Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

متن گفتگوی اینترنتی رازگو بلوچ و احمد رضا طاهری درباره "دانشگاهیان بلوچ از ملایان یاد بگیرند."

رازگو بلوچ: پیش نویس مقاله ای طولانی را آماده کرده بودم که به بررسی علل انفعال حیرت آوردانشگاهی های بلوچ و در مقابل, اقتدار مطلق درسخوانده های مدارس مذهبی (که به اختصار ملایان بنامیم شان) در عرصه اجتماع بلوچستان می پرداخت. اما بعد صلاح دیدم به منظور تغییر لحن و ایجاز کلام نوشته نهایی را به صورت فعلی آماده کنم: قبل از هر چیز باید اذعان داشت که تفکیک تحصیلکرده های دانشگاهی و مذهبی در این مقوله و سری نوشته های مشابه به معنای رد و قبول و ترجیح یکی بر دیگری نمی باشد. هدف این نوشته نه طرح تفاوتهای اعتقادی آنها بلکه ارزیابی روش عمل و فرهنگ صنفی متفاوت آنهاست.

1- ملایان دغدغه ای در ذهن دارند. دغدغه ای درست یا نادرست, که بخاطرش براحتی از منافع و امورات روزمره زندگی شخصی خود چشم پوشیده و عملا زندگی خصوصی خود را فرع آن دانسته اند.
عمده تحصیل کرده ها دغدغه اول و آخرشان نفع شخصی است و اگر برای آرمان هم جایی بماند, می بینند جریان باد کجاست.

2- دغدغه و آرمان ملایان شکل جمعی و تشکیلاتی بسیار محکمی به خود گرفته است, آن هم بصورت خود جوش و بدون حمایت بیرونی و بدون هزینه کردی خاص. دلیل آن این است که این آرمان و دغدغه قبل ازجمعی شدن, نخست بصورتی کاملا فردی در ذهنها شکل گرفته و به شدت تقویت شده است. لذا فرد به تنهایی و بدون حمایت و تشویق جمعی نیز در راه آن حاضر به هر گونه فداکاری است.
البته هرچند در ابتدای سنین جوانی و به ویژه در دبیرستان و دانشگاه رگه هایی از دغدغه تغییر و توسعه جامعه در ذهن تحصیلکرده شکل می گیرد, لاکن وی بعد ها با مشاهده فرصت ها و لذت های وضع موجود, رفته رفته تبدیل به عنصری منفعت گرا و محافظه کار می شود. حتی جمع شدن های موردی که در قالب دغدغه های اجتماعی انجام می پذیرند, یا معمولا نوعی معامله و بده بستان اجتماعی است و یا در حقیقت تلاش های فردی است برای فرصت طلبی هر چه بیشتر.

3- ملایان از همان ابتدا عملا با واژه ها و تکنیک های "تشکیل = کار گروهی" و " تبلیغ = نشر و آگاهی دادن" و " بحث = هم فکری و یا مجادله در راستای یک ایده" خو می گیرند. علیرغم ظاهر کاملا سنتی و حتی کهنه شان آنها کاملا با متد های کارفکری و تشکیلاتی آشنا بوده و در جامعه بطور ناخود آگاه بدان شیوه عمل می کنند.

اما تحصیلکرده علیرغم ظاهر اتو کرده و شق و رقش, و با وجود الفاظ قلنبه و سلنبه و آشنایی با انواع ایسم ها, در این مورد بی اطلاع وفاقد آمادگی است؛ لذا بی آنکه بداند چرا, مبهوت و تابع تشکیلات آنان گشته و یا تکرو و منفعل می ماند.

4 - ملایان رفاه زده نیستند. آنها بدون حقوق خاصی هم کار خود را می کنند. به دور ترین و محروم ترین محل نیز گسیل می شوند, حتی اینگونه نقاط را گاه ترجیح می دهند. آنها از تشکیلات مذهبی خود هیچ توقعی ندارند.

در عوض اصولا کارکرد دانشگاه در جوامع توسعه نیافته ای چون بلوچستان از تولید قشری مدعی فراتر نرفته است. قشری که نه طرحی نو برای جامعه خود آورده و نه دیگر غرورش اجازه می دهد که همچون پدرش بیل بردارد و راه اجدادش را دنبال کند. یک منفعل مردد که منتظر است که یک فرصت شغلی دولتی هم به او نان برساند و هم نام و اعتبارش ببخشد.

5- علیرغم طبع, روحیات و گاه منافع متفاوت که بین انسانها و منجمله ملایان وجود دارد, هیچگاه از بیرون شاهد بروز مسائل درونی و جنگ قدرت و رقابت بین آنان نبوده ایم. آنها یادگرفته اند در پرتوی هدفی مهمتر مسائل شخصی را کم اهمیت و قابل گذشت و مدارا ببینند.
در مقابل, چه کسی است که از رقابت دشمن گونه و تخریب متقابل فرصت طلبانی از جمع تحصیلکردگان برای فتح چند سنگر کوچک و حقیرانه فرصت ها خبر نداشته باشد؟

6- ملایان هر چه می خواهند بگویند, خوب یا بد, منطقی یا ناصواب, آنرا در هاله ای از تقدس و اعتقاد پیچیده و بر فرهنگ مردم حاکم می کنند. حتی امری بدیهی چون بهداشت را نیز اینگونه ترویج می کنند.

