومیاند چرا کسی از فارسها به عنوان قوم نام نمیبرد؟ آیا این ناشی از یکسان پنداری مفهوم فارس با ایرانی است؟ در جامعهشناسی مدرن، نه تنها مفهوم ملت بلکه مفوم اتنیک و قوم نیز مفهومی سوبژکتیو و نوعی ساختمان بندی ذهنی به شمار میرود که میتواند تحت شرایط گوناگون تغییر یابد. بگذارید روشنتر بگویم چه کسی تعیین میکند که مرز و مبنای هویت اتنیکی کردی ویا آذری و فارس کجا است؟ افرادی که پیشینهای «دو رگه» دارند کجا جای میگیرند؟ مناطقی همچون نقده که هم کرد نشین و هم ترک نشین هستند خود را باید چگونه تعریف کنند؟ اصلا اینکه فرد خود را چگونه تعریف میکند در این پافشاری بر هویتهای گروهی ملی و اتنیکی و متمایز کردن خود از دیگری چه جایگاهی مییابد؟ تا آنجا که من میدانم در سطح جهانی تنها از معدودی گروههای اتنیکی تحت ستم به عنوان «قوم- ملت» نام برده شده است که کردهای منطقه یکی از آنان هستند. یعنی گروههای قومی که بلندپروازیهای ملی داشته و آرزوی تشکیل دولت ملی خود را در سر میپرورانند. هر چند که ممکن است به دلیل مجموعه شرایط به راه حلهایی به جز تشکیل دولت ملی تن در دند.
فکر میکنم بیش از آنکه نام گذاریها و پافشاری بر پذیرفتن تعریف از یکدیگر اهمیت داشته باشد، یافتن راه حلهای مشترک مهم است. به باور من یک سیاست فعال ضد تبعیض اتنیکی و حتی برسمیت شناختن حقوق ویژه با هدف ایجاد شرایط مشارکت مؤثر و برابر برای همه شهروندان کشور، در حفظ همبستگی ملی کلیدی است. تنها با اتخاذ روش و سیاستی که به تبعیض فرهنگی و دینی و اتنیکی پایان دهد، فاصله مرکز و پیرامون را کاهش دهد، و با برسمیت شناختن برخی حقوق وِیژه مشارکت گروههای اتنیکی تحت ستم را افزایش دهد، میتوان بر احساس محرومیت، بیگانگی و یا مورد بیاعتنایی قرار گرفتن گروههای اتنیکی تحت ستم غلبه کرد و حس تعلق و مشارکت را در آنها افزایش داد. این تنها راه دمکراتیک برای حفظ یک پارچگی کشور است که من از آن دفاع میکنم.
من از اینکه گروهها اتنیکی تحت ستم ایران خود را «ملیت» بنامند دچار حساسیت و آلرژی نمیشوم. برخی از آنها «ملیت» یا «خرده ملت» را بر مفهوم «قومیت» که میتواند نوعی نگاه تحقیر آمیز را در بر داشته باشد، ترجیح میدهند و میگویند ملت ایران از خرده ملتها و یا ملیتهای گوناگون تشکیل شدهاند که مدعیاند میبایست حق تعیین سرنوشتشان را نیز به رسمیت شناخت. آنها میپرسند اگر کردها، بلوچها، عرب هاو آذریها از تبار قومیاند چرا کسی از فارسها به عنوان قوم نام نمیبرد؟ آیا این ناشی از یکسان پنداری مفهوم فارس با ایرانی است؟ در جامعهشناسی مدرن، نه تنها مفهوم ملت بلکه مفوم اتنیک و قوم نیز مفهومی سوبژکتیو و نوعی ساختمان بندی ذهنی به شمار میرود که میتواند تحت شرایط گوناگون تغییر یابد. بگذارید روشنتر بگویم چه کسی تعیین میکند که مرز و مبنای هویت اتنیکی کردی ویا آذری و فارس کجا است؟ افرادی که پیشینهای «دو رگه» دارند کجا جای میگیرند؟ مناطقی همچون نقده که هم کرد نشین و هم ترک نشین هستند خود را باید چگونه تعریف کنند؟ اصلا اینکه فرد خود را چگونه تعریف میکند در این پافشاری بر هویتهای گروهی ملی و اتنیکی و متمایز کردن خود از دیگری چه جایگاهی مییابد؟ تا آنجا که من میدانم در سطح جهانی تنها از معدودی گروههای اتنیکی تحت ستم به عنوان «قوم- ملت» نام برده شده است که کردهای منطقه یکی از آنان هستند. یعنی گروههای قومی که بلندپروازیهای ملی داشته و آرزوی تشکیل دولت ملی خود را در سر میپرورانند. هر چند که ممکن است به دلیل مجموعه شرایط به راه حلهایی به جز تشکیل دولت ملی تن در دند.
فکر میکنم بیش از آنکه نام گذاریها و پافشاری بر پذیرفتن تعریف از یکدیگر اهمیت داشته باشد، یافتن راه حلهای مشترک مهم است. به باور من یک سیاست فعال ضد تبعیض اتنیکی و حتی برسمیت شناختن حقوق ویژه با هدف ایجاد شرایط مشارکت مؤثر و برابر برای همه شهروندان کشور، در حفظ همبستگی ملی کلیدی است. تنها با اتخاذ روش و سیاستی که به تبعیض فرهنگی و دینی و اتنیکی پایان دهد، فاصله مرکز و پیرامون را کاهش دهد، و با برسمیت شناختن برخی حقوق وِیژه مشارکت گروههای اتنیکی تحت ستم را افزایش دهد، میتوان بر احساس محرومیت، بیگانگی و یا مورد بیاعتنایی قرار گرفتن گروههای اتنیکی تحت ستم غلبه کرد و حس تعلق و مشارکت را در آنها افزایش داد. این تنها راه دمکراتیک برای حفظ یک پارچگی کشور است که من از آن دفاع میکنم.
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/44543
No comments:
Post a Comment