Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

مصاحبه با دکتر هوشنگ نورایی (ایوب حسین بُـر)


مصاحبه با دکتر هوشنگ نورایی (ایوب حسین بُـر)
اخیراً در مورد بلوچستان و اوضاع سیاسی آن در دوران قبل و چند سال اول بعد از انقلاب مطالبی توسط نویسندگان بلوچ برشته تحریر درآمده است که در مواردی نیاز به بازبینی دارند.
از اینرو با دکتر هوشنگ نورایی مصاحبه ای را در تاریخ 9 آپریل 2017 در لندن ترتیب دادیم تا وی بعنوان یکی از فعالین سیاسی بلوچ از سال ۱۳۵۱ ببعد و نیز محقق در مسایل بلوچستان غربی و نویسنده چندین کتاب، نگاهی به اوضاع سیاسی بلوچستان تا سال های 1360 داشته باشد.
یادآوری میشود که دکتر هوشنگ نورایی اذعان میدارد که با گذشت زمان موارد زیادی را بیاد ندارد و یا آنچه را بیاد دارد هم خالی از لغزش نباشد و یا بعضی از اسامی فعالین آن زمان را هم فراموش کرده باشد . البته می گوید که خاطرات هم در مواردی بدون نوعی تفسیر ممکن نیست و از این جهت تفسیر ها را باید نظر شخصی او به حساب آورد.
سوال: جناب دکتر هوشنگ، شما تعداد تحصیلکردگان بلوچ تا اتقلاب بهمن 1357 را چه تعداد میدانید؟
قبل از هر چیزمن از شما خیلی ممنونم که به من فرصت داده اید تا در مورد پاره ای از مسائل سیاسی گذشته خاطرات خود را بیان کنم.
جواب: آنچه را که میتوان گفت این است که تعداد ما بلوچها تحصیلکرده دانشگاهی بسیار کم و فکر می کنم جمعاً از ۴۰تا۵۰ نفر بیشتر نبود.
سوال: وضع جنبش ملی در بلوچستان(غربی) را قبل از انقلاب چگونه ارزیابی مینمایید؟
جواب: مسئله ناسیونالیسم بلوچ تا قبل از دوران انقلاب 57 در بین روشنفکران و دانشگاهیان بلوچ بندرت مطرح بود.
با وجود اینکه جبهه التحریر بلوچستان که عمدتا عراق سازماندهی کرده بود و بوسیله عده ای از خانها منجمله میر عبدی خان و بعد موسی خان مبارکی رهبری می شد درخارج موجودیت داشت ولی اغلب روشنفکران فعال بلوچ رابطه ملموسی با آن نداشتند و اغلب هم به آن اعتقاد نداشتند. البته جدائی بنگلادش از پاکستان و متعاقب آن تحولات بلوچستان پاکستان حساسیت رژیم شاه را نسبت به منطقه بلوچستان بیشتر کرد. فکر کنم همزمان با همین تحولات بود که رژیم شاه در همه شهرهای استان شعبه های ساواک را دایر کرد که علنا و با قدرت زیاد امر و نهی می کردند و عده زیادی از افراد محلی را به عنوان مامور برون و درون مرزی به خدمت گرفتند.
ساواک نسبت به رخداد های جنبش التحریر و حوادث بلوچستان پاکستان حساسیت داشت بطوری که بازجویان ساواک در اصفهان مرا مرتب سؤال می کردند که چه رابطه ای با آن ها دارم. وقتی من به سراوان می آمدم ساواک سراوان مرا احضار می کرد و با سلام علیک و چای از موفقیت اشان در محل صحبت می کردند. البته هدفشان این بود که نشان بدهند که رفت و آمد مرا هم تحت نظر دارند.
البته تا آنجا و جائی که به مسائل بلوچستان ایران قبل از انقلاب مطرح می شد می توان از نهادهای دولتی تحت عنوان کمیته های اردو و بلوچی نام برد. اغلب بلوچهای تحصیلکرده مقیم تهران، همزمان با گسترش فعالیت های رادیوئی برنامه بلوچی در خارج، تا جائی که من بیاد دارم در سالهای ۱۳۵۳-۵۴، در "کمیته اردو - کمیته بلوچی" در تهران جمع می شدند و برای رادیو تلویزیون گزارش تهیه می کردند. این گزارشات، با توجه فضای سیاسی آن دوران، احتمالا به سفارش مقامات امنیتی تهیه می شد و احتمالاً بوسیله مقامات بالای رادیو و تلویزیون به مقامات امنیتی داده می شد. در ضمن این ها مبنای تعیین خطوط اصلی برنامه های اردو و بلوچی رادیو زاهدان هم بود.
در ارتباط نزدیک و بمثابه مسؤل بالای این نوع کمیته ها آقای پرویز نیکخواه قرار داشت. نیکخواه قبلاً یک مائوئیست بود و در یک اقدام ناموفق برای ترور شاه همراه بود. او به خاطر همکاری اش با ساواک بعد از نجات از اعدام ، و محکوم شدن به زندان عفو شد و به مثابه یک ایدئولوگ در خدمت رادیو و تلویزیون ایران در آمد. نیکخواه بعد از انقلاب بوسیله رژیم جمهوری اسلامی اعدام شد.
در تهران در این کمیته های رادیو و تلویزیون افرادی مانند دکتر ملک محمد طوقی، غلامرضا حسین بُـر، خالق داد آریا (که کارمند استانداری تهران و عموی درا رئیسی بود ) ، دُرا رئیسی ، و نیز آقایان فقیرمحمد دانشور، عبدالغفور جمال زهی، عبدالکریم سعیدی، پیرمحمد ملازهی و خانم حوا رحمانی، دکتر محمدحسن حسین بر و چند نفر دیگر مشارکت داشتند. من در چندین مورد به آنجا رفته بود ولی نه مقیم تهران بودم و نه کارکن این کمیته. در آنزمان محمد اشرف سربازی، رستم شیخزاده ، خدایار براهوئی و عده ای دیگری در تهیه و پخش برنامه های بلوچی رادیو زاهدان نقش داشتند و مولوی عبدالعزیز هم برنامه هفتگی دینی را اجرا می کرد.
در راستای فعالیت کمیته بلوچی در حوالی سالهای ۱۳۵۴-۱۳۵۵ غلامرضا حسین بر به پاکستان مسافرت کرد و می گفت که با افرادی منجمله با جعفری که یک محقق و نویسنده در امور بلوچستان بود دیدار کرده بود و در کویته با مسئولان آکادمی بلوچ ارتباط گرفته بود. او به من گفت که به عضویت این آکادمی در آمده بود. او از آنجا به همراه خود تعدادی کتاب بلوچی آورده بود.
در مجموع میتوان گفت که در بین این افراد و روشنفکران بلوچ حس همدردی با مسائل مردم بلوچ وجود داشت ولی دشوار است بتوان آنرا یک جریان ناسیونالیستی بلوچی تعبیر کرد. و این صرفاً یک تجمع اداری و کاری بود ولی حس ناسیونالیستی فکر کنم در افرادی همچون دُرا رئیسی، ملک طوقی و تا حدودی محمدحسن حسین بر بیشتر مشهود بود.
همین جا در پرانتز بگویم که خالق داد آریا در اوایل دوران بعد از انقلاب نشریه «مکران» را که به نحوی از «سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان» هواداری میکرد منتشر کرد. اما بجز چند نفر هیچکدام از افرادی که نام بردم نقش فعالی در انقلاب و یا در چندین سال بعد از انقلاب در بلوچستان نداشتند.