اما در مقابل همه آنچه که دانشگاهی دارد, چه محتوای دروس و مطالب و چه روش و اصول مکتسبه, برگرفته از غرب است. با قدری تقریب می توان گفت انسان غربی اصولا"عقلی" و "عینی" است (چپ مغز), در مقابل, انسان شرقی نوعا " احساسی" و " ذهنی" است (راست مغز). از این روست که می بینیم انواع مذاهب بشری از شرق برخاسته اند( از مذاهب فلسفی-روحانی شرق آسیا گرفته تا مذاهب شریعی خاورمیانه و بسیاری از مذاهب خرافی و پدیده پرستی آسیا و آفریقا). حتی هنوز هم نوبت به اصول ذهن و مکاشفه که برسد, غربیان پیشرو به سان شاگردانی مطیع و بی ادعا از شرق تغذیه می کنند.

وجود دسته دسته غربی های در حال "مدیتیشن" یا همان مراقبه در پارک ها و یا اماکن دیگر, رقص موبورهای چشم آبی با پوشش ویژه پیروان نهضت "هاری کریشنا" با موسیقی مذهبی هندوها در معابد و گردهمایی های خیابانی وسیع در اروپا, تمرین انبوه پیروان غربی مذهب چینی الاصل "فالان دافا یا فالا گان" (که اتفاقا در چین بنا به دلایل سیاسی قدغن شده است) بخوبی مثبت نکته اخیر است.

بعبارتی انسان شرقی و به ویژه خاور میانه ای و به ویژه بلوچ عادتا کاری را می کند که اعتقادش به او می گوید نه لزوما کاری که مصلحت, الزامی و یا حتی منطقی است. این نکته ای است که دانشگاهیان چوب ندانستن آنرا می خورند.

7- ملایان هر جا که فرصتی است بلافاصله با بالاترین اعتماد بنفس به تبلیغ معتقداتشان می پردازند, در کوچه و خیابان, در جمع شدن های خانواده و آشنایان, در بیمارپرسی ها و در مراسمات مختلف. در حالیکه حرفهای او نه نان مردم است و نه از وضع روز و جامعه و علاقمندی ها و دغدغه ها و آینده آنها می گوید.

اما تحصیلکرده که سالهای بیشتری هم صرف دانش اندوزی کرده و دانشش هم اتفاقا ملموس, کاربردی و عینی است, تا روی مبل ننشسته باشد و موز میل نفرماید, نطقش نمی گیرد. اگر هم چیزی بگوید بیشتر سعی درنمایش دانشش دارد تا گره گشایی از معضلات و یا طرح آرمانی مقدس.

8- تکنولوژی را به دست تحصیلکرده سپرده اند و اتفاقا ملایان به آن روی خوشی نشان نداده اند. با این وجود نتیجه کاملا بر عکس و غیر منتظره است: میکروفون و ضبط صوت را از همان عهد ادیسون به نام مساجد و مراسم وعظ می شناسند. سی دی های نطق آتشین ملاهای جوان پسند است که همه جا تکثیر و پخش می شود. بلوتوث های موبایل اگر غیر اخلاقی نباشند عمدتا مذهبی اند, وضع اس ام اس ها نیز بدینگونه است. موضوع اینترنت و وبلاگ نویسی که دیگر بسیار عجیب تر است. هر هفته یکی دو سایت و وبلاگ مذهبی آنهم با ماهیت تشکیلاتی و تبلیغات منسجم به جمع انبوه پایگاههای مجازی مذهبی افزوده می شود که اتفافا پرطرفدارترین و فعال ترین کاربران و بازدیدکنندگان را دور خود گرد آورده اند.

آیا اصولا سهمی برای دانشگاهیان منفعل و بی صدای بلوچ می توان در این میان قابل شد؟ ایا مباحث تخصصی علمی, فرهنگی و به ویژه جامعه شناختی محلی بلوچ در این میان جایی برای خود باز کرده است؟ به تعبیر اینجانب اینترنت برای ملایان یک نعمت معجزه آسای خدادادی برای تبلیغ و یارگیری و تحکیم پایه های فکری خود است. در مقابل برای تحصیلکرده وسیله ای برای سرگرمی, رخوت و تنبلی است. نبود فرهنگ چالش مکتوب و نظر دهی در سایت های محدود بلوچی شاید ساده ترین شاهد این مدعا باشد.

احمد رضا طاهری: رازگوی عزیز، پیام اینترنتی جنابعالی به دست بنده رسید و مقاله شما "دانشگاهیان بلوچ از ملایان یاد بگیرند" را هم مطالعه کردم. متاسفانه مقایسه شما بسیار سطحی و روبنایی و تفرقه انگیز بود. تحلیل شما نشانگر آن است که جنابعالی با ادبیات جامعه شناسی و فلسفی آشنایی نداشته و به طور ناپخته عمل کرده اید که بعنوان یک وبلاگنویس از شما انتظار بیشتری میرفت. چنین مقایسه ای به نظر بنده اساس درستی نداشته و تحلیل شما فاقد درک عمیق از شرایط جامعه میباشد. و مهمتر از همه جنابعالی حتی توان بیان نام واقعی خود را نداشته اید. چنین مقاله ای نیاز به تحلیل تاریخی و فلسفی عمیق دارد. با آرزوی موفقیت شما و ارائه تحلیل های جامع تر.

