حدود دویست سال پیش در شهر بنت به فاصله 80 کیلومتری نیك شهر در جنوب استان سیستان و بلوچستان بزرگ مردی به نام سلیمان زندگی میكرد. او ....
فرزندی به نام میرکمبر داشت، کمبر از همان زمان كودكی روحیه ای دلیرانه و مهربان داشت و چون پا به سن جوانی گذاشت، خصلت انسان دوستی و مردانگی او زبانزد خاص و عام قرار گرفت. مردم به این بزرگ مرد دلبستگی و ایمان پیدا كردند. کمبر همیشه طرفدار و حامی فقرا و افراد بی بضاعت بود و در غم و شادی آنان شریك بود. در این زمان منطقه بلوچستان تحت نظر انگلیس بود و برده گیری و فروش بردهها به نواحی همجوار و كشورهای همسایه رواج فراوان داشت. افراد زورگو و قدرتمند با حمله به روستاییهای فقیر، دختران و زنان را به اسارت میبردند. در این زمان سردار «سراوان» شخصی به نام مهراب بود؛ او اوامر و دستورات خود را مستقیماً از طرف دولت انگلیس دریافت میكرد. وقتی مهراب و تفنگدارانش به حوالی بنت آمدند و روستای «ملوران» را غارت كردند، بسیاری از زنان و دختران آنجا را به عنوان اسیر با خود بردند. اهالی روستا نزد میر کمبر رفته و از او كمك خواستند. کمبر تصمیم گرفت تا به جنگ مهراب برود، بنابراین بسیاری از نزدیكان خود را جمع كرد و به جنگ با مهراب شتافت. این بزرگ مرد كه فقط یک روز از ازدواج او گذشته بود، از مادر و پدر و نزدیكان خود حلالیت طلبید. مادرش كه حس غیرت در روح او موج میزد، نه تنها مانع رفتن پسرش به جنگ نشد بلكه او را تشویق کرد تا به جنگ خائنی مثل مهراب برود. او با یاران وفادارش به تعقیب سپاه مهراب رفت و چون آنها به سپاه مهراب رسیدند، مهراب با لحن غرور آمیزی از او میپرسد
ِی كی اِنت منی راهی سرا گوشتی اِی كمبر اِنت و بَزّكار
كه ترجمه فارسی آن چنین است «این چه كسی است كه بر سر راه من است و کمبر جواب میدهد كه این کمبر مظلوم و ضعیف است». مهراب كه از دلاوریهای کمبر آگاه است دوباره میگوید:
ِی كی اِنت منی راهی سرا گوشتی اِی كمبر اِنت و بَزّكار
كه ترجمه فارسی آن چنین است «این چه كسی است كه بر سر راه من است و کمبر جواب میدهد كه این کمبر مظلوم و ضعیف است». مهراب كه از دلاوریهای کمبر آگاه است دوباره میگوید:
گوشتی كَمبر، بَزكارء نهن بنت و دهانی واجهن
ترجمه فارسی آن چنین است «گفت: کمبر فردی مظلوم و ضعیف نیست، بلكه او سردار مردم دهان و بنت است.» میرکمبر به او میگوید كه تمام اسرا را زود پس دهد، اما مهراب از این كار امتناع میورزد و به میرکمبر پیشنهاد میكند كه اسرا را نصف کنند و نیمی از اسرا از آن او و بقیه مال میرکمبر باشد. میر کمبر با شنیدن این حرف به جوش میآید و میگوید:
زانان كه بندیگنت تئی مات و گهارن كُل منی
ترجمه آن چنین است كه «من میدانم كه این افراد در دست تو اسیر هستند ولی همه آنها مادران و خواهران من هستند». کمبر و افراد جنگجویش بر افراد مهراب یورش بردند، دلیرانه جنگیدند و به قوای مهراب تلفات سنگینی وارد كردند و موفق شدند كه زنان و دختران اسیر را از صحنه نبرد خارج كرده و به همراهی یكی از جنگجوان به «ملوران» باز گردانند. نبرد همچنان ادامه داشت كه باران شدیدی شروع به باریدن كرد و به علت مرطوب شدن سلاحهای باروتی کمبر و یارانش مبارزه را با شمشیر ادامه دادند. میرکمبر به تنهایی سی و نه شمشیرزن دشمنان را به هلاکت رساند. سپاه میرکمبر پیروز شد و بیشتر غارتگران کشته شدند و بعضی نیز پا به فرار گذاشتند. میرکمبر با سپاهش می خواست برگردد که در این هنگام یك نفر از سربازان مهراب به غاری پناه برده بود و چون باران بند آمد، سرباز مذكور از غار خارج شد و میرکمبر را مورد هدف سلاح خود قرار داد و میرکمبر شربت شهادت را در این هنگام نوشید. اما این فتنه هولناك را مهو ساخت. این بود شمهای از زندگی این بزرگ مرد كه توانست با نیروی جوانی و غیرت دینی خود، فردی ظالم همچون مهراب را از پای در آورد و نام خود را تا ابد جاودانه سازد.
مقبره میركمبر در ابتدای ورودی شهر بنت از طرف فنوج نرسیده به پمپ بنزین واقع شده است.
منبع:شورای بنت
No comments:
Post a Comment