می توان گفت که از دوران انقلاب 57 است که در بلوچستان فعالیت های سیاسی به مفهوم مدرن و سازمان یافته و مبتنی بر صلاحیت فردی و شهروندی و نه قبیله ای آغاز میشوند و بین خصلت این فعالیت ها و فعالیت های جبهه التحریر تفاوت ماهوی وجود داشت.
سوال: نقش نیروهای روشنفکر بلوچ در دوران انقلاب 57 را چگونه ارزیابی میکنید؟
جواب: شاید گسترده ترین محفل سیاسی را در سالهای ۵۴-۵۳ دانشجویان بلوچ در اصفهان تشکیل می دادند. این ها از انسجام بیشتری برخوردار بودند. در مرکز آن من(هوشنگ نورایی)، احمدحسن رئیسی، ابراهیم محمودی و آخرداد سپاهی فعالیت داشتیم. ما همه به جریانات سیاسی چپ در ایران گرایش داشتیم. بعد از انقلاب من به «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» و ابراهیم محمودی و خیلی بعدتر نیز احمدحسن رئیسی به «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» پیوستیم. بعد از انشعاب سازمان چریکهای فدایی به اکثریت و اقلیت، احمد حسن رئیسی به سازمان چریکهای فدایی-اقلیت گرایش پیدا کرد و ابراهیم محمودی در سازمان چریکهای فدایی-اکثریت به فعالیت هایش ادامه داد. آخرداد سپاهی که از هواداران فعال «سازمان انقلابی راه کارگر» بود در سازماندهی سازمان دموکراتیک بلوچستان در سراوان نقش فعالی داشت. آخرداد سپاهی بعدا همراه با یکی از کادر های بالا و یکی دیگر از فعالان بامئی استار- فدائیان اقلیت که به نظرم در «جنبش آزادیخواهان بلوچ» گرد هم آمده بودند در یک حمله از جانب پاسداران رژیم ( بنظرم در اوایل سال ۱۳۶۱ هجری شمسی) جان خود را از دست دادند.
باز به موضوع اصفهان بر گردیم . افراد جریان اصفهان نقش مهمی در سیاسی کردن جو بلوچستان در سال ۵۷ و بعد از انقلاب داشتند و در سالهای ۵۷-۵۸ در سازماندهی فعالیت های محلی فعالیت چشمگیری داشتند. البته بطور همزمان دانشجویان دانشگاه سیستان و بلوچستان و دانشسرایعالی زاهدان که در جریان انقلاب و بعد از آن به فعالیت سیاسی روی آورده بودند حائز اهمیت اساسی بود.
البته تا جائی که به مرکزیت و موقعیت تصمیم گیری در سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان مطرح بود بنظرم از این دانشجویان فعال تنها آقای (ر) بود که بعدتر به مرکزیت سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان پیوست.
تا جائی که به فعالین سیاسی استان سیستان و بلوچستان، حتی قبل از انقلاب، بر می گردد ممکن است چند نمونه را در اینجا یاد آوری کنم. یعقوب ریگی (دکتر) از دانشجویان چپ در دانشکده فنی دانشگاه تهران بود که بعد از آزاد شدن از زندان در دوران انقلاب، در سازماندهی و رهبری سازمان رزمندگان طبقه کارگر نقش فعالی داشت و بعد از انقلاب مرتب به زاهدان و بلوچستان رفت و آمد داشت. محمد میرادی (دکتر) که دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران و یک سیستانی ساکن زاهدان بود از هواداران فعال سازمان مجاهدین خلق ایران بود که در زندان چپ(گرایش) شد و بعد از آزادی از بنیانگزان سازمان رزمندگان بود. فیروزکوهی که او هم یک سیستانی بود به کادر رهبری سازمان مجاهدین م-ل و پیکار رسیده بود. سید محمد دشتی که یک یزدی اهل خاش و دانشجوی اقتصاد دانشگاه تهران و هوادارسازمان مجاهدین خلق ایران (مذهبی) بود پس از آزادی زندان از فعالین سازمان راه کارگر بود. در خارج کشور او در راه اندازی وب سایت "مئی مکران" نقش اساسی داشت.
بعد از انقلاب من با همه این ها رابطه نزدیکی داشتم. حتی محمد میر آدی در چندین مورد از طرف سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان در جلسات جبهه دموکراتیک ملی که دکتر متین دفتری (نوه دکتر محمد مصدق) و پاکنژاد و فکر کنم دکتر برومند در تهران ایجاد کرده بودند و در آن از ما و حزب دموکرات و کومله و از گروه های ترکمن هم دعوت می کردند شرکت می کرد. یک بار هم من بعنوان نماینده سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان از بلوچستان به تهران رفتم و همراه با محمد در جلسه شرکت کردم. جبهه دموکراتیک ملی در صدد یک تجمع بزرگ فرهنگی و موسیقی تحت عنوان «همبستگی خلقها» در کردستان بود که رژیم امکان آن را نداد. کاملاً بیاد ندارم ولی جبهه دموکراتیک فکر کنم از نوعی فدرالیسم دفاع می کرد و نقش مهمی در دفاع از حقوق مدنی در ایران بعد از انقلاب داشت ولی بعد بشدت سرکوب شد و شکرالله پاکنژاد که از زندانیان مشهور زمان شاه بود بوسیله نیروهای رژیم شاه دستگیر و اعدام شد.
اما در مورد پیدایش و فعالیت های سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان بگویم.
در اوایل سال 1357 و یا اواخر سال ۱۳۵۶ دکتر رحمت الله حسین بُـر که در رشته مهندسی دانشگاه صنعتی آریامهر (دانشگاه کنونی صنعتی شریف تهران ) تحصیل کرده بود پس از اخذ دکترا در رشته مهندسی صنایع از دانشگاه برادفورد انگلیس به بلوچستان بازگشت. او در حوالی انقلاب و بعد از آن مدیریت کارخانه بافت بلوچ را در ایرانشهر به عهده داشت. دکتر رحمت الله با من که در آن موقع در تهران بودم مرتب در تماس بود و از تشکیل سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان با من مشورت کرده بود. من هم بسیاری از فعالین بلوچ را که در محل می شناختم به او معرفی کردم. وی سپس به همراهی احمدحسن رئیسی، آقای (س)، آقای (د)، و چراغ محمدی (و بنظرم آقای ث هم نقش داشت) سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان را در دی - بهمن 1357 بنیان نهادند. سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان اندکی بعدتر در طی اعلامیه ای اعلام موجودیت کرد و در سازماندهی تظاهرات در ایرانشهر نقش اساسی داشت. بنظرم در ابتدای مشورت ها آقایان خاشی و اسدی (که هر دو از فعالین حزب رستاخیز بودند) هم برای همکاری با دکتر رحمت الله تماس گرفته بودند ولی هرگز نقشی در تاسیس و رهبری سازمان دموکراتیک نداشتند.
