Long live free and united Balochistan

Long live free and united Balochistan

Search This Blog

Translate

چرا احتمال جنگ حکومت ایران و غرب بالا نیست --- علی افشاری

بحث تهاجم نظامی محتمل غرب در طول ۹ سال گذشته به تناوب در فضای سیاسی ایران مطرح بوده است. اگر چه در حال حاضر فتیله جنگ تا حدودی پایین کشیده شده است، اما نبرد لفظی بر سر بستن تنگ هرمز، شلیک موشک های میان برد در خلیج فارس، و مانور نظامی ارتش ایران باز به بحث رویارویی نظامی بین ایران و آمریکا دامن زد.

اگر از گمانه زنی های کنونی پیرامون رخ دادن جنگ فاصله بگیریم و بخواهیم خارج از اراده و برنامه های طرفین منازعه هسته ای به صورت کلی سناریو های حمله نظامی محتمل را به تصویر بکشیم. آنگاه می توان سه صورت کلی را در نظر گرفت. در ادامه پس از تشریح هر حالت امکان وقوع و موانع پیش رو نیز مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد.

به باور نگارنده در تمام صورت ها احتمال اینکه بوی باروت در خلیج فارس بلند شود بالا نیست و وضعیت جنگی از حالت تهدید به برخورد نظامی، رجز خوانی ها و جنگ روانی فراتر نخواهد رفت. مگر اینکه خطای محاسبه وضعیت غافلگیر کننده ای پدید آورد اما به نظر می رسد تحولات اخیر به نوعی حکومت را به ارزیابی مجدد از اوضاع کشانده است. اگرچه بعید است این ارزیابی در افق زمانی قابل تصور به عقب نشینی در مواضع سیاست خارجی حکومت بیانجامد اما این پتانسیل را دارد تا از شدت سیاست تهاجمی بکاهد و از نقطه درگیری فاصله بگیرد.

اما حالت هایی که ممکن است جنگ در بگیرد را در سه گزینه می توان دسته بندی کرد.

۱- اشغال نظامی. در این حالت مشابه حمله به افغانستان و عراق، زمامداران آمریکا به این نتیجه می رسند که امکان برقراری توازن و یا مصالحه با جمهوری اسلامی وجود ندارد. به عبارت دیگر ظرفیت تحمل حکومت ایران برای غرب تمام شده است. لذا با بهانه جویی از برنامه هسته ای ایران و ابعاد نظامی ادعایی حمله نظامی تمام عیار به ایران شروع می شود و تا سقوط جمهوری اسلامی ادامه می یابد. سپس دولت آمریکا و متحدانش شالوده نظام سیاسی جدید را در ایران می ریزند.

بررسی واقعیت ها و مواضع کانون های اصلی قدرت در غرب چنین احتمالی را تقریبا تا صفر کاهش می دهد. تجربه جنگ عراق و هزینه های سنگین اقتصادی و حیثیتی برای آمریکا این نوع از جنگ ها را حداقل برای مدت زمان مشخصی به محاق برده است. امروز کسی بر مسند ریاست جمهوری آمریکا قرار دارد که یکی از کارت های اصلی برد او مخالفت با جنگ عراق بود جنگی که وی بدان لقب "جنگ نابخردانه و سفیهانه" داده بود.

اقدام به جنگ اشغالگرانه و نا محدود برای وی رفتاری خارج از شخصیت و کاراکتر است. شرایط وخیم اقتصاد جهانی و آمریکا نیز تاب تحمل چنین جنگی را ندارد. تجربه جنگ عراق و افعانستان از زاویه دیگر مشکلات راه حل نظامی گری و تنگناهای آن در ایجاد ثبات مقابله با تروریسم را آشکار کرده است. در حال حاضر جنگ برای همه طرفین درگیر با ماجراجویی هسته ای حکومت ایران اخرین کارت است که باید در شرایط اجتناب ناپذیر به اجبار به بازی گرفته شود. ریسک یک جنگ فراگیر دیگر در خاورمیانه کابوسی است که همه بازیگران منطقه ای از آن گریزان هستند.

۲- در صورت عبور حکومت ایران از خطوط قرمز و نزدیک شدن به نقطه بی بازگشت در فناوری حساسیت برانگیز هسته ای و کسب قابلیت فنی تولید بمب اتم، استارت حمله نظامی محدود با هدف نابودی تاسیسات هسته ای ایران زده می شود.