رازگو بلوچ: با توجه به شرایط پیش آمده قرار بر عدم آپدیت کردن گذاشته بودم. اما درج مکرر نظر نسبتا تند همکار مطلب نویس مان آقای احمد رضا طاهری در لینک نظراتم و سپس در وب سایت شان بنام بلوچ آکادمی بدون درج و یا حتی لینک دادن به مطلب اصلی ناچارم کرد مطلب ذیل را تهیه نمایم. شایسته است آقای طاهری نسبت به درج کامل آن در وب سایت خود بر حسب اخلاق رسانه ای اقدام نمایند. بد نیست یاد آورشویم آقای رخشانی مدیر مسئول روزنامه زاهدان با درج کامل مطلب قبلی اینجانب با عنوان " نقدی بر نقد آقای رخشانی: دهمرده رفت" در صفحه 6 شماره 1230 مورخ 12 مرداد1387 روزنامه شان, اقدام قابل تقدیری در راستای ظرفیت سازی اجتماعی انجام داده اند. آنچه که برای ایشان مستحب بوده است,برای آقای طاهری واجب به نظر می رسد:
آقای طاهری با سلام: لینک و نوشته جنابعالی در خصوص مطلب اخیرم با عنوان " دانشگاهیان بلوچ از ملایان یاد بگیرند" که نخست در ستون نظراتم و سپس با کمال تعجب در صفحه اصلی وبلاگ خودتان منعکس شده بود, ملاحظه شد. اینجانب صراحت لهجه و حتی نفس چالش فکری را چون شهد گوارا و چون آب حیاتی میدانم و از هر که باشد به ویژه از دوستان اهل قلم بدیده منت می گذارم. اما اجازه می خواهم که بگویم با شما چندان هم عقیده نبوده و از نقد تان نیز جز یک فید بک شخصی همراه با احساسات فردی چیزی بیشتر دریافت نکردم. لذا به تفصیل بیشتر عرض نمایم که:

1- از غلیان مشهود احساسات و پیش فرض های عقیدتی و یا صنفی شما می گذرم و در کمال تعجب احتمالی تان به شما حق می دهم. بله! من حرفی نزده ام که در پس آن منتظر گل و شیرینی باشم. من صحبت از رازی کرده ام که حتی با وجود اقرار به قلب, باز هم شنیدنش ناخوش آیند است. طبعا جراحی دردناک, گاه با فغان و فریاد همراه است. بنابر این علت تلخی پاسخ تان و یاسخ ناگفته هر کس دیگر را درک می کنم. در مثل مناقشه نیست؛ کسی که درب سطل زباله را باز می کند, نباید منتظر ممنون و تشکر دیگران باشد.

2- خوب بود در بکار بردن عنوان "تفرقه انگیز" تامل بیشتری می کردید. کاش به جای این قبیل برچسب های کلی و عوامانه که همه دچار آنیم و چه الان و چه در طول تاریخ چوب آنرا کم نخورده ایم, به نقد محتوای مطالب می پرداختید, که این برای اهل تحقیق و دانشگاهی زیبنده تر است. کاش می گفتید که کدام مورد از نکات مطرح شده در نوشته را قبول نداشته و خلاف واقعیت می بینید و دلیل تان را می آوردید. البته هیچ باکی نیست حرف نو همیشه تاوان داشته است.

نگفته اید منظور تان چه نوع وحدتی است که نوشته من قصد تفرقه و برهم زدن آنرا داشته است ؟ نکند منظورتان همان تک صدایی در حوزه فکری و عقیدتی است که متاسفانه جامعه کوچک خودمان نیز مشابه دیگرجوامع کمتر توسعه یافته دچار آن است؟

3- گفته اید که: " چنین مقایسه ای به نظر بنده اساس درستی نداشته و تحلیل شما فاقد درک عمیق از شرایط جامعه میباشد". امید وارم که بتوانم از هر تذکری صرف نظر از نیت آن به نفع خود بهره بگیرم. از این بابت بر من منت گذاشته اید اجرتان هم با خالق. بعید نیست در مواردی حق با شما باشد. بهر حال حوزه دید هر انسانی محدود است و من نمی توانم استثناء باشم.
امید وارم بحث شخصی نشود ولی بعنوان قدر دانی از تذکرتان شاید یاد آوری این نکته بی فایده نباشد که اتفاقا این خطر(عدم درک شرایط جامعه) بیشتر از اینجانب متوجه جنابعالی است. البته خداوند نصیب همه بگرداند. جنابعالی به برکت تولد در خانواده ای سرشناس و دانشگاهی, با کمترین دغدغه و با میل خود و در میان تشویق اطرافیان به کسب مدارک دانشگاهی مشغول بوده اید و هنوز فارغ التحصیل نشده فرصت بحث و شرکت در مجالس و محافل سطح بالا را یافته اید.