بنظرم در بهمن ماه 1357 بود که حمله به ساختمان ساواک در ایرانشهر هم از سوی فعالان سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان سازماندهی شد. آقای (د) در فروردین ماه 1358 در تهران بسراغ من به آمد و گفت که به شما (ایوب حسین بر) برای فعالیتهای سیاسی نیاز داریم. ما سپس با هم به ایرانشهر رفتیم. با استقرار در ایرانشهر من تا زمانی که سازمان دموکراتیک فعالیت داشت یک عضو فعال در کمیته مرکزی این سازمان بودم. با گسترش فعالیتهای سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان، دانشجویان خط ۳ - عمدتاً هوادران سازمان پیکار و رزمندگان؛ و دانشجویان پیشگام- هوادار سازمان چریکهای فدایی خلق در تهران اعلامیه های سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان را هم پخش کردند و اعلامیه موجودیت آن راهم برای من در چند هزار نسخه تکثیر کردند که من با خود به ایرانشهر بردم.
ناگفته نماند که عضویت در سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان محدود به بلوچها نبود، تعداد قابل توجهی از افراد غیربلوچ از سیستانیها و از دیگر نقاط ایران که در استان سیستان و بلوچستان ساکن بودند هم در آن عضویت داشتند. برای مثال علی قمری که در بافت بلوچ در ایرانشهر کار میکرد و توسط رژیم اعدام شد از افراد بسیار فعال بود. در زاهدان و سراوان هم غیر بلوچها با ما فعالیت می کردند.
بنظرم در اسفند ماه 1357 نبرد بلوچ توسط عده ای از کارمندان دانشگاه بلوچستان منجمله پ، س ، ف و چند نفر دیگر بنیانگذاری شد. در ابتدا تا جائی که من بیاد دارم نبرد بلوچ هوادار سازمان پیکار نبود بلکه به طرفداری از سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان نشریه ای/خبرنامه ای به همین نام از زاهدان منتشر میکرد. البته من تقریباً از ابتدا بعضی از مطالب آن را تهیه می کردم.
سوال: اهداف سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان چه بودند؟
جواب: خودمختاری بلوچستان در جمهوری دمکراتیک خلق ایران و همبستگی با همه جنبش های چپ و دمکراتیک ایران و نیز حمایت از انقلاب ضدامپریالیستی1357 از اهداف سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان بودند. شعار بسیج کننده «خود مختاری» بود هر چند درک دقیقی از آن وجود نداشت ولی بنحوی به نوعی فدرالیسم نزدیک بود. سازمان دموکراتیک با تاثیر از دیدگاه های لنین و استالین جزوه ای با همین نام منتشر کرد و من در پارود سرباز فکر کنم در اردیبهشت ۵۸ تحت همین عنوان سخنرانی داشتم که آقای(د) هم با من همراه بود. و دکتر رحمت الله هم یک سخنرانی در ایرانشهر گذاشته بود.
سازمان دموکراتیک با توجه به شرایط آن دوران خود را سازمانی ضد امپریالیستی و چپ می دانست و در مشی، برنامه و فعالیت عملی خود درک ناسیونالیستی نداشت ولی این بدین معنی نبود که احیانا افراد ناسیونالیست از آن هواداری نمی کردند.
سوال: آیا حق تعیین سرنوشت و سیستم فدرال در برنامه سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان آمده است؟
جواب: حق تعیین سرنوشت ملل تحت همین عنوان در برنامه سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان وجود نداشت. بلافاصله پس از انقلاب 57 بنظرم حتی حزب دمکرات کردستان ایران و حتی بسیاری از سازمان های چپ هم مسئله حق تعیین سرنوشت را در برنامه حزبی اشان طرح نکرده بود ولی خود مختاری که در آن موقع اغلب مطرح می شد به فدرالیسم نزدیک بود. ایجاد نظام فدرال در ایران قبلا از جانب آمریکا و بریتانیا بعد از جنگ جهانی مطرح شده بود ولی با مخالفت دکتر مصدق مواجه شده بود.
بعد از انقلاب خود گردانی نیز توسط داریوش فروهر و همین طور بنی صدر و افراد دیگری به بحث و گفتگو کشیده شد ولی بزودی مسکوت ماند.
پس نه تنها در برنامه سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان بلکه در هیچ یک از احزاب سیاسی ایران مسئله فدرال بصورت روشنی طرح نبود. اندکی بعدتر سهند (حزب کمونیست کارگری که بعدا کومله به آن پیوست) تنها نیروی سیاسی در ایران بود که «حق تعیین سرنوشت ملت ها» را طرح کرد ولی دیگر سازمانهای چپ «حق تعیین سرنوشت خلقها» را مطرح می کردند. تفاوت اساسی بین ملت و خلق وجود داشت ولی کمتر روی آن بحث می شد. مسئله حق تعیین سرنوشت خلقها /ملل از سوی جریانات چپ با یک نگاه استالینیستی -لنینیستی در برنامه هایشان گنجانیده شده بود که جوهر این نگاه تلاش برای وحدت ملل ایران بود تا جدایی آنها.
از نظر لنینی حق تعیین سرنوشت یک راه حل عملی نبود بلکه مکانیسمی برای تصمیم گیری بود که می توانست به دو شق منجر شود جدائی یا اتحاد. اتحاد هم می توانست شامل وحدت یکپارچه، خود مختاری منطقه ای، فدرالیسم و یا فدراسیون باشد و جدائی هم استقلال کامل و یا توافق برای تشکیل کنفدراسیون. از این جهت بود که چپ ها راه حل عملی را متناقض با «تعیین حق تعیین سرنوشت ملتها» می دیدند.
مسئله فدرال در سال های بعدی بویژه در خارج از ایران در برنامه سیاسی بعضی از احزاب و گروههای سیاسی اپوزیسیون برون مرزی بیشتر گنجانیده شد.
سوال: آیا رحیم زردکوهی عضو سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان بود ؟
جواب: خیر. رحیم زردکوهی بهیچوجه عضو فعال و تصمیم گیرنده ای در سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان نبود. ولی بنظرم از سازمان دموکراتیک بلوچستان هواداری می کرد.
بنظرم در تیر ماه سال 1358 بود که از سوی رحیم زردکوهی پیامی به سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان فرستاد که او میخواهد با ما (رهبری سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان) دیدار و گفتگو کند. آقای (د) به من گفت تا رحیم زردکوهی را ببینیم و ما هم به محلی در نزدیکی شهردراز/ سرکهوران با وی در یک چادر ملاقات کردیم. رحیم زردکوهی مایل به همکاری بود و گفت که محمدخان میرلاشاری از وی خواسته است تا با او همکاری کند، ولی او نمیخواهد با خانها همکاری داشته باشد و مقداری هم به سرزنش خانها پرداخت. از آنجا که رحیم زردکوهی برنامه مشخصی نداشت و تا آنزمان، تا جائی که من می دانستم او فاقد گروه شناخته شده و سازمان یافته ای بود، مسأله همکاری سازمانی اصلاً مطرح نبود. مهمتر از همه ما هم بخاطر فعالیت های رحیم زردکوهی که شامل «بستن راهها/حتی راهزنی» توسط وی بود تمایلی برای همکاری نزدیک با رحیم زردکوهی نداشتیم.
سوال: آیا بین سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان و حزب اتحادالمسلمین تظاهرات مشترک در بلوچستان برگزار شده بود؟
جواب: خیر.
سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان و اتحادالمسلمین که یک تشکیلات سنتی بود دیدگاه های بسیار متفاوتی نسبت به مسائل داشتند. از اینرو برپایی تظاهرات مشترک و یا همکاری بین آنها ممکن نبود. سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان اولین رفراندوم (12 اردیبهشت 1358) که نوع نظام را تعیین کرد ( آری یا نه به جمهوری اسلامی) را حتی تحریم کرد. در مقابل اتحادالمسلمین بنا به حکم مولوی عبدالعزیز در آن رفراندوم شرکت کرد و به آن رای "آری" داد.
