تصمیم ما بندر زیبای جابهار بود، در مسیر راه جابهار در سرباز چشم ما به چادرهای هلال احمر افتاد، هوا در حال تاریک شدن بود ترمز کردیم تا شب را در چادرهای هلال احمر بگذرانیم.
با توقف ما جوانان هلال احمر به استقبال ما آمدند و ما را به چادری راهنمایی کردند و برای ما چایی آوردند، به همسرم گفتم: چه مردمان مهمان نوازی هستند!
سوال کردم: اینجا کجاست؟
جواب دادند: "نصیراباد"
با این جوانان خیلی صمیمی شدم، برای درست کردن شام وسایل را از از صندوق اتومبیل بیرون آوردیم.
اما یکی از جوانان پیشم امد و گفت ما را شرمنده نکنید! شما شام مهمان ما هستید!
گفتم نمیخواهیم مزاحم بشیم ما همه چیز همراه داریم اما نگذاشت ما تسلیم شدیم
به داخل کانکس هلال احمر رفتم با انها خیلی دوستانه حرف زدم
راست بگویم هنوز "چنین جوانان با اخلاقی تو زندگی ام ندیده بودم".
غذا آماده شد برای من و همسرم در بشقابی غذا ریختند
به چادری که همسرم انجا بود رفتم غذا تکه های گوشت گوسفند بود با ادویه های مختلف باوجودی که خیلی تند بود ولی خوشمزگی آن بقدری بود که الان که این نامه را مینویسم طعم آنرا حس میکنم.
همسرم گفت: "باید طرز تهیه این غذا را یاد بگیرم غذایی به این خوشمزگی"!!
کاسه را شسته تحویل دادیم همسرم هم به کانکس هلال احمر آمد و از بابت غذا تشکر کرد و از طرز تهیه آن سوال کرد.
جوانی جواب داد: ما به این غذا میگوییم " کدایی"
و طرز تهیه آنرا برای همسرم توضیح داد.
آن شب من تا نزدیک های صبح در کانکس نشستم و با این جوانان صحبت کردم از هر در حرفی زدیم آنوقت در نصیرآباد هوا گرم بود آنها یک پنکه دستی داشتند "آنرا به چادر ما آوردند و خودشان بدون پنکه ماندند" این کار انها من و همسرم را بیشتر متاثر کرده و ما را شیفته اخلاق انها گرداند.
صبح روز بعد ما را کنار رودخانه بردند رودخانه مشهور سرباز با آبی زلال "به زلالی قلب های این جوانان" درخت های خرما که کنار رودخانه بودند با هم گشتی در رودخانه زیبا زدیم...
خاطراتی که هرگز از ذهن من پاک نمیشوند.
تا اینکه در اواخر دی ماه شنیدم که همه این جوانان هلال احمر را و تقریبا سی نفر از جوانان نصیراباد را به اتهام قتل یک معلم و یک بسیجی بازداشت کردند.
تعجب کردم به همسرم گفتم همسرم اشک هایش جاری شد و خاطره نوروز سال گذشته را در ذهن مرور کرد و گفت: نه،! نه،! "اینها قاتل نیستند "تهمت قتل به اینها نمی چسبد".
از انترنت موضوع را پیگیری کردم خیلی متاثر شدم "نامه های خانواده ها را که به مسولان و همچنین به سازمان های حقوق بشری نوشتند، عکس فرزندان که در حال دعا هستند و... را دیدم
امسال در استانه نوروز این خاطرات را نوشتم و از مسولین میخواهم که بدنبال قاتلان واقعی بگردند و این بیگناهان را آزاد کنند.
من به بیگناهی این جوانان ایمان دارم♻
✅مسافری نوروزی از شیراز✅
با توقف ما جوانان هلال احمر به استقبال ما آمدند و ما را به چادری راهنمایی کردند و برای ما چایی آوردند، به همسرم گفتم: چه مردمان مهمان نوازی هستند!
سوال کردم: اینجا کجاست؟
جواب دادند: "نصیراباد"
با این جوانان خیلی صمیمی شدم، برای درست کردن شام وسایل را از از صندوق اتومبیل بیرون آوردیم.
اما یکی از جوانان پیشم امد و گفت ما را شرمنده نکنید! شما شام مهمان ما هستید!
گفتم نمیخواهیم مزاحم بشیم ما همه چیز همراه داریم اما نگذاشت ما تسلیم شدیم
به داخل کانکس هلال احمر رفتم با انها خیلی دوستانه حرف زدم
راست بگویم هنوز "چنین جوانان با اخلاقی تو زندگی ام ندیده بودم".
غذا آماده شد برای من و همسرم در بشقابی غذا ریختند
به چادری که همسرم انجا بود رفتم غذا تکه های گوشت گوسفند بود با ادویه های مختلف باوجودی که خیلی تند بود ولی خوشمزگی آن بقدری بود که الان که این نامه را مینویسم طعم آنرا حس میکنم.
همسرم گفت: "باید طرز تهیه این غذا را یاد بگیرم غذایی به این خوشمزگی"!!
کاسه را شسته تحویل دادیم همسرم هم به کانکس هلال احمر آمد و از بابت غذا تشکر کرد و از طرز تهیه آن سوال کرد.
جوانی جواب داد: ما به این غذا میگوییم " کدایی"
و طرز تهیه آنرا برای همسرم توضیح داد.
آن شب من تا نزدیک های صبح در کانکس نشستم و با این جوانان صحبت کردم از هر در حرفی زدیم آنوقت در نصیرآباد هوا گرم بود آنها یک پنکه دستی داشتند "آنرا به چادر ما آوردند و خودشان بدون پنکه ماندند" این کار انها من و همسرم را بیشتر متاثر کرده و ما را شیفته اخلاق انها گرداند.
صبح روز بعد ما را کنار رودخانه بردند رودخانه مشهور سرباز با آبی زلال "به زلالی قلب های این جوانان" درخت های خرما که کنار رودخانه بودند با هم گشتی در رودخانه زیبا زدیم...
خاطراتی که هرگز از ذهن من پاک نمیشوند.
تا اینکه در اواخر دی ماه شنیدم که همه این جوانان هلال احمر را و تقریبا سی نفر از جوانان نصیراباد را به اتهام قتل یک معلم و یک بسیجی بازداشت کردند.
تعجب کردم به همسرم گفتم همسرم اشک هایش جاری شد و خاطره نوروز سال گذشته را در ذهن مرور کرد و گفت: نه،! نه،! "اینها قاتل نیستند "تهمت قتل به اینها نمی چسبد".
از انترنت موضوع را پیگیری کردم خیلی متاثر شدم "نامه های خانواده ها را که به مسولان و همچنین به سازمان های حقوق بشری نوشتند، عکس فرزندان که در حال دعا هستند و... را دیدم
امسال در استانه نوروز این خاطرات را نوشتم و از مسولین میخواهم که بدنبال قاتلان واقعی بگردند و این بیگناهان را آزاد کنند.
من به بیگناهی این جوانان ایمان دارم♻
✅مسافری نوروزی از شیراز✅
No comments:
Post a Comment