نمی گویم که شما با رانت اجتماعی رشد کرده اید ولی فقط از خود می گویم که همزمان با تحصیل در همان مقاطع ابتدایی مجبور به انجام کار سخت و کمک در نان آوری خانه بوده ایم. با این حال, به سبب اعتقادات خانوادگی همزمان در مکتب خانه های دینی هم تحصیل کرده ایم و پس از دیپلم نیز به جای تشویق, با مخالفت آنان برای ادامه تحصیل مواجه بوده ایم. انتخاب رشته مان نیز به ناچار نه از روی علاقه و استعداد که از روی اجبار شغلی بوده است. بهر حال نمی شد دستان پینه بسته پدر را دید و با اسکناس های مچاله شده و کهنه ای که با هزار مشقت به چنگ آورده است وهوس تحصیل در دانشگاه و رشته دلخواه را کرد و با کمتر از نوام چامسکی و فلانسکی نشست و برخاست نکرد.

از این روست که می گویم آنچه که دیگران فی المثل تحت عنوان تئوری هرم نیاز های انسانی آبراهام ماسلو از روی حروف سربی کتب دانشگاه فرا گرفته اند, ما پیشتر از صفحه زندگی واقعی درک, لمس و کشف کرده ایم.

گناهی بر کسی نیست. هر کسی محصول شرایط محیطی خود است. اما انصاف بدهید من در شرایطی نزدیک تر با جامعه بلوچ قرار دارم یا جنابعالی؟ آیا زندگی شما شباهت بیشتری با مرکز نشینان مرفه و ایمن تر ندارد؟ آن دسته از مرکز نشینانی که علیرغم سالها ماندن در بلوچستان هنوز هم با ذهنیات کاملا متفاوتی به منطقه نگاه کرده و هرگز تجسمی عینی و ملموس از فقر, بی سرپناهی, بی نان آوری, جهل و خشونت, تبعیض و تعصب در ذهن نداشته و اینگونه عبارات را در حقیقت کلماتی شعاری, تکراری و فانتزی می بینند.

با آنکه اتفاقا به کرم کتاب معروفم و بقول بسیاری عمرم را با مطالعه تلف کرده ام, اما با نگاهی اجمالی به نوشته هایم در می یابید که تقریبا اثری از نوشته های کتب و گفته های دیگران در مطالبم نمی بینید. به عبارتی کوشیده ام به جای لفاظی و طرح اصطلاحات و مباحث دهن پر کن و نقل قول از مشاهیر آکادمیک, به انعکاس ساده یافته ها و تراوشات نسبتا مستقل ذهنم بپردازم.

این استراتژی علاوه بر آنکه ذاتی بوده است, اما برای آن دلیل عقلی نیز دارم: یافته ها مباحث علوم انسانی به اقرارخودشان صد درصد قطعی نبوده و یا دست کم قابل اعمال در همه شرایط و توسط هر کس نبوده وهمیشه این واقعیت های عینی است که جلو تر از آن ها قرار داشته و حرف آخر را می زند.

بدون شک هرچند توسعه جوامع بدون دانش تحقیقی و آکادمیک نامیسر است, اما بر حسب تجربه صد ساله جوامع جهان سوم, کاملا غیر منطقی است که با صرف انتقال بسته های دانش و تزریق مدرک داران بویژه در حوزه علوم انسانی منتظر تحول و روشنگری بود. تجربه می گوید که انسان شرقی و خاورمیانه ای و شاید همه, چیزی را که خود درک, لمس و تجربه نکرده است (در حوزه علوم انسانی), چندان جدی نگرفته و عملا بکار نمی گیرد.
مگر نه اینکه عده مدرک داران دانشگاهی در ایران هم اکنون به بالاترین سطح رسیده و به یک ایپدمی تبدیل شده است؟ مگر نه اینکه نوشتن پیچیده ترین مقالات علمی در حد چند "کپی و پیست" ساده از اینترنت تبدیل شده است؟ مگر دانشگاهها تا روستاها کشیده نشده اند؟ آیا به همان نسبت شاهد تحول و روشنگری در حوزه های علوم اجتماعی, سیاست, مدیریت و حتی ادبیات و هنر هستیم؟

4- شما صفات "سطحی" و "روبنایی" بودن را به شکلی منفی برای نوشته مذکور روا داشته اید. "سطحی" خواندن آنرا اشتباه می دانم اما با روبنایی بودن آن کاملا موافقم چرا که اصولا تعمد بر روبنایی بودن آن داشته ام. توضیح می دهم: می دانید که معرفت شناسی را می توان به سه درجه تقسیم کرد. می دانید که به زبان ساده و مختصر, درجه اول آن به بررسی روبنایی پدیده ها یعنی بررسی وضع موجود آنگونه که ظاهر ماجراست و درجه دوم به ریشه یابی عمیق تر آنها اما از همان منظر و نگاه قبلی می پردازد. درجه سوم آن اصولا همه دانسته ها و نگرش ها و پیش فرض های موجود را هیچ انگاشته و از منظر شک به همه چیز, دنبال کشف نگاهی تازه برای دیدن پدیده هاست.