در آنزمان محمد آرمیان جبهه عدالتخواه بلوچستان را که تا حدود زیادی از حزب اتحادالمسلمین حمایت می کرد ایجاد کرده بود و مکرراً برعلیه سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان اعلامیه صادر و پخش میکرد. هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران در ایرانشهر هم برعلیه سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان فعالیتهایی داشتند و در مواردی سعی کردند تجمعات سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان را در ایرانشهر بهم بزنند.
سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان در انتخابات مجلس خبرگان نیز شرکت نکرد و آن را تحریم کرد ولی از طرف اتحادالمسلمین مولوی عبدالعزیز ملازهی و حمیدالله میرمرادزهی به اولین مجلس خبرگان راه یافتند (بلوچستان غیر از سیستان 2 عضو داشت). در رفراندوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران که در 1358 (دی ماه؟) برگزار شد، سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان آن را تحریم کرد ولی حزب اتحادالمسلمین به آن رای موافق داد.
اما سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان در انتخابات اولین دور از مجلس شورای اسلامی ایران، که اولین انتخابات بدون وجود و دخالت شورای نگهبان بود، شرکت کرد و از کاندیداتوری احمدحسن رئیسی برای حوزه انتخابیه ایرانشهر و همچنین از کاندیداتوری علیرضا (ارشد) رحمانی برای حوزه انتخابیه سراوان حمایت و شرکت فعال کرد.
در ایرانشهر احمدحسن رئیسی و مولوی نظرمحمد دیدگاه (دامنی) بیشترین آرا را کسب کردند که سرانجام مولوی نظرمحمد دیدگاه را به مجلس شورای اسلامی فرستادند. مشکلات در سراوان بیشتر بود بطوری که فعالین کمپین ارشد باز داشت و همه تراکت های تبلیغاتی اشان ضبط شدند ولی با وجود این تعداد آرای او تقریبا بالا بود. رحمانی توسط رژیم جمهوری اسلامی ایران در سال 1360 اعدام شد.
سوال: آیا احمدحسن رئیسی در انتخابات اولین دور از مجلس شورای اسلامی ایران یک کاندید مستقل بود؟
جواب: آری.
احمدحسن رئیسی خود را بعنوان یک کاندید مستقل نامزد کرد و در میان مردم منطقه از مجبوبیت بالایی برخوردار بود. احمدحسن رئیسی با وجود این توسط سازمان چریک های فدایی خلق بعنوان کاندید در بلوچستان معرفی شد. احمدحسن رئیسی در این انتخابات از سوی اکثر نیروهای سیاسی چپ وگروههای مدنی حمایت میشد و او که فردی سخنور بود و به آسانی با مردم رابطه می گرفت خوب شناخته شده بود. او بعدا دستگیر و برای سالهای طولانی در زندان بود. او چند سال قبل در گذشت.
سوال: سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان چگونه به بن بست رسید؟
جواب: سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان هیچگاه منحل اعلام نشده ولی فعالیتهایش با مشکل جدی روبرو شد. با فعالیت وسیعتر جریانات چپ ایران در بلوچستان، هواداران پیکار و دیگر گرو ههای خط ۳ از یکسو و سمت گیری بیشتر گروههای خانه بلوچ و بامئی استار بسوی سازمان چریک های فدائی خلق از سوی دیگر ، رقابت های ناسالم آنها را همچون دیگر مناطق ایران تشدید کرد. با توجه به اینکه اعضای کمیته مرکزی و تصمیم گیرنده سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان تقریباً همه هواداران فعال این سازمانها بودند آنها هم بنحوی در گیر همین رقابت ها شدند و در واقع وفاداری اولیه آنها بسوی آن سازمانها بود که سازمان دموکراتیک بلوچستان را دچار پریشانی کرد و وفاداری ثانوی برای فعالیت جدی آن در مراحل بعدی کفایت نمی کرد. این یک دوران از بحرانی خاموش بود که با تشدید حملات نیروهای رژیم بویژه سپاه پاسداران و بهم ریختن امکانات وپراکندن نیروهای علنی تقریباً شرایط را برای فعالیت علنی سازمان دموکراتیک بلوچستان از میان برد. اولاً سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان یک تشکیلات علنی بود و هیچ تدارکی برای فعالیت غیرعلنی نداشت. دوم با آنکه این تشکیلات درکی مدرن از فعالیت سیاسی داشت ولی دارای آئین نامه روشنی در تعریف از عضویت و عضوگیری نبود. سوم با آنکه به تدریج شکل یک تشکیلاتی ائتلافی به خود گرفت ولی خطوط روشن و مذاکره شده ای برای فعالیت ائتلافی نداشت.
برای مثال بعد از چند ماه اعضای بامئی استار اصرار بر مشارکت بیشتری در رهبری سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان داشتند۰ بنظرم در حدود خرداد -تیر ماه 1358بود که آقایان (ع) و (ر) و مهندس اشکان به عضویت هسته مرکزی سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان در آمدند. و این توافق عملاً بدنبال یک مذاکره روشن و جدی روی خطوط سیاسی و تقسیم کار تشکیلاتی انجام نشد.
با این وجود نقش مستقیم جریانات چپ ( سازمان پیکار و سازمان چریکهای فدایی خلق) درتعیین مشی سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان بسیار مهم نبود و علیرغم بعضی از اظهارات بعدی از جانب افراد حاشیه ای هر گز کسی از این سازمانها نیامد به سازمان دموکراتیک سیاست دیکته کند. البته سازمان های چپ از جهات زیادی نقش سازنده ای در جهت اطلاع رسانی و ارتباطات و کمک های چاپی و یا حتی کارهای عمرانی داشتند. آنها نیز نقش مثبتی در اشاعه بسیاری از ارزش های مترقی در منطقه داشتند. در مواردی پزشک و مهندس در اختیار ما گذاشتند که به مناطق روستائی اعزام شدند و خدمت رسانی کردند. برای مثال یک دسته چندین نفره یکبار از سوی ستاد دانشجویان خط ۳ به لاشار رفت و در روستای محل تولد حسن رئیسی یک مدرسه ساخت و امکانات پزشکی در اختیار مردم می گذاشت که من شخصا در سازماندهی و اعزام آنها نقش داشتم و من به اتفاق حسن هم از محل کارشان دیدن کردیم.
نقش بسیار سازنده و ارزش مند زنان غیر بلوچ را هم در اشاعه حقوق مساوی زنان و مردان در منطقه به هیچ وجه نمی توان نادیده گرفت. اهمیت آن در حدی است که باید جداگانه به آن پرداخت.
مقر اصلی سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان از همان ابتدا در ایرانشهر بود.
در ایرانشهر بخش مهمی از کارهای سیاسی و ایدئولوژیکی سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان بعهده من ( ایوب حسین بر) محول شده بود و من نیز مسئول ارتباطات و هماهنگی واحدهای سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان در شهرهای دیگر منجمله سراوان، ایرانشهر، چابهار و سرباز و فنوچ بودم.