به احتمال زیاد غرب برای خنثی سازی اقدامات تلافی جویانه نظام سیاسی مراکز نظامی را نیز آماج حمله قرار می دهد. اگرچه هدف این جنگ محدود است ولی تضمینی وجود ندارد که زنجیره اقدامات متقابل آن را به سمت نامحدود منحرف نسازد. این حالت در مقایسه با حالت نخست اگرچه احتمال بیشتری دارد اما ملاحظات و چالش هایی وجود دارد که بروز آن را با تردید های قابل تامل مواجه می سازد.

نخستین مانع، سیاست های کنونی مطلوب غرب در کاربست تحریم های کمر شکن و خرابکاری به عنوان آلترناتیو و بدیل جنگ هست. مسئولان دولت های غربی از نتیجه تحریم ها و خرابکاری نرم افزاری و سخت افزاری در کند کردن آهنگ برنامه هسته ای جنجالی جمهوری اسلامی رضایت دارند.

بنابراین امید اول غرب کماکان سیاست نیش و نوش است تا به موازات تشدید فشار ها و استفاده از پشتوانه "تهدید به حمله نظامی"دست اندرکاران اصلی حکومت را به پای میز مذاکره و مصالحه بکشاند. تنها افزوده شدن کمیت و درجه ذخیره اورانیوم غنی شده ایران می تواند معادله کنونی فشار ها را از سمت تحریم به برخورد نظامی تغییر دهد.

اما رفتار جمهوری اسلامی در گذشته و در دوران اوج گرفتن تهدیدات خارجی نشان می دهد که حکومت به خط قرمز نزدیک می شود ولی از آن عبور نمی کند و معمولا با اقداماتی عقب نشینی تاکتیکی می نماید تا پس از اینکه آب ها از آسیاب افتاد دوباره بحران سازی را در مسیری جدید و یا شکلی متفاوت ادامه دهد.

جمهوری اسلامی بمانند طالبان و رژیم صدام حسین نیست که بدون مصلحت اندیشی تا آخر پای سیاست های تهاجمی اش بایستد و حاضر باشد تبعات و مخاطرات سنگین آن را در عمل بپذیرد. "نوشیدن جام زهر" وجه سمبولیک قربانی کردن ارزش ها و اصول سیاسی در پای الزامات بقاء است. ماجراجویی اش بیشتر از آنکه جنبه عملیاتی داشته باشد حالت مانور قدرت و لفاظی دارد و تا جایی جلو می رود که به مانع جدی بر نخورد. این ویژگی باعث شده که تاثیر برخورد محکم و دیپلماسی سخت گیرانه در مهار حکومت در مقایسه با مصالحه و دیپلماسی بیشتر باشد.

۳- در حالتی نیز جنگ متصور است که جنبش دموکراسی خواهی در ایران مجددا اوج گیرد و گسترده تر از ادوار قبلی میلیون ها نفر را به خیابان ها بیاورد و رهبری موثری نیز هدایت اعتراضات مسالمت آمیز را بر عهده بگیرد. حکومت در واکنش برای خاموش ساختن شعله اعتراضات سیاست حمام خون را اجرا کند و با آوردن ادوات سنگین نظامی از زمین و هوا معترضان را آماج حمله نظامی قرار دهد و هزاران نفر را بکشد. جامعه جهانی در واکنش به جنگ حکومت با اتباعش، مشابه لیبی با حملات نظامی، ماشین نظامی ساختار سرکوب را مورد حمله قرار دهد. در نهایت واکنش نیروهای نظامی وفادار به حکومت فضا را به سمت گسترش و تخطی نیروهای خارجی از موازین دخالت بشر دوستانه سوق دهد.

چنین حالتی نیز بخت زیادی ندارد. اولا بی عملی و موضع گیری متفاوت جامعه جهانی در وضعیت سوریه و تا حدودی بحرین نشان می دهد که لییبایی شدن گزینه قطعی و واکنش اجتناب ناپذیر دنیا به شکل عام و ناتو به شکل خاص نیست.

سیاست جانبدارانه روسیه و چین از حکومت ایران نیز مانع جدی برای تصویب اقدام مشابه لیبی در شورای امنیت سازمان ملل است. در چارچوب الگوی رفتاری کنونی غرب بعید است که آنها خارج از موازین قوانین بین المللی تهاجم نظامی سازمان بدهند.

اما موانع اصلی پیش روی این حالت بیشتر در داخل ایران قرار دارد. اگرچه به صورت بالقوه ظرفیت خشونت در حکومت به مراتب بیشتر از آنی است که در مهار جنبش سبز به کار گرفته شد. اما این حرف بدین معنی نیست که توانایی حکومت در اعمال خشونت نا محدود است. به عبارت دیگر عواملی وجود دارند که مرز هایی برای سرکوب و خونریزی عوامل استبداد دینی ایجاد می کنند.

