Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

خاطراتی از دوستان شهید قهرمان و سنبل مقاومت و ایستادگی بلوچستان "یعقوب مهرنهاد" مهسا بلوچ


خاطراتی از دوستان شهید قهرمان و سنبل مقاومت و ایستادگی بلوچستان "یعقوب مهرنهاد"
مهسا بلوچ
یکی از هم سلولی های سابق شهید یعقوب مهرنهاد در بازداشتگاه اداره اطلاعات زاهدان "آقای شه بخش" بودند که تعریف میکنند: در نوروز 87من و یعقوب در یک سلول در بازداشتگاه اطلاعات بودیم که دادستان زاهدان(محمد مرزیه)بهمراه هیءت همراه که قاضی ماهگلی(رءیس دادگاه انقلاب) نیز وی را همراهی میکرد به سلول ما مراجعه کردند و چون با حضور دادستان ما چشم بند نزده بودیم،عوامل اطلاعاتی از هراس شناسایی نشدن پشت در سلول مخفی بودند و جلوی سلول نمی آمدند... بدلیل شکنجه هایی که مهرنهاد شده بود پاهایش ورم کرده بود و از زخم های پاهایش آب و خون جاری بود که دادستان با نیم نگاهی به این وضعیت یعقوب به ایشان گفت:خودت بهتر میدانی که جرایمی در حد اعدام نداری ولی تنها خواسته ما و عزیزان اطلاعات این است که مصاحبه کنی و در مقابل دوربین ابراز ندامت کنی و از نظام درخواست عفو و بخشش نمایی در این صورت بنده(دادستان)قول شرف میدهم که اسباب آزادی ات را فراهم نمایم در این لحظه شهید مهرنهاد مجال سخن را از دادستان گرفت و آیه 33سوره مبارکه یوسف را خواند که بدین معناست: رنج و اندوه زندان برایم گوارا تر از پیشنهاد شماست... )قال رب السجن احب الی مما یدعوننی الیه)
2-"رحیم" دیگر هم سلولی شهید مهرنهاد در بازداشتگاه اداره اطلاعات زاهدان بود که تعریف میکند: هیچ سلولی در بازداشتگاه اداره اطلاعات باقی نمانده بود که آقای مهرنهاد در آن نبوده باشد و در هر سلولی که رفته بود بر در و دیوار آن این متن را می نوشت: "افضل الجهاد کلمه الحق عندالسلطان الجاءر" با این نوشته ما می فهمیدیم یعقوب در این سلول بوده و این نوشته اش برای ما آرام بخش بود.
3-"شوکت" دیگر هم سلول مهرنهاد در بازداشتگاه اطلاعات بودند که تعریف میکند: اطلاعاتی ها آنچنان از یعقوب می ترسیدند که گاه و بی گاه ما را از سلول بیرون میکردند و انجا را کاملا تفتیش میکردند و این در حالی بود که هیچگونه امکانی برای ما وجود نداشت و حتی در سلولهای در بسته مجبور بودیم چشم بند بزنیم و دوربین مداربسته نیز در سلولها نصب شده بود، در یکی از تفتیش ها آنها قرانی را یافتند که یعقوب همیشه تلاوت میکرد و بر قسمت داخلی جلد آن متن عربی نوشته بود که فکر میکنم حدیث بود البته مضمونش را برام گفته بود که به این صورت است: "هرکس در برار حاکم ستمگر ایستادگی کند و بر اثر این مقاومت کشته شود شهید خواهد شد و به درجه حمزه سیدالشهداء نایل خواهد شد" بعد از اینکه ما را مجددا به سلول برگردوندن اون مامور اطلاعات خطاب به یعقوب گفت:تو چطور مسلمانی هستی که این مزخرفات!! را بر جلد قرآن می نویسی؟! قرآنت را ضمیمه پرونده ات خواهیم کرد. یعقوب جواب داد:لطف میکنید که قرآنم را جرم می دانید! بهرحال: حسبناالله و نعم الوکیل.
4- یکی از سربازان وظیفه ای که در هنگام اعدام مهرنهاد در حال سپری کردن خدمت سربازی اش در زندان مرکزی زاهدان بود برای یکی از زندانیان تعریف کرده بود: همزمان با آوردن آقای مهرنهاد در سلول انفرادی زندان مرکزی به ما اعلام آماده باش دادند که مبادا زندانیان شورش کنند... البته 24ساعت قبل از اجرای حکم ایشان "آقای پرنده وار" در اعتراض به اعدام مهرنهاد که شخصیتی برجسته در استان بود استعفا داد و این استعفا نیز سریعا قبول شد... قبل از صبح ماموران اطلاعات آمدند و بهمراه چند نفر از پرسنل حفاظت و گارد زندان از جمله بنده رفتیم بطرف سلولهای قرنطینه و در اتاق یعقوب را باز کردیم ایشان با دستبند و پابند در حین تلاوت قرآن بود و با دیدن ما قرآنش را بست و بسوی ما آمد و بدون اعتنا به ماموران اطلاعات به من و چندسرباز وظیفه دیگر سلام داد و احوالپرسی کرد اما ما از ترس جواب ندادیم در بین راه گفت:خیلی دلم میخواست سوره ای که خواندنش را شروع کرده بودم به پایان برسونم ولی از صرفنظر کردم که مبادا اینا(اطلاعاتی ها)تصور کنند از ترس مرگ معطل میکنم.در نزدیکی محل اعدام یکی از مامورین که بنظرم ارشد بقیه بود بازوی مهرنهاد را گرفت و ایستاد و خطاب به ایشان گفت:اگر بخواهی ما میتوانیم از همین جا برت گردونیم و اصلا ما به همین خاطر اینجاییم.تو فقط قبول کن مصاحبه کنی و نظام ضامن نجاتت است در این لحظه یعقوب مهرنهاد خطاب به اون مامور گفت:ترسوهای بزدل! و بطرف محل اعدام حرکت کرد و شروع کرد به تکبیر گفتن و نعره الله اکبرش همه را تکون میداد و فریاد زد:بخدا قسم شما عدالت را بر دار میکشید...

No comments:

Post a Comment