Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

من یک ایرانی هستم. یک بلوچ ایرانی. نمیدانم که باید به ایرانی بودنم به واسطه کدام یک از افتخاراتی که ایرانم در این سی و چند سالی که از خدا عمر گرفته ام، به آن نایل شده است، ببالم.

چه زیبا بیان کرده است درد دلش را این جوان بلوچ. با بودن چنین افراد ریز نگری در جامعه مان ما دیگر نا امید نخواهیم شد. هر چند ما عده ای در کار این مبارزه برای رهائی از ظلم فرسوده شده ایم ولی مطمئن هستیم که این بارسنگین مسئولیت بر زمین نخواهد ماند و این گونه جوانان اندیشمند و عمق نگر آن را بسر منزل مقصود خواهند رساند. مطالب این برادر دردمند را دنبال میکنیم تا بتوانیم از آن بهره برده و مورد استفاده قرار دهیم.
Seny Dadkhah med Balouch Balouchson och 35 andra
من یک ایرانی هستم. یک بلوچ ایرانی. نمیدانم که باید به ایرانی بودنم به واسطه کدام یک از افتخاراتی که ایرانم در این سی و چند سالی که از خدا عمر گرفته ام، به آن نایل شده است، ببالم. ولی قطعا به بلوچ بودنم افتخار می کنم. به فرهنگ و آداب و عقاید و اخلاق و اجتماعی که در آن به دنیا آمده ام و رشد کرده ام افتخار میکنم. به خاک بازی در حیاط خاکی خانه روستاییمان در زمان بچگی افتخار می کنم.
به مادری که مردتر از هر شیر مردی در نبود پدر خانواده، خانه و اهل خانه را سرپرستی کرده افتخار می کنم. به پدری که فقط به واسطه اینکه در منطقه محروم شرایط کاری نداشته و مجبور به کارگری در کشورهای عربی بوده و در اوج جوانی دل بریده از زن مهربان و زیبای خود و برای به دست آوردن نانی حلال، سال های سال زندگی خود را فدا کرده است افتخار می کنم.
به محبت مردم سرزمینم به عشق پاکی که در سینه دارند، به یکرنگی - سادگی- صمیمی بودنشان- به خاکی بودنشان افتخار می کنم.
مبالغه نیست اگر بگویم ترسی عجیب در اکثر هم وطنان نسبت به قوم بلوچ وجود دارد. تصاویر ذهنی آنچنانی، شاید یکی از دلایل این ترس ها و رعب و وحشت ها است.
تا به اینجا فقط مقدمه ای نوشتم به یک قصه ی پر از درد. از مردمی که در هر صورت تحت فشار هستند. از خودی و غیر خودی ضربه می خورند. از داخل و خارج فقط تمسخر می شوند. ولی واقعا چرا؟! مگر این مردم چه کرده اند؟! جای چه کسانی را تنگ کرده اند که از هر گوشه باران تهمت و افترا است که می بارد بر سرشان ؟
باور کنید ما نیز همچون خود شما دوپا هستیم. مثل شما از شکم مادر زاییده شده ایم، مثل شما سر کار می رویم، مدرسه می رویم، غذا می خوریم، حمام و توالت می رویم، نماز جمعه هم می رویم ! سلام و جواب سلام دادن را اتفاقا بهتر بلدیم.
احترام به بزرگتر را بهتر بلدیم. خانه سالمندان نداریم.
هنوز روابط خانوادگی مان مستحکم است. هنوز فرزند خانواده جلوی پدر و مادرش پایش را دراز نمی کند.
با تمام محرومیت های اجباری که دچارش هستیم، هنوز هم در خانه مان به روی غریبه و آشنا باز است برای پذیرایی (البته با خوشرویی).
هنوز هم مادربزرگ و پدر بزرگ، روی سرمان جای دارند.
به اسم تمدن و پیشرفت، و امروزی بودن، هنوز یاد نگرفته ایم خیلی از اصول اخلاقی را زیر پا بگذاریم البته.