مثالی می زنم: بدون شک هیچ عاقلی گزارش روابط عمومی مرکز بهداشت را که به موضوع شیوع مالاریا در شهر پرداخته و مملو از تاکید و تذکر و هشدار است با رساله تحقیقی یک دانشجوی پزشکی در همان خصوص, مورد مقایسه و تطبیق قرار نمی دهد, چه اینکه هر یک وپژگی و کارکردی متفاوت دارد. یکی دنبال کشف و شناخت است و دیگری دنبال اعلام و هشدار.

جالب اینجاست که دوستان نزدیکم هر گاه که لب به انتقاد از من گشوده اند, درست برعکس شما نظر داده و گفته اند که آنقدر عمیق و فلسفی به موضوعات می اندیشم که گفته هایم گاه غیر ملموس غیر کابردی می شود. من البته این راهرگز نه یک ضعف بلکه یک ویژگی می دانم, به مصداق اینکه هر چیزی بجای خویش نیکوست.

بطور خلاصه اینکه هدف از این نوشته جلب توجه دانش آموختگان مدرن به وضع اجتماعی خود بوده است و همچنین پاسخی به آنان که در مانده اند چرا ملایان سنتی در عصر مدرن نیز اینگونه پویا مانده اند. همین!

اگر قرار باشد یک پله عمیق تر رفته و علل زیرین را بررسی کنیم, حرفهای بسیاری می شود زد؛ از روانشناسی ایمان, از فلسفه معاد و تاثیرات دنیوی آن, از عملکرد مغز و چگونگی باورپذیری آن, ازN.L.P , هیپنوتیزم و تلقینات نهفته در تعالیمات و تمرینات مذهبی می گفتم. از رهبری کاریزماتیک, از تیم سازی و کارگروهی و از تئوری های سازمان می گفتم. از تفاوت و تشابه ایمان در مقابل اندیشه می گفتم. از وجود و لزوم عنصر احساس در تعالیم دینی و فقدان ذاتی آن در تعالیم آکادمیک می گفتم. پس از آن حتی المقدور به بررسی عوامل موثر محیطی ملی و جهانی می پرداختم و در نهایت نتیجه می گرفتم که بالندگی اجتماعی مولوی ها در مقابل رکود لیسانسیه ها چیست. اما همانگونه که گفتم هدف این نوشته اصولا چیزی نبوده است که شما دنبال آن بوده اید.
5- از طرفی دیگر, آقای طاهری! در شهری که من زندگی می کنم و در شهرهای اطراف, مردم برای دارندگان دکترا و کارشناسان ارشدی که 17 الی 20 سال این شهر و آن کشور, این نمایشگاه و آن کتابخانه, این کتاب و آن مجله مشغول تلمذ و تحقیق بوده اند ارزشی جز پادویی بوروکراتیک یاهمان کار چاق کن دولتی (پارتی ادارات دولتی) قایل نبوده و حاصل اندیشه علمی و اجتماعی او را جز همان مزایای استخدامی (خانه دولتی, حقوق دولتی, عنوان و موقعیت دولتی, ...) نمی بینند. در عوض شاگرد ردی مکتب خانه های دینی را به عنوان الگوی سیاسی, اجتماعی, عقیدتی و حتی راهنمای اقتصادی و پزشکی خود راحت تر می پذیرند. آقای طاهری! نهاد های مدنی و فعالیت های فرهنگی و توسعه خواه مستقل در این منطقه یا اساسا بارور نمی شوند و یا تبدیل به حیات خلوت فرصت طلبان اجتماعی و سیاسی می گردند. میدانید چرا؟ چرا که هنوز دانش باوری در جامعه و در افراد جامعه صورت نگرفته است و حتی بیم آن می رود که فرهنگ دانش ستیزی نیزبیش از پیش مسلط گردد. امیدوارم درک کنید منظور و مصادیق من چیست. امید وارم درک کنید دغدغه من چیست. این است درکی که من از جامعه خود دارم. این است چیزی که بارها از آن نوشته ام. اگر غیر این می پندارید نه بر شما گناهی است و نه بر من. بلکه شاید شما در سیاره دیگری هستید و من در دیگری.

اجمد رضا طاهری: رازگوي عزيز مطلب شما را مطالعه كردم. جايي در متن خود بسيار جالب فرموده ايد: "بطور خلاصه اینکه هدف از این نوشته جلب توجه دانش آموختگان مدرن به وضع اجتماعی خود بوده است و همچنین پاسخی به آنان که در مانده اند چرا ملایان سنتی در عصر مدرن نیز اینگونه پویا مانده اند. همین!"

بنابراين، هدف از نوشتن اين مقاله را خودتان توضيح داده ايد. اما بنده به چنين هدفي اعتراض نداشته و بلكه از آن نيز استقبال ميكنم. چرا كه بعنوان يك بلوچ تحصيلكرده دانشگاهي هدف خوبي را انتخاب كرده ايد.