مهندس رحیم بندویی و دکترعبدل دوشوکی، جمشید امیری و تا مدتی عزیز بلوچ هم نیز از اعضای سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان بودند ولی مطمئنا افراد گوناگون دیگری که عمدتاً که در آنزمان جوانترو لااقل برای من کمتر شناخته شده بودند و بعد ها هم در کار سیاسی فعالتر شدند هم هوادار سازمان دموکراتیک بودند. ومن قصد ندارم نقش آنها را کم اهمیت جلوه دهم.
درست است که در آنزمان رهبریت و اعضای سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان از تجربه لازم برای پیشبرد فعالیتهای سیاسی برخوردار نبودند. البته این مشکلی بود که تا حدود زیادی در همه ایران وجود داشت و در زیر سلطه حکومت دیکتاتوری فعالیت سیاسی و مدنی مستقل، انتقادی در جو دموکراتیک وجود نداشت. با وجود همه این ها رهبران سازمان دموکراتیک از با تجربه ترین و آگاه ترین نیرو های سیاسی منطقه بودند. یکی ازمشکلات اساسی در عدم و یا درک بسیار نازل از ارزش های دموکراتیک و اختلاط نا درست فعالیت سیاسی و مدنی بود. «دموکراتیک» هم مفهومی نادقیقی بود که فعالیت های سیاسی ائتلافی را با فعالیت های مدنی مخلوط می کرد. این مشکلی بود که در ایران همه از آن رنج می بردند.
در زمان اولین انتخابات مجلس شورای اسلامی ایران، دکتر رحمت الله حسین بُـر در ایرانشهر، احتمالاً توسط نیروهای رژیم، ترور شد وبعد از آن برای همیشه فلج شد. فشار رژیم بر سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان در حال شدت گرفتن بود، از اینرو تداوم مبارزه علنی را با مشکل جدی مواجه ساخت و برای ما تصمیم گیری جمعی ممکن نبود. در دی ماه 1358 بعد از انتخابات مجلس شورای اسلامی، پاسداران رژیم به دفتر انجمن فرهنگی خلق بلوچ در ایرانشهر حمله کردند و دستگاه چاپ و دیگر امکانات از جمله مدارک و کتاب های آن را به تاراج بردند. دفتر انجمن فرهنگی خلق بلوچ بنظرم کمی دورتر از پشت ساختمان بیمارستان بود. این ساختمان گویا متعلق به یک از کارکنان فراری اداره ساواک در ایرانشهر بود. دفتر انجمن فرهنگی خلق بلوچ کتاب، نشریه و روزنامه های متعددی را برای عموم فراهم میکرد. این یک دفتر علنی بود. بنظرم در همان زمان، تا جائی که بیاد دارم "گوانک" (؟) را به بلوچی منتشر کردیم و من سردبیری آن را بعهده داشتم. آقایان عبدالجسین یادگاری و عزیزالله بلوچ (مبارکی) در این گاهنامه گوانک با ما همکاری داشتند و فکر کنم دو شماره از آن منتشر شد. بعد از مدتی کوتاه وقتی اسنادی که ممکن بود جعلی هم باشد در ارتباط با ساواک دست بدست گشت، همکاری اش را با عزیزالله مبارکی پایان داد.
پس از انتخابات اولین دور از مجلس شورای اسلامی ایران در دی ماه 1358، و فشار همه جانبه با سراسیمگی فعالیت های نیمه علنی شروع شد. اعضا و فعالین سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان که در رابطه تنگاتنگ با جریانات سیاسی دیگر قرار داشتند در مواردی تشکل های جدیدی را بوجود آوردند.
در واقع از درون سازمان دمکراتیک مردم بلوچستان بعد از دی ماه 1358 "اتحاد زحمتکشان بلوچستان" شکل گرفت که من(ایوب حسین بر) بهمراهی آقای (س)، علی قمری و چراغ محمدی آنرا رهبری میکردیم. احمدحسن رئیسی در اتحاد زحمتکشان بلوچستان بدون اینکه عضو باشد از آن حمایت سیاسی میکرد. گرایشات سیاسی اعضای اتحاد زحمتکشان بلوچستان بطرف جریان خط 3 و عمدتاً به سازمان پیکار بود.
اتحاد زحمتکشان بلوچستان نشریه هایی تحت عنوان "زحمتکشان" و «دانش آموز» در ایرانشهر منتشر می کرد و نقش اساسی تری در نشریه نبرد بلوچ گرفت.
از گروههای بلوچ غیر چپ که در آنزمان نام برده می شد می توان از گروه امان الله (باران) بارکزهی که بنظرم سرمچاران بلوچ نام داشت که در اوایل دوران بعد انقلاب 1357 تشکیل شد و در دوراهی سوران در ۵-۶ کیلومتری سراوان با پاسداران در گیر شد. نظرم بانک سوران نیز مورد حمله سازمان سرمچاران بلوچ قرار گرفت. گویا هوشنگ سرابندی هم با سرمچاران بلوچ برای مدتی همکاری نمود ولی با امان الله بارکزهی هیچ همفکری نداشت.
گروه دیگر بنظرم وحت بلوچ نام داشت که میر مولداد سردارزهی در منطقه دشتیاری ایجاد کرده بود.
بعد از انقلاب در یک مورد من تراکتی که چند خواست داشت و بنظرم مهری بر خود داشت و بنظر می رسید چاپ پاکستان باشد و فکر کنم راج زرمبش بود. بعدا گفته شد که یارمحمد بی وطن و رحیم زردکوهی موسسان آن بودند ولی من تحت این نام چیز دیگری ندیده بودم تا اینکه بعدا راج زرمبش در سالهای فکر کنم ۶۲-۶۳ رسما فعالیت جدیدی را شروع کرد.
سوال: آیا مردم معمولی از اصطلاح بارکزهی استفاده می کنند یا بارانزهی؟
مردم مسن سراوان تا به امروز از اصطلاح بارانزهی استفاده میکنند چرا که قبل از مسئله سجل(صدور شناسنامه) در بلوچستان بنظر نمی رسد که یدیده ای بنام بارکزهی وجود داشته باشد. حتی قبل از آن از حسین بُـر هم استفاده نشده. و یا ریگی که از آن وسیعا استفاده می شد احتمالا معنی وسیعتری به خود گرفت و گروههای زیادی را زیر پوشش خود گرفت. در مورد بسیاری از عناوین قبیله ای که اکنون برای بسیاری بدیهی بنظر می رسند باید بطور جدی تردید کرد و در موارد زیادی شجره نامه هایی که دیده می شود احتمالا ساختگی است. در مورد بارکزهی هم وجود چنین تردید هائی صدق میکند.
سوال: خانه بلوچ را چه کسانی بنیان نهادند و چه نوع فعالیتهایی داشت؟
جواب: بنظرم بعد از انقلاب ۵۷ و در سال 1358 خانه بلوچ در زاهدان توسط دانشجویان بلوچ که عمدتا به سازمان چریکهای فدایی خلق ایران گرایش داشتند در یکی از ساختمانهای سابق حزب رستاخیز شکل گرفت. مقر آن در نزدیکی استادیوم زاهدان واقع بود. فکر کنم از میان بلوچها آقایان (ر)، (ش)، (ب)، محمدگل ریگی و کهرازهی و البته عده ای دیگر نقش فعالی داشتند و از آنجا هم نشریه ای هم منتشر کردند که بنظرم کوکار نام داشت که گویا آخرداد حسین بر در آن نقش فعالی داشت. از فعالیتهای عمده این فعالین مشارکت در حرکت اعتراضی و شرکت در تظاهرات وسیع "عیدگاه زاهدان" در پی سفر ابراهیم یزدی عضو شورای انقلاب اسلامی ایران به زاهدان میباشد که در در گیری های چندین روزه آن سلیم کهرزاهی جان خود را از دست داد. جامعه سیستانیها که از حزب اللهی های بسیجی طرفدار رژیم بودند و عده ای از افراد مسلح بلوچ که احتمالا از هواداران و یا محافظان مولوی عبدالعزیز بودند در ایجاد خشونت نقش اساسی بازی کردند .
