عجيب است؛ آدمي درس نمي گيرد. تا بر سرش نيايد درس نمي گيرد. بايد شخصا تجربه كند. كاري از كتاب و نوشته ها ساخته نيست. خيلي ها همين سي سال پيش بر طبل جهل مي كوفتند كه عكس حرام مطلق است. تصوير گري به هر منظور كه باشد مصداق بت تراشي و بت پرستي است. حالا دوربين روي رخساره شان كه مي چرخد سينه اي راست كرده كه صاف و صوف تر در صفحه جعبه جادويي ديده شوند. امروزه مي بينيم اسكن و فيلم و پاورپوينت و عكس و اسلايد را در عرصه هاي آموزش و پزشكي و هنر و سياست و رسانه و تبليغات و امثالهم. اما ياد مان مي رود كه روزگاري همه آنها را گناه مطلق پنداشته ايم، گناه نه از بابت محتوا و انگيزه هاي كار، بلكه صرفا چون گرافيك و نگارگري در انها به كار رفته است! يكبار هم كسي پيدا نشد كه بگويد آن زمان اشتباه كرده ايم، تفسير به ظاهر كرده ايم، معنا را نديده ايم و ظاهر را چسبيده ايم.
مي گفتند مدرسه مرد را هم گمراه مي كند، زن جاي خود. دانشگاه كه تكليفش روشن است: زايشگاه شك و شبهه است و انحراف. من با همين گوشهايم شنيده ام فرياد مردي بزرگ و عالم و متنفذ را كه در رد مدرسه مثال آن جوانك را مي گفت كه در جمع همكلاسي ها از سر روي پدر فرتوتش خجالت كشيده و گفته اين نوكر خانه مان است! يعني كه درس خواندن فقط همين غرور را به جوان بخشيده و بس! امروز بيست و پنج سال از آن گفته ها مي گذرد و ديديم تهي بودن انبوه تحليل هاي مغرضانه از اين دست را. ولي ايا كسي عبرت گرفت و گفت كه اشتباه كرده ايم؟ ما مدرسه ها رفتيم و پدر فرتوت مان عزيز تر از پيش شد ولي هيچ كس از آن تحليل هاي كج و مغرضانه و بازدارنده شان عذر خواهي نكرد، و امروز باز بر همان طبل در اشكال و موضوعات ديگر مي كوبند.
بعدترها كه بعضي شان خيلي زحمت كشيدند و فسفر سوزانده و تحليل كردند تنها دليل شان براي درس خواندن زن اين شده بود كه مشكل "دكتر مرد" را حل كنيم! همين بس. و چه شباهت عجيبي كه در زمان طالبان فقط مهندسي و پزشكي تئوري مجاز بود آنهم براي مرد. از دانش چيزي نمي خواستند جز همان خدمت و " ابزار" كه در مهندسي و پزشكي است. تحليل و انديشه و باروري ذهن را كه در علوم انساني است ممنوع و مطرود و بي ثمر و حتي گمراه كننده مي دانند.
تلوزيون را خانه شيطان مي خواندند و امروز صدر اخبار تصوير آنان شده! تلفن را تار شيطان مي خواندن و اكنون پيغام بر آنان شده. حتي همين سه چهار سال پيش كه چيزي به نام موبايل سر براورد بودند كساني كه مي گفتند هر زني كه يكي از آن داشته باشد يحتمل و يا شايد به يقين بدكاره است! الان چه شد؟ نجيب ترين بانوان براي رتق و پتق امور يكي از آن راندارند؟
ممكن است فورا بگوئيد خيلي مشكلات از همين تلوزيون و موبايل و دانشگاه و امثالهم برخاسته است. من با علم به همه دغدغه هاي از اين دست است كه باز حرف خود را مي زنم. دريغا كه يك حرف ساده را اگر هم نخواهيم هرگز نمي فهميم: "بهاء تغيير" در مسير عبور از "دوران گذار"!
هر چيز بهايي دارد. هر وضعيت جديد يك مشكل را حل كرده و مشكلي به شكلي ديگر اضافه مي كند. اين طبيعي است. دوران گذار يعني تغيير از يك نوع زندگي به نوع ديگر، كه بيشترين آشوب و آشفتگي ها را به همراه دارد؛ سوء استفاده ها را، سوء فهم ها را، سوء مديريت ها را، و سوء هاي ديگر را. ماشين و الكتريسته اختراع مي شوند كه كار را راحت كنند. اما بي بهاي اينهمه تصادف و شايد برق گرفتگي مي شود؟ ديروز مردم از طاعون و وبا مي مردند امروز از تصادف و شايد برق گرفتگي. اين طبيعت چرخه زندگي است.