در قسمت اول متن خود فرموده ايد كه بنده (احمد رضا طاهري) مقاله تان را در وب سایت بلوچ آکادمی بدون درج و یا حتی لینک دادن به مطلب اصلی چاپ كرده ام و ديگر اينكه شایسته است نسبت به درج کامل آن در وب سایت بر حسب اخلاق رسانه ای اقدام ميكردم.

پاسخ: دوست عزيز، بنده آدرس كامل وبلاگ شما را هم چاپ كرده ام تا خوانندگان عزيز بتوانند وارد وبلاگ شما شوند و مقاله تان را مطالعه كنند. شما ميتوانيد به سايت بلوچ آكادمي مراجعه كنيد و مطلب را دوباره بخوانيد. اما اگر كه نشاني از شما نميدادم آنوقت شما ميتوانستيد اينگونه اعتراض كنيد. بنابراين اخلاق رسانه اي را رعايت كرده ام.

سپس فرموده ايد كه "لینک ونوشته جنابعالی (احمد رضا طاهري) در خصوص مطلب اخیرم با عنوان " دانشگاهیان بلوچ از ملایان یاد بگیرند" که نخست در ستون نظراتم و سپس با کمال تعجب در صفحه اصلی وبلاگ خودتان منعکس شده بود, ملاحظه شد."

پاسخ: جناب رازگو، اگر كه من بجاي شما ميبودم از اين عمل تعجب نميكردم، چرا؟ ببينيد، اگر كه بحث من و شما در اين خصوص شخصي ميبود يا حالت ايملي يا گفتگوي حضوري ميداشت، آنوقت مناسب نبود تا بنده يك بحث دو نفري را وارد دنياي اينترنت كنم، چرا كه به نظر بنده خلاف اخلاق است. ديدگاه شما تا زماني متعلق به شماست كه آن را در دل خود يا در ذهن خود حفظ داشته باشيد، اما همين كه ديدگاه خود را در معرض عموم قرار داديد، ديگر در مورد آن تفسيرهاي گوناگون بصورت مثبت و منفي از افراد گوناگون ميشنويد و بنابراين كنترل چنين شرايطي از عهده شما خارج ميشود، و يا به عبارت ديگر چنين ديدگاهي پس از انتشار متعلق به مالك آن نميشود. شما هم دقيقا همان كار را كرديد. مقاله اي چاپ كرده ايد و آن را در ديد عموم قرار داده ايد بنابراين به قول خودتان انتظار بهتري هم نبايد داشته باشيد.

سپس در ادامه ميفرماييد " با شما (احمد رضا طاهري) چندان هم عقیده نبوده و از نقد تان نیز جز یک فید بک شخصی همراه با احساسات فردی چیزی بیشتر دریافت نکردم."

پاسخ: در اين خصوص بنده به شما حق ميدهم و انتظار هم ندارم كه حرف هاي من را بدون تحليل بپذيريد و قرار هم نيست كه همه مردم عين همه بيانديشند. شما مسائل را از نگاه خود بررسي نموده ايد و بنده هم از نگاه خود، قضاوت را هم كل ميكند.

در بند دو متن خود اشاره اي به "تفرقه انگيزي" كرده ايد بدين شرح كه "خوب بود در بکار بردن عنوان " تفرقه انگیز" تامل بیشتری می کردید. کاش به جای این قبیل برچسب های کلی و عوامانه که همه دچار آنیم و چه الان و چه در طول تاریخ چوب آنرا کم نخورده ایم, به نقد محتوای مطالب می پرداختید, که این برای اهل تحقیق و دانشگاهی زیبنده تر است. کاش می گفتید که کدام مورد از نکات مطرح شده در نوشته را قبول نداشته و خلاف واقعیت می بینید و دلیل تان را می آوردید."

پاسخ: به نظر بنده، اگر كه بنده هم مستقيما به جواب سولات ذكر شده شما در مقاله "دانشگاهيان بلوچ از ملايان ياد بگيرند" ميپرداختم، آنوقت كار من هم شعله هاي تفرقه انگيزي را شايد بيشتر ميكرد. رازگوي عزيز شما ظرفيت بالايي داريد، گروه محترم ملاهاي ما ظرفيت بالايي دارند، ولي افرادي هستند كه از چنين مطالبي براحتي ميتواند استفاده سوء كنند و دو گروه دانشگاهي و ملا را بر جان هم اندازند. در واقع همين نوع محتاط كاري از طرف بنده باعث شد تا مقاله شمار را مقاله اي ناپخته بدانم. چرا كه شما اين ضعف اجتماعي جامعه خودمان را بخوبي در نظر نگرفته ايد.