سوال: آیا بامئی استار یک جریان سیاسی مستقل از سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود؟
جواب: من نمی توانم به این سؤال پاسخی دقیق بدهم ولی بنظرم در ابتدا دانشجویان پیشگام بوجود آمده بود. بامئی استار در ابتدا بمثابه یک نشریه از هوادران متمایل به سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در بلوچستان بود ولی متعاقباً به یک تشکل سیاسی هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران مبدل گشت. بنظرم مسئله خودمختاری بلوچستان و حق تعیین سرنوشت از اهداف سیاسی در برنامه بامئی استارهم قید شده بود.
از میان بلوچها آقایان (ع)، (ر)، محمدگل ریگی ، شفیع محمد زین الدینی، ابراهیم محمودی، و فکر کنم عزیزالله بلوچ و البته تعداد دیگری از فعالین اولیه بامئی استار بودند. البته در بامئی استار هم نیروهای فارس زیادی وجود داشتند. محمدگل ریگی، (ر)، (ش)، (ا) و مهندس اشکانی و عده ای دیگر بعداً به صف هواداران سازمان پیکار در بلوچستان پیوستند . بعد از پیوستن رسمی اتحاد زحمتکشان بلوچستان / نبردبلوچ به سازمان پیکار شاخه سازمان پیکار در استان سیستان و بلوچستان بوجود آمد و نبرد بلوچ بعنوان ارگان این سازمان در منطقه در آمد .
بعد از سرکوبهای شدید و زندانی و اعدام تعداد زیادی از فعالین این سازمانها، فعالیت آنها در پاکستان متمرکز شد. از فعالیت های بعدی که بنظرم در سالهای ۱۹۸۲-۱۹۸۵ و عمدتاً در پاکستان سازماندهی شد عبارت بودند از دور دوم فعالیت جنبش آزادیخواهان بلوچ ( دور اول یک تلاش برای ایجاد جبهه ای از جانب فعالین بامئی استار و راه کارگر در اواخر سال ۱۳۶۰ در ایران بود)، اندکی بعدتر راج زرمبش ( در آنزمان جنبش خلق بلوچ که تلاشی برای یک جبهه بود که بصورت کنونی خود از طرف عده ای از منشبعین جنبش آزادیخواهان بلوچ/ بامئ استار رهبری می شد )، و فعالیت یاران فاضل از هواداران سازمان پیکار را باید نام برد. یاران فاضل یک گروه مطالعاتی-فرهنگی و فعال در امور پناهندگان بود ولی دو تشکل دیگر در تلاش سازماندهی مبارزه مسلحانه بر علیه رژیم جمهوری اسلامی بودند. در آنزمان رژیم بعثی عراق مجددا تلاش می کرد از طریق جماخان (از رهبران اسبق جبهه تحریر بلوچستان) بین گروههای متمایل به جنگ مسلحانه هماهنگی ایجاد کند و امکانات مالی و تسلیحاتی را از کانال رهبری چند خان ، که در هسته آنها بنظرم محمد خان میرلاشاری و میرمولداد سردارزهی قرار داشتند توزیع کنند. هر چند ایجاد یک تفاهم سیاسی و کار مشترک میسر نشده بود و فعالیت مسلحانه این دو تشکل نه گسترش یافت و نه دوام یافت.
در همان زمان راج زرمبش از کانال هائی که از سوی افغانستان و از طریق بلوچ های ناسیونالیست پاکستان، عمدتاً مری ها، و به احتمال زیاد با توافق آگاهانه و برنامه ریزی شده سازمان های امنیتی و استراتژیک روسی طراحی شده بود توانستند تعداد قابل ملاحظه ای از بلوچ ایرانی را همراه با بلوچ های پاکستانی با پاسپورت افغانی جهت تحصیل به اتحاد جماهیر شوروی اعزام کنند.
سوال: آیا در آنزمان انقلاب تا سالهای 1360 سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و یا دیگر سازمان های سراسری ایران عضو بلوچ داشتند؟
جواب: در مورد سازمان چریکهای فدای خلق ایران من نمی توانم چیزی بگویم و نمی دانم که این گفته های بعضی که حتی تا بعد از انشعاب به اکثریت و اقلیت، این سازمان عضو بلوچ نداشت و فعالان سیاسی بلوچ در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران(اکثریت و اقلیت) در بلوچستان فقط هوادار محسوب میشدند، درست است یا نه. این را باید از خود فعالین رهبری این سازمانها در آنزمان باید پرسید.
اما سازمان پیکار در سال 1358 در بلوچستان سه عضو داشت که دو تن غیر بلوچ بودند، علی قمری و محمود هنری که هر دو اعدام شدند و دیگری خود من (ایوب حسین بر) بعنوان بلوچ.
سازمان پیکار در رده بندی سازمانی اش، همچون دیگر سازمان های چپ باز مانده از مشی چریکی، ساختاری مبتنی بر سلسله مراتب داشت: عضو، کاندیدای عضو و هوادار. این سازمان حدود ۶-۷ کاندیدای عضو داشت که اکثرشان بلوچ بودند. دکتر رحمت الله، مهندس اشکان در چابهار و ارشد رحمانی در سراوان با آنکه از هواداران بسیار فعال سازمان پیکار بودند ولی هیچکدام هنوز کاندیدای عضو نبودند.
از عضویت بلوچها در سازمان مجاهدین خلق ایران هم من اطلاعات دقیقی ندارم ولی آنهایی را که در آنزمان من بعنوان فعالان آن میشناختم، بیشتر در حد هوادر بحساب میآمدند ولی این گفته مرا نباید مستند دانست.
سوال: در مورد زندان رفتن خودتان قبل و بعد از انقلاب می توانید توضیحاتی بدهید؟
در زمان شاه (محمد رضا پهلوی) هنگامیکه در دانشگاه اصفهان دانشجو بودم بعلت داشتن فعالیتهای سیاسی سه بار بین سالهای 54/1353 نیز زندانی شدم. بعد هم از وارد شدن به اصفهان ممنوع شدم و بعدتر هم بالاجبار به سربازی فرستاده شدم.
در سال 1358 در جریان حمله پاسداراران و بسیجیان رژیم جمهوری اسلامی ایران، که از حمایت حزب اتحادالمسلمین بر خوردار بودند، به دانشگاه بلوچستان در زاهدان من بهمراهی شماری از دانشجویان و استادان دانشگاه بلوچستان و تظاهرات کنندگان دیگر دستگیر و با هواپیما به تهران و زندان اوین منتقل و زندانی شدیم. فکر کنم در اثر همین حملات بود که صادق نظیری از دانشجویان فعال هوادار سازمان چریک های خلق جان خود را از دست داد. از آنجا که من در حین تظاهرات در زاهدان لباس بلوچی بتن داشتم خود را یک رهگذر عادی به بازجویان رژیم در زندان اوین معرفی کردم. آنها هویت اصلی مرا متوجه نشدند و مرا آزاد کردند.
