به قلم: رازگو بلوچ
ردگیری ماجرای دادشاه ما را به یک اختلاف دیرینه می رساند بین خان های دو نقطه مرکزی مکران، یعنی شیرانی ها (نارویی ها) و میرلاشاری ها. اگر حوزه مورد نظر در مرکز مکران را مربعی فرض کنیم، دو گوشه شمالی آن "فنوج" و "لاشار" نامیده می شوند و دو گوشه جنوبی اش " بنت" و "گه (نیکشهر)". فنوج و بنت در ضلع غربی واقع می شوند و لاشار و گه در سمت شرق.
خان های شیرانی (نارویی) از سیستان آمده بودند و بر گه و فنوج در قلب مکران در رودبار در حاشیه آن در کرمان مسلط شده بودند. میرلاشاری ها هم که در پهنه لاشار سکنی گزیده بودند از همان ابتدا رقبای جدید را برنتافته و کشمکش های دائمی بین آن ها برقرار بود. به دلیل همین کشمکش ها و دلایلی دیگر بنت بدون خان باقی مانده بود، زیرا هیچیک از این دو رقیب نمی گذاشت دیگری بر آن مسلط شود.
میرهوتی رئیس خان های میرلاشاری برای چنگ آوردن بنت آمد و یک زن بنتی گرفت تا از طریق فرزندانش بر آن مسلط شود. شیرانی ها هم که وضع را چنین دیدند برادر همان زن بنتی به نام "میرحاجی" را به دامادی پذیرفتند تا از میدان را برای رقیب خالی نکرده باشند. این ازدواج در نوع خود کم نظیر بود. چون خوانین از طوایف مختلف زن می گرفتند ولی ابا داشتند که دختر به اقوام غیر خان دهند. اینگونه شد که گراناز خواهر حسین خان شیرانی و دختر مرحوم محمد علی خان نارویی خان گه به عقد میرحاجی در آمد.
بخت با گراناز و برادرش حسین خان شیرانی یار نبود و خان کرمان حکم به عزل او داده و حکم ضابطی گه و سپس بنت را به آنها سپرد. بعدها این فرزندان میرهوتی از زن بنتی اش بودند به نام های "احمد خان" و "محمد خان" که خان بنت شدند و سر فرزندان میرحاجی که پنج تن بودند به نام های صاحب خان، نقدی خان، اسلام خان، سرفراز خان و شهباز خان بی کلاه ماند. طبیعی بود که جنگ شدیدی بین پسردائی ها و پسر خاله ها در گرفت.
جنگ و صلح و کش و قوس مدام فرزندان میرحاجی با پسرخاله های شان حتی تا مرحله آواره شدن و میارخواهی آنها در بشکرد و گیاوان (هرمزگان) نزد طایفه انوشیروانی پیش رفت. اما در نهایت این آنها بودند که با حمله ای ضربتی توانستند خان بنت و برادرش را کشته و خود بر قلعه مسلط شوند.
تسلط فرزندان میرحاجی بر قلعه بنت همانطور که خود با کشت و کشتاری خانوادگی همراه بود، خود آغاز اختلاف بین پنج برادر بود سر خان شدن. بنتی ها اسلام خان را ترجیح داده بود و او را خان خود کرده بودند ولی برادران ارشدش صاحب و نقدی او را به رسمیت نشناخته و اختلاف رنگ جدی تری به خود گرفت.
اسلام خان می دانست که موقعیت او با خوانین دیگر تفاوت بسیار دارد. او یک استثناء در سلسله های خانی مکران به شمار می رود. بدین معنا که پدرش یک بلوچ بود. یک بلوچ غیر خان و البته متمول. این برای اولین بار بود که ثروت و املاک بر ریشه طایفه ای و خون و نژاد چیره می بافت. نسب پدری در فرهنگ بلوچی در تعیین ذات قومی فرد اولویت داشت. خوانین مکران را ذات طایفه ای شان تعیین می کرد نه هنر و جنگاوری و هوش و حتی ثروت و املاک. به عبارتی این عنوان در انحصار چند طایفه محدود و مشخص بود که تقریبا (شاید هم مطلقا) همگی شان ریشه از بیرون بلوچستان داشتند و خودشان هم به این عدم تعلق به نژاد بلوچ مباهات کرده و آن را تبلیغ می کردند و به عنوان یک دلیل اصلی برای توجیه برتری نژادی خود می پنداشتند. نسب اکثریت شان به سیستان افغانستان می رسد و بقیه هم به سند و پاکستان فعلی.
علاوه بر اختلافات درون خانوادگی، اسلام خان به دلیل همین تفاوت نژادی چندان مورد حمایت طوایف خانی دیگر و به خصوص طایفه مادری خود یعنی نارویی (شیرانی) قرار نگرفت. در مقابل این عموم مردم و بزرگان بنت بودند که به حمایت از او برخاسته و به عبارتی با او همدست شدند. ولی اسلام خان می دانست که حمایت آنها در برابر گرگ های زخمی و گرسنه دور و بر کفایت نمی کند.لذا دو سیاست ویژه را در پیش گرفت: یکی طرح صلح و آشتی و حتی در نهایت وصلت با طایفه خانی دشمن و رقیب خود یعنی میرلاشاری ها، و دیگری دعوت از طوایف کوهی بلوچ و شریک کردن آنها در قدرت به عنوان "عشایر لانک بند". یکی از مهمترین کسانی که که اقدام به حمایت اسلام خان کرد، "کمال" فرزند "احمدشاه" رئیس عشایر "سفید کوه" یا "نیلگ" بود. نیلگ واژه ای مشترک بین زبان بلوچی و فارسی کهن است به معنای خاکستری. منطقه کوهستانی شمال و غرب بنت به دلیل کوه های سفید و خاکستری اش به همین نام معروف شده است.
در قسمت بعد به مشکلاتی که برای اسلام خان پیش آمده و در نهایت منجر به قتل او شد اشاره می کنیم.
No comments:
Post a Comment