گفته شما كه ميگوييد "دانشگاهي هاي بلوچ به فكر منافع شخصي هستند" به نظر بنده، گفته اي سطحي ميباشد، چرا؟

پاسخ: زيرا، خصلتهايي چون منافع شخصي در ذات بشر وجود دارد و بنابراين فقط مربوط به گروه دانشگاهي نميشود، ولي شما اين مورد را براي قشر دانشگاهي بصورت منفي بارها در مقاله خود بكار برده ايد. در واقع منافع شخصي امريست نسبي كه در ملاهاي ما هم وجود دارد. مگر ملاهاي ما بشر نيستند؟ ملايي كه تحصيل علم اسلامي ميكند سود چنين زحمتي قبل از آنكه به جيب من و شما برود به خود آنها برميگردد. مثلا ملايي را در نظر بگيريد كه 20 سال تمام درس اسلامي خوانده و صاحب مدرسه ديني و 1000 طلبه ميباشد. چنين ملايي مورد احترام مردم قرار ميگيرد و صاحب جايگاهي اجتماعي و مردم دار ميشود، در نتيجه صاحب چنين جايگاهي بودن و مورد احترام مردم بودن خود يك منفعت اجتماعي براي ملا بشمار ميرود. در مرحله دوم، بسياري از مردم در اموري چون جنگ، اختلافات خانوادگي و غيره از ملاها كمك ميگيرند، در نتيجه در مرحله دوم، وجود چنين ملاهايي در جامعه سنتي ما به سود مردم عادي است.

دوم اينكه، ملايي كه مثلا زحمت ميكشد و مسجدي را ميسازد و يا مديريت ساخت مسجد را بر عهده ميگيرد صرفا براي خاطر من و تو يا عموم اينكار را نميكند. بلكه چنين معتقد است كه انجام چنين كاري براي وي در دنياي بعدي پاداش مي آورد و ثواب دارد. بنابراين در مرحله اول براي شخص خود كه همان ترس از قيامت است اقدام به كار ميكند. در هر صورت، آيا فلسفه چنين كاري را نميتوان جزء منافع شخصي دانست. متاسفانه در فرهنگ ما "منافع شخصي" هميشه بطور منفي تفسير شده است، غافل از اينكه در طول تاريخ منافع شخصي بسياري از افراد تبديل به منافع كلي نيز شده است. مثلا فرض كنيد كه شخصي در كوه، كوهي از طلا پيدا ميكند و آن را فقط براي خود ميخواهد. اما همين شخص براي اينكه طلاها را از كوه به خانه خود حمل كند نياز به 2 فاكتور دارد: 1. براي حمل طلا از كوه به شهر نياز به آسفالت و يا جاده ي درست دارد. بنابراين بايد هزينه كند و آن مسير را آسفالت كند. آيا آسفالت آن مسير به نفع مردم اهالي نيست؟! 2. براي حمل طلاها نياز به ماشين آلات سنگين دارد. بنابراين ماشين آلات اجاره ميكند، كارگر به كار ميگيرد و... چنين مواردي باعث ايجاد نيروي كار فعال و باعث گردش پول در جامعه ميشود. آيا چنين كاري به سود مردم آن منطقه نيست؟! بنابراين ميبينيم كه منافع شخصي يك شخص چطور تبديل به منافع كلي ميشود.

امروز دانشگاهيان بلوچ هرچند كم اما به سهم خود بر جامعه ما تاثير گذار هستند و به نظر بنده تاثير آنها به مرور زمان بيشتر ميشود. چرا؟ چون كه تكنولوزي و ارتباطات و جهاني شدن به اين روند كمك ميكند و در جهت موافق گروه تحصيل كرده قرار گرفته است. تعداد زياد پسران و دختران دانشجوي بلوچ امروز ميتواند بهترين دليل ارائه شده باشد، در حالي كه زماني در همين بلوچستان ما شاهد تعداد انگشت شماري دانشجوي زن بلوچ بوده ايم. در اين خصوص، فقط در شهرستان سراوان ما شاهد حضور حدود 2000 دانشجوي سراواني دختر و پسر هستيم. نوع تفكري كه در بين دختران بلوچ امروزي وجود دارد آيا با نوع ديدگاهي كه قبلا وجود داشته برابري ميكند؟ قطعا امروز دختران بلوچي كه به دانشگاه ميروند صاحب تفكري تازه هستند و ديگر اعتقادي به سنتهاي منفي گذشته ندارند. آيا ريشه چنين تفكري از دانشگاه و درس نيست؟ در هرصورت درست است كه هنوز شايد جنبه عمومي پيدا نكرده اما در آينده جنبه عمومي پيدا خواهد كرد و اين را هم فراموش نكنيد كه تغيير ساختار ذهن زمان بر ميباشد.

بنده همچنين گفته ام كه مقاله شما روبناي درستي ندارد و يا اينكه درك عميقي از جامعه ما نداشته ايد، چرا؟ علت آن است كه در جايي در همان مفاله چنين اشاره كرده ايد يا منظوزتان چنان بوده كه " كارهاي اجتماعي و گروهي بيشتر از سوي ملاها صورت ميگيرد."