در خرداد سال 1359 باز هم دستگیر و زندانی شدم. خوشبختانه بعد از مدتی موفق به فرار از زندان معتادان زاهدان گشته و از آنجا به خوزستان رفتم و نقش سیاسی فعالی داشتم. بعد از موج جدید دستگیری ها و اعدام ها و فروپاشی پیکار بطور مخفیانه و از طریق بلوچستان به پاکستان و بعد هم به اروپا پناه بردم.
با سپاس فراوان از دکتر نورایی از اینکه وقت شان را برای انجام این مصاحبه در اختیار گذاشته اید.
«پایان مصاحبه»
مصاحبه با دکتر هوشنگ نورایی (ایوب حسین بر) پیرامون تحولات سیاسی بلوچستان تا سالهای 1360 در روز یکشنبه برابر با 9 آپریل 2017 توسط عبدالله بلوچ (سیاهویی) در لندن برگزار شد.
• لازم به ذکر است که دکتر هوشنگ نورایی در این مصاحبه از ترم «راهزن» در مورد شهید رحیم زردکوهی بنیانگذار "زرمبش" استفاده کرده است. رحیم زردکوهی بگواهی مردم بلوچستان هیچگاه راهزنی نکرده است. بستن راه و مصادره اموال افراد فارس و غیربلوچ توسط رحیم زردکوهی و یارانش یک شیوه از مبارزه ملی برای دور نگهداشتن افراد غیربلوچ از بلوچستان بوده است( یاداشت از عبدالله بلوچ).
• برای رعایت مسایل امنیتی افراد بجای نام کامل از حروف استفاده شده است.

ماہ اپریل: بلوچستان میں 126آپریشن ،280افراد لاپتہ،18لاشیں برآمد،6 حراستی قتل ہوئیں،بی این ایم ماہانہ رپورٹ جاری


کوئٹہ(سنگر نیوز)بلوچ نیشنل موؤمنٹ کے مرکزی سیکریٹری اطلاعات دلمراد بلوچ نے بلوچستان میں انسانی…
DAILYSANGAR.COM

Pakistan caught in the middle as China’s OBOR becomes Saudi-Iranian-Indian battleground


05/05/2017 12:14 am ET
WIKIMEDIA
Iran’s ethnic minorities
By James M. Dorsey
Pakistani General Raheel Sharif walked into a hornet’s nest when he stepped off a private jet in Riyadh two weeks ago to take command of a Saudi-led, 41-nation military alliance. Things have gone from bad to worse since.
General Shareef had barely landed when Saudi Deputy Crown Prince Mohammed bin Salman dashed the Pakistani’s hopes to include Iran in the alliance that nominally was created to fight terrorism rather than confront Iran.
The general’s hopes were designed to balance Pakistan’s close alliance with Saudia Arabia with the fact that it shares a volatile border with Iran and is home to the world’s second largest Shiite Muslim community. General Sharif’s ambition had already been rendered Mission Impossible before he landed with Saudi Arabia charging that Iran constitutes the world’s foremost terrorist threat.
In a recent interview with the Saudi-owned Middle East Broadcasting television network, Prince Mohammed, who also serves as the kingdom’s defense minister, has toughened Saudi Arabia’s stance. Prince Mohammed appeared in line with statements by a senior US military official to hold out the possibility of exploiting aspirations of ethnic minorities in Iran to weaken its Islamic regime.
In doing so, Prince Mohammed and General Joseph L. Voltel, head of US Central Command, seemed to raise the spectre of increased violence in Balochistan, a volatile, once independent region that straddles both sides of the Iranian-Pakistani border, as well as in the Iranian province of Khuzestan, the Islamic republic’s oil-rich region that is home to Iranians of Arab descent.
Ethnic and sectarian proxy wars could embroil rivals China and India in the Saudi-Iranian dispute. The deep-sea port of Gwadar in Balochistan is a lynchpin of China’s One Belt, One Road initiative, and a mere 70 kilometres from the Indian-backed port of Chabahar in Iran, viewed by Saudi Arabia as a potential threat to one of the most important sea routes facilitating the flow of oil from the Gulf to Asia.
The risk of China’s initiative as well as its regional rivalry with India becoming a Saudi-Iranian battleground appeared to increase with Prince Mohammed’s warning that the battle between the two regional powers would be fought “inside Iran, not in Saudi Arabia.”
In his interview, Prince Mohammed not only ruled out talks with Iran but painted the two countries’ rivalry in sectarian terms. The prince asserted that Iran, a predominantly Shiite country, believes that “the Imam Mahdi (the redeemer) will come and they must prepare the fertile environment for the arrival of the awaited Mahdi and they must control the Muslim world…. “How do you have a dialogue with this?” Prince Mohammed asked.
Saudi Arabia had already signalled its support for Iranian dissidents when last July former Saudi intelligence chief and ambassador to the United States and Britain, Prince Turki al-Faisal, attended a rally in Paris organized by the exiled People’s Mujahedin Organization of Iran or Mujahedin-e-Khalq, a militant left-wing group that advocates the overthrow of Iran’s Islamic regime and traces its roots to resistance against the shah who was toppled in the 1979 revolution. “Your legitimate struggle against the (Iranian) regime will achieve its goal, sooner or later. I, too, want the fall of the regime,” Prince Turki told the rally.
Since then, General Voltel, avoiding any reference to sectarianism, told the US Senate Armed Services Committee, that “in order to contain Iranian expansion, roll back its malign influence, and blunt its asymmetric advantages, we must engage them more effectively in the ‘grey zone’ through means that include a strong deterrence posture, targeted counter-messaging activities, and by building partner nations’ capacity… (We) believe that by taking proactive measures and reinforcing our resolve we can lessen Iran’s ability to negatively influence outcomes in the future.,” General Voltel said.
Prince Mohammed did not spell out how he intends to take Saudi Arabia’s fight to Iran, but a Saudi think tank, the Arabian Gulf Centre for Iranian Studies (AGCIS) argued in a recent study that Chabahar posed “a direct threat to the Arab Gulf states” that called for “immediate counter measures.”
Written by Mohammed Hassan Husseinbor, identified as an Iranian political researcher, the study, published in the first edition of AGCIS’ Journal of Iranian Studies, argued that Chabahar posed a threat because it would enable Iran to increase greater market share in India for its oil exports at the expense of Saudi Arabia, raise foreign investment in the Islamic republic and increase government revenues, and allow Iran to project power in the Gulf and the Indian Ocean.
Mr. Husseinbor suggested Saudi support for a low-level Baloch insurgency in Iran could serve as a countermeasure. “Saudis could persuade Pakistan to soften its opposition to any potential Saudi support for the Iranian Baluch... The Arab-Baluch alliance is deeply rooted in the history of the Gulf region and their opposition to Persian domination,” Mr. Husseinbor said.
Noting the vast expanses of Iran’s Sistan and Baluchestan Province, Mr. Husseinbor went on to say that “it would be a formidable challenge, if not impossible, for the Iranian government to protect such long distances and secure Chabahar in the face of widespread Baluch opposition, particularly if this opposition is supported by Iran’s regional adversaries and world powers.”
The conservative Washington-based Hudson Institute, which is believed to have developed close ties to the Trump administration, has also taken up the theme of ethnic minorities in Iran. The institute has scheduled a seminar for later this month that features as speakers Baloch, Iranian Arab, Iranian Kurdish and Iranian Azerbaijani nationalists.