برگردم به حرف پيشين خود كه مي گويم وقتي پرسشگري تاريخي در كار نباشد فقط سعي و خطا مي كنيم و بازنگري در كار نيست. و وقتي هيچ كسي به خاطر تحميل عقايد يكسويه و اشتباه خود مواخذه نمي شود، طبعا ديگران هم متنبه نمي شوند. از دو فرهنگ ديگر مثالي مي زنم كه به گمانم ما در ميانه اين دو فرهنگ ايستاده ايم:
صد سال پيش وقتي براي اولين بار "دوش حمام" به ايران آمد فرياد خيلي ها بلند شد كه اين نقشه كفر است براي تخريب نماز و روزه مومنين. چرا؟ براي اين كه معلوم نيست دوش گرفتن با اين ابزارك عجيب به معناي غسل ارتماسي است يا غسل ترتيبي (طبق فقه شيعه)!. پس اين ابزارك به ظاهر ساده اما شيطاني تا مدت ها مطرود بود در خانه اهل زهد. امروز چه؟ آيا نبايد برگشت و پرسيد آنهمه مقاومت براي چه بود؟ نبايد حال بايد دست كم عبرت گرفته و با ديد باز به مسائل كرد؟
اولين هنرپيشه زن ايراني هماني بود كه در فيلم دختر لر بازي كرد. آنهم در هندوستان. اما چه شد؟ مطرود شد؛ در زجر و انزوايي مرد كه ناگفتنش بهتر. امروز چه؟ دختركان بزك كرده براي ورود به پرده جادويي كرور كرور از پول پاپا به اين و آن واسطه مي بخشند كه فرداي روز بشوند بت خانه هاي ما و غرق و در لذت افتخار و مال و منال!
حالا به فرهنگي ديگر برگرديم. فرهنگ طالباني افغان. روزي نيست كه خبر نرسد فلان مدرسه دخترانه را منفجر نكرده اند که تا مدرسه های دخترانه تعطیل شود. اسيد بر صورت زني كه بيرون از خانه روبنده برداشته نپاشيده اند كه تا زني جرات حضور در اجتماع را نكند. يا به هر بهانه اي گوش و ودماغ عايشه آبي چشم را نبريده اند و يا مثل خبر همين چند روز پيش كه پدري دختركش را چهار ماه در دستشويي خانه زنداني كرده بود. ايا فكر نمي كنيد چهار نسل ديگر افغان هاي جوان دوصد لعنت بر اين جهالت پروران نخواهند فرستاد و يا اينها را از بس كه غريب و باورنكردني است در حد افسانه نخواهند دانست؟
حال باز مي گويم: ما بين اين دو فرهنگيم، در هر بعد گاه به يكي از اين دو نزديك و گاه هم مستقل از هر دو. بايد هشياري به خرج داد و از هر دو درسي را كه بايد، گرفت.
اين ر ا هم به وضوح بايد گفت: البته كه تكنولوژي مضرات دارد. البته كه وابستگي مفرط به ابزار خود گرفتاري ديگري است. البته كه دنياي سرمايه و ابزار و فرهنگ مصرف خود مصيبت ديگري است و بايد در چهارچوب خود براي آن چاره انديشيد كه مي انديشند بسيار هم انديشيده اند. اما بشر بايد تصميم خود را همان روز مي گرفت كه دانه در كناره رود كاشت؛ آتش را به كار گرفت و سنگ آهن را آب كرد. بايد مي دانست آخرش به همين مي انجامد و هنوز كو تا به مقصد؟ اين رشته سر دراز دارد...
حال ما چه مي كنيم؟ راه چاره انديشيده ايم؟ خير. راه بهتري برگزيده ايم؟ خير. فقط لعنت كرده ايم. فقط انكار كرده ايم. فقط مقاومت كرده ايم. فقط نشسته ايم كه تا تكنولوژي سرانجام بر لجاجت ذاتي و واكنش هاي غريزي ما پيروز شده و مرحله به محله خود را به ما تحميل كند. بي آن كه افتخار مشاركت در ساختش داشته باشيم و يا دست كم افتخار حك و اصلاح و چاره جويي هاي لازم در آن.
عين همين نگاه در باره مسئله "زن بلوچ" صدق مي كند. انكار و ترديد و مقاومت غريزي چاره نيست. باد سرانجام ما را با خود خواهد برد. اگر نه فقط عرض خود مي بريم زحمت تاريخ مي داريم. اگر نگاه مان كاركردي و پراگماتيك باشد دغدغه هاي اهل مقاومت هم تا حدي زياد حل خواهد شد. يعني تغيير مرحله به مرحله حساب شده. يعني پذيرش اصل تغيير در ابتداي كار. يعني مديريت تغيير. يعني استقبال آگاهانه از تغيير و نه منفعلانه و از سر ناچاري تسليم تغيير شدن، و سپس به جاي خوشحالي از آن به عنوان يك فاجعه ياد كردن.
اين مقدمه اي بود كه بايد در باره مسئله "زن بلوچ" مي گفتيم. گمان ندارم ديگر وقت و حوصله اي براي اصل مطلب باشد. البته اصل را ديگران به خوبي گفته اند و مي گويند و سهم ما فعلا همين مقدمه باشد بهتر است.
رازگو بلوچ
No comments:
Post a Comment