حق با تو است هم وطنم. زن بلوچ یک سلاح گرم است. یک شمشیر برنده و تیز.
زن بلوچ- شیرتر از خیلی مردان امروزی است. حیا و غیرت را معنای حقیقی واژه است. قصدم مقایسه نیست. که اگر بخواهم این کار را انجام بدهم باید کتابی بنویسم، که البته خارج از توان من است.
سی و پنج سال است، محرومیم از زندگی. کجای این ایران ( اسلامی) بزرگ جای داریم؟
عزیز هم وطن و وطن پرستی که لعنت می فرستی بر قوم بلوچ، به نظر شما مردم بلوچ از این حرکات حمایت می کنند؟ فکر می کنید ما خوشحالیم که بی گناهانی به اسارت گرفته شده اند؟
نه من و نه هیچ کدام از عزیزان بلوچ موافق خشونت های این چنینی نیستیم. آیا شما خبر دارید همین سربازان و درجه داران چه می کنند با مردم بی گناه؟
آیا تا به حال، کسی از شما پرسیده که چرا فارسی را این گونه روان صحبت می کنی؟
آیا تا به حال، کسی به شما گفته که (تو بلوچی و تورو چه به تهرانی حرف زدن؟!).
آیا تا به حال سیلی خورده ای فقط به این دلیل که گفته باشی من هم جزیی از این کشورم و یک ایرانی ام؟!
آیا تا به حال، کسی به شما گفته که ( تو برو به قاچاق بنزین و گازوییل برس. تو رو چه به این غلطای اضافه؟!).
نه دوست عزیز. چیزی که شما می بینی، خیابان های رنگ و وارنگ، با آدم های رنگ و وارنگ تر، سرگردان در مغازه ها و کافی شاپ هاست. آن که من می بینم، پاهای لخت پسر بچه هایی است که چشم انتظار پدری هستند که به شهر رفته تا شاید با دست پر برگردد. شما زیبایان بزک کرده و منتظر در گوشه ی خیابان را می بینی و من، روستاهای بی آب و برقی را می بینم که مردمشان هنوز آرزوی روشنایی در شب را دارند. ما متجاوز نیستیم اما به متجاوز اجازه ی مانور دادن نداده ایم و نخواهیم داد. ما سر سفره ی پدر و مادر بزرگ شده ایم. حساب مردم بلوچ را از مشتی دزد و چپاول گر جدا کنید.
درد زیاد است. حرف زیاد است. بغض بی اندازه است. من نه نوشتنی بلدم و نه ادعای نوشتنی دارم. اما به سهم خودم خواستم حرف هایی را بزنم که در این مدت کسی نگفته بود و البته باید عرض کنم این ادبیات مخاطب خاص دارد و مخاطب خاص من همه ی عزیزان هم وطنم نبوده و نخواهد بود. متنی که خواندید در جواب به آدم هایی گفته شده بود که اگر فرصت و موقعیت داشته باشند بی شرمانه ترین و بی وجدان تربن اعمال را مرتکب خواهند شد.
من به ایرانی و ایرانی بودنم همواره افتخار کرده و می کنم. اما به داشتن هم وطنی که چشم می بندد و دهان می گشاید تا ابد افتخار نخواهم کرد. این ادبیات جواب آن عده ای است که مارا دزد- اشرار- قاچاق چی می نامند و باور دارند گفته هایشان را. که البته امید دارم روزی حقیقت را بفهمند و اندکی بیشتر از فسفرهای مغزشان استفاده کنند.
تو را ای عشق- ای سرزمینم دوست دارم به سادگی به همین آسانی.
تو را ای هم وطن دوست خواهم داشت. در خانه ام باز است. آغوشم هم.
ما سختی زیاد دیده ایم اما به رویمان همیشه لبخند است. پای شما به روی چشم ما. دوستتان داریم ...
از شما که خواندید و حوصله تان سر رفت. عذر خواهی میکنم.
Seny Dadkhah
February 2014

No comments:

Post a Comment