پاسخ: به نظر بنده، شما ميبايستي به چرا و چگونگي اين پديده هم تا حدي ميپرداختيد. زيرا كه اين جمله شما صرفا حالت خبري داشته و نه تحليلي. روشن است كه جامعه سنتي بلوچستان جامعه ايست با حاكميت ملايي. وارد جزء (چراهاي ديگر) نميشويم چرا كه از بحث اصلي خارج ميگرديم. ولي به همين اندازه اكتفا ميكنم كه مثلا بسياري از ارزش هاي خانوادگي توسط ملاهاي ما ديكته ميشود، يا مثلا اگر نگاهي به انتخابات اخير مجلس بياندازيد ميبينيد كه ملاهاي ما در سياست نيز نقش مهي را ايفا كرده اند، حال شايد در بعضي از شهرها چون سراوان از قدرت نفوذ مردمي بالايي برخوردار نبوده اند، اما وجود آنها به هر نحو مهم بوده است. در بعضي از شهرهاي ديگر چون زاهدان ميبينيم كه هيچ دانشگاهي يا تحصيل كرده بلوچي بدون همكاري و هماهنگي گروه ملا نميتوانسته است در انتخابات پيروز شود. حال علت چيست؟ بنده صرفا با ديدي فلسفي به اين پديده مينگرم و آن اينكه بايد بدنبال آن بود كه چه چيزي موجب پيدايش چنين امري يا به عبارت روشنتر چه چيزي باعث بسيج نمودن مردم ميشود. در جامعه ما مانند بسياري از جوامع ديگر ايدئولو‍‍‍‍‍‍‍زي حرف اول را ميزند. ما شاهد نوعي ايدولو‍زي به اصطلاح سنييسم در بلوچستان هستيم (كاري به چراي آن نداريم زيرا به بحث حاضر مربوط نميشود). يكي از اهميت هاي اصل ايدولو‍زي بسيج نمودن مردم و نگاه خاص دادن به دنياي اطراف است كه آن را به نوع خود تعبير ميكند و تاكيد بر حقانيت آن نيز دارد. در يك كلام، در جامعه بلوچي ما حمل كنندگان چنين ايدولوزي ملاهاي ما هستند بنابراين آنها بعنوان ملا داراي چنين امتيازي ميباشند كه امريست طبيعي. در نتيجه، اساس و منبع فعاليتهاي اجتماعي كه فعاليتهاي مذهبي را هم دربر ميگيرد، وجود ايدولوزي حاكم ميباشد.



جايي در بند سه نوشته ايد كه "هر کسی محصول شرایط محیطی خود است. اما انصاف بدهید من در شرایطی نزدیک تر با جامعه بلوچ قرار دارم یا جنابعالی؟ آیا زندگی شما شباهت بیشتری با مرکز نشینان مرفه و ایمن تر ندارد؟"


پاسخ: دوست عزيز، به همان اندازه كه شما در بلوچستان حضور داشته ايد، بنده هم زندگي كرده ام و با بلوچها در ارتباط بوده ام. زندگي بنده هم هيچ شباهتي به مركز نشينان مرفه نداشته است. بنده بچه يكي از دهات سراوان هستم سراواني كه از شهر شما نيز عقب افتاده تر است...

سپس فرموده ايد "مگر نه اینکه عده مدرک داران دانشگاهی در ایران هم اکنون به بالاترین سطح رسیده و به یک ایپدمی تبدیل شده است؟ مگر نه اینکه نوشتن پیچیده ترین مقالات علمی در حد چند "کپی و پیست" ساده از اینترنت تبدیل شده است؟ مگر دانشگاهها تا روستاها کشیده نشده اند؟ آیا به همان نسبت شاهد تحول و روشنگری در حوزه های علوم اجتماعی, سیاست, مدیریت و حتی ادبیات و هنر هستیم؟"

پاسخ: رازگوي عزيز، آنچه كه شما فرموده ايد حقيقت دارد. اما آيا تابحال به اين نكته فكر كرده ايد كه مدرك دانشگاهي گرفتن و دانشگاه رفتن دليل بر پيشرفته بودن و يا روشنفكر بودن شخص نميباشد؟! اكثر دانشگاهي هاي ما اداي روشنفكران را در مي آورند در حاليكه روشنفكر به مفهوم واقعي نيستند. بنده هم ادعاي "روشنفكري" ندارم و خود را نيز يكي از آن اكثريت ميدانم. افرادي را ميتوان يافت كه نه مدرسه رفتند و نه دانشگاه اما چنان در مسائل اجتماعي پخته هستند كه قابل مقايسه با جامعه شناسان امروزي ما نيستند. به نظر بنده اگر كه يك دانشگاهي بالاترين درجات دانشگاه را طي كند اما در سرنوشت خانواده خود، فاميل خود، و مردم خود نقشي نداشته باشد، آن دانشگاهي براي جامعه سودي ندارد. متاسفانه امروزه در جامعه ما دانشگاهي هايي وجود دارند كه خود را آدمهاي مدرن مينامند بدون اينكه فلسفه مدرنيت را بدانند.

در پايان، به نظر بنده، شما بهتر ميبود كه با نام و نشان واقعي خود فعاليت ميكرديد چرا كه از لحاظ مردم و يا خوانندگان محترم بهتر ميبود كه هويت اصلي دو طرف مشخص شود... چرا و به چه دليل...؟ فكر نمیكنيد كه معرفي نكردن خود به خاطر منافغ شخصي باشد...!!!

http://www.ganjamin.blogfa.com/post-128.aspx

No comments:

Post a Comment