بنابراین بعید است که در ایران شاهد کشته شدن هزاران نفر مشابه لیبی و سوریه در تظاهرات ها در مدت زمان کوتاه باشیم. ارتش و ماهیت غیر ایدئولوژیک آن می توان بمانند سدی در برابر ساختار سرکوب عمل کند. وقتی عصیان عمومی فراگیر شود هزینه نافرمانی در نیرو های نظامی نیز کاهش می یابد. در شرایط بحرانی مثل تقابل فیزیکی اکثریت مردم با دولت، معمولا نقش تعیین کننده با بدنه نیروهای نظامی است و فرماندهان ارشد بیشتر در نقشی تبعی قرار می گیرند. مانند زمان انقلاب که فرار سربازان و حمایت صریح اکثریت رده های میانی و پایین از انقلاب نقشی تعیین کننده در بی طرفی ارتش ایفا کرد.

بخش عمده یا از قوای نیروی انتظامی را کادر موقت و سربازان وظیفه تشکیل می دهند. این نیروها در موقع شدت یافتن بحران اراده برخورد با مردم را از دست می دهند. تجربه ۱۸ تیرماه ۱۳۷۸ در این خصوص آموزنده است، فرمانده وقت نیروی انتظامی رسما به شورای امنیت ملی اعلام کرد که نیرو هایش افت روحیه پیدا کرده اند و نمی توانند با معترضان برخورد نمایند. اکثریت نیروی انتظامی از خود مردم هستند.

اما بافت غیر یکدست سپاه و تکیه به آن در شرایط کشتار زیاد را نیز با مخاطرات جدی همراه می سازد. در این حالت ممکن است بدنه با سرپیچی از دستور بخش رسمی سپاه به سمت نیروهای حاشیه ای شده متمایل شوند که موضعی نزدیک به رهبران سمبلیک جنبش سبز و بیت آیت الله منتظری دارند.

بخشی از نیروهای سپاه و بخصوص نیروهای قدیمی آن مستعد جدا شدن از سیاست سرکوب حکومت و زمینه سازی برای گفتگو جهت حل عقلانی منازعه هستند. تنها نیروهای بسیج هستند که بار اصلی برخورد با معترضان و قلع و قمع آنان بر دوش خواهند گرفت.

اما وجود نیرو های فرصت طلب در صفوف آنها نیز می تواند نیروی سرکوبگر بسیج را تحت الشعاع قرار دهد. این نیرو ها بگاه احساس خطر میدان را ترک می کنند و یا تغییر موضع می دهند.

اگر فاکتور واگرایی روز افزون و تشدید درگیری ها در درون بلوک قدرت را نیز به این معادله بیافزائیم آنگاه می توان نتیجه گرفت که در صورت شکل گیری یک جنبش قدرتمند و سازمان یافته مردمی، احتمال رفتن اکثریت نیروهای نظامی ایران به سمت الگوی رفتاری ارتش مصر کم نیست. در واقع بین شدت سرکوب با تعداد شرکت کنندگان جنبش اعتراضی و میزان درجه سازمان یافتگی آنها ارتباط وجود دارد. همچنین باید توجه داشت در فرهنگ ایران قبح و مذمت قتل عام معترضان مسالمت جو از فرهنگ کشور های عربی بیشتر است.

بنابراین سه حالت توصیف شده، مسیر های جنگ احتمالی را مشخص می کنند. همانگونه که در متن مقاله توضیح داده شد حالت اول که تقریبا منتفی است و دو حالت دیگر با تردید ها و عوامل بازدارنده جدی مواجه هستند که وقوع جنگ را از حالت قطعی و اجتمال بالا خارج می سازد.

به بیانی دیگر می توان گفت با توجه به سطح اطلاعات در دست احتمال جنگ کماکان پایین است اگر چه غیر ممکن نیست. اصولا در تحلیل های سیاسی و گمانه زنی پیرامون رویداد هایی که اطلاعات کامل پیرامون آنها وجود ندارد و حضور بازیگران مختلف و تاثیرات متقابل واکنش های آنها مسیر های غیر قابل پیشبینی را پدبد می آورد، نمی توان به قطعیت سخن گفت. همواره رویدادهایی ممکن است رخ دهد که همه را غافلگیر سازد.

*علی افشاری فعال سیاسی مقیم آمریکاست

BBC

No comments:

Post a Comment