به راستی دامنه تعریف انسانیت از کجا تا کجاست؟ هضم این حرفها برای گوشهایمان سخت است، شاید چون واقعیت است. شنیده بودم واقعیت تلخ است، اما تلخی این زندگی باورنکردنی تمام زندگی را به کامم تلخ کرده است. تعارف که نداریم؛ همه در یک کشور زندگی میکنیم پس این همه فاصله چرا؟! چه بد است که برای من و تویی که از امکانات بیشتری برخورداریم، اسراف و اسراف و اسراف و خبر نگرفتن از احوال همنوعمان فخرفروشیمان شده و به خود میبالیم که در "شهر" زندگی میکنیم و فرهیختهایم!
خبرگزاری فارس: به راستی دامنه تعریف انسانیت از کجا تا کجاست؟ هضم این حرفها برای گوشهایمان سخت است، شاید چون واقعیت است. شنیده بودم واقعیت تلخ است، اما تلخی این زندگی باورنکردنی تمام زندگی را به کامم تلخ کرده است. تعارف که نداریم؛ همه در یک کشور زندگی میکنیم پس این همه فاصله چرا؟! چه بد است که برای من و تویی که از امکانات بیشتری برخورداریم، اسراف و اسراف و اسراف و خبر نگرفتن از احوال همنوعمان فخرفروشیمان شده و به خود میبالیم که در "شهر" زندگی میکنیم و فرهیختهایم!
به گزارش خبرگزاری فارس از زاهدان: بی مقدمه سر اصل مطلب میروم چون چیزهایی که به چشم دیدم جایی برای مقدمه و تامل و آرامش نگذاشته است. اهل "گجکدردپ" بود. برای من و تویی که اهل تهران هستیم، تلفظ اسم روستایش هم سخت است. در "گجکدردپ سفلی" زندگی میکرد. روستایی که در منطقه هبودان، روستای برشک، دهستان چانف از بخش لاشار شهرستان نیکشهر است. حدود 200 کیلومتر تا نیکشهر فاصله دارد اما فاصلهاش تا روستای محمدآباد، اولین روستایی که یک خانه بهداشت دارد، چهار کیلومتر است.
میگفت نمیدانم چند ساله هستم! چون شناسنامهای نداشت که از احوال خودش باخبر باشد. پیرزن، نحیف و لاغر بود و زانوهایش را در بغل گرفته بود. خیلی زبانش را نمیفهمیدم، دخترش کمک میکرد متوجه شوم چه میگوید. وقتی حرف میزد، دستانش میلرزید.
در همان کپر پیرزن نشستیم و صحبت کردیم که به دنیا آمده بود، بزرگ شده بود، جوان شده بود، عمری گذرانده بود و حالا هم با چهرهای شکسته و چشمانی گود رفته به چشمان ما زل زده بود. تمام داراییاش پتوی کهنهای بود که زیر پایش پهن شده بود. برای من و تو حتی تصور زندگیاش هم محال است. معنی زندگی برای او یک دست لباس کهنه و خاکیاش بود. کفشی برای پوشیدن نداشت. از کودکی روی سنگ و خاک داغ روستایش راه رفته بود.
* تقصیر کیست؟
حالا جز پوستی تیره و چروک که زیر آفتاب داغ منطقه سوخته، چیزی برایش باقی نمانده و دوپاره استخوان است. مثل من و تو کرم ضد آفتاب ندارد که بزند، اصلاً در جایی که "آب" تمیز برای آشامیدن و شستشوی تن نداری، کرم چه معنی دارد! مردم این روستا از روی همان آبی که تکه تکه در بین راه در چالهها جمع شده است و گاهی هم چرخ ماشینی از روی آن رد میشود، عبور میکنند، گذرگاهشان، گذرگاه دامهایشان هم هست، در کل زندگی مجزایی از دامهایشان ندارند. خودشان هم از همان آبی میخورند که دامهایشان میخورند! باورش اما سخت است.
سختتر اینکه اگر خودشان در یک کپر با همه فشردگی زندگی میکنند اما مجبورند برای دامهایشان چند کپر بسازند تا از بین نروند، آخر این بزهای لاغر و نحیف تنها سرمایه این اهالی هستند.
به صورتش نگاه کردم و دستان استخوانیاش را با دستانم لمس کردم، آخر این هم یک "زن" است، چه فرقی با من و تو دارد. من و تو اگر شامپوی مخصوصمان نباشد، حرف و حدیث داریم اما این زن شاید چند ماه یک بار به سختی از همان آب نزار حمام کند. تقصیر کیست که روزگارش این شده است؟! من، تو یا شما آقای مسئول ؟!!!