Saudi Arabia may already have the building blocks in place for a proxy war in Balochistan. Saudi-funded ultra-conservative Sunni Muslim madrassas operated by anti-Shiite militants dominate Balochistan’s educational landscape.
“A majority of Baloch schoolchildren go to madrassas. They are in better condition than other schools in Balochistan. Most madrassas are operated by Deobandis and Ahl-i-Hadith,” said one of the founders of Sipah-i-Sabaha, a virulent anti-Shiite group that is believed to enjoy Saudi and Pakistani support.
Although officially renamed Ahle Sunnah Wa Al Jamaat after Sipah was banned in Pakistan, the group is still often referred to by its original name. The co-founder, who has since left the group but maintains close ties to it, was referring to the Deobandi sect of Islam, a Saudi backed ultra-conservative, anti-Shiite movement originally established in India in the 19th century to counter British colonial rule, and Ahl-i-Hadith, the religious-political group in Pakistan with the longest ties to the kingdom.  The co-founder said the mosques funnelled Saudi funds to the militants.
The co-founder said the leaders in Balochistan of Sipah and Lashkar-e-Jhangvi (LeJ), a Sipah offshoot, Maulana Ramzan Mengal and Maulana Wali Farooqi, enjoyed government and military protection because their anti-Shiite sentiments made them targets for Iran. He said the two men, who maintained close ties to Saudi Arabia, travelled in Balochistan in convoys of up to ten vehicles that included Pakistan military guards. Policemen stand guard outside Mr. Mengal’s madrassa, the co-founder said.
“Ramzan gets whatever he needs from the Saudis,” the co-founder said. Close relations between Sipah and LeJ, on the one hand, and pro-government tribesmen in Balochistan complicate irregular government efforts to reign in the militants. So does the militant’s involvement in drugs smuggling that gives them an independent source of funding.
Iran has accused the United States, Saudi Arabia and Pakistani intelligence of supporting anti-Iranian militants in Balochistan, including Jundallah (Soldiers of God), an offshoot of Sipah. Jundallah, founded by Abdolmalek Rigi, a charismatic member of a powerful Baloch tribe, was one of several anti-Iranian groups that enjoyed US and Saudi support as part of US President George W. Bush’s effort to undermine the government in Tehran
Mr. Rigi was captured when a flight he took from the Kyrgyz capital of Bishkek to Dubai was diverted at Iran’s request to Sharjah in 2010.  He was executed in Iran. Pakistani forces have at times cooperated with Iran in detaining militants, including Mr. Rigi’s brother, Abdolhamid Rigi, but have often insisted that they are overwhelmed by internal security problems, and could not prioritize securing the border with the Islamic republic. “Our policy has been consistently anti-Iran,” said Khalid Ahmad, an author and journalist who focuses on militants.
Jundullah’s US contact point in the early 2000s was reported to be Thomas McHale, a 56-year-old hard-charging, brusque and opinionated Port Authority of New York and New Jersey detective and former ironworker, who had travelled to Pakistan and Afghanistan as part of his work for a Joint Terrorism Task Force in Newark. Known for his disdain for bureaucratic restrictions, Mr. McHale maintained contact with Jundallah and members of the Rigi tribe in an off-the-books operation
Mr. McHale, a survivor of the 1993 attack on New York’s World Trade Towers, had made a name for himself by rescuing survivors of the 9/11 attack on the towers. He played himself in Oliver Stone’s movie, World Trade Center, in which Nicolas Cage starred as a Port Authority police officer.
Jundallah ambushed a motorcade of Iranian President Mahmoud Ahmadinejad in 2005 but failed to kill him. 
Mr. Rigi’s boyish, grinning face became as a result of the ambush the defining image of Baluch jihad in Iran. A year later, the group bombed a bus carrying Iranian Revolutionary Guards. Jundallah and associated groups such as Jaish al-Adly (Army of Justice), another Sipah offshoot, have since targeted Iranian border posts, Revolutionary Guards, police officers, convoys and Shiite mosques
General Sharif and Pakistan’s position were not made easier with the recent killingby Jaish al Adl militants operating from Pakistani Balochistan of ten Iranian border guards and with Iran’s expressions of displeasure with the general’s appointment as commander of the Saudi-led military alliance.
US officials insisted in Mr. McHale’s time that government agencies had not directed or ever approved Jundallah operations. The US designated Jundallah as a terrorist organization in 2010, but that did not stop Sunni Muslim militant anti-Iranian operations. In what analysts see as an indication of Saudi influence, Jaish al-Adel issues its statements in Arabic rather than Baluchi or Farsi.
In response, Iran has attacked the militants and raided villages in Balochistan. Arif Saleem, a 42-year old villager recalls being woken in the wee hours of the morning in November 2013 when bombs dropped just outside the mud walls that surround his family compound in Kulauhi, 67 kilometres from the Pakistani border with Iran. Located in a district that is an epicentre of a low-level proxy war with Iran, Kulauhi’s residents survive on subsistence farming and smuggling. “Some buildings collapsed. Luckily, none of the kids were inside those. The blast was so strong, we thought the world was ending,” said Saleem, convinced that Iranian planes from an airbase on the Iranian side of the border carried out the bombing.
The spectre of ethnic proxy wars threatens to further destabilize the Gulf as well as Pakistan. The Baloch insurgency in Pakistani Balochistan has complicated Chinese plans to develop Gwadar and forced Pakistan to take extraordinary security precautions. A stepped-up proxy war could embroil Indian-backed Chabahar in the conflict. The wars could, moreover, spread to Iran’s Khuzestan and Saudi Arabia’s Eastern Province.
Writing in 2012 in Asharq Al Awsat, a Saudi newspaper, Amal Al-Hazzani, an academic who has since been dropped from the paper’s roster after she wrote positively about Israel, asserted in an op-ed entitled “The oppressed Arab district of al-Ahwaz“ that “the al-Ahwaz district in Iran...is an Arab territory... Its Arab residents have been facing continual repression ever since the Persian state assumed control of the region in 1925... It is imperative that the Arabs take up the al-Ahwaz cause, at least from the humanitarian perspective.” Other Arab commentators have since opined in a similar fashion.
Fuelling ethnic tensions risks Iran responding in kind. Saudi Arabia has long accused Iran of instigating low level violence and protests in its predominantly Shiite oil-rich Eastern Province as well as being behind the brutally squashed popular revolt in majority Shiite Bahrain and intermittent violence since. Rather than resolving conflicts, a Saudi-Iranian war fought with ethnic and religious proxies threatens to escalate violence in both the Gulf and South Asia.
Dr. James M. Dorsey is a senior fellow at the S. Rajaratnam School of International Studies, co-director of the University of Würzburg’s Institute for Fan Culture, and the author of The Turbulent World of Middle East Soccer blog, a book with the same title, Comparative Political Transitions between Southeast Asia and the Middle East and North Africa, co-authored with Dr. Teresita Cruz-Del Rosario and three forthcoming books, Shifting Sands, Essays on Sports and Politics in the Middle East and North Africa as well as Creating Frankenstein: The Saudi Export of Ultra-conservatism and China and the Middle East: Venturing into the Maelstrom.
http://www.huffingtonpost.com/entry/pakistan-caught-in-the-middle-as-chinas-obor-becomes_us_590bfa74e4b046ea176ae9bd?ncid=engmodushpmg00000004