Nabi Dehghan
بخشی از گزارش امروز روزنامه ایران از محله شیرآباد زاهدان (تنها مرکز استانی در کشور که لوله کشی گاز ندارد) و مردمان آن حتی شناسنامه ندارند
خطاب به آقای استاندار: تا زمانی که تبعیض، بیماری و اشاعه اعتیاد برنامه ریزی شده و ظلم و ستم بیحد و وحشتناک بر علیه مردم بلوچ وجود دارد، ما هم بر علیه این نظام فاسد و ویرانگر ضد بلوچ مطلب خواهیم نوشت. زیرا اعتراض به ظلم حق ماست. حال شما بهمراه یه مشت فریب خورده متملق و ساده لوح نادان بلوچ می خواهی ما را نوکر صهیونیسم بین المللی یا استکبار جهانی یا وهابی یا اشرار یا خرده اشرار یا بی ریشه یا فریب خورده یا ضد انقلاب یا هر "زهرمار" دیگری خطاب کن. در صورت مسئله هیچ تغییری پیدا نخواهد شد.
گزیده های از گزارش روزنامه ایران:
پری سری تکان میدهد: «بچههایم شناسنامه ندارند برای همین هم نتوانستند مدرسه بروند. دو تا از بچههایم را یک جوری ثبت نام کردم اما تا مدرسه فهمید شناسنامه ندارند بیرونشان کرد. ازدواج خودم هم ثبتنشده. فقط شوهرم شناسنامه دارد.»
نداشتن شناسنامه یکی از مشکلات رایج در میان اهالی مناطق حاشیهای زاهدان است: «چند بار از شوهرم پرسیدم چرا شناسنامه مرا نگرفتی؟ جواب داد تو شناسنامه به چهکارت میآید. مگه قراره سربازی بروی. برای بچهها هم نگرفت.»
نداشتن شناسنامه یکی از مشکلات رایج در میان اهالی مناطق حاشیهای زاهدان است: «چند بار از شوهرم پرسیدم چرا شناسنامه مرا نگرفتی؟ جواب داد تو شناسنامه به چهکارت میآید. مگه قراره سربازی بروی. برای بچهها هم نگرفت.»
حلیمه 24 ساله چادر سیاهرنگش را دورش پیچیده. چشم و ابروی سیاه دارد. زیباییاش چشمگیر است: «5 سال است شوهرم کارتنخواب شده. چرس (حشیش) میکشید. خیلی تحمل کردم اما دیدم نمیتوانم. مدتی است آمده ام خانه مادرم.» مادر حلیمه کنارش نشسته و با تکانهای سر حرفهای دخترش را تأیید میکند. پسربچه کوچکی هم کنار حلیمه نشسته، لباس بلوچی آبیرنگ به تن دارد. علی 6 ساله برادر اوست. بیهیچ لبخندی به حرفهایمان گوش میدهد.
حلیمه آهی میکشد: «پدرم مدتی است با زن دومش زندگی میکند. به ما خرجی نمیرساند. خرجی ما شده یارانه
حلیمه آهی میکشد: «پدرم مدتی است با زن دومش زندگی میکند. به ما خرجی نمیرساند. خرجی ما شده یارانه
سمیه 15 ساله از بیکاری پدرش میگوید؛ اینکه آمده اینجا تا بلوچ دوزی یاد بگیرد و کمکخرج خانواده شود: «به خاطر نداری مجبور شدیم ترک تحصیل کنیم. همه خواهرها و برادرهایم.»
چند زن دیگر هم از وضعیت بیکاری همسرانشان میگویند. بیکاری و اعتیاد که بیشتر مردان شیرآباد را زمینگیر کرده.
چند زن دیگر هم از وضعیت بیکاری همسرانشان میگویند. بیکاری و اعتیاد که بیشتر مردان شیرآباد را زمینگیر کرده.
زهرا 37 ساله است: «در هر خانهای را در شیرآباد بزنی، یک معتاد میبینی. همه همینجور در خیابانها افتادهاند. از بس همه بیکارند، معتاد میشوند. ترس بچهها هم از اعتیاد ریخته. آنقدر که علنی شده. این روزها دست بچههای پنج، شش ساله هم سیگار میبینم. باورت میشود؟» من به حرفهای زهرا گوش میدهم و به جوانانی فکر میکنم که در مسیر آمدن مان به شیرآباد دیدهام. به آلونکهایی که در روز روشن پر از جوانان معتاد بود و کودکانی که در همان حوالی بازی میکردند. با خودم فکر میکنم البته که حرفهایت را باور میکنم زهرا.
زینب و نرگس دو دختر زهرا با اینکه به ترتیب 12 و 13 سالهاند تا به حال پا به مدرسه نگذاشتهاند: «پولش را نداشتیم، با کدام پول بفرستمشان مدرسه؟» زینب، نرگس و بسیاری از کودکان شیرآباد هیچ تصوری از درس، کتاب، تختهسیاه و مدرسه ندارند.
کلثوم نارویی یکی از مربیان کارگاه است: «اینجا بیسوادی بیداد میکند.
http://iran-newspaper.com/?nid=6221&pid=9&type=0
کلثوم نارویی یکی از مربیان کارگاه است: «اینجا بیسوادی بیداد میکند.
http://iran-newspaper.com/?nid=6221&pid=9&type=0
No comments:
Post a Comment