* از نان خودم به دامها میدهم که نمیرند!
با همان سختی که کلمات را ادا میکند، میگوید دو فرزند دارد. یکی همان دختری است که ما را به خانه محقر اما پرمعنای مادر دعوت کرد. تعریفش از غذا خیلی فراتر از "آب و نان" نمیرود. نه؛ اصلاً فکرش را هم نکن که حتی اسم غذاهایی که میدانی، به گوشش خورده باشد. اینها آنقدر در فقر و محرومیت هستند که مجبورند از غذای خودشان بزنند و به دامهایشان بخورانند تا نمیرند! از سهمیه یک کیسه آردی که چند ماه یک بار نصیبشان میشود، نان میپزند و به بزها و گاوهایشان هم میدهند. دامهایشان هم مثل خودشان لاغر هستند. شیر و گوشت آنچنانی برای استفاده ندارند. اما من و تو بارها به تالارهایی دعوت شدهایم که منوی زیر 50 میلیون نداشتهاند و به راحتی هر چه تمامتر، غذاهای دست نخورده شبها به سطل آشغال رفتهاند.
هضم این حرفها برای گوشهایمان سخت است، شاید چون واقعیت است. شنیده بودم واقعیت تلخ است، اما تلخی این زندگی باورنکردنی تمام زندگی را به کامم تلخ کرده است. تعارف که نداریم؛ همه در یک کشور زندگی میکنیم پس این همه فاصله چرا؟! چه بد است که برای من و تویی که از امکانات بیشتری برخورداریم، اسراف و اسراف و اسراف و خبر نگرفتن از احوال همنوعمان فخرفروشیمان شده و به خود میبالیم که در "شهر" زندگی میکنیم و فرهیختهایم!
* تک تک روستاها بهترین محل برای زندگی!
به راستی دامنه تعریف انسانیت از کجا تا کجاست؟ دولت خدمتگزاری داریم که حداقل در سالهای اول خدمتش تلاش کرد چهره فقر را از مناطق محروم پاک کند، به بسیاری از مناطق سر زد اما کافی نبوده و نیست. این قدمها استقامت میخواهد. برادران مسئول، ما به این روستا و چند روستای دیگر در نزدیکی آن رفتیم تا زحمت شما را کم کنیم. میدانم که مسئولیت خطیر شما شاید فرصتها را برای صحبت رو در رو با این مردم کم کند اما این قلم و این تصویر گویای همان چیزی است که بارها مشاهده کردهاید و دغدغه شما شده بود. اما راه تمام نشده و هنوز کسانی در نزدیکی ما زندگی میکنند که برای دیدنشان باید از زمینهای پر از سنگ عبور کرد. راه آسفالت ندارند که به شهر بیایند تا شما مسئولان را ببینند و از مشکلاتشان بگویند.
به گفته مسئولان، میشود همه جای ایران را آباد کرد و تک تک روستاها و شهرها بهترین محل برای زندگی شود. نه در یک بازهی 50 ساله؛ بلکه در یک بازه چند ساله کوتاه." پس بسمالله، اهالی روستای "گجک دردپ" منتظرند...
* شبهای گجک دردپ تاریک تاریک است
اما پیرزن میگوید حتی شناسنامهای ندارد که یارانهای بگیرد. هیچ مسئولی تاکنون پیدا نشده است که به زندگی این اهالی سر و سامانی بدهد؟! بخشداری؟ فرمانداری؟ استانداری یا رئیس جمهور، نمیدانم اما این را خوب میدانم که هر که هستی برای خدمت به همنوعت این شدهای. حقوقت نوش جانت برادر اما همان طور که زیر نور چراغ اتاق کارت نشستهای، قدمی برای هموطنی بردار که وقتی ماه به آسمان میآید، دیگر چراغی ندارد که خانوادهاش را ببیند! در همان تاریکی، شب را صبح میکند.
ما رفتیم تا کار تو راحت شود، تا تو مجبور نباشی از وقت گرانمایهات که باید صرف خدمت به مردم شود، هزینه کنی. اصلاً بیا تقسیم کار کنیم! رفتن و گذر از مناطق صعبالعبور و شنیدن درد دل ای این اهالی کار ما و لنز دوربینها و نوک قلمهایمان در خدمت شما، اما شما هم این زنان و مردان پر از فقر و محرومیت را مثل خواهر و برادر و فرزندان خودت بدان، سنگر خدمت را خالی نکن و چشمان به راه ماندهشان را بیش از این منتظر نگذار!
No comments:
Post a Comment